نقش بازاریان قم در بزرگداشت سیدمصطفی خمینی
حسین روحانیصدر*
سیدمصطفی مصطفوی، فرزند بزرگ آیتالله روحالله خمینی، بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی و از فعالان سیاسی تا پیش از انقلاب ایران، متولد ۲۱ آذر ۱۳۰۹ در شهر قم. وی تحصیلات ابتدایی را در مدرسههای باقریه و سنایی به پایان رساند. در سال ۱۳۲۵ به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و در سال ۱۳۳۰ سطح را به پایان رساند و در درس خارج میرزا حسن موسویبجنوردی و سیدحسین طباطباییبروجردی حضور یافت. وی علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول، در علوم معقول و منقول نیز مهارت داشت.
او بهواسطه آنكه داماد آیتالله حاج شیخ مرتضی حائرییزدی، فرزند آیتالله شیخ عبدالكریم حائرییزدی احیاگر حوزه علمیه قم شد، اعتبار خاصی در میان طلاب و روحانیون و بازاریان شهر قم به دست آورد. بنابراین بخش زیادی از ارتباطات میان قم و نجف را او برعهده داشت. پس از انتشار خبر درگذشت وی، بازاریان قم بر مبنای همان ارتباطات فوقالذكر حركتهای زنجیرهای وسیعی را در راستای اهداف مبارزاتی و انقلابی از خود نشان دادند.
هدف از ارائه این نوشتار به مناسبت چهلمین سالروز درگذشت وی، شرح وقایع اتفاقافتاده در آن مقطع تاریخی از زبان حاجحسین سلیمانی، یكی از بازاریان فعال آن مقطع، است. روش كار در این نوشتار میدانی (تاریخ شفاهی)، كتابخانهای و آرشیوی مبتنیبر توصیف یافتههاست.
كلیدواژه: نهضت روحانیون - بازار قم - وحدت نیروها
مقدمه
از همان روزهای نخستین فعالیتهای سیاسی پدرش بر ضد حکومت پهلوی، در کنار او به فعالیت سیاسی پرداخت و در پیشبرد حرکت اسلامی نقش بسزایی داشت. آیتالله روحالله خمینی در روز چهارم آبان ۱۳۴۳ علیه لایحه کاپیتولاسیون و انقلاب سفید سخنرانی کرد و چند روز بعد در ۱۳ آبان شبانه دستگیر و به ترکیه تبعید شد. پس از این ماجراها، نیروهای امنیتی ایران، مصطفی خمینی را دستگیر و به ترکیه و سپس عراق تبعید کردند. او در نجف به مبارزه بر ضد حکومت پهلوی پرداخت و به استناد مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مشاور برجستهای برای پدر بود.
ساواک که از سابقه مبارزاتی مصطفی خبر داشت، در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ دستور جلب او را به شهربانی قم صادر کرد. مأموران زمانی که مصطفی در خانه آیتالله مرعشینجفی مشغول صحبت با او بود، به آنجا یورش بردند و او را دستگیر کردند و مدت ۵۷ روز در زندان قزلقلعه و در سلول انفرادی زندانی کردند.
در هشتم دی ۱۳۴۳ او را از زندان آزاد کرده و در ۱۳ دی که تنها پنج روز از آزادیاش میگذشت، به دنبال استقبال چشمگیر مردم، مأموران حکومتی به خانه او در قم حمله کردند و بار دیگر مصطفی را دستگیر و به تهران اعزام کردند.
مصطفی خمینی یک سال در شهر بورسای ترکیه به حالت تبعید ماند، اما باز سعی در بازگشت به ایران کرد و با رئیس سازمان امنیت بورسا در این زمینه اقدام به گفتوگو کرد تا در مورد بازگشتش به ایران با نعمتالله نصیری گفتوگو کند. در ۱۳ مهر ۱۳۴۴ سیدمصطفی خمینی و پدرش از ترکیه به عراق برده شدند و در ۲۳ مهر در نجف ساکن شده و با هم شروع به تدریس کردند.
سیدمصطفی خمینی در اول آبان ۱۳۵۶ در ۴۷سالگی در حادثهای که جزئیات آن همچنان مورد بحث است، در شهر نجف جان سپرد. به همین دلیل هنگام انتشار خبر مرگ او، برای بسیاری از انقلابیون قابلقبول نبود که مرگ وی به صورت طبیعی اتفاق افتاده باشد، علاوه بر اینکه تا آن زمان نشانی از بیماری جدی در او دیده نمیشد.
بعضی بر این باورند که مرگ مصطفی، سنگینترین ضربه برای روحالله خمینی بود. این اتفاق به جهت پیامدهای آن در داخل ایران نیز قابلتأمل است، چراکه مراسمی که در عزای وی برگزار میشد، در تشدید مخالفتها و فعالیتهای ضد حکومت پهلوی مؤثر بود. از سویی عدهای معتقدند که با مرگ مصطفی، نهضت شتاب بیشتری یافت و امام خمینی مبارزه را جدیتر دنبال کرد. به نظر میرسد از این جهت امام خمینی در سخنرانیاش به همین مناسبت مرگ مصطفی را از «الطاف خفیه الهی» نامید.
در پی مرگ مصطفی، سیدروحالله خمینی در پیامی کوتاه چنین نوشت:
انالله و انا الیه راجعون
در روز یکشنبه نهم ذیالقعده الحرام ۱۳۹۷ مصطفی خمینی، نور بصرم و مهجه قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد.
اللهم ارحمه واغفر له واسکنه الجنه بحق اولیائک الطاهرین علیهم الصلوه والسلام.
برپایی مراسم سخنرانی در قم، باعث دستگیری عدهای از طلاب شد. در ایام شهادت امام صادق (ع) در حوزه قم مراسمی برگزار شد. علما و استادان به سخنرانی پرداختند. دکتر مفتح سخنرانی بسیار پرحرارت و سازندهای کرد. با دخالت عناصر امنیتی و ساواک، این اقدام منجر به دستگیری عدهای از شرکتکنندگان و دستاندرکاران مراسم شد، به نحوی که ایشان را ممنوعالحضور در قم کردند. ساواک بیش از دو ساعت مدرسه فیضیه را در دست داشت. این برخوردها باعث تحصن و تظاهرات داخل مدرسه فیضیه شد. در این رابطه عده قابلتوجهی، حدود صد نفر، را دستگیر و مدرسه فیضیه را تعطیل کردند.
ما بازاریها در محکومیت این حادثه با پخش اعلامیهای مردم را به تجمع در مسجد اعظم دعوت کردیم و خواستار بازگشت آیتالله خمینی به ایران شدیم. پس از آن در همان مسجد بار دیگر اعلامیهای را برای تجمع پخش کردیم و از مردم خواستیم روز 23/7/56 برای بازگشت امام و اعتراض به دولت در صحن حضرت معصومه (س) اجتماع كنند، ولی ساواک و فرمانداری مانع برگزاری مجدد این اجتماع شدند.
شنبه 30 مهر پس از انتشار مرگ مشکوک حاجآقا مصطفي خميني، پسر بزرگ حاجآقا روحالله و داماد حاجشيخ مرتضي حائري، ما بازار را تعطيل کرديم.
يکشنبه اول آبان سال 1356 پرچم بزرگي در برابر مدرسه خان که روي آن با رنگ سرخ، شهادت آن فقيد را به جامعه روحانيت تسليت ميگفت، نصب شد. عصر از طرف آيتالله گلپايگاني به مناسبت فوت ايشان مجلس ترحيمي با حضور آيتالله گلپايگاني و شريعتمداري و نجفيمرعشي و شركت نزدیک به شش هزار نفر از طبقات مختلف و طلاب علوم ديني و روحانيون شهر قم در مسجد اعظم برگزار شد. در اين مجلس تعداد معدودي از طلاب بين جمعيت مبادرت به سردادن شعار درود بر خميني كردند كه اين جريان موجب برهمخوردن نظم مجلس شد و همگي با سرعت مسجد را ترك کرديم. هنگام خارجشدن جمعيت از مسجد اعلاميههايي با امضاي روحانيون مبارز و كنفدراسيون دانشجويان ايراني در محوطه مسجد ريخته شد. اعلام کردند فردا مجلس ترحيم ديگري از طرف آيتالله گلپايگاني و بعدازظهر از جانب آيتالله شريعتمداري در مسجد اعظم و از طرف آيتالله نجفيمرعشي در حسينيه نجفي برگزار خواهد شد.
ما بازاريان فردا دوشنبه را نيز را براي همدردي با آيتالله خميني و همراهي با طلاب و روحانيون مبارز به تعطيلي بازار ادامه داديم و براي عزاداري و اداي احترام به منزل آيتالله خميني و حاج شيخ مرتضي حائري رفتيم. چنان که خانه آيتالله خميني از روز سخنراني تاريخي ايشان درباره احياي کاپيتولاسيون، چنين جمعيتي را به خود نديده بود و بعدازظهر مجلس ترحيم ايشان برپا شد که به جهت وجود رعب و وحشت، حتي اسمي از حاجآقا مصطفي يا پدر ايشان برده نشد. حتي در اعلاميهاي که در آن مجلس فاتحه اعلام شده بود، نام ايشان با عبارت «حاج سيدمصطفي موسوي» ذکر شده بود. از طرفي کمتر کسي جرئت منبررفتن و سخنراني در اينگونه مجالس را داشت، اما در مجلس فاتحهاي که از سوي آيتالله گلپايگاني برپا شد، حجتالاسلام سيدمحمد آلطه درباره زندگي ايشان سخنراني کرد و رسما نام آيتاللهالعظمي خميني و حاجآقا مصطفي را در آن منبر بر سر زبانها انداخت. در اين مراسم و مراسم مشابهي که بعدا انجام شد، مردم هنگام شنيدن نام آيتالله خميني، با هيجان و صداي بلند صلوات ميفرستادند و اینگونه از آيتالله خميني تجليل و احساسات خود را ابراز ميکردند. فردا سهشنبه نيز مجلس
ديگري در مسجد اعظم به مناسبت شهادت حاجآقا مصطفي مجلس پرشوري برگزار شد که بيش از 40 هزار نفر در صحن کهنه حضرت معصومه (س) و خيابانهاي اطراف براي شرکت در اين مراسم گرد آمده بودند. در اين مجلس حجتالاسلام مظاهري به منبر رفت و درباره شهادت فرزند ارشد آيتالله خميني و مسائل روز کشور سخنراني کرد. روز چهارشنبه ساواک با کوشش گسترده مأموران خود سعي کرد از برگزاري ديگر مراسمها جلوگيري کند. اما طلاب مدرسه امام صادق (ع) مجلس باشکوهي در اين مدرسه ترتيب دادند. در روز پنجشنبه به مجلس شب هفتي که در مسجد امام حسن و در مسجد صفاييه برگزار شد رفتم. روحانيون مبارز ايران، جامعه مدرسين حوزه علميه قم و روحانيون تهران، در بيانيههاي جداگانهاي، شهادت مرحوم سيدمصطفي خميني را به آيتاللهالعظمي خميني تسليت گفتند. مراسم شب هفت ايشان نيز از سوي حوزه علميه قم در مسجد اعظم برگزار شد. در اين مراسم حججالاسلام رباني املشي، خزعلي و خلخالي سخنراني کردند. آقاي خلخالي در منبر خود اول کسي بود که مرگ بر شاه را افتتاح کرد، آقاي خلخالي و آقا سيدي از اهالي مشهد با صداي بلند ميگفت بگو مرگ بر شاه.
تصميم گرفتيم مجلس يادبودي را نيز با کمک متدينين بازار قم ترتيب دهيم. شهر قم را کماندوها بهطور کامل تحت کنترل داشتند. در 28 آبان 1356 ما خواستيم از مناسبت شهادت جوادالائمه (امام محمدتقي) استفاده کنيم، ولي آقايان همراهي نکردند و مراسم شهادت مثل هميشه در آرامش برگزار شد؛ بههرحال ما فرصت را از دست نداديم و تدارک مجلس باشکوهي را دنبال کرديم.
فرشفروشهاي تيمچه، فرشهايشان را آوردند. بازار را که از مسجد حسينآباد شروع ميشود و فرعيهاي متعدد آن مثل بازار مسگرها و بازار عطارها تا خيابان بهروز را که طول آن به هزار متر ميرسد، با فرش و موکت پر کرديم. هنگام شروع مجلس تمام بازار در مسجد حسينآباد و مسجد مسگرها و مسجد ملاجعفر که در بازار واقع شدهاند، تمام کاروانسراها و تيمچهها از جمعيت موج ميزد و حتي جلوی وروديهاي بازار جمعيت ايستاده بود، چنين مجلس باشکوهي از نظر کيفيت و کميّت در تاريخ شهر قم بيسابقه بوده است، زيرا اصولا در بازار براي کسي مجلس منعقد نميشده و ثانيا تاکنون قم چنين جمعيتي به خود نديده بود، جمعيت را از 60 تا صدهزار نفر گفتهاند. منبر را وسط، سر کوچه سيداسماعيل و بساط چايي را ته بازار در مسجد مسگرها قرار داديم. کماندوها پس از اطلاع از اين مراسم رفتند روي پشتبام مستقر شدند و اسلحههايشان را از سوراخ سقفها براي رعب و وحشت مردم به طرف پايين گرفتند. ما قبلا بايد يک منبري توانا را براي استفاده از اين فرصت پيشبيني ميکرديم، هرچه گشتيم يک روحاني انقلابي براي اين مجلس نيافتيم يا حاضر به خطرکردن نشدند، از سر ناچاري به منزل شيخ محمد
گرامي رفتيم از ايشان خواستيم تا به ما کمک کند، او گفت ساواک من را ميشناسد و بلافاصله مجلس را به هم ميزنند، همانجا آقاي عبدوست را به ما معرفي کرد. قبل از اينکه ايشان به منبر برود عمامهاش را عوض کرديم، طوري که وقتي از منبر ميآيد پايين شناسايي و دستگير نشود، چون در بازار ساواک و اطلاعات آمده بودند. رئيس ساواک سرهنگي بود به نام گلغصه هيکل درشت و بزرگی داشت، وقتي راه ميرفت مثل اينکه زمين زير پايش میلرزید. رئيس شهرباني هم بههمينصورت، دور منبر نشسته بودند که اگر کسي به منبر رفت، او را بگيرند. ما منبر را در وسط بازار گذاشتيم که دو طرف هم پر جمعيت بود و يک کوچه را هم براي فراريدادن تعيين کرديم. بازار نیز چون سقف دارد زودتر تاريک ميشود و مردم هم کفشهايشان همه گيوه بود که براي فرار آماده باشند.
در اين مجلس آقاي عبدوست نطق مهيج و سازندهاي ايراد کرد و در ضمن سخنراني يک ساعت طول کشيد، بعد قطعه شعري خواند و خواسته مردم را بازگو کرد:
الا اي آيتالله خميني/ گل سرخ گلستان حسيني
اگرچه در نجف تبعيد هستي/ يگانه مرجع تقليد هستي
ايران ما اگر 40 ميليون جمعيت دارد صدي هشتادشان مقلد دلخواه و مقلد دلسوز و علاقهمند او هستند و بازگشت آن حضرت به ايران خواسته همه مردم ايران است.
اين سرکوچه که ما منبر گذاشته بوديم، لامپ روشن شد و در همه بازار لامپهاي شهرداري روشن شد که نميشد کاري کرد، داشتند ميديدند زمينهسازي کرديم که بهوسيله تيرکمان لامپ را بشکنيم تا لامپ شکسته شد، بمب صدا کرد. مأمورين ساواک و اطلاعات فکر کردند مردم مسلح هستند و بمبي داشتند که منفجر شد. مردم که صدا را ميشنوند همه پا به فرار ميگذاشتند. ما هم آقا را برديم پايين و عمامهاش را عوض کرديم و عمامه سفيد را سياه کرديم و فوري از کوچه پسکوچهها ردش کرديم و رفت.
من هم به خانه رفتم که بعدا برايم نقل کردند که بعد از اين مسئله رئيس اطلاعات آمد سر بازار ايستاد که خيلي بددهن بود و شروع کرد با صداي کلفت که مجلس و باني مجلس سليماني است و فحشهاي ناموسي به من ميداد.
به هنگام شب نيز کسبه خيابان چهارمردان قم مقدمات تشکيل مجلس بزرگي را فراهم کرده بودند که شهرباني از برگزاري آن جلوگيري کرد و پس از آن ساواک به کمک مأمورين شهرباني از برگزاري هرگونه مجلسي در محلههاي قم جلوگيري کرد.
من دم غروب در خانه بودم و خيلي ميترسيدم که حالا چه کار کنم؟ اگر در خانه بمانم ميآيند ميگيرند؛ از پشتبام هم که نميشود. به ناچار چادر سر کردم و دمپايي زنانه پوشيدم و از خانه بيرون رفتم، با گفتن (و جعلنا من بين ايديهم سدا) از جلوي آنها گذشتم و آمدم خانه خردمند که آن ور خيابان نزديک منزل آقاي محمد مؤمن بود؛ در زدم که فلاني خبر داري چي شده؟ گفت آره کامکار همه گناهها را گردن من و تو گذاشته؛ چه کار کنيم؟ گفتم الان چيزي به ذهنم رسيد، پاشو الان بريم خانه آيتالله سلطانيطباطبايي منزل آيتالله سلطانيطباطبايي در خيابان ارم نزديک حرم پشت منزل آيتالله نجفيمرعشي بود. رفتيم در زديم خدمتکارش آمد تا در را باز کرد، پريديم داخل منزل تا آمد جيغ بزند گفتيم حرف نزن برو به آقا بگو فلاني و فلاني اينجا هستند. رفتيم داخل گفت چي شده؟ چرا اينقدر مضطرب هستيد؟ گفتيم سروصداها درآمده و مجلس امروز را به گردن ما انداختهاند و گفتهاند باني مجلس ما بوديم.
گفت حالا من چه کار کنم؟ گفتم ما ميخواهيم برويم سر خانه و زندگيمان! نميتوانيم فراري باشيم؛ شما لطف کنيد اگر ما را گرفتند، بگوييد باني مجلس من بودم بهخاطر برادر دامادم مجلس را گرفتم و اگر منبري را خواستند، بگوييد شيخي بوده است از شاگردان من که به منبر رفته است. اگر پرسيدند کيست بگو من هزار تا شاگرد دارم، نميدانم کدامشان بود و نميشناسم. گفت همين قدر بگويم تمام است؟ گفتم بله. خيلي ممنون.
خيالمان راحت شد. صبح آمديم مغازه تا آمديم مأمورين کماندو پليس اطلاعات و ساواک ريختند من را گرفتند و براي اينکه رعب بيشتري ايجاد کنند، با تشريفات پياده از خيابانها بردند داخل شهر و مردم نگاه ميکردند. وقتي رسيديم ساواک، شروع کردند به فحشدادن که فلانفلانشده شما شهر را به هم ريختيد. خوب که فحشهايشان را دادند و داد و بيداد کردند، گفتم آقا من کارهاي نيستم؛ من چاي ميدادم. مجلس مال آقاي سلطاني بود؛ براي برادر دامادش گرفته بود. من چهکارهام کي به حرف من گوش ميدهد؟ آقا گفته بود که مجلس را بگير و چايي پخش کن.
يک سيلي به من زدند و با آقا تماس گرفتند. آقا هم عين همان که من گفته بودم، فرمود مجلس مربوط به من بوده است و من را آزاد کردند. در قم صدها مجلس براي حاجآقامصطفي خميني گرفته شد؛ يکياش مجلس بازار نشد. اگر ما همين مجلس را در مسجد گرفته بوديم، اينقدر اهميت نداشت. تعطيلي بازار و فرشکردن بازار يک ابهتي ايجاد کرد. تعطيليهاي بعد از چله از همين جا شروع شد. تحليل خودم اين است که حتي روحانيت هم که تحريک شد و راه افتاد با اين پشتوانه بود.
سرهنگ فاضلي مرد عجيب و غريب و بددهن به من فهماند که آنها ديگر من را بهعنوان يک سوژه در بازار قم هميشه در نظر دارند و من هم فهميدم اگر هر اتفاقي از سوي انقلابيون در اين شهر عليه شاه بشود، چه با حضور من چه بي حضور من، هميشه بهعنوان متهم با ساواک و شهرباني درگير خواهم بود؛ بنابراين با مشورت دوستان وکالتي را به برادرانم براي رسيدگي به امور منزل و مغازه و... واگذار کردم و به آنها گفتم ممکن است من اعدام شوم.
به مناسبت چهلمين روز درگذشت حاجآقامصطفي خميني و تظاهرات اخير دانشجويان از سوي حوزه علميه قم اعلاميه مفصلي دراينخصوص منتشر شد.
امروز جمعه مجلس بزرگداشت چهلمين روز درگذشت حاجآقامصطفي از ساعت هشت تا 12:30 در مسجد اعظم برگزار شد. در اين مراسم حجتالاسلام شيخ صادق خلخالي و حجتالاسلام ربانياملشي سخنراني کردند. در پايان، حجتالاسلام محمدجواد حجتيکرماني قطعنامهاي 14 مادهاي قرائت کرد که مورد تأييد حاضران قرار گرفت. حاضران در مراسم که نزديک به 10هزار نفر از طبقات مختلف مردم شهر قم بودند، پس از قرائت قطعنامه و پايان مجلس، با شعار «درود بر خميني» و «مرگ بر شاه»، براي بازگشايي مدرسه فيضيه به سمت آنجا راهپيمايي کردند. اين راهپيمايي پس از لحظاتي با صف فشرده پليس و کماندوها مواجه شد که زد و خورد، شليک تيرهاي هوايي و ايجاد رعب و وحشت، تظاهرکنندگان را متفرق کردند.
*كارشناس ارشد تاريخ ايران دوره اسلامي، كارشناس گروه ايرانشناسي و اسلامشناسي سازمان اسناد و كتابخانه ملي
سیدمصطفی مصطفوی، فرزند بزرگ آیتالله روحالله خمینی، بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی و از فعالان سیاسی تا پیش از انقلاب ایران، متولد ۲۱ آذر ۱۳۰۹ در شهر قم. وی تحصیلات ابتدایی را در مدرسههای باقریه و سنایی به پایان رساند. در سال ۱۳۲۵ به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و در سال ۱۳۳۰ سطح را به پایان رساند و در درس خارج میرزا حسن موسویبجنوردی و سیدحسین طباطباییبروجردی حضور یافت. وی علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول، در علوم معقول و منقول نیز مهارت داشت.
او بهواسطه آنكه داماد آیتالله حاج شیخ مرتضی حائرییزدی، فرزند آیتالله شیخ عبدالكریم حائرییزدی احیاگر حوزه علمیه قم شد، اعتبار خاصی در میان طلاب و روحانیون و بازاریان شهر قم به دست آورد. بنابراین بخش زیادی از ارتباطات میان قم و نجف را او برعهده داشت. پس از انتشار خبر درگذشت وی، بازاریان قم بر مبنای همان ارتباطات فوقالذكر حركتهای زنجیرهای وسیعی را در راستای اهداف مبارزاتی و انقلابی از خود نشان دادند.
هدف از ارائه این نوشتار به مناسبت چهلمین سالروز درگذشت وی، شرح وقایع اتفاقافتاده در آن مقطع تاریخی از زبان حاجحسین سلیمانی، یكی از بازاریان فعال آن مقطع، است. روش كار در این نوشتار میدانی (تاریخ شفاهی)، كتابخانهای و آرشیوی مبتنیبر توصیف یافتههاست.
كلیدواژه: نهضت روحانیون - بازار قم - وحدت نیروها
مقدمه
از همان روزهای نخستین فعالیتهای سیاسی پدرش بر ضد حکومت پهلوی، در کنار او به فعالیت سیاسی پرداخت و در پیشبرد حرکت اسلامی نقش بسزایی داشت. آیتالله روحالله خمینی در روز چهارم آبان ۱۳۴۳ علیه لایحه کاپیتولاسیون و انقلاب سفید سخنرانی کرد و چند روز بعد در ۱۳ آبان شبانه دستگیر و به ترکیه تبعید شد. پس از این ماجراها، نیروهای امنیتی ایران، مصطفی خمینی را دستگیر و به ترکیه و سپس عراق تبعید کردند. او در نجف به مبارزه بر ضد حکومت پهلوی پرداخت و به استناد مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مشاور برجستهای برای پدر بود.
ساواک که از سابقه مبارزاتی مصطفی خبر داشت، در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ دستور جلب او را به شهربانی قم صادر کرد. مأموران زمانی که مصطفی در خانه آیتالله مرعشینجفی مشغول صحبت با او بود، به آنجا یورش بردند و او را دستگیر کردند و مدت ۵۷ روز در زندان قزلقلعه و در سلول انفرادی زندانی کردند.
در هشتم دی ۱۳۴۳ او را از زندان آزاد کرده و در ۱۳ دی که تنها پنج روز از آزادیاش میگذشت، به دنبال استقبال چشمگیر مردم، مأموران حکومتی به خانه او در قم حمله کردند و بار دیگر مصطفی را دستگیر و به تهران اعزام کردند.
مصطفی خمینی یک سال در شهر بورسای ترکیه به حالت تبعید ماند، اما باز سعی در بازگشت به ایران کرد و با رئیس سازمان امنیت بورسا در این زمینه اقدام به گفتوگو کرد تا در مورد بازگشتش به ایران با نعمتالله نصیری گفتوگو کند. در ۱۳ مهر ۱۳۴۴ سیدمصطفی خمینی و پدرش از ترکیه به عراق برده شدند و در ۲۳ مهر در نجف ساکن شده و با هم شروع به تدریس کردند.
سیدمصطفی خمینی در اول آبان ۱۳۵۶ در ۴۷سالگی در حادثهای که جزئیات آن همچنان مورد بحث است، در شهر نجف جان سپرد. به همین دلیل هنگام انتشار خبر مرگ او، برای بسیاری از انقلابیون قابلقبول نبود که مرگ وی به صورت طبیعی اتفاق افتاده باشد، علاوه بر اینکه تا آن زمان نشانی از بیماری جدی در او دیده نمیشد.
بعضی بر این باورند که مرگ مصطفی، سنگینترین ضربه برای روحالله خمینی بود. این اتفاق به جهت پیامدهای آن در داخل ایران نیز قابلتأمل است، چراکه مراسمی که در عزای وی برگزار میشد، در تشدید مخالفتها و فعالیتهای ضد حکومت پهلوی مؤثر بود. از سویی عدهای معتقدند که با مرگ مصطفی، نهضت شتاب بیشتری یافت و امام خمینی مبارزه را جدیتر دنبال کرد. به نظر میرسد از این جهت امام خمینی در سخنرانیاش به همین مناسبت مرگ مصطفی را از «الطاف خفیه الهی» نامید.
در پی مرگ مصطفی، سیدروحالله خمینی در پیامی کوتاه چنین نوشت:
انالله و انا الیه راجعون
در روز یکشنبه نهم ذیالقعده الحرام ۱۳۹۷ مصطفی خمینی، نور بصرم و مهجه قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد.
اللهم ارحمه واغفر له واسکنه الجنه بحق اولیائک الطاهرین علیهم الصلوه والسلام.
برپایی مراسم سخنرانی در قم، باعث دستگیری عدهای از طلاب شد. در ایام شهادت امام صادق (ع) در حوزه قم مراسمی برگزار شد. علما و استادان به سخنرانی پرداختند. دکتر مفتح سخنرانی بسیار پرحرارت و سازندهای کرد. با دخالت عناصر امنیتی و ساواک، این اقدام منجر به دستگیری عدهای از شرکتکنندگان و دستاندرکاران مراسم شد، به نحوی که ایشان را ممنوعالحضور در قم کردند. ساواک بیش از دو ساعت مدرسه فیضیه را در دست داشت. این برخوردها باعث تحصن و تظاهرات داخل مدرسه فیضیه شد. در این رابطه عده قابلتوجهی، حدود صد نفر، را دستگیر و مدرسه فیضیه را تعطیل کردند.
ما بازاریها در محکومیت این حادثه با پخش اعلامیهای مردم را به تجمع در مسجد اعظم دعوت کردیم و خواستار بازگشت آیتالله خمینی به ایران شدیم. پس از آن در همان مسجد بار دیگر اعلامیهای را برای تجمع پخش کردیم و از مردم خواستیم روز 23/7/56 برای بازگشت امام و اعتراض به دولت در صحن حضرت معصومه (س) اجتماع كنند، ولی ساواک و فرمانداری مانع برگزاری مجدد این اجتماع شدند.
شنبه 30 مهر پس از انتشار مرگ مشکوک حاجآقا مصطفي خميني، پسر بزرگ حاجآقا روحالله و داماد حاجشيخ مرتضي حائري، ما بازار را تعطيل کرديم.
يکشنبه اول آبان سال 1356 پرچم بزرگي در برابر مدرسه خان که روي آن با رنگ سرخ، شهادت آن فقيد را به جامعه روحانيت تسليت ميگفت، نصب شد. عصر از طرف آيتالله گلپايگاني به مناسبت فوت ايشان مجلس ترحيمي با حضور آيتالله گلپايگاني و شريعتمداري و نجفيمرعشي و شركت نزدیک به شش هزار نفر از طبقات مختلف و طلاب علوم ديني و روحانيون شهر قم در مسجد اعظم برگزار شد. در اين مجلس تعداد معدودي از طلاب بين جمعيت مبادرت به سردادن شعار درود بر خميني كردند كه اين جريان موجب برهمخوردن نظم مجلس شد و همگي با سرعت مسجد را ترك کرديم. هنگام خارجشدن جمعيت از مسجد اعلاميههايي با امضاي روحانيون مبارز و كنفدراسيون دانشجويان ايراني در محوطه مسجد ريخته شد. اعلام کردند فردا مجلس ترحيم ديگري از طرف آيتالله گلپايگاني و بعدازظهر از جانب آيتالله شريعتمداري در مسجد اعظم و از طرف آيتالله نجفيمرعشي در حسينيه نجفي برگزار خواهد شد.
ما بازاريان فردا دوشنبه را نيز را براي همدردي با آيتالله خميني و همراهي با طلاب و روحانيون مبارز به تعطيلي بازار ادامه داديم و براي عزاداري و اداي احترام به منزل آيتالله خميني و حاج شيخ مرتضي حائري رفتيم. چنان که خانه آيتالله خميني از روز سخنراني تاريخي ايشان درباره احياي کاپيتولاسيون، چنين جمعيتي را به خود نديده بود و بعدازظهر مجلس ترحيم ايشان برپا شد که به جهت وجود رعب و وحشت، حتي اسمي از حاجآقا مصطفي يا پدر ايشان برده نشد. حتي در اعلاميهاي که در آن مجلس فاتحه اعلام شده بود، نام ايشان با عبارت «حاج سيدمصطفي موسوي» ذکر شده بود. از طرفي کمتر کسي جرئت منبررفتن و سخنراني در اينگونه مجالس را داشت، اما در مجلس فاتحهاي که از سوي آيتالله گلپايگاني برپا شد، حجتالاسلام سيدمحمد آلطه درباره زندگي ايشان سخنراني کرد و رسما نام آيتاللهالعظمي خميني و حاجآقا مصطفي را در آن منبر بر سر زبانها انداخت. در اين مراسم و مراسم مشابهي که بعدا انجام شد، مردم هنگام شنيدن نام آيتالله خميني، با هيجان و صداي بلند صلوات ميفرستادند و اینگونه از آيتالله خميني تجليل و احساسات خود را ابراز ميکردند. فردا سهشنبه نيز مجلس
ديگري در مسجد اعظم به مناسبت شهادت حاجآقا مصطفي مجلس پرشوري برگزار شد که بيش از 40 هزار نفر در صحن کهنه حضرت معصومه (س) و خيابانهاي اطراف براي شرکت در اين مراسم گرد آمده بودند. در اين مجلس حجتالاسلام مظاهري به منبر رفت و درباره شهادت فرزند ارشد آيتالله خميني و مسائل روز کشور سخنراني کرد. روز چهارشنبه ساواک با کوشش گسترده مأموران خود سعي کرد از برگزاري ديگر مراسمها جلوگيري کند. اما طلاب مدرسه امام صادق (ع) مجلس باشکوهي در اين مدرسه ترتيب دادند. در روز پنجشنبه به مجلس شب هفتي که در مسجد امام حسن و در مسجد صفاييه برگزار شد رفتم. روحانيون مبارز ايران، جامعه مدرسين حوزه علميه قم و روحانيون تهران، در بيانيههاي جداگانهاي، شهادت مرحوم سيدمصطفي خميني را به آيتاللهالعظمي خميني تسليت گفتند. مراسم شب هفت ايشان نيز از سوي حوزه علميه قم در مسجد اعظم برگزار شد. در اين مراسم حججالاسلام رباني املشي، خزعلي و خلخالي سخنراني کردند. آقاي خلخالي در منبر خود اول کسي بود که مرگ بر شاه را افتتاح کرد، آقاي خلخالي و آقا سيدي از اهالي مشهد با صداي بلند ميگفت بگو مرگ بر شاه.
تصميم گرفتيم مجلس يادبودي را نيز با کمک متدينين بازار قم ترتيب دهيم. شهر قم را کماندوها بهطور کامل تحت کنترل داشتند. در 28 آبان 1356 ما خواستيم از مناسبت شهادت جوادالائمه (امام محمدتقي) استفاده کنيم، ولي آقايان همراهي نکردند و مراسم شهادت مثل هميشه در آرامش برگزار شد؛ بههرحال ما فرصت را از دست نداديم و تدارک مجلس باشکوهي را دنبال کرديم.
فرشفروشهاي تيمچه، فرشهايشان را آوردند. بازار را که از مسجد حسينآباد شروع ميشود و فرعيهاي متعدد آن مثل بازار مسگرها و بازار عطارها تا خيابان بهروز را که طول آن به هزار متر ميرسد، با فرش و موکت پر کرديم. هنگام شروع مجلس تمام بازار در مسجد حسينآباد و مسجد مسگرها و مسجد ملاجعفر که در بازار واقع شدهاند، تمام کاروانسراها و تيمچهها از جمعيت موج ميزد و حتي جلوی وروديهاي بازار جمعيت ايستاده بود، چنين مجلس باشکوهي از نظر کيفيت و کميّت در تاريخ شهر قم بيسابقه بوده است، زيرا اصولا در بازار براي کسي مجلس منعقد نميشده و ثانيا تاکنون قم چنين جمعيتي به خود نديده بود، جمعيت را از 60 تا صدهزار نفر گفتهاند. منبر را وسط، سر کوچه سيداسماعيل و بساط چايي را ته بازار در مسجد مسگرها قرار داديم. کماندوها پس از اطلاع از اين مراسم رفتند روي پشتبام مستقر شدند و اسلحههايشان را از سوراخ سقفها براي رعب و وحشت مردم به طرف پايين گرفتند. ما قبلا بايد يک منبري توانا را براي استفاده از اين فرصت پيشبيني ميکرديم، هرچه گشتيم يک روحاني انقلابي براي اين مجلس نيافتيم يا حاضر به خطرکردن نشدند، از سر ناچاري به منزل شيخ محمد
گرامي رفتيم از ايشان خواستيم تا به ما کمک کند، او گفت ساواک من را ميشناسد و بلافاصله مجلس را به هم ميزنند، همانجا آقاي عبدوست را به ما معرفي کرد. قبل از اينکه ايشان به منبر برود عمامهاش را عوض کرديم، طوري که وقتي از منبر ميآيد پايين شناسايي و دستگير نشود، چون در بازار ساواک و اطلاعات آمده بودند. رئيس ساواک سرهنگي بود به نام گلغصه هيکل درشت و بزرگی داشت، وقتي راه ميرفت مثل اينکه زمين زير پايش میلرزید. رئيس شهرباني هم بههمينصورت، دور منبر نشسته بودند که اگر کسي به منبر رفت، او را بگيرند. ما منبر را در وسط بازار گذاشتيم که دو طرف هم پر جمعيت بود و يک کوچه را هم براي فراريدادن تعيين کرديم. بازار نیز چون سقف دارد زودتر تاريک ميشود و مردم هم کفشهايشان همه گيوه بود که براي فرار آماده باشند.
در اين مجلس آقاي عبدوست نطق مهيج و سازندهاي ايراد کرد و در ضمن سخنراني يک ساعت طول کشيد، بعد قطعه شعري خواند و خواسته مردم را بازگو کرد:
الا اي آيتالله خميني/ گل سرخ گلستان حسيني
اگرچه در نجف تبعيد هستي/ يگانه مرجع تقليد هستي
ايران ما اگر 40 ميليون جمعيت دارد صدي هشتادشان مقلد دلخواه و مقلد دلسوز و علاقهمند او هستند و بازگشت آن حضرت به ايران خواسته همه مردم ايران است.
اين سرکوچه که ما منبر گذاشته بوديم، لامپ روشن شد و در همه بازار لامپهاي شهرداري روشن شد که نميشد کاري کرد، داشتند ميديدند زمينهسازي کرديم که بهوسيله تيرکمان لامپ را بشکنيم تا لامپ شکسته شد، بمب صدا کرد. مأمورين ساواک و اطلاعات فکر کردند مردم مسلح هستند و بمبي داشتند که منفجر شد. مردم که صدا را ميشنوند همه پا به فرار ميگذاشتند. ما هم آقا را برديم پايين و عمامهاش را عوض کرديم و عمامه سفيد را سياه کرديم و فوري از کوچه پسکوچهها ردش کرديم و رفت.
من هم به خانه رفتم که بعدا برايم نقل کردند که بعد از اين مسئله رئيس اطلاعات آمد سر بازار ايستاد که خيلي بددهن بود و شروع کرد با صداي کلفت که مجلس و باني مجلس سليماني است و فحشهاي ناموسي به من ميداد.
به هنگام شب نيز کسبه خيابان چهارمردان قم مقدمات تشکيل مجلس بزرگي را فراهم کرده بودند که شهرباني از برگزاري آن جلوگيري کرد و پس از آن ساواک به کمک مأمورين شهرباني از برگزاري هرگونه مجلسي در محلههاي قم جلوگيري کرد.
من دم غروب در خانه بودم و خيلي ميترسيدم که حالا چه کار کنم؟ اگر در خانه بمانم ميآيند ميگيرند؛ از پشتبام هم که نميشود. به ناچار چادر سر کردم و دمپايي زنانه پوشيدم و از خانه بيرون رفتم، با گفتن (و جعلنا من بين ايديهم سدا) از جلوي آنها گذشتم و آمدم خانه خردمند که آن ور خيابان نزديک منزل آقاي محمد مؤمن بود؛ در زدم که فلاني خبر داري چي شده؟ گفت آره کامکار همه گناهها را گردن من و تو گذاشته؛ چه کار کنيم؟ گفتم الان چيزي به ذهنم رسيد، پاشو الان بريم خانه آيتالله سلطانيطباطبايي منزل آيتالله سلطانيطباطبايي در خيابان ارم نزديک حرم پشت منزل آيتالله نجفيمرعشي بود. رفتيم در زديم خدمتکارش آمد تا در را باز کرد، پريديم داخل منزل تا آمد جيغ بزند گفتيم حرف نزن برو به آقا بگو فلاني و فلاني اينجا هستند. رفتيم داخل گفت چي شده؟ چرا اينقدر مضطرب هستيد؟ گفتيم سروصداها درآمده و مجلس امروز را به گردن ما انداختهاند و گفتهاند باني مجلس ما بوديم.
گفت حالا من چه کار کنم؟ گفتم ما ميخواهيم برويم سر خانه و زندگيمان! نميتوانيم فراري باشيم؛ شما لطف کنيد اگر ما را گرفتند، بگوييد باني مجلس من بودم بهخاطر برادر دامادم مجلس را گرفتم و اگر منبري را خواستند، بگوييد شيخي بوده است از شاگردان من که به منبر رفته است. اگر پرسيدند کيست بگو من هزار تا شاگرد دارم، نميدانم کدامشان بود و نميشناسم. گفت همين قدر بگويم تمام است؟ گفتم بله. خيلي ممنون.
خيالمان راحت شد. صبح آمديم مغازه تا آمديم مأمورين کماندو پليس اطلاعات و ساواک ريختند من را گرفتند و براي اينکه رعب بيشتري ايجاد کنند، با تشريفات پياده از خيابانها بردند داخل شهر و مردم نگاه ميکردند. وقتي رسيديم ساواک، شروع کردند به فحشدادن که فلانفلانشده شما شهر را به هم ريختيد. خوب که فحشهايشان را دادند و داد و بيداد کردند، گفتم آقا من کارهاي نيستم؛ من چاي ميدادم. مجلس مال آقاي سلطاني بود؛ براي برادر دامادش گرفته بود. من چهکارهام کي به حرف من گوش ميدهد؟ آقا گفته بود که مجلس را بگير و چايي پخش کن.
يک سيلي به من زدند و با آقا تماس گرفتند. آقا هم عين همان که من گفته بودم، فرمود مجلس مربوط به من بوده است و من را آزاد کردند. در قم صدها مجلس براي حاجآقامصطفي خميني گرفته شد؛ يکياش مجلس بازار نشد. اگر ما همين مجلس را در مسجد گرفته بوديم، اينقدر اهميت نداشت. تعطيلي بازار و فرشکردن بازار يک ابهتي ايجاد کرد. تعطيليهاي بعد از چله از همين جا شروع شد. تحليل خودم اين است که حتي روحانيت هم که تحريک شد و راه افتاد با اين پشتوانه بود.
سرهنگ فاضلي مرد عجيب و غريب و بددهن به من فهماند که آنها ديگر من را بهعنوان يک سوژه در بازار قم هميشه در نظر دارند و من هم فهميدم اگر هر اتفاقي از سوي انقلابيون در اين شهر عليه شاه بشود، چه با حضور من چه بي حضور من، هميشه بهعنوان متهم با ساواک و شهرباني درگير خواهم بود؛ بنابراين با مشورت دوستان وکالتي را به برادرانم براي رسيدگي به امور منزل و مغازه و... واگذار کردم و به آنها گفتم ممکن است من اعدام شوم.
به مناسبت چهلمين روز درگذشت حاجآقامصطفي خميني و تظاهرات اخير دانشجويان از سوي حوزه علميه قم اعلاميه مفصلي دراينخصوص منتشر شد.
امروز جمعه مجلس بزرگداشت چهلمين روز درگذشت حاجآقامصطفي از ساعت هشت تا 12:30 در مسجد اعظم برگزار شد. در اين مراسم حجتالاسلام شيخ صادق خلخالي و حجتالاسلام ربانياملشي سخنراني کردند. در پايان، حجتالاسلام محمدجواد حجتيکرماني قطعنامهاي 14 مادهاي قرائت کرد که مورد تأييد حاضران قرار گرفت. حاضران در مراسم که نزديک به 10هزار نفر از طبقات مختلف مردم شهر قم بودند، پس از قرائت قطعنامه و پايان مجلس، با شعار «درود بر خميني» و «مرگ بر شاه»، براي بازگشايي مدرسه فيضيه به سمت آنجا راهپيمايي کردند. اين راهپيمايي پس از لحظاتي با صف فشرده پليس و کماندوها مواجه شد که زد و خورد، شليک تيرهاي هوايي و ايجاد رعب و وحشت، تظاهرکنندگان را متفرق کردند.
*كارشناس ارشد تاريخ ايران دوره اسلامي، كارشناس گروه ايرانشناسي و اسلامشناسي سازمان اسناد و كتابخانه ملي