پیشگامان سیاهکل
کامبیز نجفی
جنبشهای چریکی و جنگهای پارتیزانی سابقهای کهن در تاریخ دارند. علاوه بر دوران معاصر مثل نبردهای چریکی در آمریکای لاتین، جنگ پارتیزانهای اروپا و بهویژه فرانسه علیه آلمان هیتلری در جنگ جهانی دوم، نبردهای الجزایر، چریکهای ویتنام علیه آمریکاییها، در ایران نیز میتوان به جنبشهایی مثل سربداران، اسماعیلیه و حروفیه اشاره کرد.اما تقریبا همه مورخان آغاز جنبش چریکی معاصر را سال 1349 نوشتهاند. ازاینرو اغلب مخاطبان نیز پذیرفتهاند که قیام سیاهکل آغازگر نبردهای مسلحانه سیاسی در ایران است. يرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» وقتی میخواهد شمار مجموع کشتهشدگان جنبش چریکی را 341 نفر ذکر کند، مبدأ آمار خود را سال 1349 میگیرد که همان ماجرای سیاهکل است.
بعد از کودتای 28 مرداد و 15 خرداد 42 و سرکوب شورشها و مخالفتها و بستهشدن فضای سیاسی، کنشگران سیاسی از جبههها و جریانهای مختلف به این نتیجه رسیدند که کار شاه از اصلاحات و مبارزات مسالمتآمیز گذشته و تنها راه باقیمانده روشهای عملگرایانه و نبردهای مسلحانه است. یکی از این جریانها، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود. دو گروه بیژن جزنی که بیشتر تودهایهای سابق بودند و تیم مسعود احمدزاده که پیشتر عضو جبهه ملی بودند، اما به جنبش چریکی با تئوریهای مارکس مایل شده بودند، در سال 49 به هم پیوستند و سازمان چریکهای فدایی خلق را پی افکندند. چریکها در شهریور 49 مناطق شمالی را مورد مطالعه قرار دادند و نیروهای روستایی را برای شناسایی و برقراری ارتباط با مردم منطقه به نواحی اطراف گسیل ميكنند. یکی از اعضا در روستای سیاهکل دستگیر و در پاسگاه بازداشت میشود؛ رفقایش برای نجات او در شب نوزدهم بهمن به پاسگاه حمله میکنند و آنجا را در یک نبرد کوتاه خلع سلاح میکنند و به جنگل میگریزند. نیروهای نظامی و امنیتی وارد عمل میشوند و بعد از یک ماه گریز و تعقیب دو نفر از 13 چریک کشته میشوند و از 11 نفر دستگیرشده یکی در زیر
شکنجه کشته میشود و 10 نفر دیگر در 26 اسفند تیرباران شدند و پرونده سیاهکل بسته شد. از این نبرد به عنوان اولین و بزرگترین عملیات مسلحانه در تاریخ معاصر یاد میشود و روز 19 بهمن به عنوان روز قیام سیاهکل روز پیدایش جنگهای چریکی در ایران محسوب میشود.
اما تاریخ معاصر از یک جنبش مسلحانه که پنج سال پیش از ماجرای سیاهکل و در مقیاسی بزرگتر در جنوب ایران صورت گرفت غافل مانده است. تاریخ ندانست که وقتی امیر پرویز پویان در بهار ۱۳۴۹ مقاله «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» را مینوشت، چهار سال از نبردهای پارتیزانی بهمن قشقایی و اعدام او در ایران میگذشت.
بهمن پسر سهرابخان قشقایی، نوه صولتالدوله و خواهرزاده ناصرخان قشقایی است. سهرابخان اول، نیای بهمن از فرماندهان قشون قشقایی بود که در جنگ ننیزک علیه انگلیسها جنگیده و بلندآوازه شده بود. او سالها بعد از این نبرد، به جرم طغیان علیه حکومت به فرمان ناصرالدینشاه اعدام شد. نیاکان بهمن که همگی از رؤسای ایل قشقایی بودند و مقامهای ایلخانیگیری و ایلبیگی داشتند، اغلب در جدال با حاکمیت بودهاند و تعداد زیادی از خاندان او کشته و اعدام شده بودند. پدر او سهرابخان نیز به همراه خانواده صولتالدوله سالها در تهران در زندان رضاشاه یا در حصر خانگی بودهاند. برادران بزرگتر بهمن نیز سیاستپیشهاند و بهویژه منوچهرخان و داریوشخان سابقه مبارزه و شورش دارند و هر دو در نیمه اول دهه 40 بر دولت وقت یاغی شدند و منوچهرخان در مجموع چهار سال و داریوشخان یک سال تجربه زندان دارند. پس پربعید نیست که بهمن نیز بر راه نیاکان و خانواده خود برود.
او که برای تحصیل به انگلستان رفته بود در سال 43 به ایران آمد و برای مدتی با برادران خود و تعدادی یاغی بر حکومت خروج کرد اما بدون اینکه درگیری عمدهای صورت بگیرد دولت و خانوادهاش او را متقاعد کردند که از کوهستان و سرکشی دست بکشد. خود را معرفی کرد و مدتی در تهران زندانی شد و سپس او را راهی انگلستان کردند؛ اما گویا برخلاف وعده دولت بعد از دادگاه و تبرئه او، هزینه تحصیل او را پرداخت نمیکنند. از لندن به مونیخ به نزد دایی خود خسروخان قشقایی رفت. خسروخان به اتفاق برادرانش از نزدیکان مصدق و از عناصر مهم جبهه ملی ایران بودند که در جنبش نفت نقش مهمی ایفا کرده بودند و بعد از کودتای 28 مرداد قشقاییها تنها و آخرین حلقه مقاومت علیه کودتا در جنوب ایران بودند، اما مذاکرات دربار و آمریکاییها با آنها نتیجهای نداد و حکم به تبعید آنها داده شد و اکنون یک دهه بود که ناصرخان در آمریکا و خسروخان در آلمان ایام تبعید خود را سپری میکنند؛ اما آنها منفعل نبودند و بهویژه خسروخان بیکار نیست و در تشکیل جبهه ملی دوم در غرب میکوشد. روزنامه باختر متعلق به دوستش حسین فاطمی بود و قبل از کودتا در ایران منتشر میشد و ارگان جبهه ملی
بود؛ اما کودتا آمد و فاطمی را کودتاچیها کشتند و روزنامه باختر در محاق رفت. حالا خسروخان باختر امروز را در آلمان راه انداخته است و در اروپا و آمریکا توزیع میشود و اگر بشود بهصورت قاچاق به ایران هم میفرستد. با جمال عبدالناصر در ارتباط است و گاهی به مصر سفر میکند و ناصر به او قول تسلیحات و امکانات داده است. با همکاری عبدالناصر تعدادی از دانشجویان ایرانی از جمله قشقاییها را به مصر بردهاند و در آنجا آموزش چریکی دیدهاند؛ کاری که مصطفی چمران هم در آن حضور داشت. این دورهها چند سال طول کشید و از گروه خسروخان حدود 50 نفر و از سایر گروهها 250 تا 300 نفر در مصر دوره چریکی دیدند و برخی برای عملیات به ایران رفتند.
بهمن که همین چندی پیش از ایران آمده است؛ اما همچنان بیقرارِ برگشتن به ایران است و سودای سرکشی دارد. نشستهای خانه قشقایی در مونیخ نیز در تحریک او بیشتر مؤثر افتاده است. ایرج و عطا کشکولی خویشاوند خسروخان هستند. آنها سالهاست که سودازده سیاستاند و کمونیست. از حزب توده و سیاستهای محافظهکارانه آن بریدهاند و به شوروی نقد و به مائو گرایش دارند و باور دارند که با محاصره شهرها از سوی دهقانان میتوان انقلاب را به نتیجه رساند.
پر بعید نیست که بهمن در این روزها تحت تأثیر سخنان عطا و ایرج نیز قرار گرفته باشد و عزم او را برای بازگشت به ایل مصممتر کرده باشند؛ اما آشکار است که هیچ پیوند ایدئولوژیکی با هم ندارند. بهمن بیست و یکی، دو ساله آنقدر جوان است که هنوز به یک ایدئولوژی منسجم و مشخص نرسیده؛ اما شواهد و قرائن روشن میکند که او نیز تعلقات ملیگرایانه دارد و با اندک تمایلات مذهبی؛ اما شاید بشود گفت نقطه عزیمت و نقطه اتکای او عشایر جنوب و بهویژه قشقاییها هستند. او در نوروز 45 وارد ایران شد، یاغیها را جمع کرد و نیت خود را برای آنها شرح داد و گفت میتوانند زمینه را برای ورود خسروخان مهیا کنند. یاغیهای نامدار و بینشان کمکمک آمدند و گرد او جمع شدند. ابتدا پاسگاه دهرم و بعد پاسگاه آبگرم را خلع سلاح کردند.خبر فتح چند پاسگاه به دست جوانی 22ساله خشم شاه را برانگیخت و سپهبد مینباشیان را بهعنوان فرمانده نیروهای ضد شورش جنوب مأمور دستگیری بهمن و یارانش کرد؛ اما تلاش ارتش و ژاندارمری و همچنین اجیرکردن چریکهای دولتی روزمزد از میان قشقاییها راه به جایی نمیبرد.
حدود هفت، هشت ماه بعد از ورود بهمن به ایران، ایرج و عطا کشکولی بنا به طرح و تصویب سازمان انقلابی حزب توده شرایط را مناسب دیدند و آنها هم به صورت مخفیانه به ایران و میان ایل قشقایی آمدند و به بهمن پیوستند و این موضوع مسئله را پیچیدهتر و حساسیت حاکمیت را بیشتر کرد. علاوه بر تسخیر پاسگاهها، چند نبرد دیگر موسوم به جنگ «مرزعه پهن» و «پوزه سرخ» که بین گروه بهمن و دولتیها رخ داد، هزاران نظامی و چریک در همه این ایام در تعقیب آنها بودند.
دولت راهها را برای تسلیمکردن بهمن همه آزمود. با تهدید و تطمیع هم برخی از سران قبایل را علیه او بسیج کرد و هم اطرافیان او را پراکند. هرازگاهی هواپیماها میآمدند و با پخش اعلامیه، قشقاییها را از کمک به بهمن منع میکردند و همراهان او را تشویق و ترغیب میکردند خود را تسلیم کنند و با گرفتن امکانات و تسهیلات مانند زمین و آب در پناه ارتش شاهنشاهی قرار بگیرند. همه اعضا خانوادهاش را یعنی؛ پدر، مادر و پنج خواهر و برادرش، دستگیر و به تهران منتقل کردند و در خانههای امن ساواک در سلطنتآباد تحتنظر و در واقع به گروگان گرفتند. فشار بر توده قشقاییها و بهویژه کسانی که مشکوک به همکاری با بهمن بودند، شدت گرفت. دهها نفر به جرم رساندن سوروسات و مهمات به بهمن تحت تعقیب قرار گرفتند و شکنجه شدند و آزار دیدند. یاران بهمن که یاغیانی بومی و غیرسیاسی بودند و نسبتی فکری و سیاسی با هم نداشتند، کمکم از او کنار میکشند. خسروخان، به عنوان مهمترین عامل در بسیج قشقاییها و مديريت این قیام، اما با تحلیل شرایط موجود و فروکشکردن قیامهای تودهای سال 42 و احتمالا مشکلاتی که در تدارک تجهیزات از جانب مصر پیش میآید، آمدن به ایران را
منتفی میداند و عملیات را متوقف میکند. همه این عوامل باعث شد بهمن، ایرج و عطا ادامه حرکت را بیفایده بدانند و قیام را پایانداده شده تلقی کنند. ایرج و عطا پیشنهاد خروج از ایران را دادند؛ اما بهمن راه آنها را نپسندید و تصمیم گرفت خودش را تسلیم کند. او به عفو خود به واسطه محمدخان ضرغامی و اسدالله علم امیدوار بود. ایرج و عطا کشکولی توانستند از دریای جنوب خودشان را به دوبی و اروپا برسانند؛ اما بهمن در فروردین 45، خودش را در باغ ارم شیراز به اسدالله علم معرفی کرد و برخلاف انتظار، هفتماه بعد در سحرگاه 17 آبان 45، پنج سال قبل از حادثه سیاهکل، تیرباران شد.
از منظر تقدم زمانی، نبرد سیاهکل در سال 1349 اتفاق میافتد؛ حال آن که قیام بهمن قشقایی پنج سال پیش از این در سال 45- 1344 صورت میگیرد.
دوره زمانی هر دو قیام تفاوت چشمگیری دارند. تیم سیاهکل در تاریخ 19 بهمن 49 به پاسگاه روستای سیاهکل حمله میکنند و بعد از یک ماه، دستگیر میشوند و یک هفته بعد، در 26 اسفند، اعدام میشوند؛ درحالیکه بهمن قشقایی در اوايل نوروز 44 به ایران میآید و بعد از یک سال درگیری و گریز و فرار، در اوایل نوروز 45 تسلیم میشود و هفت ماه بعد به جوخه اعدام سپرده میشود. به عبارت دیگر از حمله به پاسگاه سیاهکل تا دستگیری و اعدام آنها، 37 روز، و همین مراحل درباره بهمن قریب 600 روز به طول انجامید.
پربیراه نیست اگر بگوییم جنبش سیاهکل هرگز یک جنبش تودهای قلمداد نمیشود. چریکها در انتخاب منطقه سیاهکل، علاوه بر موقعیت مناسب صخرهای و جنگلی منطقه برای استتار و گریز، همچنین به سابقه مبارزاتی در منطقه به واسطه قیام جنگل و مبارزات میرزا کوچکخان نظر داشتند؛ اما برخلاف تصور آنها سابقه مبارزاتی جنگلیها عاملی برای بسیج تودهها نشد و یا آنها در ایجاد همدلی و همراهی مردم ناکام ماندند. نه مجال آگاهیبخشی یافتند و نه هیچ موفقیتی در جلب حمایت مردم به دست آوردند. از قضا نهتنها هیچ نشانهای از همراهی مردم در رساندن آذوقه و سوروسات و مهمات به چریکها نمیبینیم؛ بلکه شواهد نشان از همکاری گسترده و داوطلبانه مردم منطقه با ساواک و نیروهای انتظامی دارد. محمد خدابندهلنگرودی، چریکی که حمله به پاسگاه سیاهکل برای آزادی او صورت گرفت، چند روز پیش از سوی مردم روستا دستگیر و تحویل پاسگاه داده شده بود. تاجبخش، معاون وقت پاسگاه، میگوید: «... اتفاقا مردم محلی در ردیابی چریکها در جنگل خیلی کمک میکردند.»
وی نقش همکاری مردم را با نظامیان عمده میداند و میگوید: «... فرمانده هنگ رفت به دنبال معتمدان محلی که آنها به این تیم عملیاتی کمک کنند. همین معتمدان بهراحتی توانستند رد چریکها را پیدا کنند. تقریبا دو، سه نفر را در جنگل دستگیر کردند و دو، سه نفر دیگر هم در محل و در خانه روستاییها بازداشت شدند. اگر محلیها نبودند، این عملیات شاید ماهها به طول میانجامید..» اما در ماجرای بهمن به جز دو، سه خبرچین که همکاری آنها با دولتیها مسلم است، از تیره و طوایف مختلف قشقایی که در حوزه تحرکات بهمن حضور داشتند، نشانی چندانی از همکاری و خبرچینی و افشارگری از جانب توده مردم نمیبینیم.
تاجبخش میگوید: «وقتی چریکها به خانههای روستاییها میرفتند، همان اهالی خانهها به ساواک یا ستون عملیاتی خبر میدادند».
امر مهم اینکه نیمی از تیم سیاهکل نه به وسیله نظامیان، بلکه به دست مردم محلی دستگیر شدند. پزشک کشیک لاهیجان در ایام ماجرا میگوید: «... چریکها در «گمل» به خانه چند روستایی پناه برده بودند و بیتدبیری آنها سبب شده بود تا آنها را در همان شب دستگیر کنند. جریان دستگیری از این قرار بود که آنها کولهپشتی حاوی سلاحها را در ایوان خانه گذاشته بودند و در اتاق با ساکنان خانه درباره اوضاع زندگی و دیگر مسائل صحبت میکردند و شام میخوردند. دراینمیان، فردی به کولهپشتی آنها شک کرده و آن را باز و جستوجو میکند و اسلحهها و نارنجکهای درونش را مییابد. از سوی دیگر، در بیشتر دهات آن منطقه، دولت به کدخداها و دیگر عوامل خود دستور داده بود که موظف هستند هر حرکت مشکوکی را فورا گزارش کنند؛ بنابراین خبر حضورشان را بلافاصله به سپاهی دانش منطقه دادند. ضمن اینکه خودشان هم تصمیم گرفتند تا هنگام صرف شام روی چریکها بیفتند، طناب ببندند و آنها را تحویل مأمورانی که سر خواهند رسید، بدهند... .
این کار در یک چشمبرهمزدن انجام شد و اعضای خانواده حتی با «فروکردن سیخ» به بدن چریکها مقاومت آنها را درهم شکسته و آنها را به مأموران تحویل دادند». بقیه چریکها نیز فردای آن روز در جنگل بازداشت و به ژاندارمری لاهیجان تحویل داده میشوند؛ اما بهمن با خبرچینی مردم و به وسیله قوای نظامی دستگیر نشد؛ بلکه خودش را تسلیم کرد. در اسناد ساواک درباره بهمن به نام بیشمار قشقایی برمیخوریم که در پرونده وی به او در یک سال سوروسات و آذوقه و تجهیزات نظامی میرساندهاند و تیم او را ميهمان میکردهاند و تعداد زیادی از قشقاییها که به خاطر همکاری با بهمن متحمل شکنجه و تبعید و زندانهای کوتاه و بلندمدت شدند.
در اتفاق سیاهکل نباید از نقش نظامیان و ساواک در تهدید و تطمیع مردم منطقه در تخریب چریکها و تحریک مردم غافل شد؛ بهویژه آنکه نیروهای نظامی و امنیتی به مردم دستور داده بودند که در صورت مشاهده چریکها، به مراکز گزارش دهند؛ اما این فرمان در قشقاییها هم صادر شده بود؛ ولی پاسخی نگرفت... چریکهای سیاهکل با اینکه براساس تحلیل تئوریسینها و الگوهای خود مثل مائو که میگفت «ملت مانند اقیانوسی است که دشمن باید در آن غرق شود» و به نقش تودهها امیدوار و متکی بودند، نتوانستند در این مهم توفیقی داشته باشند. ولی جریان بهمن خیلی توفیر دارد. او ازآنجاکه ایلیاتی و بومی قشقایی بود و از قضا از خاندان ایلخانی محترم و حمایت شده عمده قشقاییها بودند، خود نیز در این مدت به یک قهرمان قومی تبدیل شده بود و بهویژه توده مردم به او مهر میورزیدند...، ولی چریکهای بومی منطقه جنگل نبودند. درسخواندههای دانشگاه که از شهرهای مختلف گرد آمده بودند و بدون اینکه دارای پیوند جغرافیایی یا نژادی با منطقه و مردم باشند؛ روستای سیاهکل را برگزیده بودند. یکی از دلایل موفقنشدن چریکها، علاوه بر نبود ایدئولوژی مشترک، نبود پیوند عمیق قومی و جغرافیایی
بین چریکها و مردم سیاهکل بود؛ ولی بهمن قشقایی و یارانش فرزندان یک ایل بزرگ در یک جغرافیای گسترده بودند که تعلقات قومی و پیوند ایلی در آنها قوی است. بهمن نهتنها توانست حمایتهای تودهای را در حد توان مردم و امکانات و شرایط جلب کند؛ بلکه تعداد زیادی از یاغیهای با سابقه و جنگنده قشقایی به عنوان نیروهای مسلح به او پیوستند و در عملیاتهای مختلف شرکت داشتند. هرچند این یاغیهای غیرسیاسی از طرفی از آسیبهای قیام بهمن بود، اما از منظر وابستگیهای قومی و حمایت تودهای حائز اهمیت و بهویژه در قیاس با سیاهکل عمده و قابلتأمل است. تعداد یاران وی به شکل متغیر از چند نفر تا 50 و حتي برای مدت کوتاهی نزدیک به صد نفر میرسد. توده مردم هم در رساندن سوروسات و هم عدم همکاری در ردیابی او، از هیچ کمکی کم نگذاشتند و نشانه همکاری مردم در اختفاي بهمن و یارانش همین که نظامیها در یک حد گسترده و در تعقیب بهمنخان، نتوانستند همکاری توده قشقایی را برای دستگیر یا افشای مکان وی جلب کنند. به نظر میآید دیدگاه چهگوارا که جنگهای چریکی را جنگ تودهها میداند، درباره بهمن بهتر محقق شد تا قیام سیاهکل.
قشقاییها نهفقط در ردیابی بهمن و مسیر حرکت او با نظامیها همکاری نمیکردند، بلکه بخش عمده منابع اطلاعاتی بهمن همینها بودند که جابهجا تحرکات نظامی را به اطلاع بهمن میرساندند و او را موفق به گریز یا پاتک میکردند. در اسناد بهجامانده از ساواک علاوه بر یاغیهای همرزم بهمن به نام بالغ بر 50 نفر بر میخوریم که به نحوی با بهمن همکاری میکردهاند.
نیروهای نظامی با تهدید و تطمیع، برخی از کدخدایان و خوانین منطقه را مجبور به همکاری کرده بود و تعدادی از سران قشقایی به عنوان سرچریک و تعدادی به عنوان چریک که از دولت حقوق میگرفتند به همکاری با دولت بپردازند، اما در عمل میشنویم که معمولا از همکاری جدی با آنها اجتناب میکردند و اغلب با تساهل و سهلانگاری مانع موفقیت حاکمیت در نبرد با نیروهای مبارز یا دستگیری آنها میشدند. ایرج کشکولی نیز به موارد متعددی اشاره میکند که چریکهای محلی قشقایی با تمهیداتی موجب فریب نظامیان و فرار گروه بهمن میشدهاند. ایرج کشکولی میگوید: «... مثلا هنگامی که محاصرهای آغاز میشد و حملهای را شروع میکردند، فرماندهان نظامی اکیدا ممنوع کرده بودند که چریکهای محلی بدون دستور آنان حمله را آغاز کنند، اما آنان اغلب بیموقع تیراندازی میکردند و عملا بهاینترتیب خبر میدادند حملهای در پیش است.»
ایرج مینویسد: «فرمانده گروه دوم عملیات که از طرف مقابل میآمد تا راه را بر ما ببندد، شخصی بود به نام ستوان مسیح که کلانتر یکی از طایفههای قشقایی به نام بهلولی بود. بعدها شنیدیم که در حین عملیات ما را با دوربین دیده و شناخته است، به همین جهت آگاهانه ژاندارمها را به سمت دیگری هدایت کرده تا بتوانیم بگریزیم. بعدها وقتی که چریکهایی که تحت فرماندهی ستوان مسیح در جریان عملیات شرکت داشتند، موضوع را برایمان تعریف کردند تازه متوجه شدیم که چه اتفاقی افتاده است. کسی که ما فکر میکردیم جیرهخوار و عامل خودفروخته رژیم است در عمل باعث نجاتمان شده بود».
روایتهای اینچنین در نقلهای شفاهی ایل زیاد شنیده میشود. «در یکی از این تعقیبها در منطقهای به نام دوتوی لغز در قیر و کارزین یکی از چریکهای دولتی به نام امیرحمزه کهواده در حالی که نیروی بهمنخان را در محاصره انداخته بودند با اطلاع بهموقع آنان را از چنگ نیروهای دولتی فراری میدهد. برخلاف مردم شمال که خودشان دنبال بچههای سیاهکل افتادند، اما قشقاییها با همه بگیروببندها و شکنجه و آزار برای لودادن محل اختفای تیم بهمن، با نیروهای دولتی همکاری چندانی ندارند و بهمن و یارانش هیچوقت به وسیله قشقاییها لو نرفتند و اعضای این تیم به دست نیروهای دولتی نیفتاد تا اینکه در نهایت عطا و ایرج از مهلکه گریختند و بهمن هم خودش تسلیم شد. داستانهای زیادی از شکنجه و زندان و آزار قشقاییها بر سر زبان هاست که از همکاری با دولت برای دستگیری بهمن و یارانش سر باز زدند. اما سیاهکل یک تأثیر عمده و انکارنشدنی دارد و آن تأثیر بر ادبیات و هنر ایران است. بعد از این ماجرا، ادبیات و بهویژه شعر، شکلی مبارزاتی و عریان میگیرد. سیاهکل موجد جریانی در ادبیات ایران شد به نام شعر چریکی که چهرههای شاخص آن سعید سلطانپور، خسرو گلسرخی، علی
میرفطروس و جعفر کوشآبادی و سیاوش کسرایی بودند.
.... و نیز بر شعر بسیاری از شاعران مؤثر افتاد و شعر دهه 50 فارسی را تحت تأثیر خود قرار داد. ولی در این موضوع باید افزود با اینکه تودهها همواره برای قهرمانهای خود ترانه و حماسه و مرثیه میآفرینند، ولی در ماجرای سیاهکل، مردم منطقه هیچگونه همذاتپنداری هنری و دراماتیک با چریکها ندارند و جنبش چریکی وارد ادبیات و فولکلور مردم سیاهکل و منطقه نمیشود. این ادبیات گسترده و مؤثر چریکی که در ادبیات دهه 50 اتفاق افتاد محصول هنرمندان و نویسندگان و شاعران شهری بود، نه تودههای جنگلنشین. ولی بهمن قشقایی وارد هنر و ادبیات مردم میشود و ترانه و تصنیف و مرثیه میسازند و برایش بسیار مویه میکنند.
تفاوت عمده جنبش بهمنخان با سیاهکل و تنها عاملی که شاید وزن سیاسی و مبارزاتی سیاهکل را نسبت به جنبش بهمن سنگینتر میکند، بینش تئوریک و شق مبارزاتی اعضای هردو جریان است. پیوستن یاغیهای غیرسیاسی به بهمن از سویی آسیب حرکت او شد و از سویی مایه قوت او.
اعضای تیم سیاهکل، افرادی تحصیلکرده و آشنا به مفاهیم سیاسی و دارای انگیزه مبارزاتی بودند، اما در جریان بهمن، به جز وی و عطا و ایرج کشکولی، دیگران فاقد آگاهی سیاسی بودند. همه یاغیها مردانی بیسواد بودند و انگیزه آنها از پیوستن به این قیام هرچه بود، اما نمیتوان آنها را الزاما در ردیف مبارزان سیاسی طبقهبندی کرد. انگیزه و نیازهای شخصی، روحیه آنارشیستی، تعلقات قومی، روح ماجراجویانه و دستیابی به ثروت و اسلحه را میتوان از عوامل عمده این نوع یاغیگری دانست. همین عامل میتواند از آسیبهای قیام بهمن و از عوامل موفقنبودن او ارزیابی کرد. شاید ازهمینرو بود که اغلب آنها چون عزمی مصمم برای مبارزه با شاه نداشتند، به بهانههای مختلف او را رها میکنند و تنها میگذارند. حتي در شیوه مبارزه با هم اتفاقنظر نداشتهاند. هدف بهمن و ایرج و عطا، مبارزه با دولت پهلوی و ایجاد درگیری با نیروهای نظامی بوده است و راهزنی و غارت اصلا در برنامه آنها نبوده است، اما یاغیها هرچند احتمالا واجد خصوصیات اخلاقی نیک و جوانمردانه بودهاند، اما از این رفتارهای غیرسیاسی ابایی نداشتهاند. اگر یاران بهمن مبادرت به چنین کجرویهایی میکردند،
اصالت و اعتبار این جنبش را تحتالشعاع قرار میدادند، برای همین هم تا وقتی که این سه نفر (بهمن و ایرج و عطا) در جریان بودهاند و تا آنجا که میتوانستهاند، آنها را کنترل میکرده و مانع این حاشیهرویها میشدهاند، اما برخی از آنها قبل از پیوستن به این سه نفر یا بعد از جدایی از آنها دست به این اقدامات میزدهاند. البته این اقدامات محدود به قشقاییها نبود و بچههای سیاهکل نیز برای تهیه نیازهای خود مبادرت به سرقت البته از مراکز دولتی میکردهاند. آنها قبل از حمله به سیاهکل، به یکی از شعب بانک ملی حمله میکنند و 330 هزار تومان موجودی آن را به سرقت میبرند، همچنین برای تهیه اسلحه به کلانتری پنج تبریز حمله میکنند. در ارتباط با همین موضوع محل تأمين مایحتاج بهمن و یارانش اغلب حمایتهای مردمی قشقایی بود، اما سیاهکلیها برای تأمين منابع تسلیحاتی و مالی دست به سرقت مسلحانه میزنند.
پیوستن یاغیهای بومی به بهمنخان و درمقابل، تشکل دانشجویی و سیاسی سیاهکلیها را میتوان از نقاط ضعف و قوت هر دو جریان ارزیابی کرد. همراهی یاغیها با بهمن هرچند قیام او را از منظر بار سیاسی مورد تردید قرار میدهد، اما از آنسو میتوان همراهی نیروهای معترض و سرکش جامعه قشقایی را نشانه تودهایشدن قیام بهمن نیز تحلیل کرد. پیوستن قریب صد نفر ناراضی و معترض و یاغی مسلح به بهمن و حمایت مستقیم و غیرمستقیم صدها و هزاران قشقایی از بهمن، حکایت از پیوستگی عمیق او با لایههای مختلف جامعه قومی دارد؛ امتیازی که سیاهکلیها فاقد آن بودند و در ماجرای حمله به پاسگاه و یک ماه فراروگریز بعد از آن، با اینکه مردانی آرمانگرا، فداکار و شجاع بودند و سودای آزادی و رؤیای زندگی بهتر برای همین مردم داشتند، اما هیچیک از اهالی منطقه به آنها نپیوستند و دستی به حمایت دراز نکردند.
اما نبرد سیاهکل با اینکه در مقایسه با قیام بهمن قشقایی در مقیاس کوچکتری اتفاق افتاد، ولی برجستهتر شد و به چشمها آمد و حتي بهعنوان بنیانگذار جنبشهای چریکی معرفی شد. مکان حادثه به پایتخت نزدیک بود، برخلاف داستان بهمن که در جنوب روایت میشد و مرکزنشینان صدای آن را نشنیدند. پوشش خبری سیاهکل گستردهتر بود. شاعران و هنرمندان نیز بهعنوان یک رسانه قوی با پرداختن به موضوع جنگل، قیام سیاهکل را بر سر زبانها انداختند. کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور نیز در جهانیکردن سیاهکل کوشا بود، اما قیام بهمن رسانه نداشت و با اینکه نبرد او واجد خصلتهای دراماتیک فراوان بود، ولی به چشم هنرمندان و نویسندگان و مطبوعات نیامد.
البته ماجرای بهمن در داخل مرزهای ایران رسانهای نمیشود و مردم ایران در جریان قیام او قرار نمیگیرند و درواقع قیام بهمن برای همه مردم ایران و حتي قشقاییها ناشناس میماند. فقط بعد از اعدام اوست که برای یکبار خبر مرگ او تیتر اول روزنامهها میشود، آنهم به اتهام ایجاد ناامنی و قتل، اما خارج از ایران با واکنش سازمانها و احزاب و رسانهها مواجه شد.
جنبشهای چریکی و جنگهای پارتیزانی سابقهای کهن در تاریخ دارند. علاوه بر دوران معاصر مثل نبردهای چریکی در آمریکای لاتین، جنگ پارتیزانهای اروپا و بهویژه فرانسه علیه آلمان هیتلری در جنگ جهانی دوم، نبردهای الجزایر، چریکهای ویتنام علیه آمریکاییها، در ایران نیز میتوان به جنبشهایی مثل سربداران، اسماعیلیه و حروفیه اشاره کرد.اما تقریبا همه مورخان آغاز جنبش چریکی معاصر را سال 1349 نوشتهاند. ازاینرو اغلب مخاطبان نیز پذیرفتهاند که قیام سیاهکل آغازگر نبردهای مسلحانه سیاسی در ایران است. يرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» وقتی میخواهد شمار مجموع کشتهشدگان جنبش چریکی را 341 نفر ذکر کند، مبدأ آمار خود را سال 1349 میگیرد که همان ماجرای سیاهکل است.
بعد از کودتای 28 مرداد و 15 خرداد 42 و سرکوب شورشها و مخالفتها و بستهشدن فضای سیاسی، کنشگران سیاسی از جبههها و جریانهای مختلف به این نتیجه رسیدند که کار شاه از اصلاحات و مبارزات مسالمتآمیز گذشته و تنها راه باقیمانده روشهای عملگرایانه و نبردهای مسلحانه است. یکی از این جریانها، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود. دو گروه بیژن جزنی که بیشتر تودهایهای سابق بودند و تیم مسعود احمدزاده که پیشتر عضو جبهه ملی بودند، اما به جنبش چریکی با تئوریهای مارکس مایل شده بودند، در سال 49 به هم پیوستند و سازمان چریکهای فدایی خلق را پی افکندند. چریکها در شهریور 49 مناطق شمالی را مورد مطالعه قرار دادند و نیروهای روستایی را برای شناسایی و برقراری ارتباط با مردم منطقه به نواحی اطراف گسیل ميكنند. یکی از اعضا در روستای سیاهکل دستگیر و در پاسگاه بازداشت میشود؛ رفقایش برای نجات او در شب نوزدهم بهمن به پاسگاه حمله میکنند و آنجا را در یک نبرد کوتاه خلع سلاح میکنند و به جنگل میگریزند. نیروهای نظامی و امنیتی وارد عمل میشوند و بعد از یک ماه گریز و تعقیب دو نفر از 13 چریک کشته میشوند و از 11 نفر دستگیرشده یکی در زیر
شکنجه کشته میشود و 10 نفر دیگر در 26 اسفند تیرباران شدند و پرونده سیاهکل بسته شد. از این نبرد به عنوان اولین و بزرگترین عملیات مسلحانه در تاریخ معاصر یاد میشود و روز 19 بهمن به عنوان روز قیام سیاهکل روز پیدایش جنگهای چریکی در ایران محسوب میشود.
اما تاریخ معاصر از یک جنبش مسلحانه که پنج سال پیش از ماجرای سیاهکل و در مقیاسی بزرگتر در جنوب ایران صورت گرفت غافل مانده است. تاریخ ندانست که وقتی امیر پرویز پویان در بهار ۱۳۴۹ مقاله «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» را مینوشت، چهار سال از نبردهای پارتیزانی بهمن قشقایی و اعدام او در ایران میگذشت.
بهمن پسر سهرابخان قشقایی، نوه صولتالدوله و خواهرزاده ناصرخان قشقایی است. سهرابخان اول، نیای بهمن از فرماندهان قشون قشقایی بود که در جنگ ننیزک علیه انگلیسها جنگیده و بلندآوازه شده بود. او سالها بعد از این نبرد، به جرم طغیان علیه حکومت به فرمان ناصرالدینشاه اعدام شد. نیاکان بهمن که همگی از رؤسای ایل قشقایی بودند و مقامهای ایلخانیگیری و ایلبیگی داشتند، اغلب در جدال با حاکمیت بودهاند و تعداد زیادی از خاندان او کشته و اعدام شده بودند. پدر او سهرابخان نیز به همراه خانواده صولتالدوله سالها در تهران در زندان رضاشاه یا در حصر خانگی بودهاند. برادران بزرگتر بهمن نیز سیاستپیشهاند و بهویژه منوچهرخان و داریوشخان سابقه مبارزه و شورش دارند و هر دو در نیمه اول دهه 40 بر دولت وقت یاغی شدند و منوچهرخان در مجموع چهار سال و داریوشخان یک سال تجربه زندان دارند. پس پربعید نیست که بهمن نیز بر راه نیاکان و خانواده خود برود.
او که برای تحصیل به انگلستان رفته بود در سال 43 به ایران آمد و برای مدتی با برادران خود و تعدادی یاغی بر حکومت خروج کرد اما بدون اینکه درگیری عمدهای صورت بگیرد دولت و خانوادهاش او را متقاعد کردند که از کوهستان و سرکشی دست بکشد. خود را معرفی کرد و مدتی در تهران زندانی شد و سپس او را راهی انگلستان کردند؛ اما گویا برخلاف وعده دولت بعد از دادگاه و تبرئه او، هزینه تحصیل او را پرداخت نمیکنند. از لندن به مونیخ به نزد دایی خود خسروخان قشقایی رفت. خسروخان به اتفاق برادرانش از نزدیکان مصدق و از عناصر مهم جبهه ملی ایران بودند که در جنبش نفت نقش مهمی ایفا کرده بودند و بعد از کودتای 28 مرداد قشقاییها تنها و آخرین حلقه مقاومت علیه کودتا در جنوب ایران بودند، اما مذاکرات دربار و آمریکاییها با آنها نتیجهای نداد و حکم به تبعید آنها داده شد و اکنون یک دهه بود که ناصرخان در آمریکا و خسروخان در آلمان ایام تبعید خود را سپری میکنند؛ اما آنها منفعل نبودند و بهویژه خسروخان بیکار نیست و در تشکیل جبهه ملی دوم در غرب میکوشد. روزنامه باختر متعلق به دوستش حسین فاطمی بود و قبل از کودتا در ایران منتشر میشد و ارگان جبهه ملی
بود؛ اما کودتا آمد و فاطمی را کودتاچیها کشتند و روزنامه باختر در محاق رفت. حالا خسروخان باختر امروز را در آلمان راه انداخته است و در اروپا و آمریکا توزیع میشود و اگر بشود بهصورت قاچاق به ایران هم میفرستد. با جمال عبدالناصر در ارتباط است و گاهی به مصر سفر میکند و ناصر به او قول تسلیحات و امکانات داده است. با همکاری عبدالناصر تعدادی از دانشجویان ایرانی از جمله قشقاییها را به مصر بردهاند و در آنجا آموزش چریکی دیدهاند؛ کاری که مصطفی چمران هم در آن حضور داشت. این دورهها چند سال طول کشید و از گروه خسروخان حدود 50 نفر و از سایر گروهها 250 تا 300 نفر در مصر دوره چریکی دیدند و برخی برای عملیات به ایران رفتند.
بهمن که همین چندی پیش از ایران آمده است؛ اما همچنان بیقرارِ برگشتن به ایران است و سودای سرکشی دارد. نشستهای خانه قشقایی در مونیخ نیز در تحریک او بیشتر مؤثر افتاده است. ایرج و عطا کشکولی خویشاوند خسروخان هستند. آنها سالهاست که سودازده سیاستاند و کمونیست. از حزب توده و سیاستهای محافظهکارانه آن بریدهاند و به شوروی نقد و به مائو گرایش دارند و باور دارند که با محاصره شهرها از سوی دهقانان میتوان انقلاب را به نتیجه رساند.
پر بعید نیست که بهمن در این روزها تحت تأثیر سخنان عطا و ایرج نیز قرار گرفته باشد و عزم او را برای بازگشت به ایل مصممتر کرده باشند؛ اما آشکار است که هیچ پیوند ایدئولوژیکی با هم ندارند. بهمن بیست و یکی، دو ساله آنقدر جوان است که هنوز به یک ایدئولوژی منسجم و مشخص نرسیده؛ اما شواهد و قرائن روشن میکند که او نیز تعلقات ملیگرایانه دارد و با اندک تمایلات مذهبی؛ اما شاید بشود گفت نقطه عزیمت و نقطه اتکای او عشایر جنوب و بهویژه قشقاییها هستند. او در نوروز 45 وارد ایران شد، یاغیها را جمع کرد و نیت خود را برای آنها شرح داد و گفت میتوانند زمینه را برای ورود خسروخان مهیا کنند. یاغیهای نامدار و بینشان کمکمک آمدند و گرد او جمع شدند. ابتدا پاسگاه دهرم و بعد پاسگاه آبگرم را خلع سلاح کردند.خبر فتح چند پاسگاه به دست جوانی 22ساله خشم شاه را برانگیخت و سپهبد مینباشیان را بهعنوان فرمانده نیروهای ضد شورش جنوب مأمور دستگیری بهمن و یارانش کرد؛ اما تلاش ارتش و ژاندارمری و همچنین اجیرکردن چریکهای دولتی روزمزد از میان قشقاییها راه به جایی نمیبرد.
حدود هفت، هشت ماه بعد از ورود بهمن به ایران، ایرج و عطا کشکولی بنا به طرح و تصویب سازمان انقلابی حزب توده شرایط را مناسب دیدند و آنها هم به صورت مخفیانه به ایران و میان ایل قشقایی آمدند و به بهمن پیوستند و این موضوع مسئله را پیچیدهتر و حساسیت حاکمیت را بیشتر کرد. علاوه بر تسخیر پاسگاهها، چند نبرد دیگر موسوم به جنگ «مرزعه پهن» و «پوزه سرخ» که بین گروه بهمن و دولتیها رخ داد، هزاران نظامی و چریک در همه این ایام در تعقیب آنها بودند.
دولت راهها را برای تسلیمکردن بهمن همه آزمود. با تهدید و تطمیع هم برخی از سران قبایل را علیه او بسیج کرد و هم اطرافیان او را پراکند. هرازگاهی هواپیماها میآمدند و با پخش اعلامیه، قشقاییها را از کمک به بهمن منع میکردند و همراهان او را تشویق و ترغیب میکردند خود را تسلیم کنند و با گرفتن امکانات و تسهیلات مانند زمین و آب در پناه ارتش شاهنشاهی قرار بگیرند. همه اعضا خانوادهاش را یعنی؛ پدر، مادر و پنج خواهر و برادرش، دستگیر و به تهران منتقل کردند و در خانههای امن ساواک در سلطنتآباد تحتنظر و در واقع به گروگان گرفتند. فشار بر توده قشقاییها و بهویژه کسانی که مشکوک به همکاری با بهمن بودند، شدت گرفت. دهها نفر به جرم رساندن سوروسات و مهمات به بهمن تحت تعقیب قرار گرفتند و شکنجه شدند و آزار دیدند. یاران بهمن که یاغیانی بومی و غیرسیاسی بودند و نسبتی فکری و سیاسی با هم نداشتند، کمکم از او کنار میکشند. خسروخان، به عنوان مهمترین عامل در بسیج قشقاییها و مديريت این قیام، اما با تحلیل شرایط موجود و فروکشکردن قیامهای تودهای سال 42 و احتمالا مشکلاتی که در تدارک تجهیزات از جانب مصر پیش میآید، آمدن به ایران را
منتفی میداند و عملیات را متوقف میکند. همه این عوامل باعث شد بهمن، ایرج و عطا ادامه حرکت را بیفایده بدانند و قیام را پایانداده شده تلقی کنند. ایرج و عطا پیشنهاد خروج از ایران را دادند؛ اما بهمن راه آنها را نپسندید و تصمیم گرفت خودش را تسلیم کند. او به عفو خود به واسطه محمدخان ضرغامی و اسدالله علم امیدوار بود. ایرج و عطا کشکولی توانستند از دریای جنوب خودشان را به دوبی و اروپا برسانند؛ اما بهمن در فروردین 45، خودش را در باغ ارم شیراز به اسدالله علم معرفی کرد و برخلاف انتظار، هفتماه بعد در سحرگاه 17 آبان 45، پنج سال قبل از حادثه سیاهکل، تیرباران شد.
از منظر تقدم زمانی، نبرد سیاهکل در سال 1349 اتفاق میافتد؛ حال آن که قیام بهمن قشقایی پنج سال پیش از این در سال 45- 1344 صورت میگیرد.
دوره زمانی هر دو قیام تفاوت چشمگیری دارند. تیم سیاهکل در تاریخ 19 بهمن 49 به پاسگاه روستای سیاهکل حمله میکنند و بعد از یک ماه، دستگیر میشوند و یک هفته بعد، در 26 اسفند، اعدام میشوند؛ درحالیکه بهمن قشقایی در اوايل نوروز 44 به ایران میآید و بعد از یک سال درگیری و گریز و فرار، در اوایل نوروز 45 تسلیم میشود و هفت ماه بعد به جوخه اعدام سپرده میشود. به عبارت دیگر از حمله به پاسگاه سیاهکل تا دستگیری و اعدام آنها، 37 روز، و همین مراحل درباره بهمن قریب 600 روز به طول انجامید.
پربیراه نیست اگر بگوییم جنبش سیاهکل هرگز یک جنبش تودهای قلمداد نمیشود. چریکها در انتخاب منطقه سیاهکل، علاوه بر موقعیت مناسب صخرهای و جنگلی منطقه برای استتار و گریز، همچنین به سابقه مبارزاتی در منطقه به واسطه قیام جنگل و مبارزات میرزا کوچکخان نظر داشتند؛ اما برخلاف تصور آنها سابقه مبارزاتی جنگلیها عاملی برای بسیج تودهها نشد و یا آنها در ایجاد همدلی و همراهی مردم ناکام ماندند. نه مجال آگاهیبخشی یافتند و نه هیچ موفقیتی در جلب حمایت مردم به دست آوردند. از قضا نهتنها هیچ نشانهای از همراهی مردم در رساندن آذوقه و سوروسات و مهمات به چریکها نمیبینیم؛ بلکه شواهد نشان از همکاری گسترده و داوطلبانه مردم منطقه با ساواک و نیروهای انتظامی دارد. محمد خدابندهلنگرودی، چریکی که حمله به پاسگاه سیاهکل برای آزادی او صورت گرفت، چند روز پیش از سوی مردم روستا دستگیر و تحویل پاسگاه داده شده بود. تاجبخش، معاون وقت پاسگاه، میگوید: «... اتفاقا مردم محلی در ردیابی چریکها در جنگل خیلی کمک میکردند.»
وی نقش همکاری مردم را با نظامیان عمده میداند و میگوید: «... فرمانده هنگ رفت به دنبال معتمدان محلی که آنها به این تیم عملیاتی کمک کنند. همین معتمدان بهراحتی توانستند رد چریکها را پیدا کنند. تقریبا دو، سه نفر را در جنگل دستگیر کردند و دو، سه نفر دیگر هم در محل و در خانه روستاییها بازداشت شدند. اگر محلیها نبودند، این عملیات شاید ماهها به طول میانجامید..» اما در ماجرای بهمن به جز دو، سه خبرچین که همکاری آنها با دولتیها مسلم است، از تیره و طوایف مختلف قشقایی که در حوزه تحرکات بهمن حضور داشتند، نشانی چندانی از همکاری و خبرچینی و افشارگری از جانب توده مردم نمیبینیم.
تاجبخش میگوید: «وقتی چریکها به خانههای روستاییها میرفتند، همان اهالی خانهها به ساواک یا ستون عملیاتی خبر میدادند».
امر مهم اینکه نیمی از تیم سیاهکل نه به وسیله نظامیان، بلکه به دست مردم محلی دستگیر شدند. پزشک کشیک لاهیجان در ایام ماجرا میگوید: «... چریکها در «گمل» به خانه چند روستایی پناه برده بودند و بیتدبیری آنها سبب شده بود تا آنها را در همان شب دستگیر کنند. جریان دستگیری از این قرار بود که آنها کولهپشتی حاوی سلاحها را در ایوان خانه گذاشته بودند و در اتاق با ساکنان خانه درباره اوضاع زندگی و دیگر مسائل صحبت میکردند و شام میخوردند. دراینمیان، فردی به کولهپشتی آنها شک کرده و آن را باز و جستوجو میکند و اسلحهها و نارنجکهای درونش را مییابد. از سوی دیگر، در بیشتر دهات آن منطقه، دولت به کدخداها و دیگر عوامل خود دستور داده بود که موظف هستند هر حرکت مشکوکی را فورا گزارش کنند؛ بنابراین خبر حضورشان را بلافاصله به سپاهی دانش منطقه دادند. ضمن اینکه خودشان هم تصمیم گرفتند تا هنگام صرف شام روی چریکها بیفتند، طناب ببندند و آنها را تحویل مأمورانی که سر خواهند رسید، بدهند... .
این کار در یک چشمبرهمزدن انجام شد و اعضای خانواده حتی با «فروکردن سیخ» به بدن چریکها مقاومت آنها را درهم شکسته و آنها را به مأموران تحویل دادند». بقیه چریکها نیز فردای آن روز در جنگل بازداشت و به ژاندارمری لاهیجان تحویل داده میشوند؛ اما بهمن با خبرچینی مردم و به وسیله قوای نظامی دستگیر نشد؛ بلکه خودش را تسلیم کرد. در اسناد ساواک درباره بهمن به نام بیشمار قشقایی برمیخوریم که در پرونده وی به او در یک سال سوروسات و آذوقه و تجهیزات نظامی میرساندهاند و تیم او را ميهمان میکردهاند و تعداد زیادی از قشقاییها که به خاطر همکاری با بهمن متحمل شکنجه و تبعید و زندانهای کوتاه و بلندمدت شدند.
در اتفاق سیاهکل نباید از نقش نظامیان و ساواک در تهدید و تطمیع مردم منطقه در تخریب چریکها و تحریک مردم غافل شد؛ بهویژه آنکه نیروهای نظامی و امنیتی به مردم دستور داده بودند که در صورت مشاهده چریکها، به مراکز گزارش دهند؛ اما این فرمان در قشقاییها هم صادر شده بود؛ ولی پاسخی نگرفت... چریکهای سیاهکل با اینکه براساس تحلیل تئوریسینها و الگوهای خود مثل مائو که میگفت «ملت مانند اقیانوسی است که دشمن باید در آن غرق شود» و به نقش تودهها امیدوار و متکی بودند، نتوانستند در این مهم توفیقی داشته باشند. ولی جریان بهمن خیلی توفیر دارد. او ازآنجاکه ایلیاتی و بومی قشقایی بود و از قضا از خاندان ایلخانی محترم و حمایت شده عمده قشقاییها بودند، خود نیز در این مدت به یک قهرمان قومی تبدیل شده بود و بهویژه توده مردم به او مهر میورزیدند...، ولی چریکهای بومی منطقه جنگل نبودند. درسخواندههای دانشگاه که از شهرهای مختلف گرد آمده بودند و بدون اینکه دارای پیوند جغرافیایی یا نژادی با منطقه و مردم باشند؛ روستای سیاهکل را برگزیده بودند. یکی از دلایل موفقنشدن چریکها، علاوه بر نبود ایدئولوژی مشترک، نبود پیوند عمیق قومی و جغرافیایی
بین چریکها و مردم سیاهکل بود؛ ولی بهمن قشقایی و یارانش فرزندان یک ایل بزرگ در یک جغرافیای گسترده بودند که تعلقات قومی و پیوند ایلی در آنها قوی است. بهمن نهتنها توانست حمایتهای تودهای را در حد توان مردم و امکانات و شرایط جلب کند؛ بلکه تعداد زیادی از یاغیهای با سابقه و جنگنده قشقایی به عنوان نیروهای مسلح به او پیوستند و در عملیاتهای مختلف شرکت داشتند. هرچند این یاغیهای غیرسیاسی از طرفی از آسیبهای قیام بهمن بود، اما از منظر وابستگیهای قومی و حمایت تودهای حائز اهمیت و بهویژه در قیاس با سیاهکل عمده و قابلتأمل است. تعداد یاران وی به شکل متغیر از چند نفر تا 50 و حتي برای مدت کوتاهی نزدیک به صد نفر میرسد. توده مردم هم در رساندن سوروسات و هم عدم همکاری در ردیابی او، از هیچ کمکی کم نگذاشتند و نشانه همکاری مردم در اختفاي بهمن و یارانش همین که نظامیها در یک حد گسترده و در تعقیب بهمنخان، نتوانستند همکاری توده قشقایی را برای دستگیر یا افشای مکان وی جلب کنند. به نظر میآید دیدگاه چهگوارا که جنگهای چریکی را جنگ تودهها میداند، درباره بهمن بهتر محقق شد تا قیام سیاهکل.
قشقاییها نهفقط در ردیابی بهمن و مسیر حرکت او با نظامیها همکاری نمیکردند، بلکه بخش عمده منابع اطلاعاتی بهمن همینها بودند که جابهجا تحرکات نظامی را به اطلاع بهمن میرساندند و او را موفق به گریز یا پاتک میکردند. در اسناد بهجامانده از ساواک علاوه بر یاغیهای همرزم بهمن به نام بالغ بر 50 نفر بر میخوریم که به نحوی با بهمن همکاری میکردهاند.
نیروهای نظامی با تهدید و تطمیع، برخی از کدخدایان و خوانین منطقه را مجبور به همکاری کرده بود و تعدادی از سران قشقایی به عنوان سرچریک و تعدادی به عنوان چریک که از دولت حقوق میگرفتند به همکاری با دولت بپردازند، اما در عمل میشنویم که معمولا از همکاری جدی با آنها اجتناب میکردند و اغلب با تساهل و سهلانگاری مانع موفقیت حاکمیت در نبرد با نیروهای مبارز یا دستگیری آنها میشدند. ایرج کشکولی نیز به موارد متعددی اشاره میکند که چریکهای محلی قشقایی با تمهیداتی موجب فریب نظامیان و فرار گروه بهمن میشدهاند. ایرج کشکولی میگوید: «... مثلا هنگامی که محاصرهای آغاز میشد و حملهای را شروع میکردند، فرماندهان نظامی اکیدا ممنوع کرده بودند که چریکهای محلی بدون دستور آنان حمله را آغاز کنند، اما آنان اغلب بیموقع تیراندازی میکردند و عملا بهاینترتیب خبر میدادند حملهای در پیش است.»
ایرج مینویسد: «فرمانده گروه دوم عملیات که از طرف مقابل میآمد تا راه را بر ما ببندد، شخصی بود به نام ستوان مسیح که کلانتر یکی از طایفههای قشقایی به نام بهلولی بود. بعدها شنیدیم که در حین عملیات ما را با دوربین دیده و شناخته است، به همین جهت آگاهانه ژاندارمها را به سمت دیگری هدایت کرده تا بتوانیم بگریزیم. بعدها وقتی که چریکهایی که تحت فرماندهی ستوان مسیح در جریان عملیات شرکت داشتند، موضوع را برایمان تعریف کردند تازه متوجه شدیم که چه اتفاقی افتاده است. کسی که ما فکر میکردیم جیرهخوار و عامل خودفروخته رژیم است در عمل باعث نجاتمان شده بود».
روایتهای اینچنین در نقلهای شفاهی ایل زیاد شنیده میشود. «در یکی از این تعقیبها در منطقهای به نام دوتوی لغز در قیر و کارزین یکی از چریکهای دولتی به نام امیرحمزه کهواده در حالی که نیروی بهمنخان را در محاصره انداخته بودند با اطلاع بهموقع آنان را از چنگ نیروهای دولتی فراری میدهد. برخلاف مردم شمال که خودشان دنبال بچههای سیاهکل افتادند، اما قشقاییها با همه بگیروببندها و شکنجه و آزار برای لودادن محل اختفای تیم بهمن، با نیروهای دولتی همکاری چندانی ندارند و بهمن و یارانش هیچوقت به وسیله قشقاییها لو نرفتند و اعضای این تیم به دست نیروهای دولتی نیفتاد تا اینکه در نهایت عطا و ایرج از مهلکه گریختند و بهمن هم خودش تسلیم شد. داستانهای زیادی از شکنجه و زندان و آزار قشقاییها بر سر زبان هاست که از همکاری با دولت برای دستگیری بهمن و یارانش سر باز زدند. اما سیاهکل یک تأثیر عمده و انکارنشدنی دارد و آن تأثیر بر ادبیات و هنر ایران است. بعد از این ماجرا، ادبیات و بهویژه شعر، شکلی مبارزاتی و عریان میگیرد. سیاهکل موجد جریانی در ادبیات ایران شد به نام شعر چریکی که چهرههای شاخص آن سعید سلطانپور، خسرو گلسرخی، علی
میرفطروس و جعفر کوشآبادی و سیاوش کسرایی بودند.
.... و نیز بر شعر بسیاری از شاعران مؤثر افتاد و شعر دهه 50 فارسی را تحت تأثیر خود قرار داد. ولی در این موضوع باید افزود با اینکه تودهها همواره برای قهرمانهای خود ترانه و حماسه و مرثیه میآفرینند، ولی در ماجرای سیاهکل، مردم منطقه هیچگونه همذاتپنداری هنری و دراماتیک با چریکها ندارند و جنبش چریکی وارد ادبیات و فولکلور مردم سیاهکل و منطقه نمیشود. این ادبیات گسترده و مؤثر چریکی که در ادبیات دهه 50 اتفاق افتاد محصول هنرمندان و نویسندگان و شاعران شهری بود، نه تودههای جنگلنشین. ولی بهمن قشقایی وارد هنر و ادبیات مردم میشود و ترانه و تصنیف و مرثیه میسازند و برایش بسیار مویه میکنند.
تفاوت عمده جنبش بهمنخان با سیاهکل و تنها عاملی که شاید وزن سیاسی و مبارزاتی سیاهکل را نسبت به جنبش بهمن سنگینتر میکند، بینش تئوریک و شق مبارزاتی اعضای هردو جریان است. پیوستن یاغیهای غیرسیاسی به بهمن از سویی آسیب حرکت او شد و از سویی مایه قوت او.
اعضای تیم سیاهکل، افرادی تحصیلکرده و آشنا به مفاهیم سیاسی و دارای انگیزه مبارزاتی بودند، اما در جریان بهمن، به جز وی و عطا و ایرج کشکولی، دیگران فاقد آگاهی سیاسی بودند. همه یاغیها مردانی بیسواد بودند و انگیزه آنها از پیوستن به این قیام هرچه بود، اما نمیتوان آنها را الزاما در ردیف مبارزان سیاسی طبقهبندی کرد. انگیزه و نیازهای شخصی، روحیه آنارشیستی، تعلقات قومی، روح ماجراجویانه و دستیابی به ثروت و اسلحه را میتوان از عوامل عمده این نوع یاغیگری دانست. همین عامل میتواند از آسیبهای قیام بهمن و از عوامل موفقنبودن او ارزیابی کرد. شاید ازهمینرو بود که اغلب آنها چون عزمی مصمم برای مبارزه با شاه نداشتند، به بهانههای مختلف او را رها میکنند و تنها میگذارند. حتي در شیوه مبارزه با هم اتفاقنظر نداشتهاند. هدف بهمن و ایرج و عطا، مبارزه با دولت پهلوی و ایجاد درگیری با نیروهای نظامی بوده است و راهزنی و غارت اصلا در برنامه آنها نبوده است، اما یاغیها هرچند احتمالا واجد خصوصیات اخلاقی نیک و جوانمردانه بودهاند، اما از این رفتارهای غیرسیاسی ابایی نداشتهاند. اگر یاران بهمن مبادرت به چنین کجرویهایی میکردند،
اصالت و اعتبار این جنبش را تحتالشعاع قرار میدادند، برای همین هم تا وقتی که این سه نفر (بهمن و ایرج و عطا) در جریان بودهاند و تا آنجا که میتوانستهاند، آنها را کنترل میکرده و مانع این حاشیهرویها میشدهاند، اما برخی از آنها قبل از پیوستن به این سه نفر یا بعد از جدایی از آنها دست به این اقدامات میزدهاند. البته این اقدامات محدود به قشقاییها نبود و بچههای سیاهکل نیز برای تهیه نیازهای خود مبادرت به سرقت البته از مراکز دولتی میکردهاند. آنها قبل از حمله به سیاهکل، به یکی از شعب بانک ملی حمله میکنند و 330 هزار تومان موجودی آن را به سرقت میبرند، همچنین برای تهیه اسلحه به کلانتری پنج تبریز حمله میکنند. در ارتباط با همین موضوع محل تأمين مایحتاج بهمن و یارانش اغلب حمایتهای مردمی قشقایی بود، اما سیاهکلیها برای تأمين منابع تسلیحاتی و مالی دست به سرقت مسلحانه میزنند.
پیوستن یاغیهای بومی به بهمنخان و درمقابل، تشکل دانشجویی و سیاسی سیاهکلیها را میتوان از نقاط ضعف و قوت هر دو جریان ارزیابی کرد. همراهی یاغیها با بهمن هرچند قیام او را از منظر بار سیاسی مورد تردید قرار میدهد، اما از آنسو میتوان همراهی نیروهای معترض و سرکش جامعه قشقایی را نشانه تودهایشدن قیام بهمن نیز تحلیل کرد. پیوستن قریب صد نفر ناراضی و معترض و یاغی مسلح به بهمن و حمایت مستقیم و غیرمستقیم صدها و هزاران قشقایی از بهمن، حکایت از پیوستگی عمیق او با لایههای مختلف جامعه قومی دارد؛ امتیازی که سیاهکلیها فاقد آن بودند و در ماجرای حمله به پاسگاه و یک ماه فراروگریز بعد از آن، با اینکه مردانی آرمانگرا، فداکار و شجاع بودند و سودای آزادی و رؤیای زندگی بهتر برای همین مردم داشتند، اما هیچیک از اهالی منطقه به آنها نپیوستند و دستی به حمایت دراز نکردند.
اما نبرد سیاهکل با اینکه در مقایسه با قیام بهمن قشقایی در مقیاس کوچکتری اتفاق افتاد، ولی برجستهتر شد و به چشمها آمد و حتي بهعنوان بنیانگذار جنبشهای چریکی معرفی شد. مکان حادثه به پایتخت نزدیک بود، برخلاف داستان بهمن که در جنوب روایت میشد و مرکزنشینان صدای آن را نشنیدند. پوشش خبری سیاهکل گستردهتر بود. شاعران و هنرمندان نیز بهعنوان یک رسانه قوی با پرداختن به موضوع جنگل، قیام سیاهکل را بر سر زبانها انداختند. کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور نیز در جهانیکردن سیاهکل کوشا بود، اما قیام بهمن رسانه نداشت و با اینکه نبرد او واجد خصلتهای دراماتیک فراوان بود، ولی به چشم هنرمندان و نویسندگان و مطبوعات نیامد.
البته ماجرای بهمن در داخل مرزهای ایران رسانهای نمیشود و مردم ایران در جریان قیام او قرار نمیگیرند و درواقع قیام بهمن برای همه مردم ایران و حتي قشقاییها ناشناس میماند. فقط بعد از اعدام اوست که برای یکبار خبر مرگ او تیتر اول روزنامهها میشود، آنهم به اتهام ایجاد ناامنی و قتل، اما خارج از ایران با واکنش سازمانها و احزاب و رسانهها مواجه شد.