|

اَوینار (قسمت دوم)

شارمین میمندی‌نژاد*

بالاخره پیدایش کردیم؛ نه در دفتر بالاشهرش. توپ چهل‌تکه سیاه‌وسفیدی را پا‌به‌پا می‌کند. دیدن آن آقازاده رسمی‌پوش در شورت و پیراهن ورزشی کمی مضحک می‌آید. پاسخ او نیز مانند دیگر ارگان‌های ذی‌ربط، در مقابل تقاضایمان برای اختصاص زمین برای لیگ فوتبال کودکان مناطق فقیرنشین، منفی است. از‌ این روز داغ تابستانی، به زمستان سرد 1381 می‌آیم. تو هیچ نگفتی که پدر و مادر معتادی که‌ داروندار خانواده را به چوب حراج زده‌اند، چگونه تو را در 10سالگی برای تکدی‌گری آواره خیابان کردند. نگفتی وقتی عابران بی‌تفاوت از کنار تو می‌گذرند، چگونه دل کوچکت ریش می‌شود. نگفتی چقدر از کوچه‌های این شهر می‌ترسی. تو هیچ نگفتی که پول گدایی‌ات در خانه خرج دود می‌شود؛ اما القارعه ماالقارعه؛ کوبیدی و کوبیده‌شدم آن روز که فهمیدم مواد مخدر والدینت را نیز تو از ته کوچه غربت خریداری می‌کنی. از تو پرسیدم و تو تنها زخم‌های تنت را از مقابل دیدگانم جمع کردی. ذهنم از کنار اَوینار و کوچه‌ای که برادرانش با توپ پلاستیکی بازی می‌کردند، به امروز می‌آید. جایی که بالاخره با همه کارشکنی‌ها، افتتاحیه لیگ فوتبال جمعیت امام علی(ع) برگزار می‌شود.‌ هزار کودک و نوجوان پا‌‌به‌توپ در این لیگ می‌دوند و تو چه دانی که این کودکان چگونه به این زمین سبز صلح آمده‌اند؟ همه چیز در ذهنم کند و دردناک شده است. در این کش‌آمدگی زمان و حرکت‌های اسلوموشن فرزندانم، من تنها توپ و کفش‌ها را می‌بینم که با چه سختی و مرارت و رنجی، از مسیر نداری، به این زمین همت آمده‌اند. از پشت پرده اشک که نمی‌دانم اشک شوق است یا غم، از این تب و تاب و توپ، به آن توپ پلاستیکی‌ای که نوارهای قرمز دورش، چون ریش‌ریش خونین دل خواهری است که در خانه خمودگی و خرفتی، سرپناه برادران کوچکش بود، می‌رسم و یاد همان روز غریب در کوچه پادرخت می‌افتم که بر سر لهیده‌شدن توپ زیر پای یکی از بچه‌ها، چه غوغایی به راه افتاد. ناگهان برادر کوچک اَوینار، با درد تمام، فریاد زد: «توپم رو له کردی» و با خشونت، همه را پَس می‌زد تا توپش را از زیر پای کودکان بیرون بکشد. حال می‌دیدم کودکان دیگر پابرهنه یا با دمپایی‌های پاره که مناسب آن زمستان نبود، به جان آن توپ‌ هزار ریش خون‌بار افتاده‌اند و توپ و پیکر برادر اَوینار را لگدکوب کردند. اَوینار اندکی بدنش را کش آورد، انگار درد می‌کشید. تا به خود آمدم تا آن کودکان را از این لگدمال‌کردن هم جدا کنم، توپ پاره‌پاره شده‌ بود و برادر کوچک گریه می‌کرد و فریاد می‌زد: «این توپ رو خواهرم خریده». نعش و لاشه توپ را به آغوش معصومیت پرگریه‌اش گرفت و سوی خواهر آمد. اَوینار با جانی شکسته، دستی به سر برادر کشید. هیچ نمی‌گفت. همه دخل دردها را در خود جمع می‌کرد؛ اما من در ذهنم همه خرج آن خانه را از این دخل مختصر تفریق کردم و هربار در این معادله به عجز رسیدم که اگر خرج نان و افیون و اجاره‌خانه را اَوینار به جان‌کندن دربیاورد، چه جایی برای خرید یک توپ ناچیز می‌ماند. دست مهر بالا آمده اَوینار بر صورت برادر و پارگی پیراهنش و پهلوی کبودشده و زخمی‌اش، معادله این خرج و دخل را در ذهنم حل کرد تا با همه جان و وجودمان برای کودکانمان کفش و توپ و زمینی شویم.

تو‌ ای آقازاده! در این معادله توپ سیاه‌وسفیدت، بدو!
بالاخره روزی توپ ریش‌ریش قرمز خواهران خونین‌دل، به زمینت خواهد افتاد.
*مؤسس جمعیت امام علی

بالاخره پیدایش کردیم؛ نه در دفتر بالاشهرش. توپ چهل‌تکه سیاه‌وسفیدی را پا‌به‌پا می‌کند. دیدن آن آقازاده رسمی‌پوش در شورت و پیراهن ورزشی کمی مضحک می‌آید. پاسخ او نیز مانند دیگر ارگان‌های ذی‌ربط، در مقابل تقاضایمان برای اختصاص زمین برای لیگ فوتبال کودکان مناطق فقیرنشین، منفی است. از‌ این روز داغ تابستانی، به زمستان سرد 1381 می‌آیم. تو هیچ نگفتی که پدر و مادر معتادی که‌ داروندار خانواده را به چوب حراج زده‌اند، چگونه تو را در 10سالگی برای تکدی‌گری آواره خیابان کردند. نگفتی وقتی عابران بی‌تفاوت از کنار تو می‌گذرند، چگونه دل کوچکت ریش می‌شود. نگفتی چقدر از کوچه‌های این شهر می‌ترسی. تو هیچ نگفتی که پول گدایی‌ات در خانه خرج دود می‌شود؛ اما القارعه ماالقارعه؛ کوبیدی و کوبیده‌شدم آن روز که فهمیدم مواد مخدر والدینت را نیز تو از ته کوچه غربت خریداری می‌کنی. از تو پرسیدم و تو تنها زخم‌های تنت را از مقابل دیدگانم جمع کردی. ذهنم از کنار اَوینار و کوچه‌ای که برادرانش با توپ پلاستیکی بازی می‌کردند، به امروز می‌آید. جایی که بالاخره با همه کارشکنی‌ها، افتتاحیه لیگ فوتبال جمعیت امام علی(ع) برگزار می‌شود.‌ هزار کودک و نوجوان پا‌‌به‌توپ در این لیگ می‌دوند و تو چه دانی که این کودکان چگونه به این زمین سبز صلح آمده‌اند؟ همه چیز در ذهنم کند و دردناک شده است. در این کش‌آمدگی زمان و حرکت‌های اسلوموشن فرزندانم، من تنها توپ و کفش‌ها را می‌بینم که با چه سختی و مرارت و رنجی، از مسیر نداری، به این زمین همت آمده‌اند. از پشت پرده اشک که نمی‌دانم اشک شوق است یا غم، از این تب و تاب و توپ، به آن توپ پلاستیکی‌ای که نوارهای قرمز دورش، چون ریش‌ریش خونین دل خواهری است که در خانه خمودگی و خرفتی، سرپناه برادران کوچکش بود، می‌رسم و یاد همان روز غریب در کوچه پادرخت می‌افتم که بر سر لهیده‌شدن توپ زیر پای یکی از بچه‌ها، چه غوغایی به راه افتاد. ناگهان برادر کوچک اَوینار، با درد تمام، فریاد زد: «توپم رو له کردی» و با خشونت، همه را پَس می‌زد تا توپش را از زیر پای کودکان بیرون بکشد. حال می‌دیدم کودکان دیگر پابرهنه یا با دمپایی‌های پاره که مناسب آن زمستان نبود، به جان آن توپ‌ هزار ریش خون‌بار افتاده‌اند و توپ و پیکر برادر اَوینار را لگدکوب کردند. اَوینار اندکی بدنش را کش آورد، انگار درد می‌کشید. تا به خود آمدم تا آن کودکان را از این لگدمال‌کردن هم جدا کنم، توپ پاره‌پاره شده‌ بود و برادر کوچک گریه می‌کرد و فریاد می‌زد: «این توپ رو خواهرم خریده». نعش و لاشه توپ را به آغوش معصومیت پرگریه‌اش گرفت و سوی خواهر آمد. اَوینار با جانی شکسته، دستی به سر برادر کشید. هیچ نمی‌گفت. همه دخل دردها را در خود جمع می‌کرد؛ اما من در ذهنم همه خرج آن خانه را از این دخل مختصر تفریق کردم و هربار در این معادله به عجز رسیدم که اگر خرج نان و افیون و اجاره‌خانه را اَوینار به جان‌کندن دربیاورد، چه جایی برای خرید یک توپ ناچیز می‌ماند. دست مهر بالا آمده اَوینار بر صورت برادر و پارگی پیراهنش و پهلوی کبودشده و زخمی‌اش، معادله این خرج و دخل را در ذهنم حل کرد تا با همه جان و وجودمان برای کودکانمان کفش و توپ و زمینی شویم.

تو‌ ای آقازاده! در این معادله توپ سیاه‌وسفیدت، بدو!
بالاخره روزی توپ ریش‌ریش قرمز خواهران خونین‌دل، به زمینت خواهد افتاد.
*مؤسس جمعیت امام علی

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها