|

قهرماني فرانسه نماد پيروزي مکتب فرانسوي مليت

دکتر صبريه‌ کرمشايي

اين روزها این پرسش در اذهان عمومي شکل گرفته است که چگونه مي‌توان با وجود نژادها و مليت‌هاي مختلف در تيم‌هاي حاضر در جام جهاني فوتبال، از مشروعيت ملي اين تيم‌ها سخن گفت؟ در عرصه ادبيات سياسي غرب، دو مکتب شکل گرفت که يکي به مکتب فرانسوي معروف شد و ديگري به مکتب آلماني. مکتب فرانسوي به‌طور خلاصه معتقد به این تعريف از مليت است؛ اگر فردي در يک سيستم فرهنگي جذب و در چارچوب هنجارها و ارزش‌هاي آن تربيت شود و مطابق آن عمل کند، مي‌تواند عضوي از جامعه غالب محسوب شود. این مکتب در واقع مليت را به معناي جامعه‌پذيري در فرهنگ و تاريخ يک سرزمين يا کشور مي‌دانست، در‌حالي‌که مکتب آلماني مليت را بر اساس نژاد و خاک و تولد از پدر و مادر با نژاد غالب يک سرزمين و همسان‌نگري اين دو تعريف مي‌كرد. بنابراین برای توجيه پيروزي تيم ملي چندنژاده يا بين‌قاره‌اي فرانسوي‌ها در جام جهاني روسيه، تعريف مليت را مي‌توان با رجوع به مکتب فرانسوي درک كرد. در حقيقت شايد ورزش و به‌ويژه رشته فوتبال به دليل خاصيت‌هاي ساختاري و محتوايي‌ خود، تنها رشته‌اي است که مي‌تواند با چنين ناهنجاري موجهي روبه‌رو شود. بنابراين مي‌توان گفت جام جهاني فوتبال نمايشي از سيستم‌هاي قدرتمندي است که با چينش مهره‌ها از هر نقطه از کره خاکي، پتانسيل سيستم را به نمايش مي‌گذارد. جام جهاني فوتبال صرفا نمايش ستارگان پرفروغ فردي نيست؛ بلکه نمايشی جمعي به مدد سيستمي خواهد بود که حامل توانايي مديريت، نظم، تفکر، خردگرايي ملي، جمع‌گرايي، همکاري، تکنولوژي، امکانات، اقتصاد، سياست ملي کشورها و در انتها نمايش فروغ و استعداد شخصي افراد بي‌توجه به نژاد و تبار است. بنابراين جام جهاني فوتبال مي‌تواند قدرت سيستم‌هاي (دولت/کشورها) و نه ملت‌ها را به نمايش بگذارد. تيم‌هاي ملي به‌ وسيله دولت‌ها حمايت و روانه جام جهاني مي‌شوند. درست است که ملت‌ها با دميدن روح خود در تيم‌ها، در فازي از نمايش بازي‌ها تشريک مساعي مي‌کنند، اما اين قدرت سيستم‌هاي مختلف است که در ظهور تيم‌هاي قدرتمند نقش اصلي را ايفا مي‌کند. ممکن است چنين تصور کرد که هنوز تفکرات سيستماتيک استعماري به شيوه‌اي نوين در عرصه فوتبال زنده است؛ به اين دليل، تفکر بهره‌گيري از ستارگان ديگر قاره‌ها تنها از سوي کشورهاي اروپاي غربي و آمريكا اعمال مي‌شود. وجود سه کشور اروپايي در نيمه‌نهايي يعني انگليس، فرانسه، بلژيک و تا حدودي آلمان، مؤيد اين مؤلفه در نزد اروپايي‌ها با چنين پيشينه‌اي است. در دفاع از چنين رويکردي، عمدتا مشاهده مي‌شود کشورهاي یادشده هرگز اجازه واگذاري مربيگري يا مديريت به نژادهاي رنگين‌پوست را نداده‌اند. در واقع آنها حوزه مديريت تصميم‌گيري در عرصه فوتبال را که محصول توانمندي، راهبري و توان سخت‌افزاري و نرم‌افزاري نژاد غالب است، در کنترل خويش مي‌گيرند. در واقع موفقيت تيم ملي فوتبال نشان داد زنبورهاي مستعد را مي‌توان با مديريت سيستم غالب فرانسوي در خدمت به کلکسيون افتخارات فرانسه به کار گرفت و اين به‌کارگيري دقيقا در راستای رويکرد مکتب فرانسوي است و تناقضي با آن ندارد. بنابراین آنها مي‌توانند با مکتب فکري یادشده به اين شيوه خود افتخار نيز كنند. در نتیجه نه‌تنها فرانسه به‌عنوان سرآمد اين تفکر بلکه انگليس، آمريكا و تا حدودي آلمان و در کشورهاي اسکانديناوي مانند بلژيک و سوئد نیز از اين الگو استفاده مي‌کنند. بر این اساس مي‌توان گفت جام جهاني بيست‌و‌يکم، نمايشي از رقابت ملت‌هاي يکدست آمريكاي لاتين، آسيا و آفريقا به لحاظ مکتب آلماني در برابر قدرت سيستم‌هاي دولتي به لحاظ مکتب فرانسوي بود. به‌هرحال، بد يا خوب‌بودن اين شيوه از بهره‌گيري از ستارگان ديگر قاره‌ها از سوی اروپايي‌ها و به‌ويژه فرانسوي‌ها، در جاي ديگري شایان بررسي است.
اين روزها این پرسش در اذهان عمومي شکل گرفته است که چگونه مي‌توان با وجود نژادها و مليت‌هاي مختلف در تيم‌هاي حاضر در جام جهاني فوتبال، از مشروعيت ملي اين تيم‌ها سخن گفت؟ در عرصه ادبيات سياسي غرب، دو مکتب شکل گرفت که يکي به مکتب فرانسوي معروف شد و ديگري به مکتب آلماني. مکتب فرانسوي به‌طور خلاصه معتقد به این تعريف از مليت است؛ اگر فردي در يک سيستم فرهنگي جذب و در چارچوب هنجارها و ارزش‌هاي آن تربيت شود و مطابق آن عمل کند، مي‌تواند عضوي از جامعه غالب محسوب شود. این مکتب در واقع مليت را به معناي جامعه‌پذيري در فرهنگ و تاريخ يک سرزمين يا کشور مي‌دانست، در‌حالي‌که مکتب آلماني مليت را بر اساس نژاد و خاک و تولد از پدر و مادر با نژاد غالب يک سرزمين و همسان‌نگري اين دو تعريف مي‌كرد. بنابراین برای توجيه پيروزي تيم ملي چندنژاده يا بين‌قاره‌اي فرانسوي‌ها در جام جهاني روسيه، تعريف مليت را مي‌توان با رجوع به مکتب فرانسوي درک كرد. در حقيقت شايد ورزش و به‌ويژه رشته فوتبال به دليل خاصيت‌هاي ساختاري و محتوايي‌ خود، تنها رشته‌اي است که مي‌تواند با چنين ناهنجاري موجهي روبه‌رو شود. بنابراين مي‌توان گفت جام جهاني فوتبال نمايشي از سيستم‌هاي قدرتمندي است که با چينش مهره‌ها از هر نقطه از کره خاکي، پتانسيل سيستم را به نمايش مي‌گذارد. جام جهاني فوتبال صرفا نمايش ستارگان پرفروغ فردي نيست؛ بلکه نمايشی جمعي به مدد سيستمي خواهد بود که حامل توانايي مديريت، نظم، تفکر، خردگرايي ملي، جمع‌گرايي، همکاري، تکنولوژي، امکانات، اقتصاد، سياست ملي کشورها و در انتها نمايش فروغ و استعداد شخصي افراد بي‌توجه به نژاد و تبار است. بنابراين جام جهاني فوتبال مي‌تواند قدرت سيستم‌هاي (دولت/کشورها) و نه ملت‌ها را به نمايش بگذارد. تيم‌هاي ملي به‌ وسيله دولت‌ها حمايت و روانه جام جهاني مي‌شوند. درست است که ملت‌ها با دميدن روح خود در تيم‌ها، در فازي از نمايش بازي‌ها تشريک مساعي مي‌کنند، اما اين قدرت سيستم‌هاي مختلف است که در ظهور تيم‌هاي قدرتمند نقش اصلي را ايفا مي‌کند. ممکن است چنين تصور کرد که هنوز تفکرات سيستماتيک استعماري به شيوه‌اي نوين در عرصه فوتبال زنده است؛ به اين دليل، تفکر بهره‌گيري از ستارگان ديگر قاره‌ها تنها از سوي کشورهاي اروپاي غربي و آمريكا اعمال مي‌شود. وجود سه کشور اروپايي در نيمه‌نهايي يعني انگليس، فرانسه، بلژيک و تا حدودي آلمان، مؤيد اين مؤلفه در نزد اروپايي‌ها با چنين پيشينه‌اي است. در دفاع از چنين رويکردي، عمدتا مشاهده مي‌شود کشورهاي یادشده هرگز اجازه واگذاري مربيگري يا مديريت به نژادهاي رنگين‌پوست را نداده‌اند. در واقع آنها حوزه مديريت تصميم‌گيري در عرصه فوتبال را که محصول توانمندي، راهبري و توان سخت‌افزاري و نرم‌افزاري نژاد غالب است، در کنترل خويش مي‌گيرند. در واقع موفقيت تيم ملي فوتبال نشان داد زنبورهاي مستعد را مي‌توان با مديريت سيستم غالب فرانسوي در خدمت به کلکسيون افتخارات فرانسه به کار گرفت و اين به‌کارگيري دقيقا در راستای رويکرد مکتب فرانسوي است و تناقضي با آن ندارد. بنابراین آنها مي‌توانند با مکتب فکري یادشده به اين شيوه خود افتخار نيز كنند. در نتیجه نه‌تنها فرانسه به‌عنوان سرآمد اين تفکر بلکه انگليس، آمريكا و تا حدودي آلمان و در کشورهاي اسکانديناوي مانند بلژيک و سوئد نیز از اين الگو استفاده مي‌کنند. بر این اساس مي‌توان گفت جام جهاني بيست‌و‌يکم، نمايشي از رقابت ملت‌هاي يکدست آمريكاي لاتين، آسيا و آفريقا به لحاظ مکتب آلماني در برابر قدرت سيستم‌هاي دولتي به لحاظ مکتب فرانسوي بود. به‌هرحال، بد يا خوب‌بودن اين شيوه از بهره‌گيري از ستارگان ديگر قاره‌ها از سوی اروپايي‌ها و به‌ويژه فرانسوي‌ها، در جاي ديگري شایان بررسي است.
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها