|

ماهاتیر، مالزی و جامعه ایران

مهرداد عربستانی . استاد دانشگاه تهران

بازگشت یا رستاخیز ماهاتیر محمد و نیل مجدد او به رهبری سیاسی مالزی در دهه دهم زندگی‌اش، قابل‌توجه‌ترین رویداد سیاسی متأخر بوده است. البته قابل‌توجه نه از حیث درجه وسعت یا اثرگذاری‌اش بر جهان، بلکه به خاطر اهمیت نمادین آن در تجربه سیاسی و تاریخی. موفقیت مدیریت ماهاتیر محمد در تبدیل کشوری در دوران پسااستعماری و متکی بر اقتصاد روستایی با سطح معیشت نسبتا پایین، به کشوری صنعتی و مدرن، با رونق اقتصادی و رفاه گسترده، وی را به یکی از استثنائی‌ترین رهبران سیاسی تبدیل کرده است. اگرچه با یک رویکرد هگلی می‌توان مشاهده کرد که تحقق اهداف و آرمان‌های او نوعی از نفی را نیز درون خود پروراند. نارضایتی از استبداد رأی او، سرکوبگری سیاسی و نهادینه‌شدن تبعیض‌های مبتنی بر نژاد و قومیت، همان نفی‌ای بود که تحقق آرمان‌های او، آنها را درون سیستم ایجاد کرد. نفی‌ای که می‌توان آن را به‌مثابه واپس‌رانی یا حتی سرکوب نیز قلمداد کرد. ولی این‌بار بازگشت ماهاتیر پس از دوران فترت، آن هم با نشانه‌هایی حاکی از توجه به این موارد نفی و سربرآوردن امر واپس‌رانده‌شده و اقدامات نمادین او در راستای نوعی جبران، می‌تواند پیشرفتی واقعی در سیر تحولات تاریخی باشد. از جمله ائتلاف با مخالف سیاسی پیشینش و مخالفت با قوم‌وخویش‌گرایی و الیگارشی. نکته جالب درباره مالزی این است که امروز رهبری که دستاوردهایش زبانزد بوده و درعین‌حال مناقشاتی را نیز به همراه داشته است، این فرصت را یافته که خود رسیدگی به میراثش را بر عهده بگیرد. این امر می‌تواند قدمی رو به جلو باشد که با تصدیق نفی و تلاش برای ایجاد برایندی نو، خروج از دور و تکرار و امکان حرکتی به جلو را تدارک ببیند. تصدیقی که گویی در منطقه ما، در خاورمیانه، همچنان خارج از چشم‌انداز به نظر می‌رسد و چنبره نفی چنان در اینجا در حال پیچیده‌ترشدن و تکرار حرکتی پاندولی است که بیش از احساس پیشرفت، احساس فرورفتن را تداعی می‌کند. وقتی در سال 2007 در مالزی بودم، فقط چهار سال از دوران زمامداری طولانی ماهاتیر (از 1981 تا 2003) گذشته بود و عبدالله احمدبداوی، معاون سابق ماهاتیر، متصدی پست نخست‌وزیری بود. هنوز حال‌وهوای دوران ماهاتیر را می‌شد حس کرد، احساسات متفاوتی از حس قدردانی و افتخار از رفاه، توسعه و رونق اقتصادی که ایجاد شده است و درعین‌حال واهمه از برخوردهای امنیتی و سیاسی که نتیجه آن احتراز آشکار از انتقادها و مباحث سیاسی در عرصه عمومی بود. به نظر می‌رسید عموم مردم، به‌خصوص کسانی که دوران پیش از ماهاتیر را هم به یاد داشتند، سخت قدردان وضعیت فعلی‌شان بودند و از بهره‌مندی اقتصادی، مدرن‌شدن کشور، خدمات اجتماعی و رفاه گسترده کشور لذت می‌بردند. همان سال‌ها وقتی داشتم با یک مالای میانسال گفت‌وگو می‌کردم، رشته سخنمان به گذشته‌ها کشید. او به پیشرفت چشمگیر زندگی مردم اشاره کرد و ادامه داد: «ببین من امروز خانه، اتومبیل و درآمد خوب دارم، ولی وقتی بچه بودم، حتی کفش نداشتم و با پای برهنه می‌رفتم مدرسه، فقط من این‌طور نبودم، خیلی‌ها این‌طور بودند». به‌همین‌ترتیب بارها دوستان مالزیایی‌ام از صلح و آرامش اجتماعی و رونق اقتصادی کشورشان با قدرشناسی یاد می‌کردند. در حقیقت ماهاتیر با دستور کاری برای توسعه سریع کشور زمام امور را به دست گرفت و به‌ویژه به حمایت از مالایی‌ها و ارتقای اجتماعی ایشان توجه داشت. مالایی‌های مسلمان حدود نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند و بومیان کشور یا «فرزندان خاک» (بومی پوترا) محسوب می‌شوند.

ماهاتیر به‌طور مشخص تبعیض‌های مثبتی برای حمایت از بومی پوترا به کار گرفت. این یکی از زخم‌های کهنه مالزی است که گروه‌های قومی بزرگ دیگر، یعنی چینی‌تبارها و هندی‌تبارها، از آن دلخورند. اگرچه این تبعیض‌ها مطلق نبودند. جبهه ملی (باریسان نشنال) که ائتلاف حاکم کشور بود، خود متشکل از سه حزب عمده مالای‌ها (آمنو) و احزاب متشکل از چینی‌تبارها و هندی‌تبارها بود و در نتیجه تمام قومیت‌های کشور نمایندگانی در صدر حاکمیت ملی داشتند و همیشه وزرا و رؤسای ارشد چینی و هندی‌ تبار در کابینه حضور داشتند.
به‌این‌ترتیب تفوق مالای‌ها با آن مقدار از قبول اقتدار قومیت‌های دیگر همراه می‌شد که برای ثبات جامعه کفایت کند. مضاف بر آنکه رونق اقتصادی و وفور به‌حدی بود که باوجود تبعیض‌های مثبت برای مالای‌ها، عملا اقوام دیگر در دسترسی به آموزش و فرصت‌های شغلی و اقتصادی با مشکلی حاد مواجه نبودند و ایشان هم با وجود این امتیازات، وضع خود را در مقایسه با گذشته همچنان رو‌به‌ترقی می‌دیدند، بنابراین تبعیض‌های قومیتی در مالزی را نمی‌توان به‌هیچ‌عنوان قابل قیاس با چیزی شبیه به رژیم پرولتاریا دانست. در واقع می‌شود گفت رونق و امید اجتماعی به رقابت‌های قومی و نژادی مجال اندکی می‌داد که به محملی برای محرومیت‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تبدیل شوند. از دیگر سو این پیشرفت‌های سریعی که «پدر مدرنیزاسیون» مالزی به آنها دست یافت، به تصمیمات قاطع و وحدتی در مدیریت نیاز داشت که احتمالا بر فرآیندهای دموکراتیک تصمیم‌گیری و مدیریت تأثیر مثبتی نداشتند. در حقیقت انتقادهایی از استبداد رأی و سرکوبگری سیاسی در زمان تصدی ماهاتیر علیه او مطرح شده است. سرکوبگری‌ها و نارواداری‌هایی که حتی گریبان نزدیکان سیاسی او از جمله معاون خودش، انور ابراهیم را هم گرفت. در کوچه و خیابان و در مراوده با افراد غریبه انتقاد سیاسی آخرین چیزی بود که ممکن بود مطرح شود. گویی دوری از مباحث سیاسی صریح و ابراز مخالفت آشکار به‌نوعی در عرصه عمومی نهادینه شده بود، به‌طوری‌که وقتی از یکی از دوستان در مکانی عمومی راجع ‌به اختلافات سیاسی، حتی بین احزاب رسمی، سؤال کردم، او نگاهی به اطراف انداخت و به آهستگی گفت، بگذار بعدا در جای دیگری دراین‌‌باره صحبت کنیم. گویی مایل نبود که باوجود این تعارضات در چشم بقیه به‌عنوان معترض سیاسی جلوه کند. پس از دوران ماهاتیر، او هیچ‌گاه از عرصه سیاسی به‌طور‌کامل غایب نبود و هرازچندی نظرات و انتقادات «دکتر اِم» (ابتدای نام ماهاتیر) در رسانه‌ها و روزنامه‌ها منتشر می‌شد. به‌ویژه در این اواخر مسئله فساد در دستگاه دولتی امری بود که او بارها به آن می‌پرداخت. از موارد نادری که در گفت‌وگو با مالزیایی‌ها به مسائل سیاسی می‌رسیدیم، موضوع فساد یکی از مواردی بود که طرح می‌شد. مردی که در یک میهمانی او را ملاقات کردم و بوروکراتی تحصیل‌کرده بود، تأکید می‌کرد «اگر فساد در دولت نباشد، همه‌چیز درست خواهد شد، به‌هرحال هر دولتی به‌دنبال ایجاد توسعه و رفاه است». برای من جالب بود که موضوعاتی مثل سوءمدیریت، یا نبود اجماع سیاسی بر سر وظیفه دولت، برای ایشان چندان موضوعیت نداشت. گویی تکلیف دولت معلوم است و تنها لازم است فساد باعث هرزرفتن منابع نشود. شاید همین اجماع بر سر مفهوم توسعه و وظیفه دولت، چیزی است که زمینه پیشرفت سرراست مالزی در راه توسعه را ایجاد کرده و وضعیت ما در ایران را در وضعیت جدال بر سر مبانی و معنی توسعه متوقف کرده است. آنچه گفتم مقدمه‌ای بود برای داعیه اهمیت و معنای قابل‌توجه بازگشت ماهاتیر محمد به قدرت. البته نه اینکه وقایع خاورمیانه و داستان برجام مهم نباشند. قطعا بیش از مهم، این وقایع برای ما دلالت‌های حیاتی و ملموسی دارند که مربوط به جان، مال، امنیت و امید مردم هستند، ولی چالش‌های این منطقه سال‌ها و بلکه دهه‌هاست که وجود دارند، گویی به بخش جدانشدنی زندگی در این بخش دنیا تبدیل شده‌اند. نفی و تضاد متقابل گروه‌های متعارض که امید سلطه مطلق بر دیگری را در سر دارند باعث می‌شود طلیعه هیچ پیشرفت و تجلی افقی جدید مشاهده نشود. آنچه دیده می‌شود تکرار مکرر تخاصم گروه‌های آشتی‌ناپذیر و تقلایی مدام و بی‌نتیجه است. چیزی که برخی صاحب‌نظران در ادبیات علوم اجتماعی از آن به «گیرافتادگی» یا عدم تحرک وجودی تعبیر می‌کنند. اگرچه ارزیابی این امر همچنان باقی‌ است که ماهاتیر تا چه حد آماده است که این حرکت به مرحله جدید را نمایندگی کند. دال مرکزی گفتمان ماهاتیر آن‌گونه که در کتابش با عنوان مخمصه مالای‌ها (The Malay Dilemma) در سال 1970 قابل مشاهده است نوعی فرض‌گرفتن حق مالای‌ها برای برتری سیاسی و اقتصادی، البته با تلاش برای نگه‌داشتن هماهنگی قومی در کشور است. چیزی که منتقدانش به‌عنوان شونیزم و برتری‌جویی مالایی از آن انتقاد کرده‌اند. سؤال این است که آیا او آماده است که جایگاه این دال را در گفتمانش تغییر دهد، یا با حفظ جایگاه مرکزی آن در درون گفتمانش این تعارض را همچنان باقی می‌گذارد؟ و سؤال دیگر اینکه آیا او می‌تواند با این حرکت جدید باز هم چنان چشم‌انداز نوین و امیدی ایجاد کند که مسائل قومی و نژادی از حیز اهمیت و ضرورت بیفتند؟

بازگشت یا رستاخیز ماهاتیر محمد و نیل مجدد او به رهبری سیاسی مالزی در دهه دهم زندگی‌اش، قابل‌توجه‌ترین رویداد سیاسی متأخر بوده است. البته قابل‌توجه نه از حیث درجه وسعت یا اثرگذاری‌اش بر جهان، بلکه به خاطر اهمیت نمادین آن در تجربه سیاسی و تاریخی. موفقیت مدیریت ماهاتیر محمد در تبدیل کشوری در دوران پسااستعماری و متکی بر اقتصاد روستایی با سطح معیشت نسبتا پایین، به کشوری صنعتی و مدرن، با رونق اقتصادی و رفاه گسترده، وی را به یکی از استثنائی‌ترین رهبران سیاسی تبدیل کرده است. اگرچه با یک رویکرد هگلی می‌توان مشاهده کرد که تحقق اهداف و آرمان‌های او نوعی از نفی را نیز درون خود پروراند. نارضایتی از استبداد رأی او، سرکوبگری سیاسی و نهادینه‌شدن تبعیض‌های مبتنی بر نژاد و قومیت، همان نفی‌ای بود که تحقق آرمان‌های او، آنها را درون سیستم ایجاد کرد. نفی‌ای که می‌توان آن را به‌مثابه واپس‌رانی یا حتی سرکوب نیز قلمداد کرد. ولی این‌بار بازگشت ماهاتیر پس از دوران فترت، آن هم با نشانه‌هایی حاکی از توجه به این موارد نفی و سربرآوردن امر واپس‌رانده‌شده و اقدامات نمادین او در راستای نوعی جبران، می‌تواند پیشرفتی واقعی در سیر تحولات تاریخی باشد. از جمله ائتلاف با مخالف سیاسی پیشینش و مخالفت با قوم‌وخویش‌گرایی و الیگارشی. نکته جالب درباره مالزی این است که امروز رهبری که دستاوردهایش زبانزد بوده و درعین‌حال مناقشاتی را نیز به همراه داشته است، این فرصت را یافته که خود رسیدگی به میراثش را بر عهده بگیرد. این امر می‌تواند قدمی رو به جلو باشد که با تصدیق نفی و تلاش برای ایجاد برایندی نو، خروج از دور و تکرار و امکان حرکتی به جلو را تدارک ببیند. تصدیقی که گویی در منطقه ما، در خاورمیانه، همچنان خارج از چشم‌انداز به نظر می‌رسد و چنبره نفی چنان در اینجا در حال پیچیده‌ترشدن و تکرار حرکتی پاندولی است که بیش از احساس پیشرفت، احساس فرورفتن را تداعی می‌کند. وقتی در سال 2007 در مالزی بودم، فقط چهار سال از دوران زمامداری طولانی ماهاتیر (از 1981 تا 2003) گذشته بود و عبدالله احمدبداوی، معاون سابق ماهاتیر، متصدی پست نخست‌وزیری بود. هنوز حال‌وهوای دوران ماهاتیر را می‌شد حس کرد، احساسات متفاوتی از حس قدردانی و افتخار از رفاه، توسعه و رونق اقتصادی که ایجاد شده است و درعین‌حال واهمه از برخوردهای امنیتی و سیاسی که نتیجه آن احتراز آشکار از انتقادها و مباحث سیاسی در عرصه عمومی بود. به نظر می‌رسید عموم مردم، به‌خصوص کسانی که دوران پیش از ماهاتیر را هم به یاد داشتند، سخت قدردان وضعیت فعلی‌شان بودند و از بهره‌مندی اقتصادی، مدرن‌شدن کشور، خدمات اجتماعی و رفاه گسترده کشور لذت می‌بردند. همان سال‌ها وقتی داشتم با یک مالای میانسال گفت‌وگو می‌کردم، رشته سخنمان به گذشته‌ها کشید. او به پیشرفت چشمگیر زندگی مردم اشاره کرد و ادامه داد: «ببین من امروز خانه، اتومبیل و درآمد خوب دارم، ولی وقتی بچه بودم، حتی کفش نداشتم و با پای برهنه می‌رفتم مدرسه، فقط من این‌طور نبودم، خیلی‌ها این‌طور بودند». به‌همین‌ترتیب بارها دوستان مالزیایی‌ام از صلح و آرامش اجتماعی و رونق اقتصادی کشورشان با قدرشناسی یاد می‌کردند. در حقیقت ماهاتیر با دستور کاری برای توسعه سریع کشور زمام امور را به دست گرفت و به‌ویژه به حمایت از مالایی‌ها و ارتقای اجتماعی ایشان توجه داشت. مالایی‌های مسلمان حدود نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند و بومیان کشور یا «فرزندان خاک» (بومی پوترا) محسوب می‌شوند.

ماهاتیر به‌طور مشخص تبعیض‌های مثبتی برای حمایت از بومی پوترا به کار گرفت. این یکی از زخم‌های کهنه مالزی است که گروه‌های قومی بزرگ دیگر، یعنی چینی‌تبارها و هندی‌تبارها، از آن دلخورند. اگرچه این تبعیض‌ها مطلق نبودند. جبهه ملی (باریسان نشنال) که ائتلاف حاکم کشور بود، خود متشکل از سه حزب عمده مالای‌ها (آمنو) و احزاب متشکل از چینی‌تبارها و هندی‌تبارها بود و در نتیجه تمام قومیت‌های کشور نمایندگانی در صدر حاکمیت ملی داشتند و همیشه وزرا و رؤسای ارشد چینی و هندی‌ تبار در کابینه حضور داشتند.
به‌این‌ترتیب تفوق مالای‌ها با آن مقدار از قبول اقتدار قومیت‌های دیگر همراه می‌شد که برای ثبات جامعه کفایت کند. مضاف بر آنکه رونق اقتصادی و وفور به‌حدی بود که باوجود تبعیض‌های مثبت برای مالای‌ها، عملا اقوام دیگر در دسترسی به آموزش و فرصت‌های شغلی و اقتصادی با مشکلی حاد مواجه نبودند و ایشان هم با وجود این امتیازات، وضع خود را در مقایسه با گذشته همچنان رو‌به‌ترقی می‌دیدند، بنابراین تبعیض‌های قومیتی در مالزی را نمی‌توان به‌هیچ‌عنوان قابل قیاس با چیزی شبیه به رژیم پرولتاریا دانست. در واقع می‌شود گفت رونق و امید اجتماعی به رقابت‌های قومی و نژادی مجال اندکی می‌داد که به محملی برای محرومیت‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تبدیل شوند. از دیگر سو این پیشرفت‌های سریعی که «پدر مدرنیزاسیون» مالزی به آنها دست یافت، به تصمیمات قاطع و وحدتی در مدیریت نیاز داشت که احتمالا بر فرآیندهای دموکراتیک تصمیم‌گیری و مدیریت تأثیر مثبتی نداشتند. در حقیقت انتقادهایی از استبداد رأی و سرکوبگری سیاسی در زمان تصدی ماهاتیر علیه او مطرح شده است. سرکوبگری‌ها و نارواداری‌هایی که حتی گریبان نزدیکان سیاسی او از جمله معاون خودش، انور ابراهیم را هم گرفت. در کوچه و خیابان و در مراوده با افراد غریبه انتقاد سیاسی آخرین چیزی بود که ممکن بود مطرح شود. گویی دوری از مباحث سیاسی صریح و ابراز مخالفت آشکار به‌نوعی در عرصه عمومی نهادینه شده بود، به‌طوری‌که وقتی از یکی از دوستان در مکانی عمومی راجع ‌به اختلافات سیاسی، حتی بین احزاب رسمی، سؤال کردم، او نگاهی به اطراف انداخت و به آهستگی گفت، بگذار بعدا در جای دیگری دراین‌‌باره صحبت کنیم. گویی مایل نبود که باوجود این تعارضات در چشم بقیه به‌عنوان معترض سیاسی جلوه کند. پس از دوران ماهاتیر، او هیچ‌گاه از عرصه سیاسی به‌طور‌کامل غایب نبود و هرازچندی نظرات و انتقادات «دکتر اِم» (ابتدای نام ماهاتیر) در رسانه‌ها و روزنامه‌ها منتشر می‌شد. به‌ویژه در این اواخر مسئله فساد در دستگاه دولتی امری بود که او بارها به آن می‌پرداخت. از موارد نادری که در گفت‌وگو با مالزیایی‌ها به مسائل سیاسی می‌رسیدیم، موضوع فساد یکی از مواردی بود که طرح می‌شد. مردی که در یک میهمانی او را ملاقات کردم و بوروکراتی تحصیل‌کرده بود، تأکید می‌کرد «اگر فساد در دولت نباشد، همه‌چیز درست خواهد شد، به‌هرحال هر دولتی به‌دنبال ایجاد توسعه و رفاه است». برای من جالب بود که موضوعاتی مثل سوءمدیریت، یا نبود اجماع سیاسی بر سر وظیفه دولت، برای ایشان چندان موضوعیت نداشت. گویی تکلیف دولت معلوم است و تنها لازم است فساد باعث هرزرفتن منابع نشود. شاید همین اجماع بر سر مفهوم توسعه و وظیفه دولت، چیزی است که زمینه پیشرفت سرراست مالزی در راه توسعه را ایجاد کرده و وضعیت ما در ایران را در وضعیت جدال بر سر مبانی و معنی توسعه متوقف کرده است. آنچه گفتم مقدمه‌ای بود برای داعیه اهمیت و معنای قابل‌توجه بازگشت ماهاتیر محمد به قدرت. البته نه اینکه وقایع خاورمیانه و داستان برجام مهم نباشند. قطعا بیش از مهم، این وقایع برای ما دلالت‌های حیاتی و ملموسی دارند که مربوط به جان، مال، امنیت و امید مردم هستند، ولی چالش‌های این منطقه سال‌ها و بلکه دهه‌هاست که وجود دارند، گویی به بخش جدانشدنی زندگی در این بخش دنیا تبدیل شده‌اند. نفی و تضاد متقابل گروه‌های متعارض که امید سلطه مطلق بر دیگری را در سر دارند باعث می‌شود طلیعه هیچ پیشرفت و تجلی افقی جدید مشاهده نشود. آنچه دیده می‌شود تکرار مکرر تخاصم گروه‌های آشتی‌ناپذیر و تقلایی مدام و بی‌نتیجه است. چیزی که برخی صاحب‌نظران در ادبیات علوم اجتماعی از آن به «گیرافتادگی» یا عدم تحرک وجودی تعبیر می‌کنند. اگرچه ارزیابی این امر همچنان باقی‌ است که ماهاتیر تا چه حد آماده است که این حرکت به مرحله جدید را نمایندگی کند. دال مرکزی گفتمان ماهاتیر آن‌گونه که در کتابش با عنوان مخمصه مالای‌ها (The Malay Dilemma) در سال 1970 قابل مشاهده است نوعی فرض‌گرفتن حق مالای‌ها برای برتری سیاسی و اقتصادی، البته با تلاش برای نگه‌داشتن هماهنگی قومی در کشور است. چیزی که منتقدانش به‌عنوان شونیزم و برتری‌جویی مالایی از آن انتقاد کرده‌اند. سؤال این است که آیا او آماده است که جایگاه این دال را در گفتمانش تغییر دهد، یا با حفظ جایگاه مرکزی آن در درون گفتمانش این تعارض را همچنان باقی می‌گذارد؟ و سؤال دیگر اینکه آیا او می‌تواند با این حرکت جدید باز هم چنان چشم‌انداز نوین و امیدی ایجاد کند که مسائل قومی و نژادی از حیز اهمیت و ضرورت بیفتند؟

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها