همنوایی انسان و طبیعت
سارا انواری
آیا کردار انسان در این جهان و در طبیعت، بر سرنوشت او تأثیر دارد؟ این پرسش، سؤال تازهای نیست و از دیرگاه در فرهنگهای مختلف و تمدنهای باستان وجود داشته است، اما در قرون اخیر علم نیز با اختلافنظرهای گوناگون درباره مفهوم انسان، موضوع را عریانتر کرده و این باور را به وجود آورده که انسان حکمران مطلق جهان است و زمین را به تسخیر خود درآورده است.
آیا این باور در جوامع اولیه انسانی نیز به همین نحو وجود داشته است؟ بررسیها نشان میدهند که اکثر جوامع بومی این تعهد را نسبت به طبیعت داشتهاند که یک محیط طبیعی مطلوب برای فرزندانشان به ارث بگذارند؛ (اگر نه بهتر، حداقل در حدی که خودشان از پدرانشان به ارث برده بودند). اما چرا این تعهد، امروزه با وجود داشتن دانش و زندگی راحتتر، کمرنگ شده و تنها ردپایی از آن بر جای مانده است؟ چه تفاوتی بین ما و پیشینیان ما وجود دارد که با اینکه زندگی ما بسیار آسانتر و مرفهتر از آنهاست، توجه به طبیعت (این میراث ارزشمند) از میان رفته است؟ به نظر میرسد پاسخ تنها به تفاوت دیدگاه بومیان با ما در مواجهه با مفهوم طبیعت نهفته باشد. حال بیایید از نظر زمان کمی به عقب برگردیم. مثلا انگلستان قرن هجدهم، شاهد شکوفایی صنعتی در کنار یک ظاهر درآمیخته با طبیعت بکر بود. باور اینکه انسان میتواند به سرعت زمین را ثروتمند و مرفه کند، باعث شد تا یک قرن چهره قرونوسطایی آن کشور فقیر با کشاورزی بسیار عقبمانده تبدیل به جایگاه رهبری اروپا شود. گرچه بعدها صنعتی شد و رهبری تسخیر و غارت طبیعت را در دست گرفت، اما با این وجود نمیتوان منکر این شد که
تجربههای تاریخی و پیوسته ملی حاصل از گذار این قرن بود که باعث بهوجودآمدن سیستم پارکهای ملی، باغشهرها، پردیسهای دانشگاهی و حومههای انسانی کنونی در سطح جهان شد. امروزه این قبیل پیوستگیها به دلیل وجود فرهنگهای ترکیبی از میان رفته است. فرهنگی با الگوهای جدید نژادی و روابط اجتماعی که ناشی از یک فرایند جهانی و پیشرفت فناوری در زمینه اطلاعات و ارتباطات بوده و باعث افزایش میزان مصرف و شهرسازیهای مداوم و رشد بینالمللی سرمایههاست. سرعت رشد فناوری در افزایش مشکلات زیستمحیطی در مقیاس جهانی تأثیر میگذارد و نتیجه و بازخورد آن بلایای اکولوژیکی، ازبینرفتن سریع منابع و گونههای طبیعی، مصرف بالا و افزایش اتلاف انرژی است. در واقع محیط مصنوع و غیرطبیعی بشر، مصرفکننده اصلی انرژی و منابع است و در هر دوی آنها نیز بهطور مستقیم دخالت میکند. حال این پرسش مطرح میشود که چگونه میتوان فرهنگ و ارزشهای زیستمحیطی را حفظ کرد و از بین نبرد؟ در ابتدا بهتر است به مفهوم پایداری توجه شود. میدانیم که مقوله پایداری در دهه 70 میلادی در نتیجه آگاهی بشر نسبت به مسائل محیط زیست و مشکلات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی شکل گرفت و
مفهوم آن در بخش توسعه، حاصل رشد و آگاهی از پیوندهای جهانی بین مشکلات محیطی در حال افزایش، موضوعات اجتماعی، اقتصادی، فقر، نابرابری و نگرانیهایی درباره آینده سالم برای بشر است. این مقوله موضوعات محیطی، اجتماعی و اقتصادی را با قدرت به هم پیوند میدهد و گواه آن است که جداکردن مفهوم توسعه پایدار از هر یک از مقولات محیطی، اجتماعی و فرهنگی عملا ناممکن است.
آیا کردار انسان در این جهان و در طبیعت، بر سرنوشت او تأثیر دارد؟ این پرسش، سؤال تازهای نیست و از دیرگاه در فرهنگهای مختلف و تمدنهای باستان وجود داشته است، اما در قرون اخیر علم نیز با اختلافنظرهای گوناگون درباره مفهوم انسان، موضوع را عریانتر کرده و این باور را به وجود آورده که انسان حکمران مطلق جهان است و زمین را به تسخیر خود درآورده است.
آیا این باور در جوامع اولیه انسانی نیز به همین نحو وجود داشته است؟ بررسیها نشان میدهند که اکثر جوامع بومی این تعهد را نسبت به طبیعت داشتهاند که یک محیط طبیعی مطلوب برای فرزندانشان به ارث بگذارند؛ (اگر نه بهتر، حداقل در حدی که خودشان از پدرانشان به ارث برده بودند). اما چرا این تعهد، امروزه با وجود داشتن دانش و زندگی راحتتر، کمرنگ شده و تنها ردپایی از آن بر جای مانده است؟ چه تفاوتی بین ما و پیشینیان ما وجود دارد که با اینکه زندگی ما بسیار آسانتر و مرفهتر از آنهاست، توجه به طبیعت (این میراث ارزشمند) از میان رفته است؟ به نظر میرسد پاسخ تنها به تفاوت دیدگاه بومیان با ما در مواجهه با مفهوم طبیعت نهفته باشد. حال بیایید از نظر زمان کمی به عقب برگردیم. مثلا انگلستان قرن هجدهم، شاهد شکوفایی صنعتی در کنار یک ظاهر درآمیخته با طبیعت بکر بود. باور اینکه انسان میتواند به سرعت زمین را ثروتمند و مرفه کند، باعث شد تا یک قرن چهره قرونوسطایی آن کشور فقیر با کشاورزی بسیار عقبمانده تبدیل به جایگاه رهبری اروپا شود. گرچه بعدها صنعتی شد و رهبری تسخیر و غارت طبیعت را در دست گرفت، اما با این وجود نمیتوان منکر این شد که
تجربههای تاریخی و پیوسته ملی حاصل از گذار این قرن بود که باعث بهوجودآمدن سیستم پارکهای ملی، باغشهرها، پردیسهای دانشگاهی و حومههای انسانی کنونی در سطح جهان شد. امروزه این قبیل پیوستگیها به دلیل وجود فرهنگهای ترکیبی از میان رفته است. فرهنگی با الگوهای جدید نژادی و روابط اجتماعی که ناشی از یک فرایند جهانی و پیشرفت فناوری در زمینه اطلاعات و ارتباطات بوده و باعث افزایش میزان مصرف و شهرسازیهای مداوم و رشد بینالمللی سرمایههاست. سرعت رشد فناوری در افزایش مشکلات زیستمحیطی در مقیاس جهانی تأثیر میگذارد و نتیجه و بازخورد آن بلایای اکولوژیکی، ازبینرفتن سریع منابع و گونههای طبیعی، مصرف بالا و افزایش اتلاف انرژی است. در واقع محیط مصنوع و غیرطبیعی بشر، مصرفکننده اصلی انرژی و منابع است و در هر دوی آنها نیز بهطور مستقیم دخالت میکند. حال این پرسش مطرح میشود که چگونه میتوان فرهنگ و ارزشهای زیستمحیطی را حفظ کرد و از بین نبرد؟ در ابتدا بهتر است به مفهوم پایداری توجه شود. میدانیم که مقوله پایداری در دهه 70 میلادی در نتیجه آگاهی بشر نسبت به مسائل محیط زیست و مشکلات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی شکل گرفت و
مفهوم آن در بخش توسعه، حاصل رشد و آگاهی از پیوندهای جهانی بین مشکلات محیطی در حال افزایش، موضوعات اجتماعی، اقتصادی، فقر، نابرابری و نگرانیهایی درباره آینده سالم برای بشر است. این مقوله موضوعات محیطی، اجتماعی و اقتصادی را با قدرت به هم پیوند میدهد و گواه آن است که جداکردن مفهوم توسعه پایدار از هر یک از مقولات محیطی، اجتماعی و فرهنگی عملا ناممکن است.