|

ژست‌های ازمیان‌رفته

کریم میرزاده‌اهری

ژست‌ها، تکنیک‌ها و کاربردهای بدن اغلب برآمده از مختصات تاریخی، و به بیانی دقیق‌تر، پارادایم‌ها هستند. می‌توان در روندی معکوس، با مطالعه ژست‌ها به نیروها و خصیصه‌های یک دوره تاریخی و البته پارادایم‌هایش دست یافت. ژست‌های بسیاری را می‌توانیم به یاد بیاوریم که در سال‌های نه‌چندان‌دور بخشی از رفتارها و کاربردهای بدن ما را شکل می‌دادند و امروزه دیگر از بین رفته‌اند؛ مثلا سروته‌کردن لیوان. شاید این روزها لیوان‌ها اغلب، چه در کافی‌شاپ‌ها و چه در آپارتمان‌ها، یا راست‌کیشانه بر قاعده نهاده شده‌اند یا آویزان شده‌اند از گیره‌هایی تا برداشتن‌شان سهل‌تر گردد. سروته‌گذاشتن لیوان حداقل دو نشانه و کارکرد را احراز می‌کند؛ یکی استفاده‌نکردن (و حتی استفاده‌نکردنی‌بودن به‌دلیل آنکه ته مسدود لیوان نمی‌تواند پذیرای یک محتوا باشد) و دیگری اعلام چای‌نخواستن (مثلا در یک مهمانی یا قهوه‌خانه فرد پس از نوشیدن چند چای، استکان‌اش را در نعلبکی سروته می‌کرد تا به میزبان/ قهوه‌خانه‌چی اعلام کند که دیگر نمی‌خواهد). به‌این‌ترتیب، و در اولین تحلیل، لیوان‌های سروته با قسمی نفی و توقف پیوند می‌خورند. سروته‌کردن لیوان، خارج‌ساختن لیوان از حیطه مصرف/ بالفعلیت و وانهادن آن به حوزه امر بالقوه است. اما نه آن امر بالقوه و دورازدسترسی که لیوان - یا هر چیز دیگری - را به سطحی استعلایی، لمس‌ناپذیر و انتزاعی فراببرد، بل آن بالقوگی/ نهفتگی‌ای که یک چیز یا کنش یا کلمه را، از کاربرد فعلی و همگانی‌شده‌اش می‌رهاند تا مگر دوباره و این‌بار در هیاتی نو، وارد حوزه استفاده و کاربری‌اش نماید. گرچه شاید لیوان‌های سروته‌شده هم صرفا کاربرد حمل یک مایع - یا چای یا هر مایع نوشیدنی دیگری - را تحقق می‌بخشند، اما نفس این کنش و منفیت بنیادی‌اش، آن را به نشانه‌ای از فهم سوژه از نسبت میان امر بالقوه و امر بالفعل بدل می‌سازد. نشانه‌ای نماینده یک پارادایم؛ به بیانی ‌دیگر آری‌گویی به امر بازی‌گون و رخدادهای زندگی - چنان‌که نیچه تأکید می‌کرد - مستلزم یک «نه» عظیم است به زندگی بالفعل و ساختارهای صلب آن.
از دیگر ژست‌ها و رفتارهای ازبین‌رفته می‌توان به موارد دیگری از این دست اشاره کرد: چشم فرد از پشت‌سر با دست‌ها پوشانده می‌شد و از او درخواست می‌شد تا حدس بزند کیست آنکه چشم او را گرفته، پایی جلوی پاهای در حال دویدن یا راه‌رفتن قرار می‌گرفت و تعادل را برهم می‌زد (پاپله‌انداختن)، غفلتا به پس گردن کسی پس‌گردنی زده می‌شد، فرد در گوشه‌ای پنهان شده با جهشی ناگهانی و تولید صدایی حیوانی، شخص تازه‌وارد را می‌ترساند. در این مثال‌ها خصیصه‌هایی وجود دارند که آنها را هم‌خانواده می‌سازد؛ ۱) تنانه‌بودگی و ۲) ناگهانی‌بودنشان. پس آنچه از بین رفته است و در زمانه فعلی دیگر وجود ندارد نه عین آن ژست‌ها، که این دو خصیصه/ نیرو‌اند؛ رابطه‌های تنانه و امر ناگهانی، و ترکیب این دو؛ امر تنانه- ناگهانی. نگرش مسلط جهان امروز، جهانی سمعی- بصری‌گشته و سناریوبندی‌شده را، همچون یک کالا، به مردمان تحویل می‌دهد. حس‌های شنوایی و بینایی، در نسبت با حس‌هایی چون لامسه و چشایی و حتا بویایی، قدرت درد یا لذت‌آفرینی اندکی دارند. اگر یکی از موفق‌ترین برساخته‌های چنین جهانی موبایل است، ازآن‌روست که یک خرده‌جهان حاضرآماده و سبُک، که تنها با دو حس بینایی و شنوایی کار می‌کند را در اختیار مردمان قرار می‌دهد، و اگر لامسه‌ای در کار است همان تاچ‌های کوچک انگشت اشاره است و بس. و امر ناگهانی به ناسیاست مدیریت‌محوری که بر زمین مسلط شده، از حیات انسانی رخت بربسته است؛ انسان‌ها دیگر کمتر و کمتر دچار امر ناگهانی - و احساس‌هایی می‌شوند که در مواجهه با امر غیرقابل‌انتظار رخ می‌دهند؛ هراس، سکوت و قهقهه بعدش. دولت‌ها و آپاراتوس‌ها، تمامی دانش مدیریتی و آماری خویش را به کار می‌گیرند تا بتوانند سناریوها و برنامه‌هایی برای شئون مختلف حیات شهروندان، در چشم‌اندازهایی چندین‌‌ده‌ساله، طراحی کنند. از دیگرسو آنچه در مقام امر ناگهانی - اغلب در هیئت یک گزارش خبری - از طریق دستگاه/ آپاراتوس‌هایی چون تلویزیون و البته موبایل به سمع و بصر مردمان می‌رسد، اموری قابل‌انتظار، تهی‌شده ‌از ناگهانیت و رخدادگی‌اند (همچون غافل‌سازی‌ها و معمابافی‌ها و ترس‌آفرینی‌های کم‌شدت یک فیلم هالیوودی‌گون که امر شدت‌ناک ناگهانی را به حربه/ تکنیکی نَرم فرومی‌کاهد).
در ژست سروته‌کردن لیوان به روایت/ روند بالفعل «نه» می‌گوییم (‌سویه سلبی حیات) و در ژست‌های تنانه‌ناگهانی دچار یک رخداد و پیشایند می‌شویم (سویه ایجابی حیات). امروزه نه‌فقط سروته‌کردن لیوان که دیدن نیمه خالی لیوان نیز به استعاره‌ای مذموم تغییر یافته است؛ نیمه خالی، همچون سروته‌کردن، نه نشانه مرگ یا عدم امکان یا ناامیدی، که اتفاقا نشانه‌ای از بالقوگی‌های حیات‌بخش است؛ نیمه پر همانا واقعیت موجود است و نیمه خالی آنچه ممکن است، آنچه ناشناخته است؛ همان ناکامل‌بودگی بنیادین حیات و نیز انسان (آنچه می‌توانست بشود و نشد، آنچه می‌توانست نشود و شد). کارشناسان تربیتی - به‌ کمک شبه‌مفهوم‌هایی چون «مثبت‌اندیشی» - مدام با چهره‌های خندان، دیدن نیمه پر لیوان را می‌ستایند و تبلیغ می‌کنند بی‌آنکه به اهمیت بالقوگی نیمه خالی و منفیت تولیدگرانه سروته‌کردن آگاه باشند. از سوی دیگر ناگهانی‌بودگی ژست‌های دسته دوم، امکان تامل و حساب‌گری پیرامون پذیرفتن یا نپذیرفتن را از سوژه سلب می‌کنند (‌به همین دلیل معمولا در چنان وضعیت‌هایی ابتدا دچار سکوت و سکون - بهت- می‌شویم)، اما گویی در قهقهه بعدش به رخداد رخ‌داده آری می‌گوییم؛ پذیرفتن چنین رخدادی، لزوما و تماما، ارادی و اندیشیده نیست، بل این منطق درونی حیات و زیستن است که چنان حالتی را در ما تولید می‌کند. امر ناگهانی یکی از پرشدت‌ترین و ارزشمندترین لحظه‌ها برای تجربه حیات است، چراکه حیات - نه در معنای زنده‌بودنی بیولوژیک و صرفا انسانی - امری است «خارج» از ما، در حال سیلان و رخ‌دادن؛ پس این متفاوت‌شدگی مدام، ممکن است هر لحظه چهره فعلی سوژه و زندگی را پاره کرده، چهره‌ای ناشناخته - و در نتیجه خشونت‌بار و هراس‌آور - را به او هدیه و تحمیل کند. این ناشناختگی و درک‌ناشوندگی در سطوح مختلف قابل ردیابی است؛ مثلا وقتی با جهش ناگهانی فردی که در گوشه‌ای پنهان شده دچار سکوت و هراس می‌شویم، با قسمی دیگرشدگی و گشودگی در ۱) مکانی که فرد از یک گوشه خالی‌اش بیرون می‌جهد، ۲) گفتمان صوتی آن مکان که توسط صدای حیوانی‌گون آن فرد شکافته می‌شود، ۳) چهره آن فرد که مثلا با یک زغال سیاه شده و یا با یک پارچه محو، و ۴) روند روایی و همیشگی ورود به آن فضا، مواجه می‌شویم. به‌این‌ترتیب خارجیت و پیش‌بینی‌ناپذیری قوه حیات، لااقل از این طریق، خود را آشکار می‌سازد و همچون زلزله هر «خود»ی را عمیقا ‌تکان می‌دهد. به‌سان لحظه‌ای که به‌ناگاه متوجه کامیونی می‌شویم که از روبه‌رو به‌سوی اتومبیل ما می‌آید و - به زبانی لکانی- ما را در مواجهه با «امر واقع» قرار می‌دهد.
بیهوده است اگر نتیجه چنین تحلیل‌هایی تولید حالت نوستالژی باشد؛ شاید مسئله بر سر نجات و بازیابی نیروهای رهایی‌بخشی است که در کلان‌حافظه تاریخی حیات همچنان وجود دارد. یا شاید در خود وضعیت امروزینی که شرحش رفت، امکان سنخ دیگری از تجربه و حیات نهفته باشد.

ژست‌ها، تکنیک‌ها و کاربردهای بدن اغلب برآمده از مختصات تاریخی، و به بیانی دقیق‌تر، پارادایم‌ها هستند. می‌توان در روندی معکوس، با مطالعه ژست‌ها به نیروها و خصیصه‌های یک دوره تاریخی و البته پارادایم‌هایش دست یافت. ژست‌های بسیاری را می‌توانیم به یاد بیاوریم که در سال‌های نه‌چندان‌دور بخشی از رفتارها و کاربردهای بدن ما را شکل می‌دادند و امروزه دیگر از بین رفته‌اند؛ مثلا سروته‌کردن لیوان. شاید این روزها لیوان‌ها اغلب، چه در کافی‌شاپ‌ها و چه در آپارتمان‌ها، یا راست‌کیشانه بر قاعده نهاده شده‌اند یا آویزان شده‌اند از گیره‌هایی تا برداشتن‌شان سهل‌تر گردد. سروته‌گذاشتن لیوان حداقل دو نشانه و کارکرد را احراز می‌کند؛ یکی استفاده‌نکردن (و حتی استفاده‌نکردنی‌بودن به‌دلیل آنکه ته مسدود لیوان نمی‌تواند پذیرای یک محتوا باشد) و دیگری اعلام چای‌نخواستن (مثلا در یک مهمانی یا قهوه‌خانه فرد پس از نوشیدن چند چای، استکان‌اش را در نعلبکی سروته می‌کرد تا به میزبان/ قهوه‌خانه‌چی اعلام کند که دیگر نمی‌خواهد). به‌این‌ترتیب، و در اولین تحلیل، لیوان‌های سروته با قسمی نفی و توقف پیوند می‌خورند. سروته‌کردن لیوان، خارج‌ساختن لیوان از حیطه مصرف/ بالفعلیت و وانهادن آن به حوزه امر بالقوه است. اما نه آن امر بالقوه و دورازدسترسی که لیوان - یا هر چیز دیگری - را به سطحی استعلایی، لمس‌ناپذیر و انتزاعی فراببرد، بل آن بالقوگی/ نهفتگی‌ای که یک چیز یا کنش یا کلمه را، از کاربرد فعلی و همگانی‌شده‌اش می‌رهاند تا مگر دوباره و این‌بار در هیاتی نو، وارد حوزه استفاده و کاربری‌اش نماید. گرچه شاید لیوان‌های سروته‌شده هم صرفا کاربرد حمل یک مایع - یا چای یا هر مایع نوشیدنی دیگری - را تحقق می‌بخشند، اما نفس این کنش و منفیت بنیادی‌اش، آن را به نشانه‌ای از فهم سوژه از نسبت میان امر بالقوه و امر بالفعل بدل می‌سازد. نشانه‌ای نماینده یک پارادایم؛ به بیانی ‌دیگر آری‌گویی به امر بازی‌گون و رخدادهای زندگی - چنان‌که نیچه تأکید می‌کرد - مستلزم یک «نه» عظیم است به زندگی بالفعل و ساختارهای صلب آن.
از دیگر ژست‌ها و رفتارهای ازبین‌رفته می‌توان به موارد دیگری از این دست اشاره کرد: چشم فرد از پشت‌سر با دست‌ها پوشانده می‌شد و از او درخواست می‌شد تا حدس بزند کیست آنکه چشم او را گرفته، پایی جلوی پاهای در حال دویدن یا راه‌رفتن قرار می‌گرفت و تعادل را برهم می‌زد (پاپله‌انداختن)، غفلتا به پس گردن کسی پس‌گردنی زده می‌شد، فرد در گوشه‌ای پنهان شده با جهشی ناگهانی و تولید صدایی حیوانی، شخص تازه‌وارد را می‌ترساند. در این مثال‌ها خصیصه‌هایی وجود دارند که آنها را هم‌خانواده می‌سازد؛ ۱) تنانه‌بودگی و ۲) ناگهانی‌بودنشان. پس آنچه از بین رفته است و در زمانه فعلی دیگر وجود ندارد نه عین آن ژست‌ها، که این دو خصیصه/ نیرو‌اند؛ رابطه‌های تنانه و امر ناگهانی، و ترکیب این دو؛ امر تنانه- ناگهانی. نگرش مسلط جهان امروز، جهانی سمعی- بصری‌گشته و سناریوبندی‌شده را، همچون یک کالا، به مردمان تحویل می‌دهد. حس‌های شنوایی و بینایی، در نسبت با حس‌هایی چون لامسه و چشایی و حتا بویایی، قدرت درد یا لذت‌آفرینی اندکی دارند. اگر یکی از موفق‌ترین برساخته‌های چنین جهانی موبایل است، ازآن‌روست که یک خرده‌جهان حاضرآماده و سبُک، که تنها با دو حس بینایی و شنوایی کار می‌کند را در اختیار مردمان قرار می‌دهد، و اگر لامسه‌ای در کار است همان تاچ‌های کوچک انگشت اشاره است و بس. و امر ناگهانی به ناسیاست مدیریت‌محوری که بر زمین مسلط شده، از حیات انسانی رخت بربسته است؛ انسان‌ها دیگر کمتر و کمتر دچار امر ناگهانی - و احساس‌هایی می‌شوند که در مواجهه با امر غیرقابل‌انتظار رخ می‌دهند؛ هراس، سکوت و قهقهه بعدش. دولت‌ها و آپاراتوس‌ها، تمامی دانش مدیریتی و آماری خویش را به کار می‌گیرند تا بتوانند سناریوها و برنامه‌هایی برای شئون مختلف حیات شهروندان، در چشم‌اندازهایی چندین‌‌ده‌ساله، طراحی کنند. از دیگرسو آنچه در مقام امر ناگهانی - اغلب در هیئت یک گزارش خبری - از طریق دستگاه/ آپاراتوس‌هایی چون تلویزیون و البته موبایل به سمع و بصر مردمان می‌رسد، اموری قابل‌انتظار، تهی‌شده ‌از ناگهانیت و رخدادگی‌اند (همچون غافل‌سازی‌ها و معمابافی‌ها و ترس‌آفرینی‌های کم‌شدت یک فیلم هالیوودی‌گون که امر شدت‌ناک ناگهانی را به حربه/ تکنیکی نَرم فرومی‌کاهد).
در ژست سروته‌کردن لیوان به روایت/ روند بالفعل «نه» می‌گوییم (‌سویه سلبی حیات) و در ژست‌های تنانه‌ناگهانی دچار یک رخداد و پیشایند می‌شویم (سویه ایجابی حیات). امروزه نه‌فقط سروته‌کردن لیوان که دیدن نیمه خالی لیوان نیز به استعاره‌ای مذموم تغییر یافته است؛ نیمه خالی، همچون سروته‌کردن، نه نشانه مرگ یا عدم امکان یا ناامیدی، که اتفاقا نشانه‌ای از بالقوگی‌های حیات‌بخش است؛ نیمه پر همانا واقعیت موجود است و نیمه خالی آنچه ممکن است، آنچه ناشناخته است؛ همان ناکامل‌بودگی بنیادین حیات و نیز انسان (آنچه می‌توانست بشود و نشد، آنچه می‌توانست نشود و شد). کارشناسان تربیتی - به‌ کمک شبه‌مفهوم‌هایی چون «مثبت‌اندیشی» - مدام با چهره‌های خندان، دیدن نیمه پر لیوان را می‌ستایند و تبلیغ می‌کنند بی‌آنکه به اهمیت بالقوگی نیمه خالی و منفیت تولیدگرانه سروته‌کردن آگاه باشند. از سوی دیگر ناگهانی‌بودگی ژست‌های دسته دوم، امکان تامل و حساب‌گری پیرامون پذیرفتن یا نپذیرفتن را از سوژه سلب می‌کنند (‌به همین دلیل معمولا در چنان وضعیت‌هایی ابتدا دچار سکوت و سکون - بهت- می‌شویم)، اما گویی در قهقهه بعدش به رخداد رخ‌داده آری می‌گوییم؛ پذیرفتن چنین رخدادی، لزوما و تماما، ارادی و اندیشیده نیست، بل این منطق درونی حیات و زیستن است که چنان حالتی را در ما تولید می‌کند. امر ناگهانی یکی از پرشدت‌ترین و ارزشمندترین لحظه‌ها برای تجربه حیات است، چراکه حیات - نه در معنای زنده‌بودنی بیولوژیک و صرفا انسانی - امری است «خارج» از ما، در حال سیلان و رخ‌دادن؛ پس این متفاوت‌شدگی مدام، ممکن است هر لحظه چهره فعلی سوژه و زندگی را پاره کرده، چهره‌ای ناشناخته - و در نتیجه خشونت‌بار و هراس‌آور - را به او هدیه و تحمیل کند. این ناشناختگی و درک‌ناشوندگی در سطوح مختلف قابل ردیابی است؛ مثلا وقتی با جهش ناگهانی فردی که در گوشه‌ای پنهان شده دچار سکوت و هراس می‌شویم، با قسمی دیگرشدگی و گشودگی در ۱) مکانی که فرد از یک گوشه خالی‌اش بیرون می‌جهد، ۲) گفتمان صوتی آن مکان که توسط صدای حیوانی‌گون آن فرد شکافته می‌شود، ۳) چهره آن فرد که مثلا با یک زغال سیاه شده و یا با یک پارچه محو، و ۴) روند روایی و همیشگی ورود به آن فضا، مواجه می‌شویم. به‌این‌ترتیب خارجیت و پیش‌بینی‌ناپذیری قوه حیات، لااقل از این طریق، خود را آشکار می‌سازد و همچون زلزله هر «خود»ی را عمیقا ‌تکان می‌دهد. به‌سان لحظه‌ای که به‌ناگاه متوجه کامیونی می‌شویم که از روبه‌رو به‌سوی اتومبیل ما می‌آید و - به زبانی لکانی- ما را در مواجهه با «امر واقع» قرار می‌دهد.
بیهوده است اگر نتیجه چنین تحلیل‌هایی تولید حالت نوستالژی باشد؛ شاید مسئله بر سر نجات و بازیابی نیروهای رهایی‌بخشی است که در کلان‌حافظه تاریخی حیات همچنان وجود دارد. یا شاید در خود وضعیت امروزینی که شرحش رفت، امکان سنخ دیگری از تجربه و حیات نهفته باشد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها