«هرندي»ها و ملاحظات سياستگذاري اجتماعي
جمال رشيدي . پژوهشگر حوزه سياستگذاري اجتماعي
تجارب آموزشي دانشآموختگان جامعهشناسي نشان ميدهد که نظام آموزش عالي ما بهنوعي، طرفدار پروپاقرص رويکردهاي «بالا به پايين» و برنامهريزي بوروکراتيک و گريزان از رويکردهاي برنامهريزي دموکراتيک است. در دوره تحصيل لزوما شما با مفهوم «تسهيلگري» آشنا نميشويد. اين در حالي است که تسهيلگري يکي از مؤثرترين روشها براي کنشورزان حوزه سياستگذاري اجتماعي است که ميتواند در کنار ساير روشهاي کيفي که ميتوان آنها را روشهاي دموکراتيک خواند، به دستورکارهاي سياستي در حوزههاي مختلف اجتماعي- شهري بينجامد که از خلال آنها، هم مسائل اجتماعي را ميتوان تا حدود زيادي سروسامان داد و هم مديران بخش سياستگذاري اجتماعي را به اين اقناع رساند که «بولدوزر» ديگر در نظام برنامهريزي جايگاهي ندارد و جاي آن را بايد به جلسات مداوم با ساکنان اجتماعات شهري و تجربه زيسته آنها داد. من براي پيادهکردن اين ايده، يکي از محلات شهر تهران را انتخاب کردم تا به مدد تجارب گذشته، بتوانم مسئله درستي براي اين محلات تعريف کنم، ازآنرو که بخش عمدهاي از راهحل را نيز در خود دارد. محله «هرندي»، مملو از تجارب ناب براي حلشدن است، اما نکته بسيار مهم،
درهمتنيدگي مسائل با همديگر و به همين سبب، شکلگيري بافتي منحصربهفرد در اين محله است. من هم سعي ميکنم اجزاي مختلف اين بافت را تصوير کنم که از تجربه شخصي سرچشمه گرفته است. محلاتي مانند «هرندي» دربردارنده فضاهاي بيدفاع و فضاهاي عمومي شهري عاري از نظارت اجتماعي هستند. انگار «چشمپوشي» به يکي از استراتژيهاي مورد توافق ساکنان اين محله بدل شده است. تکرار مداوم رفتارهاي ضدهنجار در اين محله، باعث شده تعريف هنجار و ناهنجار هم تغيير يابد و اکنون برخي رفتارها به بخش نامتناقض بافت محله تبديل شدهاند و واکنش بازدارنده اجتماعي را نميطلبد. چنين محلاتي، بستر اجتماعي مناسبي را براي افراد و گروههاي درگير در آسيبهاي اجتماعي فراهم ميآورند و قلمروي نمادين برايشان ايجاد ميکنند؛ قلمرويي که هنجارش، بيهنجاري است. پيوندهاي اجتماعي بين ساکنان اين اجتماعات از ويژگي بازدارندگي برخوردار نيست و نوعي ايزولهشدن بين اجتماعات ساکن اينگونه محلات با ساير سکونتگاههاي شهر، ديده ميشود؛ بنابراين جداافتادگي فضايي نيز از جمله خصوصيات اين محلات است. انگار طلسمي نفوذناپذير را به دور محله تنيدهاند که شهروندان هنجارمند را ياراي ورود به
اين قلمرو نيست. سکونتگاهي انساني در بطن شهر تهران شکل گرفته که بسياري از موازين انساني به شيوه روزمره در آن نفي ميشود.
بيهنجاري به نوعي روال روزمره تبديل شده که اين امر خود زمينههاي بازتوليد وضع موجود را نيز ميپروراند. سياست در اين خصوص بايد «امر روزمره» را کانون توجه قرار دهد. بدون آن نميتوان فرايند بازتوليد را متوقف کرد. تجمع بيش از حد افراد آسيبديده و در معرض آسيب، حتي بر نوع چشمانداز افراد و اميد به آينده نيز تأثيرگذار است و گونهاي انفعال مخرب را در بين افراد رقم ميزند؛ مخرب به اين لحاظ که جامعه در مقام موجوديتي دربردارنده فرصتها و امکانها براي اين افراد، نميتواند مکانيسمهاي برونرفت از وضعيت کنوني را ارائه كند و به همين دليل چشمانداز نويدبخشي ترسيم نميکند و افراد در جهت تعميق وضع کنوني، حتي ترغيب ميشوند. سياستها و مداخلات شکستخورده مديريت شهري در اين محلات نيز وضعيت را بغرنجتر و تصويري تغييرناپذير از وضع موجود را ارائه ميكنند که جنبه خطرناک مسئله، نمود پديدارشناختي اين تصوير در اذهان دستاندرکاران مديريت شهري است که ممکن است پس از تلاشهاي نسنجيده و نامؤثر، به سمت رويکردهاي ناديدهانگاري و حتي تخريب، سوق پيدا کنند. فضاي اجتماعيشدن در اينگونه محلات بيشتر دربردارنده هنجارگريزي و قانونگريزي است و
معدود راههاي باقيمانده براي رسيدن به اهداف را در قالب فعاليتها و کنشهاي قانونگريز صورتبندي و ارائه ميکند و بنابراين انتظار رخدادن کنشهاي قانونمند در اين فضاها ممکن است عبث باشد. از همه مهمتر جاي خالي «دولت-پدر» است. اگرچه خوش ندارم که هرجا مينشينم نشاني از «دولت» ببينم، اما درخصوص محله «هرندي» و «هرنديهاي» ديگر اذعان ميکنم که جاي اين پدر بسيار خالي است. انگار دولت عزم جزم کرده که اين يتيم را به حال خود بسپارد تا چه شود که بازار نزديک به آن بپروراندش يا شايد خودش، راهش را بيابد. اين روايت تلاشي براي ارائه تصويري از اين محله است که ميطلبد سياست اجتماعي خاصي در خصوص آن صورتبندي شود. شايد هرندي خود بهتنهايي يک بسته سياستي لازم داشته باشد، اما نبايد متن اجتماعي، اقتصادي، سياسي، سياستي و مديريتي کلاني که آن را احاطه کرده، از چشم دور نگه داشته شود. اين نقطه شروع خوبي خواهد بود که دريابيم از فاصله دور و صرفا بر اساس تجارب دست چندم از اين محلات، سياستگذاري و برنامهريزي نکنيم.
تجارب آموزشي دانشآموختگان جامعهشناسي نشان ميدهد که نظام آموزش عالي ما بهنوعي، طرفدار پروپاقرص رويکردهاي «بالا به پايين» و برنامهريزي بوروکراتيک و گريزان از رويکردهاي برنامهريزي دموکراتيک است. در دوره تحصيل لزوما شما با مفهوم «تسهيلگري» آشنا نميشويد. اين در حالي است که تسهيلگري يکي از مؤثرترين روشها براي کنشورزان حوزه سياستگذاري اجتماعي است که ميتواند در کنار ساير روشهاي کيفي که ميتوان آنها را روشهاي دموکراتيک خواند، به دستورکارهاي سياستي در حوزههاي مختلف اجتماعي- شهري بينجامد که از خلال آنها، هم مسائل اجتماعي را ميتوان تا حدود زيادي سروسامان داد و هم مديران بخش سياستگذاري اجتماعي را به اين اقناع رساند که «بولدوزر» ديگر در نظام برنامهريزي جايگاهي ندارد و جاي آن را بايد به جلسات مداوم با ساکنان اجتماعات شهري و تجربه زيسته آنها داد. من براي پيادهکردن اين ايده، يکي از محلات شهر تهران را انتخاب کردم تا به مدد تجارب گذشته، بتوانم مسئله درستي براي اين محلات تعريف کنم، ازآنرو که بخش عمدهاي از راهحل را نيز در خود دارد. محله «هرندي»، مملو از تجارب ناب براي حلشدن است، اما نکته بسيار مهم،
درهمتنيدگي مسائل با همديگر و به همين سبب، شکلگيري بافتي منحصربهفرد در اين محله است. من هم سعي ميکنم اجزاي مختلف اين بافت را تصوير کنم که از تجربه شخصي سرچشمه گرفته است. محلاتي مانند «هرندي» دربردارنده فضاهاي بيدفاع و فضاهاي عمومي شهري عاري از نظارت اجتماعي هستند. انگار «چشمپوشي» به يکي از استراتژيهاي مورد توافق ساکنان اين محله بدل شده است. تکرار مداوم رفتارهاي ضدهنجار در اين محله، باعث شده تعريف هنجار و ناهنجار هم تغيير يابد و اکنون برخي رفتارها به بخش نامتناقض بافت محله تبديل شدهاند و واکنش بازدارنده اجتماعي را نميطلبد. چنين محلاتي، بستر اجتماعي مناسبي را براي افراد و گروههاي درگير در آسيبهاي اجتماعي فراهم ميآورند و قلمروي نمادين برايشان ايجاد ميکنند؛ قلمرويي که هنجارش، بيهنجاري است. پيوندهاي اجتماعي بين ساکنان اين اجتماعات از ويژگي بازدارندگي برخوردار نيست و نوعي ايزولهشدن بين اجتماعات ساکن اينگونه محلات با ساير سکونتگاههاي شهر، ديده ميشود؛ بنابراين جداافتادگي فضايي نيز از جمله خصوصيات اين محلات است. انگار طلسمي نفوذناپذير را به دور محله تنيدهاند که شهروندان هنجارمند را ياراي ورود به
اين قلمرو نيست. سکونتگاهي انساني در بطن شهر تهران شکل گرفته که بسياري از موازين انساني به شيوه روزمره در آن نفي ميشود.
بيهنجاري به نوعي روال روزمره تبديل شده که اين امر خود زمينههاي بازتوليد وضع موجود را نيز ميپروراند. سياست در اين خصوص بايد «امر روزمره» را کانون توجه قرار دهد. بدون آن نميتوان فرايند بازتوليد را متوقف کرد. تجمع بيش از حد افراد آسيبديده و در معرض آسيب، حتي بر نوع چشمانداز افراد و اميد به آينده نيز تأثيرگذار است و گونهاي انفعال مخرب را در بين افراد رقم ميزند؛ مخرب به اين لحاظ که جامعه در مقام موجوديتي دربردارنده فرصتها و امکانها براي اين افراد، نميتواند مکانيسمهاي برونرفت از وضعيت کنوني را ارائه كند و به همين دليل چشمانداز نويدبخشي ترسيم نميکند و افراد در جهت تعميق وضع کنوني، حتي ترغيب ميشوند. سياستها و مداخلات شکستخورده مديريت شهري در اين محلات نيز وضعيت را بغرنجتر و تصويري تغييرناپذير از وضع موجود را ارائه ميكنند که جنبه خطرناک مسئله، نمود پديدارشناختي اين تصوير در اذهان دستاندرکاران مديريت شهري است که ممکن است پس از تلاشهاي نسنجيده و نامؤثر، به سمت رويکردهاي ناديدهانگاري و حتي تخريب، سوق پيدا کنند. فضاي اجتماعيشدن در اينگونه محلات بيشتر دربردارنده هنجارگريزي و قانونگريزي است و
معدود راههاي باقيمانده براي رسيدن به اهداف را در قالب فعاليتها و کنشهاي قانونگريز صورتبندي و ارائه ميکند و بنابراين انتظار رخدادن کنشهاي قانونمند در اين فضاها ممکن است عبث باشد. از همه مهمتر جاي خالي «دولت-پدر» است. اگرچه خوش ندارم که هرجا مينشينم نشاني از «دولت» ببينم، اما درخصوص محله «هرندي» و «هرنديهاي» ديگر اذعان ميکنم که جاي اين پدر بسيار خالي است. انگار دولت عزم جزم کرده که اين يتيم را به حال خود بسپارد تا چه شود که بازار نزديک به آن بپروراندش يا شايد خودش، راهش را بيابد. اين روايت تلاشي براي ارائه تصويري از اين محله است که ميطلبد سياست اجتماعي خاصي در خصوص آن صورتبندي شود. شايد هرندي خود بهتنهايي يک بسته سياستي لازم داشته باشد، اما نبايد متن اجتماعي، اقتصادي، سياسي، سياستي و مديريتي کلاني که آن را احاطه کرده، از چشم دور نگه داشته شود. اين نقطه شروع خوبي خواهد بود که دريابيم از فاصله دور و صرفا بر اساس تجارب دست چندم از اين محلات، سياستگذاري و برنامهريزي نکنيم.