بازگشت مارکس
گروه اندیشه: سالگرد صدسالگی انقلاب اکتبر، در میان ناباوری دولت- شرکتهای بزرگ، سال گذشته در سرتاسر جهان برگزار شد. انقلاب اکتبر نخستین انقلاب اجتماعی بود که به تغییر شکل سیاسی محدود نماند و هدفاش «رهایی کل بشر» بود. برخلاف انقلابهای دیگر، انقلاب 1917 فقط به تغییر ساختار و توزیع قدرت سیاسی خلاصه نشد و ساختار پایهای روالهای اقتصادی و اجتماعی را از اساس دگرگون کرد. این انقلاب را تجسم و تحقق ایدههای رهاییبخش کارل مارکس میدانند: چه مارکس فیلسوف و اقتصاددان، چه مارکس مبارز و انقلابی. پنجم ماه مه امسال کارل مارکس دویستساله شد. سالگرد دویستسالگی مارکس را نیز جوانان مستقل در سراسر جهان گرامی داشتند. فارغ از اینکه چقدر باید سالگردها را جدی گرفت، ناگفته پیداست ماجرای سالگرد مارکس با بقیه سالگردها فرق دارد. سال گذشته بود که رائول پک در فیلم «مارکس جوان» شبح او را احضار و سینمای مسلط و جریان اصلی را غافلگیر کرد. انگار پرده سینما به مردم جهان از حضور یا بازگشت مارکس و مارکسیسم به عرصه عمومی خبر میداد. برای بسیاری از کسانی که سقوط دیوار برلین را دیدهاند سوال است که آیا هنوز هم مارکسیست وجود دارد؟ مگر
بنیادگرایان بازار آزادی انقراض کمونیستها را اعلام نکرده بودند؟ اما مقارن با این سالگردها جریان مارکسیسم دوباره در فرانسه و بسیاری از کشورهای جهان، از آمریکای لاتین تا خاورمیانه، و از همه مهمتر در ایالات متحده آمریکا ظهور کرده است. آیا نظم مسلط جهانی با تمام زیرمجموعهها و شبکههای محلیاش باید از دویستسالگی کارل مارکس بترسد؟
نطفه این بازگشت در بحران مالی سال 2008 بسته شد: میلیونها آمریکایی خانههای خود را از دست دادند و حباب بحران مسکن ترکید و نتایج ویرانگرش مستقیم و غیرمستقیم بر زندگی میلیاردها نفر در سراسر جهان اثر گذاشت. دولتها نیز باید میلیاردها دلار از جیب مردم برمیداشتند و در شبکه اقتصادی خود تزریق میکردند تا جلوی فروپاشی نظام اقتصادی جهانی گرفته شود. آرمانشهر بازار آزاد و سرمایهداری جهانی به ویرانشهری بدل شد که تا امروز ادامه دارد. در اعتراض به تمرکز ثروت در دست اقلیتی کوچک جنبش «اشغال والاستریت» شکل گرفت، با شعار معروف «ما ۹۹ درصدیم». با اینکه روشن نبود ماجرا به کجا ختم میشود زمزمه بلندی در دنیا به راه افتاد که سرمایهداری در آستانه فروپاشی است. اگرچه تقریباً یک دهه از آن روزها میگذرد و سرمایهداری هنوز از هم نپاشیده، لیکن نقد مارکس بر سرمایهداری بار دیگر بر سر زبانها افتاد. مارکس، از اولین انقلابیون سوسیالیست، به نمادی فرهنگی برای مبارزه با سرمایهداری بدل و کارکرد اصلی آثارش احیاء شد: نقد سرمایهداری. این آثار جوانان اروپایی و آمریکایی و ساکنان خاورمیانه را از لحاظ نظری علیه نابرابریهای غیرقابلتحمل
اقتصادی و اجتماعی مسلح میکند. هرچند نقش مارکس در نقد سرمایهداری صرفاً به تشخیص نابرابریها خلاصه نمیشود، بلکه به تبیین اساس و بنیان این نابرابریها برمیگردد: تضادهای طبقاتی که بخشی از زندگی روزمره است. مارکس از خلال نقد خود نتایجی عملی برای دگرگونی سیاست و اقتصاد میگیرد که بازگشت او را معنادارتر میکند.
شاید ظهور گروهی از جوانان آمریکایی که راه شناخت و تغییر جامعه را در ایدهها و آرای مارکس جستجو میکنند، بهترین نمونه از بازگشت مارکس و سوسیالیسم در جهان باشد. مارکسیسم در خاک آمریکا؟ در خاک پلیس جهان و کشوری که عرف و قاعده در آن مخالفت با کمونیسم و مارکسیسم بوده و هست؟ بله. برای مثال، به گزارش لوموند اعضای «سازمان سوسیالیستهای دموکرات آمریکا» (DSA) در دو سال اخیر چهاربرابر شده و از مرز ۳۲ هزار نفر گذشتهاند. سن متوسط اعضای این سازمان از ۶۸ سال (در ۲۰۱۳) امروز به ۳۳ سال رسیده است. این سازمان پیشتر جبهه چپ حزب دموکرات را نمایندگی میکرد و به همین جهت چندان رادیکال نبود. ولی به گزارش لوموند، به تازگی جوانان مبارزی به این سازمان پیوستهاند که با لحنی انتقادیتر نسبت به قبلیها، مدعی خوانشی مارکسیستی از وقایع جامعه آمریکا و جهاناند و صراحتاً و بیهیچ تردیدی خود را سوسیالیست مینامند و از مارکسیسمی رادیکال سخن میگویند. ناگفته پیداست این علاقه در پی بحران بزرگ نولیبرالیسم در سال ۲۰۰۸ به وجود آمد. به گفته نانسی فریزر، فیلسوف آمریکایی، اگر نسل جوان امروزی به مارکسیسم روی آورده، دلایلی کاملاً متفاوت با دلایل
نسلهای قبلی دارد: «این نسل بیثباتی و بدهی را تجربه کرده است. مارکسیسم و سوسیالیسم امکان اندیشیدن به این نابرابریها را به این جوانان میدهد. رؤیای آمریکایی، در حقیقت، برای متولدین سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ شدیداً ترک خورده است. درآمد آنها به طور میانگین ۲۰ درصد کمتر از درآمد والدینشان در همان سن است، و بیش از نیمی از آنها به میزان قابلتوجهی زیر بار بدهی و قرض کمر خم کردهاند». ذکر این مهم ضروری است که آنچه فریزر از وضعیت جامعه آمریکایی به درستی توصیف میکند، فرق چندانی با مابقی جهان، از اروپا تا خاورمیانه، ندارد. از حضور پررنگ مبارزان چپ در ناآرامیها و اعتراضات اخیر در فرانسه تا نمونه چشمگیر و گستردهتر آن در مراسم روز کارگر در اول ماه مه در سرتاسر جهان: از شهرهای مهم اروپا تا شهرهای بزرگ خاورمیانه. امروز مارکس از گذشته برای نسل جدید متفکران، نظریهپردازان، فعالان و جنبشهای سیاسی و اجتماعی به جا مانده تا برای مبارزه علیه وضع موجود مجهز باشند.
در برابر گاردی که دولتهای جهان، از کوچک و بزرگ، علیه احیای مارکسیسم و «بازگشت به مارکس» بستهاند، هستند سیاستمداران و دولتهایی که راه میانه را در مواجهه با این واقعیت پیشنهاد میدهند. هرچند تجربه نشان داده میانهروها در حفظ وضع موجود بهشدت تندرو و افراطی هستند و هرگاه از راه میانه سخن میگویند، میکوشند از هرگونه تغییری جلوگیری کنند و این امر اساسا با جهان مارکسی در تضاد است. فرانک والتر اشتاینمایر، رئیسجمهور آلمان، که اثرات «بازگشت مارکس» را کاملا متوجه شده، به مناسبت دویستمین سالگرد مارکس خطاب به مردم کشورش گفت: «آلمانیها باید نه مارکس را بیش از اندازه بزرگ کنند و نه آن را از تاریخ خود بیرون کنند. نه باید از او ترسید و نه اینکه از او مجسمه طلا ساخت». معالوصف، اکنون پس از تقریباً چهار دهه ترکتازی، وعدههای آرمان شهری بنیادگرایان بازار آزادی به چنان ویرانشهری بدل شده که دیگر گریزی از بازگشت به مارکس دویستساله نیست. فارغ از هرگونه نتیجه آنی یا طولانی، سازماندهی مجدد قرائت مارکسیستی پاسخ ناگزیر به وضع موجود است.
گروه اندیشه: سالگرد صدسالگی انقلاب اکتبر، در میان ناباوری دولت- شرکتهای بزرگ، سال گذشته در سرتاسر جهان برگزار شد. انقلاب اکتبر نخستین انقلاب اجتماعی بود که به تغییر شکل سیاسی محدود نماند و هدفاش «رهایی کل بشر» بود. برخلاف انقلابهای دیگر، انقلاب 1917 فقط به تغییر ساختار و توزیع قدرت سیاسی خلاصه نشد و ساختار پایهای روالهای اقتصادی و اجتماعی را از اساس دگرگون کرد. این انقلاب را تجسم و تحقق ایدههای رهاییبخش کارل مارکس میدانند: چه مارکس فیلسوف و اقتصاددان، چه مارکس مبارز و انقلابی. پنجم ماه مه امسال کارل مارکس دویستساله شد. سالگرد دویستسالگی مارکس را نیز جوانان مستقل در سراسر جهان گرامی داشتند. فارغ از اینکه چقدر باید سالگردها را جدی گرفت، ناگفته پیداست ماجرای سالگرد مارکس با بقیه سالگردها فرق دارد. سال گذشته بود که رائول پک در فیلم «مارکس جوان» شبح او را احضار و سینمای مسلط و جریان اصلی را غافلگیر کرد. انگار پرده سینما به مردم جهان از حضور یا بازگشت مارکس و مارکسیسم به عرصه عمومی خبر میداد. برای بسیاری از کسانی که سقوط دیوار برلین را دیدهاند سوال است که آیا هنوز هم مارکسیست وجود دارد؟ مگر
بنیادگرایان بازار آزادی انقراض کمونیستها را اعلام نکرده بودند؟ اما مقارن با این سالگردها جریان مارکسیسم دوباره در فرانسه و بسیاری از کشورهای جهان، از آمریکای لاتین تا خاورمیانه، و از همه مهمتر در ایالات متحده آمریکا ظهور کرده است. آیا نظم مسلط جهانی با تمام زیرمجموعهها و شبکههای محلیاش باید از دویستسالگی کارل مارکس بترسد؟
نطفه این بازگشت در بحران مالی سال 2008 بسته شد: میلیونها آمریکایی خانههای خود را از دست دادند و حباب بحران مسکن ترکید و نتایج ویرانگرش مستقیم و غیرمستقیم بر زندگی میلیاردها نفر در سراسر جهان اثر گذاشت. دولتها نیز باید میلیاردها دلار از جیب مردم برمیداشتند و در شبکه اقتصادی خود تزریق میکردند تا جلوی فروپاشی نظام اقتصادی جهانی گرفته شود. آرمانشهر بازار آزاد و سرمایهداری جهانی به ویرانشهری بدل شد که تا امروز ادامه دارد. در اعتراض به تمرکز ثروت در دست اقلیتی کوچک جنبش «اشغال والاستریت» شکل گرفت، با شعار معروف «ما ۹۹ درصدیم». با اینکه روشن نبود ماجرا به کجا ختم میشود زمزمه بلندی در دنیا به راه افتاد که سرمایهداری در آستانه فروپاشی است. اگرچه تقریباً یک دهه از آن روزها میگذرد و سرمایهداری هنوز از هم نپاشیده، لیکن نقد مارکس بر سرمایهداری بار دیگر بر سر زبانها افتاد. مارکس، از اولین انقلابیون سوسیالیست، به نمادی فرهنگی برای مبارزه با سرمایهداری بدل و کارکرد اصلی آثارش احیاء شد: نقد سرمایهداری. این آثار جوانان اروپایی و آمریکایی و ساکنان خاورمیانه را از لحاظ نظری علیه نابرابریهای غیرقابلتحمل
اقتصادی و اجتماعی مسلح میکند. هرچند نقش مارکس در نقد سرمایهداری صرفاً به تشخیص نابرابریها خلاصه نمیشود، بلکه به تبیین اساس و بنیان این نابرابریها برمیگردد: تضادهای طبقاتی که بخشی از زندگی روزمره است. مارکس از خلال نقد خود نتایجی عملی برای دگرگونی سیاست و اقتصاد میگیرد که بازگشت او را معنادارتر میکند.
شاید ظهور گروهی از جوانان آمریکایی که راه شناخت و تغییر جامعه را در ایدهها و آرای مارکس جستجو میکنند، بهترین نمونه از بازگشت مارکس و سوسیالیسم در جهان باشد. مارکسیسم در خاک آمریکا؟ در خاک پلیس جهان و کشوری که عرف و قاعده در آن مخالفت با کمونیسم و مارکسیسم بوده و هست؟ بله. برای مثال، به گزارش لوموند اعضای «سازمان سوسیالیستهای دموکرات آمریکا» (DSA) در دو سال اخیر چهاربرابر شده و از مرز ۳۲ هزار نفر گذشتهاند. سن متوسط اعضای این سازمان از ۶۸ سال (در ۲۰۱۳) امروز به ۳۳ سال رسیده است. این سازمان پیشتر جبهه چپ حزب دموکرات را نمایندگی میکرد و به همین جهت چندان رادیکال نبود. ولی به گزارش لوموند، به تازگی جوانان مبارزی به این سازمان پیوستهاند که با لحنی انتقادیتر نسبت به قبلیها، مدعی خوانشی مارکسیستی از وقایع جامعه آمریکا و جهاناند و صراحتاً و بیهیچ تردیدی خود را سوسیالیست مینامند و از مارکسیسمی رادیکال سخن میگویند. ناگفته پیداست این علاقه در پی بحران بزرگ نولیبرالیسم در سال ۲۰۰۸ به وجود آمد. به گفته نانسی فریزر، فیلسوف آمریکایی، اگر نسل جوان امروزی به مارکسیسم روی آورده، دلایلی کاملاً متفاوت با دلایل
نسلهای قبلی دارد: «این نسل بیثباتی و بدهی را تجربه کرده است. مارکسیسم و سوسیالیسم امکان اندیشیدن به این نابرابریها را به این جوانان میدهد. رؤیای آمریکایی، در حقیقت، برای متولدین سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ شدیداً ترک خورده است. درآمد آنها به طور میانگین ۲۰ درصد کمتر از درآمد والدینشان در همان سن است، و بیش از نیمی از آنها به میزان قابلتوجهی زیر بار بدهی و قرض کمر خم کردهاند». ذکر این مهم ضروری است که آنچه فریزر از وضعیت جامعه آمریکایی به درستی توصیف میکند، فرق چندانی با مابقی جهان، از اروپا تا خاورمیانه، ندارد. از حضور پررنگ مبارزان چپ در ناآرامیها و اعتراضات اخیر در فرانسه تا نمونه چشمگیر و گستردهتر آن در مراسم روز کارگر در اول ماه مه در سرتاسر جهان: از شهرهای مهم اروپا تا شهرهای بزرگ خاورمیانه. امروز مارکس از گذشته برای نسل جدید متفکران، نظریهپردازان، فعالان و جنبشهای سیاسی و اجتماعی به جا مانده تا برای مبارزه علیه وضع موجود مجهز باشند.
در برابر گاردی که دولتهای جهان، از کوچک و بزرگ، علیه احیای مارکسیسم و «بازگشت به مارکس» بستهاند، هستند سیاستمداران و دولتهایی که راه میانه را در مواجهه با این واقعیت پیشنهاد میدهند. هرچند تجربه نشان داده میانهروها در حفظ وضع موجود بهشدت تندرو و افراطی هستند و هرگاه از راه میانه سخن میگویند، میکوشند از هرگونه تغییری جلوگیری کنند و این امر اساسا با جهان مارکسی در تضاد است. فرانک والتر اشتاینمایر، رئیسجمهور آلمان، که اثرات «بازگشت مارکس» را کاملا متوجه شده، به مناسبت دویستمین سالگرد مارکس خطاب به مردم کشورش گفت: «آلمانیها باید نه مارکس را بیش از اندازه بزرگ کنند و نه آن را از تاریخ خود بیرون کنند. نه باید از او ترسید و نه اینکه از او مجسمه طلا ساخت». معالوصف، اکنون پس از تقریباً چهار دهه ترکتازی، وعدههای آرمان شهری بنیادگرایان بازار آزادی به چنان ویرانشهری بدل شده که دیگر گریزی از بازگشت به مارکس دویستساله نیست. فارغ از هرگونه نتیجه آنی یا طولانی، سازماندهی مجدد قرائت مارکسیستی پاسخ ناگزیر به وضع موجود است.