|

جدایی بدن از مغز در هنگام خشونت

عبدالرحمن نجل‌رحیم-عصب‌شناس و عصب‌پژوه

پژوهش‌های جدید نشان می‌دهد که در آینده نزدیک، بررسی از نظر روان‌شناختی، ارائه مشاوره مؤثر و قضاوت در دادگاه‌ها درباره خشونت‌های جنسی علیه زنان، بدون درنظرگرفتن کار مغز ممکن نیست. طبق تعریف جدید، ضربه‌های عاطفی نتیجه حوادثی است که موجب چنان ترس، وحشت یا هراس غیرقابل‌کنترلی در مغز قربانی می‌شود که مسیر و نحوه زندگی‌اش در آینده را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. طبق مطالعات جدید، پیگیری اثرات ضربه‌های عاطفی، تنها از طریق شواهد رفتاری و گفتاری و حافظه‌ای قربانی خشونت جنسی ممکن نیست، بلکه ردیابی اثرات ذهنی با بررسی تغییرات مدارهای مغزی است که مانند اثر انگشت و دی‌ان‌ای می‌تواند دارای اعتبار در مشاوره روانی و پیگیری حقوقی و قانونی باشد. معمولا آنچه در روان‌شناسی متداول و در دادگاه‌ها مورد استناد قرار می‌گیرد، بیشتر از همه بر اساس شواهد رفتاری و اظهارات قربانی درباره جزئیات خشونت جنسی مورد ادعا قرار دارد، ولی بررسی‌های علمی مغزپژوهی آشکار می‌کند که در هنگام غلبه ترس و وحشت ناشی از خشونت جنسی، مناطق اختیار و اراده‌ساز مغز قربانی خشونت از کار می‌افتند. بدن از مغز منفصل می‌شود. عدم امکان تحرک و تسلیم‌شدن اجباری پیش می‌آید. حتی زبان برای ادای اعتراض کلامی نیز در قفا قفل می‌شود. همه اینها ممکن است از دید یک‌سوم شخص ناظر مغز ناشناس، نشانه تمکین و رضای زن قربانی تجاوز جنسی تلقی شود. چنین دید ظاهربینی که به عمق فاجعه در پستوی مغز قربانی توجه ندارد، دچار اشتباه، سوءتعبیر و نتیجه‌گیری غلط در پشت میز مشاوره روان‌شناسی یا صحنه دادگاه می‌شود.

از طرف دیگر، در ابتدای وقوع تجاوز جنسی، در مغز زن قربانی آژیر چراغ چشمک‌زن خطر ناشی از ترس و وحشت، چنان سازمان زنجیره زمانی یادسپاری واقعه را برهم می‌ریزد که به‌خاطرآوری جزئیات حادثه غیرممکن می‌شود. در چنین شرایطی، سوپی از ترشحات مغزی و هورمونی راه می‌افتد و ارتباطات کارکردی مناطق زیرین مغز با قشر پیش‌پیشانی گسیخته می‌شود. تکه‌پاره‌هایی به‌خاطرمانده از تسلسل و توالی زمانی واقعه، فرد قربانی را برای راست‌وریست‌کردن و پرکردن شکاف‌های روایت نامعلوم به او، دچار تناقض‌گویی آشکار می‌کند. بدیهی است که این امر می‌تواند روان‌شناس، مشاور یا قاضی دادگاه را به این تصور وادارد که شخص قربانی در اظهارات خود صادق نیست و برای اثبات ادعای پوچ خود، به‌طور عمد یا غیرعمد، متوسل به دروغ‌گویی شده است، درحالی‌که این تناقض و پراکنده‌گویی شخص قربانی خشونت جنسی می‌تواند ناشی از دردست‌نبودن جزئیات واقعه‌ای باشد که به‌خاطر شدت ضربه‌زنندگی عاطفی ناشی از ترس و وحشت، اجازه و فرصت به‌خاطرسپاری در مغز پیدا نکرده باشد. بدیهی است که در این میان، شرایط سنی، تفاوت‌های فردی، اقلیمی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی می‌تواند در تعبیر و تفسیر حقانیت و درجه خشونت متجاوزانه و ضربه عاطفی در مغز زن مدعی، تأثیرگذار و تعیین‌کننده باشد. این امر مهم نیز در آینده می‌تواند از طریق بررسی بی‌واسطه و ابژکتیو کارکرد مغز در شرایط خاص قبل و بعد از حادثه قابل پیگیری شود.

پژوهش‌های جدید نشان می‌دهد که در آینده نزدیک، بررسی از نظر روان‌شناختی، ارائه مشاوره مؤثر و قضاوت در دادگاه‌ها درباره خشونت‌های جنسی علیه زنان، بدون درنظرگرفتن کار مغز ممکن نیست. طبق تعریف جدید، ضربه‌های عاطفی نتیجه حوادثی است که موجب چنان ترس، وحشت یا هراس غیرقابل‌کنترلی در مغز قربانی می‌شود که مسیر و نحوه زندگی‌اش در آینده را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. طبق مطالعات جدید، پیگیری اثرات ضربه‌های عاطفی، تنها از طریق شواهد رفتاری و گفتاری و حافظه‌ای قربانی خشونت جنسی ممکن نیست، بلکه ردیابی اثرات ذهنی با بررسی تغییرات مدارهای مغزی است که مانند اثر انگشت و دی‌ان‌ای می‌تواند دارای اعتبار در مشاوره روانی و پیگیری حقوقی و قانونی باشد. معمولا آنچه در روان‌شناسی متداول و در دادگاه‌ها مورد استناد قرار می‌گیرد، بیشتر از همه بر اساس شواهد رفتاری و اظهارات قربانی درباره جزئیات خشونت جنسی مورد ادعا قرار دارد، ولی بررسی‌های علمی مغزپژوهی آشکار می‌کند که در هنگام غلبه ترس و وحشت ناشی از خشونت جنسی، مناطق اختیار و اراده‌ساز مغز قربانی خشونت از کار می‌افتند. بدن از مغز منفصل می‌شود. عدم امکان تحرک و تسلیم‌شدن اجباری پیش می‌آید. حتی زبان برای ادای اعتراض کلامی نیز در قفا قفل می‌شود. همه اینها ممکن است از دید یک‌سوم شخص ناظر مغز ناشناس، نشانه تمکین و رضای زن قربانی تجاوز جنسی تلقی شود. چنین دید ظاهربینی که به عمق فاجعه در پستوی مغز قربانی توجه ندارد، دچار اشتباه، سوءتعبیر و نتیجه‌گیری غلط در پشت میز مشاوره روان‌شناسی یا صحنه دادگاه می‌شود.

از طرف دیگر، در ابتدای وقوع تجاوز جنسی، در مغز زن قربانی آژیر چراغ چشمک‌زن خطر ناشی از ترس و وحشت، چنان سازمان زنجیره زمانی یادسپاری واقعه را برهم می‌ریزد که به‌خاطرآوری جزئیات حادثه غیرممکن می‌شود. در چنین شرایطی، سوپی از ترشحات مغزی و هورمونی راه می‌افتد و ارتباطات کارکردی مناطق زیرین مغز با قشر پیش‌پیشانی گسیخته می‌شود. تکه‌پاره‌هایی به‌خاطرمانده از تسلسل و توالی زمانی واقعه، فرد قربانی را برای راست‌وریست‌کردن و پرکردن شکاف‌های روایت نامعلوم به او، دچار تناقض‌گویی آشکار می‌کند. بدیهی است که این امر می‌تواند روان‌شناس، مشاور یا قاضی دادگاه را به این تصور وادارد که شخص قربانی در اظهارات خود صادق نیست و برای اثبات ادعای پوچ خود، به‌طور عمد یا غیرعمد، متوسل به دروغ‌گویی شده است، درحالی‌که این تناقض و پراکنده‌گویی شخص قربانی خشونت جنسی می‌تواند ناشی از دردست‌نبودن جزئیات واقعه‌ای باشد که به‌خاطر شدت ضربه‌زنندگی عاطفی ناشی از ترس و وحشت، اجازه و فرصت به‌خاطرسپاری در مغز پیدا نکرده باشد. بدیهی است که در این میان، شرایط سنی، تفاوت‌های فردی، اقلیمی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی می‌تواند در تعبیر و تفسیر حقانیت و درجه خشونت متجاوزانه و ضربه عاطفی در مغز زن مدعی، تأثیرگذار و تعیین‌کننده باشد. این امر مهم نیز در آینده می‌تواند از طریق بررسی بی‌واسطه و ابژکتیو کارکرد مغز در شرایط خاص قبل و بعد از حادثه قابل پیگیری شود.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها