|

کاش می‌شد سرنوشت از سر نوشت...

فرخنده جبارزادگان . فعال اجتماعی

علیرضا رفت! علیرضایی که یک ‌بار در ۱۵سالگی طعم تلخ بی‌عدالتی را چشیده و ناعادلانه گناه ناکرده را به گردن گرفته بود.
ما از حقوق شهروندی صحبت می‌کنیم و از حقوق یک زندانی زیر 18 سال! حقوق یک زندانی که تا یک ‌سال پیش در کانون اصلاح و تربیت طوری رفتار کرد که خانواده‌های دیگر زندانیان از وجود او در کنار فرزندانشان احساس امنیت و اظهار مي‌كردند او با روحیه‌ای آرام و متین بهترین مشاور برای فرزندانمان در کانون است. حالا بگذریم از رضایت مددکار و دیگر مسئولان در زندان و کانون از علیرضای نجیب و سربه‌راه که نه‌تنها در دوره شش سال حبس هیچ ناهنجاری‌اي در رفتارش دیده نشد که به آموزش موسیقی و دروسش نیز با عشق و علاقه می‌پرداخت.
در عجبم از مسئولانی که علیرضا را در آخرین لحظات زندگی‌اش از کمترین حقوقش محروم کردند؛ از ملاقات حضوری و درآغوش‌کشیدن مادر و پدر و عزیزانش! و فقط به یک ملاقات کابین بسنده کردند و باز مسئولانی که به‌جای اینکه طبق ماده هفت حقوق زندانی حداقل 48 ساعت قبل از اجرای حکم به وکیل یا خانواده اطلاع دهند، به چند ساعت قبل بسنده کردند! حتی حق دیدار خانواده اولیای دم را در لحظه آخر از آنها گرفتند که در اغلب اوقات بسیار تأثیرگذار است و خانواده می‌تواند در واپسین لحظات به دست و پایشان افتاده و طلب بخشش کند.
دیروز می‌توانست برای همه یک روز خوب باشد اگر مادری به‌جای یک قلب زنگارگرفته از درد ناشی ازدست‌دادن فرزندش فقط اجازه ورود ذره‌ای نور بخشش را به قلبش می‌داد؛ یقینا اولین کسی که از این دریای بی‌کران بخشش بهره‌مند می‌شد، فرزندش بود.
او یک مادر بود؛ شاید هم با خود جنگید و شاید هم نه که ببخشد یا نبخشد؛ حتی اگر کوچک‌ترین شکی درباره قاتل‌بودن علیرضا داشته، او می‌داند و وجدان خودش و این حق را قانون به او داده بود و او هم از حقش استفاده کرد! اما چطور است که قضات محترم ما هنوز هم بر این باور نیستند که کودکان در سنین کودکی با هم برابرند و دارای یک میزان رشد عقلی اجتماعی هستند؛ حال با تفاوت‌های نه‌چندان آشکار، که یکی را در مقابل گناهی که مرتکب شده مستوجب اعدام و دیگری را مبرا بدانیم. ‌ای ‌کاش می‌شد جامعه درباره کودکان به‌جای رواداشتن این‌ همه خشم، کنترل آن را در زمان لازم می‌آموخت؛ شاید دیگر شاهد تکرار داستان‌هایی تلخ از این دست نمی‌شدیم.

علیرضا رفت! علیرضایی که یک ‌بار در ۱۵سالگی طعم تلخ بی‌عدالتی را چشیده و ناعادلانه گناه ناکرده را به گردن گرفته بود.
ما از حقوق شهروندی صحبت می‌کنیم و از حقوق یک زندانی زیر 18 سال! حقوق یک زندانی که تا یک ‌سال پیش در کانون اصلاح و تربیت طوری رفتار کرد که خانواده‌های دیگر زندانیان از وجود او در کنار فرزندانشان احساس امنیت و اظهار مي‌كردند او با روحیه‌ای آرام و متین بهترین مشاور برای فرزندانمان در کانون است. حالا بگذریم از رضایت مددکار و دیگر مسئولان در زندان و کانون از علیرضای نجیب و سربه‌راه که نه‌تنها در دوره شش سال حبس هیچ ناهنجاری‌اي در رفتارش دیده نشد که به آموزش موسیقی و دروسش نیز با عشق و علاقه می‌پرداخت.
در عجبم از مسئولانی که علیرضا را در آخرین لحظات زندگی‌اش از کمترین حقوقش محروم کردند؛ از ملاقات حضوری و درآغوش‌کشیدن مادر و پدر و عزیزانش! و فقط به یک ملاقات کابین بسنده کردند و باز مسئولانی که به‌جای اینکه طبق ماده هفت حقوق زندانی حداقل 48 ساعت قبل از اجرای حکم به وکیل یا خانواده اطلاع دهند، به چند ساعت قبل بسنده کردند! حتی حق دیدار خانواده اولیای دم را در لحظه آخر از آنها گرفتند که در اغلب اوقات بسیار تأثیرگذار است و خانواده می‌تواند در واپسین لحظات به دست و پایشان افتاده و طلب بخشش کند.
دیروز می‌توانست برای همه یک روز خوب باشد اگر مادری به‌جای یک قلب زنگارگرفته از درد ناشی ازدست‌دادن فرزندش فقط اجازه ورود ذره‌ای نور بخشش را به قلبش می‌داد؛ یقینا اولین کسی که از این دریای بی‌کران بخشش بهره‌مند می‌شد، فرزندش بود.
او یک مادر بود؛ شاید هم با خود جنگید و شاید هم نه که ببخشد یا نبخشد؛ حتی اگر کوچک‌ترین شکی درباره قاتل‌بودن علیرضا داشته، او می‌داند و وجدان خودش و این حق را قانون به او داده بود و او هم از حقش استفاده کرد! اما چطور است که قضات محترم ما هنوز هم بر این باور نیستند که کودکان در سنین کودکی با هم برابرند و دارای یک میزان رشد عقلی اجتماعی هستند؛ حال با تفاوت‌های نه‌چندان آشکار، که یکی را در مقابل گناهی که مرتکب شده مستوجب اعدام و دیگری را مبرا بدانیم. ‌ای ‌کاش می‌شد جامعه درباره کودکان به‌جای رواداشتن این‌ همه خشم، کنترل آن را در زمان لازم می‌آموخت؛ شاید دیگر شاهد تکرار داستان‌هایی تلخ از این دست نمی‌شدیم.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها