|

مسيح در قصر؛ تاريخ شفاهي از نوعي ديگر

سيدعليرضا حسيني‌ بهشتي

در کشوري مثل کشور ما که تاريخ‌نگاري، به‌ويژه اگر به دوره معاصر مربوط باشد و خاطره‌نگاري، اعم از آنکه خودنگار باشد يا ديگرنگار، سنتي رايج نيست، انتشار هر متني که بازتاب زمانه از دريچه نگاه هر فردي باشد، براي هر جست‌وجوگري که در پي بازسازي تصويري کامل‌تر از گذشته است، غنيمتي بسیار بزرگ به‌شمار مي‌رود. «مسيح در قصر»، خاطرات سرتيپ اصغر کورنگي که به کوشش مهسا جزيني تدوين و به همت انتشارات روزنه در نمايشگاه بين‌المللي کتاب امسال روانه بازار شد، بي‌ترديد از جذاب‌ترين کتاب‌هاي خاطراتي است که در سال‌های اخير خوانده‌ام. علت جذابيت آن را بايد در صداقت و صميميتي جست‌وجو کرد که در سراسر کتاب به‌ چشم مي‌خورد. کورنگي سعي کرده با زبان دلش سخن بگويد.
براي من اين مسئله که کورنگي همشهري پدرم بوده، در يک سال متولد شده‌‌اند (با فاصله شش ماه) و به يک دبيرستان (سعدي) رفته‌اند و نيز به دليل اينکه بسياري از مکان‌هايي که نام مي‌برد (مثل مسجد رحيم‌خان که به دست اجداد مادري‌ام که مقبره‌ آنها هم همان‌جاست، تأسيس شده‌ است) آشنا بود، خاطره‌انگيز بود و شوق خواندن را بيشتر کرد.
کورنگي در مقدمه كتاب، خواننده را متوجه مي‌کند که خاطراتش را براي خوشامد يا بدآمد کسي دست‌کاري نکرده است؛ به‌جز موارد استثنائي که حفظ آبروي فرد مدنظر را از بيان واقعيت مهم‌تر يافته است. با اين همه، خاطراتش يک جهت‌گيري کلي دارد: بازنمايي خدمات افسران، درجه‌داران و کادر شهرباني دوران پيش از وقوع انقلاب. انگيزه نويسنده نیز بيان اين واقعيت است که در ميان نيروهاي نظامي و انتظامي آن زمان، شهرباني بيش از بخش‌هاي ديگر مورد بي‌مهري تاريخ‌نگاران معاصر قرار گرفته است. من بشخصه اين هدف‌گذاري را ستايش کرده و کتاب را در ايفاي اين وظيفه موفق ارزيابي مي‌کنم. خود من دوستاني داشتم که پدران‌شان در آن زمان در بخش‌هايي از شهرباني سمت داشتند و نام نيک‌شان در زمره خدمت‌گزاران به اين آب و خاک ثبت شده ‌است. در بخشي از خاطرات پدرم که امسال منتشر شد نيز به موارد مشابهي، حتي درباره ساواک، برمي‌خوريم؛ ازجمله آنجا که از احضارش به شهرباني و سپس ساواک اصفهان پس از سخنراني‌اش در سال ۱۳۴۳ در مدرسه صدر چهارباغ (امام صادق(ع) کنوني) سخن مي‌گويد و برخوردش با رئيس آن زمان که تحت‌تأثير رفتار و گفتار ميهن‌دوستانه پدر قرار گرفت و دستور آزادي او را صادر کرد: «بعدها شنيدم که بالاخره ساواک نتوانست ايشان را تحمل کند و بعد از دو، سه سال ايشان را بيرون کرده بودند، البته نه به اين مناسبت». (شهيد آيت‌الله دکتر بهشتي، من محمد حسيني‌بهشتي هستم، ۱۳۹۷، ص۴۱)
با اين همه، کورنگي نبايد از تصوير نه‌چندان زيبايي که از شهرباني در ذهن مردم باقي‌ مانده است، دلخور باشد. واقعيت اين است که شهرباني بيش از هر نيروي انتظامي ديگر (ژاندارمري در رتبه بعد از آن قرار دارد) با زندگي روزمره مردم کوچه و خيابان سروکار داشته و رفتار نادرست يک نيروي ساده، مي‌توانسته تأثيري بزرگ در شکل‌گيري تصويري زشت، هرچند ناقص، از آن برجاي بگذارد. يادم مي‌آيد يکي، دو سال به انقلاب مانده، شاه گويا براي صرفه‌جويي در نيروي برق، دستور داد مغازه‌ها ساعت ۹ بعدازظهر تعطيل شوند. يک روز فراموش کرده بودم به‌موقع به سلماني محل‌مان بروم و آخرين مشتري او شدم، چون مدرسه دستور مؤکد داده بود که موهايم را با ماشين نمره‌چهار کوتاه کنم. در سلماني، من با نگراني به عقربه‌هاي ساعت نگاه مي‌کردم که به اعلام ساعت ۹ نزديک مي‌شدند. سلماني محل اما با خونسردي شمالي‌اش، کرکره را از داخل تا نيمه پايين کشيد و به کارش ادامه داد. صداي برخورد باتوم پليس محل به در مغازه که به‌عنوان اخطار بلند شد، سلماني به سمت کشوي دخلش رفت و اسکناسي درآورد و با شوخي و خنده به مأمور شهرباني داد. او هم با صدايي بلند، احتمالا براي اينکه همه بشنوند، گفت «پس تا مي‌روم پايين خيابان و برمي‌گردم تعطيل کن» که با جواب «چشم» سلماني همراه شد.
با همه اين احوال، بايد اذعان کنم هرچه صفحات کتاب را بيشتر مي‌خواندم، تلاش‌هاي دلسوزانه و خدمات توسعه‌گرايانه افسراني مانند کورنگي، تحسينم را بيشتر برمي‌انگيخت. کورنگي البته خود نيز به رفتار ناشايست برخي از هم‌قطارانش اشاره مي‌کند و گاه به تجزيه‌و‌تحليل آن مي‌نشيند. همچنين دراين‌باره از نقش مخرب ساواک سخن مي‌گويد و روال خاطره‌گويي، او را از درنگ‌هاي جا‌به‌جا باز نمي‌دارد؛ ازجمله، در صفحه ۱۴۰ کتاب به اين تحليل عميق و ماندني برمي‌خوريم:
«شايد وجود دستگاه‌هاي اطلاعاتي در جهان ازجمله ضروريات و ابزار حکومت‌ها باشند و هر حکومت و دولتي ناگزير به داشتن چنين سازماني است، خصوصا بعد از جنگ جهاني دوم که مسئله توطئه و تخريب پنهاني عليه کشورها و اعزام تروريست از ابزارهاي جاسوسي و اقدام سياسي تلقي مي‌شد.
اما در برخي کشورهاي جهان سوم و دنياي کمونيسم، اين دستگاه‌ها، ابزار و عامل ايذا و پريشاني مردم اين کشورها شده بود. ازجمله در ايران، اين دستگاه مخوف و جهنمي چنان وحشت و نگراني در خانواده‌ها ايجاد کرده بود که امنيت را از زندگي مردم سلب کرده بود و خود، بزرگ‌ترين عامل ضد‌امنيت و آرامش‌خاطر مردم بود. ساواک، طبق قانون فقط وظيفه و حق کسب اطلاعات را داشت، ولي به‌تدريج کسب اطلاعات تبديل شد به تهديد و شکنجه و بازداشت غيرقانوني و دخالت در امور دستگاه‌هاي ديگر دولتي، تاجايي‌که دستگاه‌هاي دولتي در برابر قدرت ساواک، ضعيف و ناتوان شده بودند».کورنگي به نکته بسيار مهمي اشاره مي‌کند که مي‌تواند براي همه دستگاه‌هاي امنيتي، درس عبرت باشد. به‌ویژه که او در جاي‌جاي کتاب، به نقش منفي ساواک به‌عنوان يکي از علل بروز انقلاب اشاره مي‌کند.
مي‌دانيم که با تغيير رياست ساواک از سرلشكر پاکروان به سپهبد نصيري، رويه ساواک از تلاش براي تبديل مخالفان رژيم شاه به منتقد و از منتقد به هوادار کنار گذاشته شد و سرکوب شديد اپوزيسيون با انواع و اقسام اتهامات، به سياست غالب آن تبديل شد. در همين راستا، شنود منظم منتقدان حکومت و حتي وابستگان به شاه و دربارش، به يمن خريد دستگاه‌هاي پيشرفته از اسرائيل، به رويه‌اي عادي تبديل شد و از سه پوشه اخبار سري که ساواک براي شاه تهيه مي‌کرد، يکي که به مجموعه شنودها اختصاص داشت، بيشتر مورد خوشايند او قرار مي‌گرفت؛ چراکه نقاط ضعف احتمالي رقبا و منتقدانش را به دست او مي‌داد تا در زمان مناسب، عليه آنان به کار گرفته شود. اين در حالي بود که گزارش‌هايي که پيش از آن تهيه مي‌شد، بيش از هر‌چيز بر ارائه تصويري واقعي از وضعيت کشور و جامعه، همراه با تحليل‌هاي علمي و جامعه‌شناختي، متمرکز بود. اين تغيير مأموريت براي دستگاه اطلاعاتي کشور، موجب شد تا شاه صداهايي را که بايد بشنود، يا اصلا نشنود، يا آن‌قدر دير بشنود که سودي براي حفظ دستگاه سلطنت دربر نداشته باشد. کتاب پر است از چنين تفسيرها و تحليل‌هاي عميق و عبرت‌آموز كه ذکر همه آنها در اين سطور ممکن نيست. کورنگي به‌درستي و غمگنانه از چالش‌ها، به‌‌ویژه در پي سر بر‌کشيدن مراکز قدرت خودسر و شکل‌گيري نوعي ملوک‌الطوايفي سخن مي‌گويد. با‌اين‌همه شايد اگر او نيز به مطالعه تطبيقي تاريخ انقلاب‌هاي ديگر با انقلاب اسلامي مي‌پرداخت، درمي‌يافت که انقلاب ايران، به‌ویژه در سال‌هاي نخست پس از پيروزي، در مجموع کم‌آفت‌تر و کم‌آسيب‌تر از ديگر انقلاب‌ها، حتي انقلاب آمريکا بوده است.
هرچند بايد اذعان کرد که پيامد بروز انحرافات در انقلاب‌هايي که آرمان‌هايي والاتر دارند، آسيب‌هايي ماناتر و عميق‌تر است.کورنگي در يک مورد ديگر هم ممکن است به خطا قضاوت کرده باشد و آن‌هم در رابطه با داستان ملي‌کردن صنايع در آغازين ماه‌هاي پس از پيروزي انقلاب است که مرحوم مهندس سحابي و وزير وقت صنايع به دلیل اجراي آن در کتاب مقصر شناخته شده‌اند. بررسي دقيق‌تر صورت‌جلسه‌هاي شوراي انقلاب و متن مصوبات آن شايد بتواند در اين راستا به دستيابي به تصويري واقعي‌تر از زمينه تصويب اين قانون کمک کند. به علاوه، چندي پيش توفيق صحبت با وزير صنايع وقت، آقاي مهندس احمدزاده را داشتم. از ايشان در‌اين‌باره سؤال کردم.
پاسخ مبسوطي دادند که خلاصه آن اين است که صاحبان بسياري از کارخانه‌هايي که ملي شدند، در ماه‌هاي منتهي به پيروزي انقلاب آنها را رها کرده و از ايران خارج شده بودند. حاصل آنکه پس از استقرار دولت موقت، وزارت صنايع با تعداد زيادي کارخانه مواجه بود که توليد و کار در آن متوقف و حقوق و دستمزد کارگران آن ماه‌ها بود که پرداخت نشده بود. وزارت صنايع هرروز محل تجمع کارگران معترضي بود که مي‌خواستند وضعيتشان روشن شود. ماجراي ملي‌کردن صنايع بزرگ به پيشنهاد دولت موقت و تصويب شوراي انقلاب، اين‌گونه شکل گرفت. صدالبته بايد احتمال داد که در مواردي در تعيين مصداق اشتباه رخ داده باشد و با خواندن اين کتاب، بيش‌از‌پيش به اين باور مي‌رسيم که مسئولان مربوطه در هر رده‌اي که بوده‌اند يا هستند، بايد شجاعانه از خطاهاي گذشته خود عذرخواهي کنند. اعتقاد عميق دارم که چنين عذرخواهي‌هايي نه‌تنها نشانه ضعف نيست بلکه نشانه اقتدار نظام و صداقت مسئولان خواهد بود. در گام بعد، مي‌توان به جبران آن دسته از خطاهاي خواسته يا ناخواسته‌اي شد که جبران‌پذير هستند. سخن را بيش از اين به درازا نمي‌کشانم و کلام را با يک توصيه دوستانه ختم مي‌کنم و آن اين که درست است که وجود اغلاط تايپي در کتاب‌هاي چاپ وطن، سنتي است فراگير؛ اما بجاست که تجديد انتشار اين اثر گرانقدر همراه با متني پيراسته‌ شده‌تر باشد، به‌ويژه در صفحات پاياني که وجود چنين اغلاطي، گاه موجب بروز ابهاماتي نيز شده است.

در کشوري مثل کشور ما که تاريخ‌نگاري، به‌ويژه اگر به دوره معاصر مربوط باشد و خاطره‌نگاري، اعم از آنکه خودنگار باشد يا ديگرنگار، سنتي رايج نيست، انتشار هر متني که بازتاب زمانه از دريچه نگاه هر فردي باشد، براي هر جست‌وجوگري که در پي بازسازي تصويري کامل‌تر از گذشته است، غنيمتي بسیار بزرگ به‌شمار مي‌رود. «مسيح در قصر»، خاطرات سرتيپ اصغر کورنگي که به کوشش مهسا جزيني تدوين و به همت انتشارات روزنه در نمايشگاه بين‌المللي کتاب امسال روانه بازار شد، بي‌ترديد از جذاب‌ترين کتاب‌هاي خاطراتي است که در سال‌های اخير خوانده‌ام. علت جذابيت آن را بايد در صداقت و صميميتي جست‌وجو کرد که در سراسر کتاب به‌ چشم مي‌خورد. کورنگي سعي کرده با زبان دلش سخن بگويد.
براي من اين مسئله که کورنگي همشهري پدرم بوده، در يک سال متولد شده‌‌اند (با فاصله شش ماه) و به يک دبيرستان (سعدي) رفته‌اند و نيز به دليل اينکه بسياري از مکان‌هايي که نام مي‌برد (مثل مسجد رحيم‌خان که به دست اجداد مادري‌ام که مقبره‌ آنها هم همان‌جاست، تأسيس شده‌ است) آشنا بود، خاطره‌انگيز بود و شوق خواندن را بيشتر کرد.
کورنگي در مقدمه كتاب، خواننده را متوجه مي‌کند که خاطراتش را براي خوشامد يا بدآمد کسي دست‌کاري نکرده است؛ به‌جز موارد استثنائي که حفظ آبروي فرد مدنظر را از بيان واقعيت مهم‌تر يافته است. با اين همه، خاطراتش يک جهت‌گيري کلي دارد: بازنمايي خدمات افسران، درجه‌داران و کادر شهرباني دوران پيش از وقوع انقلاب. انگيزه نويسنده نیز بيان اين واقعيت است که در ميان نيروهاي نظامي و انتظامي آن زمان، شهرباني بيش از بخش‌هاي ديگر مورد بي‌مهري تاريخ‌نگاران معاصر قرار گرفته است. من بشخصه اين هدف‌گذاري را ستايش کرده و کتاب را در ايفاي اين وظيفه موفق ارزيابي مي‌کنم. خود من دوستاني داشتم که پدران‌شان در آن زمان در بخش‌هايي از شهرباني سمت داشتند و نام نيک‌شان در زمره خدمت‌گزاران به اين آب و خاک ثبت شده ‌است. در بخشي از خاطرات پدرم که امسال منتشر شد نيز به موارد مشابهي، حتي درباره ساواک، برمي‌خوريم؛ ازجمله آنجا که از احضارش به شهرباني و سپس ساواک اصفهان پس از سخنراني‌اش در سال ۱۳۴۳ در مدرسه صدر چهارباغ (امام صادق(ع) کنوني) سخن مي‌گويد و برخوردش با رئيس آن زمان که تحت‌تأثير رفتار و گفتار ميهن‌دوستانه پدر قرار گرفت و دستور آزادي او را صادر کرد: «بعدها شنيدم که بالاخره ساواک نتوانست ايشان را تحمل کند و بعد از دو، سه سال ايشان را بيرون کرده بودند، البته نه به اين مناسبت». (شهيد آيت‌الله دکتر بهشتي، من محمد حسيني‌بهشتي هستم، ۱۳۹۷، ص۴۱)
با اين همه، کورنگي نبايد از تصوير نه‌چندان زيبايي که از شهرباني در ذهن مردم باقي‌ مانده است، دلخور باشد. واقعيت اين است که شهرباني بيش از هر نيروي انتظامي ديگر (ژاندارمري در رتبه بعد از آن قرار دارد) با زندگي روزمره مردم کوچه و خيابان سروکار داشته و رفتار نادرست يک نيروي ساده، مي‌توانسته تأثيري بزرگ در شکل‌گيري تصويري زشت، هرچند ناقص، از آن برجاي بگذارد. يادم مي‌آيد يکي، دو سال به انقلاب مانده، شاه گويا براي صرفه‌جويي در نيروي برق، دستور داد مغازه‌ها ساعت ۹ بعدازظهر تعطيل شوند. يک روز فراموش کرده بودم به‌موقع به سلماني محل‌مان بروم و آخرين مشتري او شدم، چون مدرسه دستور مؤکد داده بود که موهايم را با ماشين نمره‌چهار کوتاه کنم. در سلماني، من با نگراني به عقربه‌هاي ساعت نگاه مي‌کردم که به اعلام ساعت ۹ نزديک مي‌شدند. سلماني محل اما با خونسردي شمالي‌اش، کرکره را از داخل تا نيمه پايين کشيد و به کارش ادامه داد. صداي برخورد باتوم پليس محل به در مغازه که به‌عنوان اخطار بلند شد، سلماني به سمت کشوي دخلش رفت و اسکناسي درآورد و با شوخي و خنده به مأمور شهرباني داد. او هم با صدايي بلند، احتمالا براي اينکه همه بشنوند، گفت «پس تا مي‌روم پايين خيابان و برمي‌گردم تعطيل کن» که با جواب «چشم» سلماني همراه شد.
با همه اين احوال، بايد اذعان کنم هرچه صفحات کتاب را بيشتر مي‌خواندم، تلاش‌هاي دلسوزانه و خدمات توسعه‌گرايانه افسراني مانند کورنگي، تحسينم را بيشتر برمي‌انگيخت. کورنگي البته خود نيز به رفتار ناشايست برخي از هم‌قطارانش اشاره مي‌کند و گاه به تجزيه‌و‌تحليل آن مي‌نشيند. همچنين دراين‌باره از نقش مخرب ساواک سخن مي‌گويد و روال خاطره‌گويي، او را از درنگ‌هاي جا‌به‌جا باز نمي‌دارد؛ ازجمله، در صفحه ۱۴۰ کتاب به اين تحليل عميق و ماندني برمي‌خوريم:
«شايد وجود دستگاه‌هاي اطلاعاتي در جهان ازجمله ضروريات و ابزار حکومت‌ها باشند و هر حکومت و دولتي ناگزير به داشتن چنين سازماني است، خصوصا بعد از جنگ جهاني دوم که مسئله توطئه و تخريب پنهاني عليه کشورها و اعزام تروريست از ابزارهاي جاسوسي و اقدام سياسي تلقي مي‌شد.
اما در برخي کشورهاي جهان سوم و دنياي کمونيسم، اين دستگاه‌ها، ابزار و عامل ايذا و پريشاني مردم اين کشورها شده بود. ازجمله در ايران، اين دستگاه مخوف و جهنمي چنان وحشت و نگراني در خانواده‌ها ايجاد کرده بود که امنيت را از زندگي مردم سلب کرده بود و خود، بزرگ‌ترين عامل ضد‌امنيت و آرامش‌خاطر مردم بود. ساواک، طبق قانون فقط وظيفه و حق کسب اطلاعات را داشت، ولي به‌تدريج کسب اطلاعات تبديل شد به تهديد و شکنجه و بازداشت غيرقانوني و دخالت در امور دستگاه‌هاي ديگر دولتي، تاجايي‌که دستگاه‌هاي دولتي در برابر قدرت ساواک، ضعيف و ناتوان شده بودند».کورنگي به نکته بسيار مهمي اشاره مي‌کند که مي‌تواند براي همه دستگاه‌هاي امنيتي، درس عبرت باشد. به‌ویژه که او در جاي‌جاي کتاب، به نقش منفي ساواک به‌عنوان يکي از علل بروز انقلاب اشاره مي‌کند.
مي‌دانيم که با تغيير رياست ساواک از سرلشكر پاکروان به سپهبد نصيري، رويه ساواک از تلاش براي تبديل مخالفان رژيم شاه به منتقد و از منتقد به هوادار کنار گذاشته شد و سرکوب شديد اپوزيسيون با انواع و اقسام اتهامات، به سياست غالب آن تبديل شد. در همين راستا، شنود منظم منتقدان حکومت و حتي وابستگان به شاه و دربارش، به يمن خريد دستگاه‌هاي پيشرفته از اسرائيل، به رويه‌اي عادي تبديل شد و از سه پوشه اخبار سري که ساواک براي شاه تهيه مي‌کرد، يکي که به مجموعه شنودها اختصاص داشت، بيشتر مورد خوشايند او قرار مي‌گرفت؛ چراکه نقاط ضعف احتمالي رقبا و منتقدانش را به دست او مي‌داد تا در زمان مناسب، عليه آنان به کار گرفته شود. اين در حالي بود که گزارش‌هايي که پيش از آن تهيه مي‌شد، بيش از هر‌چيز بر ارائه تصويري واقعي از وضعيت کشور و جامعه، همراه با تحليل‌هاي علمي و جامعه‌شناختي، متمرکز بود. اين تغيير مأموريت براي دستگاه اطلاعاتي کشور، موجب شد تا شاه صداهايي را که بايد بشنود، يا اصلا نشنود، يا آن‌قدر دير بشنود که سودي براي حفظ دستگاه سلطنت دربر نداشته باشد. کتاب پر است از چنين تفسيرها و تحليل‌هاي عميق و عبرت‌آموز كه ذکر همه آنها در اين سطور ممکن نيست. کورنگي به‌درستي و غمگنانه از چالش‌ها، به‌‌ویژه در پي سر بر‌کشيدن مراکز قدرت خودسر و شکل‌گيري نوعي ملوک‌الطوايفي سخن مي‌گويد. با‌اين‌همه شايد اگر او نيز به مطالعه تطبيقي تاريخ انقلاب‌هاي ديگر با انقلاب اسلامي مي‌پرداخت، درمي‌يافت که انقلاب ايران، به‌ویژه در سال‌هاي نخست پس از پيروزي، در مجموع کم‌آفت‌تر و کم‌آسيب‌تر از ديگر انقلاب‌ها، حتي انقلاب آمريکا بوده است.
هرچند بايد اذعان کرد که پيامد بروز انحرافات در انقلاب‌هايي که آرمان‌هايي والاتر دارند، آسيب‌هايي ماناتر و عميق‌تر است.کورنگي در يک مورد ديگر هم ممکن است به خطا قضاوت کرده باشد و آن‌هم در رابطه با داستان ملي‌کردن صنايع در آغازين ماه‌هاي پس از پيروزي انقلاب است که مرحوم مهندس سحابي و وزير وقت صنايع به دلیل اجراي آن در کتاب مقصر شناخته شده‌اند. بررسي دقيق‌تر صورت‌جلسه‌هاي شوراي انقلاب و متن مصوبات آن شايد بتواند در اين راستا به دستيابي به تصويري واقعي‌تر از زمينه تصويب اين قانون کمک کند. به علاوه، چندي پيش توفيق صحبت با وزير صنايع وقت، آقاي مهندس احمدزاده را داشتم. از ايشان در‌اين‌باره سؤال کردم.
پاسخ مبسوطي دادند که خلاصه آن اين است که صاحبان بسياري از کارخانه‌هايي که ملي شدند، در ماه‌هاي منتهي به پيروزي انقلاب آنها را رها کرده و از ايران خارج شده بودند. حاصل آنکه پس از استقرار دولت موقت، وزارت صنايع با تعداد زيادي کارخانه مواجه بود که توليد و کار در آن متوقف و حقوق و دستمزد کارگران آن ماه‌ها بود که پرداخت نشده بود. وزارت صنايع هرروز محل تجمع کارگران معترضي بود که مي‌خواستند وضعيتشان روشن شود. ماجراي ملي‌کردن صنايع بزرگ به پيشنهاد دولت موقت و تصويب شوراي انقلاب، اين‌گونه شکل گرفت. صدالبته بايد احتمال داد که در مواردي در تعيين مصداق اشتباه رخ داده باشد و با خواندن اين کتاب، بيش‌از‌پيش به اين باور مي‌رسيم که مسئولان مربوطه در هر رده‌اي که بوده‌اند يا هستند، بايد شجاعانه از خطاهاي گذشته خود عذرخواهي کنند. اعتقاد عميق دارم که چنين عذرخواهي‌هايي نه‌تنها نشانه ضعف نيست بلکه نشانه اقتدار نظام و صداقت مسئولان خواهد بود. در گام بعد، مي‌توان به جبران آن دسته از خطاهاي خواسته يا ناخواسته‌اي شد که جبران‌پذير هستند. سخن را بيش از اين به درازا نمي‌کشانم و کلام را با يک توصيه دوستانه ختم مي‌کنم و آن اين که درست است که وجود اغلاط تايپي در کتاب‌هاي چاپ وطن، سنتي است فراگير؛ اما بجاست که تجديد انتشار اين اثر گرانقدر همراه با متني پيراسته‌ شده‌تر باشد، به‌ويژه در صفحات پاياني که وجود چنين اغلاطي، گاه موجب بروز ابهاماتي نيز شده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها