|

نگاهی به نمایش «دستورالعمل‌های پرواز برای خدمه و خلبان» درباره 2 روایت موازی

پوریا گل‌شناس

نمایش «دستورالعمل‌های پرواز برای خدمه و خلبان» به کارگردانی «فرهاد فزونی» با بازی یک چهره سینمایی و برادرش (فرشاد فزونی) که دستی در موسیقی تئاتر دارد، هم‌اکنون در تماشاخانه پالیز روی صحنه می‌رود. اگر از موسیقی بسیار بدش که اغلب متشکل از موسیقی پاپ است بگذریم، اجرائی بسیار جذاب و خیره‌کننده است با به‌کارگیری تمهیدات اجرائی ویژه. این پرداخت خلاقانه با به‌کارگیری جنبه‌های تازه‌ای از اجرا محقق می‌شود، از جمله فضاسازی‌های بدیع. ساختار منحصربه‌فرد این اجرا به‌مدد فضاسازی خیره‌کننده نورپردازانه، با طرح‌های انتزاعی گرافیکی و اشکال گوناگون نورپردازی، متشکل از ساخت‌های انتزاعی و رنگ‌پردازی‌های متنوع است که صحنه‎ تئاتر را ورای اجرای مبتنی‌بر بازیگران و میزانسن‌ها، بازنمایی ایده‌های انتزاعی ساخته‌وپرداخته فرهاد فزونی کرده است. حرکت‌ بازیگران بسیار جریان‌محور است و فضایی وهم‌آلود را متناسب با موضوع کار به نمایش می‌گذارد. بازیگرها با وجود میزانسن‌های دشوار بسیار مسلطند. صحنه‌پردازی و حجم‌های پرداخته‌شده روی صحنه که به‌مدد چرخ‌ها حرکت می‌کنند، همگی فضای سقوط و پرواز را تداعی می‌کنند و همنشینی‌شان بازنمای تلاشی یک هواپیما نیز هست که تحسین‌برانگیز است. این نمایش برای تماشاچیان یادآور این مهم است که اجرا برای پرداخت فضاهایی که دست‌مایه می‌کند، همواره چه امکاناتی پیش‌رو دارد. همه درباره تئاتر- رسانه شنیده‌ایم، بااین‌همه کمتر پیش آمده که به‌نحو انضمامی روی صحنه تئاتر تجربه‌اش کنیم. حدس می‌زنم بسیاری از تماشاچیان از اجرا راضی بوده‌اند، احتمالا آمار فروش اجرا نیز بر این ادعایم صحه می‌گذارد. همچنین آنچه خودم به‌عینه دیدم نیز سالنی مملو از جمعیت بود و بلیت‌ها ظاهرا از روز قبل تمام می‌شوند. البته باید بگویم چنین نیست که تجربه‌های بدیع و تازه در تئاتر همیشه تماشاچی داشته باشند، اما در این مورد خاص تجربه‌های جدید چشمگیرتر و مخاطب‌پسندانه‌ترند. ماجرای این تئاتر به شکلی مرموز تا آخرین دقایق نمایش بسیار مرموز و مبهم باقی می‌ماند. راوی ماجرایی را تعریف می‌کند و ماجرایی دیگر نیز هم‌راستا با روایت راوی جلو می‌رود. آنچه که من در اینجا می‌خواهم به‌ آن بپردازم همین ساختار روایی است. پیش از هرچیز شمای کلی این روایت را ترسیم می‌کنم: ماجرا در عین آنکه در وهله نخست بسیار پیچیده به ‌نظر می‌آید، بسیار ساده است، آنچه کار را دشوار می‌کند ربط‌ و بسط دو روایت متمایز از هم است. روایت اول ماجرای دختری است که از بالکن خانه برحسب پیشامدی ناگوار سقوط می‌کند و به کما می‌رود. ماجرای دوم احتمالا - احتمالا را از این رو به کار می‌برم که رویکردی محافظه‌کارانه را در خوانش خودم از روایت لحاظ کرده باشم، زیرا ناگفته روشن است راه بر خوانش‌های دیگر و متضاد با این باز است- تصورات ذهنی یا یک نوع حلول روحی خیالی این خانم در فردی دیگر است یا به عبارت ساده‌تر خوابی است که او در کما می‌بیند و آن ماجرای مردی است که در روستا کافه‌ای دارد و به قاچاقچی‌ها چیزهایی می‌فروشد. این مرد که صدای راوی درواقع صدای اوست، از دو چیز می‌ترسد: یکی سقوط از ارتفاع و دیگری گونه‌ای منحصربه‌فرد از خرگوش که بسیار ویرانگر است. دومی چندان به کارمان نمی‌آید، اما اولی چرا؛ زیرا حالا می‌بینید که نسبتی در سقوط دختر روایتِ اول با ترس از ارتفاع در روایت دوم دریافتنی است. این مرد روزی کافه‌اش را می‌بندد و بلیتی به مقصد آلمان می‌خرد (چرا آلمان؟ پاسخ من کمی عجیب است، امیدوارم مقبول بیفتد: راستش این نمایش یک بازیگر آلمانی خانم دارد!) و خلاصه همان‌طور که حتما تا الان حدس زده‌اید، هواپیما سقوط می‌کند. سقوط هواپیما و سقوط این مرد دو روایت همپوشان و موازی را پیش می‌کشند. تئاتر در تمام مدت اجرا پیش‌بردِ این نسبت غریب و فهم‌نشده است تا اینکه سرآخر به تماشاچی مجال می‌دهد این نسبت را رمزگشایی کند. تا اینجا کار خوب پیش رفته است و من مایلم توانسته باشم برای کسانی که اجرا را ندیده‌اند اجمالا فضای اجرا را ترسیم کرده باشم. بسیار خب، دو پرسشی که من می‌خواهم این یادداشت را با آن به پایان برسانم این است که اولا نسبت این دو روایت را چگونه باید توضیح داد و ثانیا کشف این نسبت‌های روایی - یعنی روایت واقعی اول و روایت خیالی دوم- چه پی‌آیندی دارد؟ در پاسخ به پرسش اول اگر اهل عرفان، خیال‌پردازی‌های غریب، رمل و اسطرلاب، تناسخ و خلاصه چیزهایی ماوراء‌طبیعی باشید، پاسخ در مشتتان است، ولی من متأسفانه اهلش نیستم و پرسش دوم برای من ناگشودنی و لاینحل است؛ زیرا نمی‌توانم هیچ ساختار عمیق دراماتیکی یا اندیشه‌ای ضمنی را در این کل بازیابم و احساس غریبی در گوشم زمزمه می‌کند که روایت نه از بنیانی استوار و خودآیین، طوری که بتواند این تئاتر را برای ما تبیین کند، بلکه برآمده از ایده‌ای بسیار خام‌دستانه است. درواقع مایلم ادعا کنم نمایش‌نامه برای تمهیدات اجرائی نوشته شده، نه برعکس. شاید این تمهیدات خوب از آب درآمده و جالب است، اما آیا بهتر نیست متن نمایشی را کس دیگری بنویسد؟

نمایش «دستورالعمل‌های پرواز برای خدمه و خلبان» به کارگردانی «فرهاد فزونی» با بازی یک چهره سینمایی و برادرش (فرشاد فزونی) که دستی در موسیقی تئاتر دارد، هم‌اکنون در تماشاخانه پالیز روی صحنه می‌رود. اگر از موسیقی بسیار بدش که اغلب متشکل از موسیقی پاپ است بگذریم، اجرائی بسیار جذاب و خیره‌کننده است با به‌کارگیری تمهیدات اجرائی ویژه. این پرداخت خلاقانه با به‌کارگیری جنبه‌های تازه‌ای از اجرا محقق می‌شود، از جمله فضاسازی‌های بدیع. ساختار منحصربه‌فرد این اجرا به‌مدد فضاسازی خیره‌کننده نورپردازانه، با طرح‌های انتزاعی گرافیکی و اشکال گوناگون نورپردازی، متشکل از ساخت‌های انتزاعی و رنگ‌پردازی‌های متنوع است که صحنه‎ تئاتر را ورای اجرای مبتنی‌بر بازیگران و میزانسن‌ها، بازنمایی ایده‌های انتزاعی ساخته‌وپرداخته فرهاد فزونی کرده است. حرکت‌ بازیگران بسیار جریان‌محور است و فضایی وهم‌آلود را متناسب با موضوع کار به نمایش می‌گذارد. بازیگرها با وجود میزانسن‌های دشوار بسیار مسلطند. صحنه‌پردازی و حجم‌های پرداخته‌شده روی صحنه که به‌مدد چرخ‌ها حرکت می‌کنند، همگی فضای سقوط و پرواز را تداعی می‌کنند و همنشینی‌شان بازنمای تلاشی یک هواپیما نیز هست که تحسین‌برانگیز است. این نمایش برای تماشاچیان یادآور این مهم است که اجرا برای پرداخت فضاهایی که دست‌مایه می‌کند، همواره چه امکاناتی پیش‌رو دارد. همه درباره تئاتر- رسانه شنیده‌ایم، بااین‌همه کمتر پیش آمده که به‌نحو انضمامی روی صحنه تئاتر تجربه‌اش کنیم. حدس می‌زنم بسیاری از تماشاچیان از اجرا راضی بوده‌اند، احتمالا آمار فروش اجرا نیز بر این ادعایم صحه می‌گذارد. همچنین آنچه خودم به‌عینه دیدم نیز سالنی مملو از جمعیت بود و بلیت‌ها ظاهرا از روز قبل تمام می‌شوند. البته باید بگویم چنین نیست که تجربه‌های بدیع و تازه در تئاتر همیشه تماشاچی داشته باشند، اما در این مورد خاص تجربه‌های جدید چشمگیرتر و مخاطب‌پسندانه‌ترند. ماجرای این تئاتر به شکلی مرموز تا آخرین دقایق نمایش بسیار مرموز و مبهم باقی می‌ماند. راوی ماجرایی را تعریف می‌کند و ماجرایی دیگر نیز هم‌راستا با روایت راوی جلو می‌رود. آنچه که من در اینجا می‌خواهم به‌ آن بپردازم همین ساختار روایی است. پیش از هرچیز شمای کلی این روایت را ترسیم می‌کنم: ماجرا در عین آنکه در وهله نخست بسیار پیچیده به ‌نظر می‌آید، بسیار ساده است، آنچه کار را دشوار می‌کند ربط‌ و بسط دو روایت متمایز از هم است. روایت اول ماجرای دختری است که از بالکن خانه برحسب پیشامدی ناگوار سقوط می‌کند و به کما می‌رود. ماجرای دوم احتمالا - احتمالا را از این رو به کار می‌برم که رویکردی محافظه‌کارانه را در خوانش خودم از روایت لحاظ کرده باشم، زیرا ناگفته روشن است راه بر خوانش‌های دیگر و متضاد با این باز است- تصورات ذهنی یا یک نوع حلول روحی خیالی این خانم در فردی دیگر است یا به عبارت ساده‌تر خوابی است که او در کما می‌بیند و آن ماجرای مردی است که در روستا کافه‌ای دارد و به قاچاقچی‌ها چیزهایی می‌فروشد. این مرد که صدای راوی درواقع صدای اوست، از دو چیز می‌ترسد: یکی سقوط از ارتفاع و دیگری گونه‌ای منحصربه‌فرد از خرگوش که بسیار ویرانگر است. دومی چندان به کارمان نمی‌آید، اما اولی چرا؛ زیرا حالا می‌بینید که نسبتی در سقوط دختر روایتِ اول با ترس از ارتفاع در روایت دوم دریافتنی است. این مرد روزی کافه‌اش را می‌بندد و بلیتی به مقصد آلمان می‌خرد (چرا آلمان؟ پاسخ من کمی عجیب است، امیدوارم مقبول بیفتد: راستش این نمایش یک بازیگر آلمانی خانم دارد!) و خلاصه همان‌طور که حتما تا الان حدس زده‌اید، هواپیما سقوط می‌کند. سقوط هواپیما و سقوط این مرد دو روایت همپوشان و موازی را پیش می‌کشند. تئاتر در تمام مدت اجرا پیش‌بردِ این نسبت غریب و فهم‌نشده است تا اینکه سرآخر به تماشاچی مجال می‌دهد این نسبت را رمزگشایی کند. تا اینجا کار خوب پیش رفته است و من مایلم توانسته باشم برای کسانی که اجرا را ندیده‌اند اجمالا فضای اجرا را ترسیم کرده باشم. بسیار خب، دو پرسشی که من می‌خواهم این یادداشت را با آن به پایان برسانم این است که اولا نسبت این دو روایت را چگونه باید توضیح داد و ثانیا کشف این نسبت‌های روایی - یعنی روایت واقعی اول و روایت خیالی دوم- چه پی‌آیندی دارد؟ در پاسخ به پرسش اول اگر اهل عرفان، خیال‌پردازی‌های غریب، رمل و اسطرلاب، تناسخ و خلاصه چیزهایی ماوراء‌طبیعی باشید، پاسخ در مشتتان است، ولی من متأسفانه اهلش نیستم و پرسش دوم برای من ناگشودنی و لاینحل است؛ زیرا نمی‌توانم هیچ ساختار عمیق دراماتیکی یا اندیشه‌ای ضمنی را در این کل بازیابم و احساس غریبی در گوشم زمزمه می‌کند که روایت نه از بنیانی استوار و خودآیین، طوری که بتواند این تئاتر را برای ما تبیین کند، بلکه برآمده از ایده‌ای بسیار خام‌دستانه است. درواقع مایلم ادعا کنم نمایش‌نامه برای تمهیدات اجرائی نوشته شده، نه برعکس. شاید این تمهیدات خوب از آب درآمده و جالب است، اما آیا بهتر نیست متن نمایشی را کس دیگری بنویسد؟

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها