|

پدر اپلیکیشن بربری

گیتی صفرزاده

سال‌ها قبل که دوران کودکی‌ام را در یکی از محله‌های قدیمی تهران می‌گذراندم، پیرمردی بود که به پیرمرد بربری معروف بود. پیرمرد بربری به گمان من 90 سالی داشت؛ به‌خاطر خمیدگی پشت و چروک‌های فراوان صورتش، شاید هم سختی روزگار زودتر از زمان موعود به این شکل‌و‌قیافه انداخته بودش یا به چشم کودکانه من آن‌قدر پیر و کهن‌سال می‌آمد. فکر نکنید از آن پیرمردهای مهربان بود که به بچه‌ها لبخند می‌زنند و آب‌نبات از جیبشان درمی‌آورند؛ ابدا؛ آن مرحوم (از آن پیرمرد‌هایی نبود که امیدی باشد از 40 سال پیش تا الان در قید حیات مانده باشد) اصلا و ابدا حال‌و‌حوصله بچه‌ها را نداشت، هیچ‌وقت لبخندش را ندیدم، دو عدد دندان داشت که وقتی دهانش را باز می‌کرد هیبت ترسناک‌تری به چهره‌اش می‌داد و همیشه یک نگاه جدی توی صورتش بود. از خانه‌و‌خانواده‌داربودنش اطلاعی نداشتم. گهگاهی دم لبنیاتی اخوان می‌دیدمش که نشسته و نان و ماست می‌خورد. فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت با مفهومی به اسم بازنشستگی آشنا بود یا به افق‌های روشن آینده فکر کرده بود یا پدر و مادرش درباره ضرورت حفظ بهداشت دهان و دندان برای سال‌های آتی زندگی‌اش صحبتی کرده بودند یا محض رضای خدا یک خط کتاب درباره شکوفایی شخصیت یا رشد خلاقیت خوانده بود، اما چیزی که خاطره این پیرمرد را آن‌قدر مشخص در ذهن من حک کرده، کار خلاقانه‌اش بود. پیرمرد بربری یک گاری چوبی فکسنی داشت که هر روز حوالی ظهر آن را پر ‌از نان بربری داغ و تازه می‌کرد و درحالی‌که در خیابان‌های محل می‌چرخید، با صدای چند فرکانسی داد می‌زد: بربریه.... اهالی محل هم به شکرانه اینکه مجبور نیستند وقتشان را در صف خرید نان تلف کنند (به‌خصوص بچه‌هایشان که اغلب این وظیفه را برعهده داشتند) یا صدایش می‌کردند که نان را دم خانه بیاورد یا زنبیلی را که داخلش پول بربری بود، از پنجره آویزان می‌کردند و به راحت‌ترین شکل ممکن بربری موردنظرشان را دم پنجره تحویل می‌گرفتند.

نمی‌دانم که ایده این کار از خود پیرمرد بود یا یکی از بربری‌فروشی‌های محل. هرچه بود، پیرمرد از بین کارهای دیگری که می‌توانست انجام بدهد این را انتخاب کرده بود و با جدیت قابل‌توجهی انجامش می‌داد؛ یعنی وقتی پشت گاری چوبی‌اش قرار می‌گرفت و آن را هل می‌داد و آواز بربریه سر می‌داد، آن‌قدر جدی و منضبط بود، انگار که پروژه فرود انسان به ماه (که اتفاقا در همان سال‌ها در حال انجام بود) را رهبری می‌کرد و با آن سیگار روشن زر در گوشه دهانش در ابهت و اعتماد‌به‌نفس، کم از همفری بوگارت نداشت.
چندسال بعد دیگر از پیرمرد بربری خبری نبود. نه آگهی ترحیمی در محل برایش زدند و نه یادم هست که کسی از آخر‌و‌عاقبتش بگوید. من اما دوست دارم یک روز مجلس بزرگداشتی برای او بگیرم؛ او که بدون ‌ادعا و با جدیت در سنین پیری معاش اندکش را با کاری جالب و مفید کسب می‌کرد. روی پارچه مراسم هم می‌نویسم بزرگداشت پدر اپلیکیشن فروش نان بربری درِ منزل.

سال‌ها قبل که دوران کودکی‌ام را در یکی از محله‌های قدیمی تهران می‌گذراندم، پیرمردی بود که به پیرمرد بربری معروف بود. پیرمرد بربری به گمان من 90 سالی داشت؛ به‌خاطر خمیدگی پشت و چروک‌های فراوان صورتش، شاید هم سختی روزگار زودتر از زمان موعود به این شکل‌و‌قیافه انداخته بودش یا به چشم کودکانه من آن‌قدر پیر و کهن‌سال می‌آمد. فکر نکنید از آن پیرمردهای مهربان بود که به بچه‌ها لبخند می‌زنند و آب‌نبات از جیبشان درمی‌آورند؛ ابدا؛ آن مرحوم (از آن پیرمرد‌هایی نبود که امیدی باشد از 40 سال پیش تا الان در قید حیات مانده باشد) اصلا و ابدا حال‌و‌حوصله بچه‌ها را نداشت، هیچ‌وقت لبخندش را ندیدم، دو عدد دندان داشت که وقتی دهانش را باز می‌کرد هیبت ترسناک‌تری به چهره‌اش می‌داد و همیشه یک نگاه جدی توی صورتش بود. از خانه‌و‌خانواده‌داربودنش اطلاعی نداشتم. گهگاهی دم لبنیاتی اخوان می‌دیدمش که نشسته و نان و ماست می‌خورد. فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت با مفهومی به اسم بازنشستگی آشنا بود یا به افق‌های روشن آینده فکر کرده بود یا پدر و مادرش درباره ضرورت حفظ بهداشت دهان و دندان برای سال‌های آتی زندگی‌اش صحبتی کرده بودند یا محض رضای خدا یک خط کتاب درباره شکوفایی شخصیت یا رشد خلاقیت خوانده بود، اما چیزی که خاطره این پیرمرد را آن‌قدر مشخص در ذهن من حک کرده، کار خلاقانه‌اش بود. پیرمرد بربری یک گاری چوبی فکسنی داشت که هر روز حوالی ظهر آن را پر ‌از نان بربری داغ و تازه می‌کرد و درحالی‌که در خیابان‌های محل می‌چرخید، با صدای چند فرکانسی داد می‌زد: بربریه.... اهالی محل هم به شکرانه اینکه مجبور نیستند وقتشان را در صف خرید نان تلف کنند (به‌خصوص بچه‌هایشان که اغلب این وظیفه را برعهده داشتند) یا صدایش می‌کردند که نان را دم خانه بیاورد یا زنبیلی را که داخلش پول بربری بود، از پنجره آویزان می‌کردند و به راحت‌ترین شکل ممکن بربری موردنظرشان را دم پنجره تحویل می‌گرفتند.

نمی‌دانم که ایده این کار از خود پیرمرد بود یا یکی از بربری‌فروشی‌های محل. هرچه بود، پیرمرد از بین کارهای دیگری که می‌توانست انجام بدهد این را انتخاب کرده بود و با جدیت قابل‌توجهی انجامش می‌داد؛ یعنی وقتی پشت گاری چوبی‌اش قرار می‌گرفت و آن را هل می‌داد و آواز بربریه سر می‌داد، آن‌قدر جدی و منضبط بود، انگار که پروژه فرود انسان به ماه (که اتفاقا در همان سال‌ها در حال انجام بود) را رهبری می‌کرد و با آن سیگار روشن زر در گوشه دهانش در ابهت و اعتماد‌به‌نفس، کم از همفری بوگارت نداشت.
چندسال بعد دیگر از پیرمرد بربری خبری نبود. نه آگهی ترحیمی در محل برایش زدند و نه یادم هست که کسی از آخر‌و‌عاقبتش بگوید. من اما دوست دارم یک روز مجلس بزرگداشتی برای او بگیرم؛ او که بدون ‌ادعا و با جدیت در سنین پیری معاش اندکش را با کاری جالب و مفید کسب می‌کرد. روی پارچه مراسم هم می‌نویسم بزرگداشت پدر اپلیکیشن فروش نان بربری درِ منزل.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها