دو مقاله از یاسپرس
کارل یاسپرس (۱۸۸۳- ۱۹۶۹)، فیلسوف اگزیستانسیالیست و روانپزشک آلمانی، یکی از معماران اگزیستانسیالیسم معاصر و از اولین متفکرانی بود که اصطلاح اگزیستانسیالیست را به کار برد. بسیاری او را در زمره برجستهترین فیلسوفان اگزیستانسیالیست و میراثدار سنت کانتی برای دفاع پرشورش از عقل میدانند. یاسپرس زندگی علمی پرفرازونشیبی داشت: ابتدا در رشته حقوق تحصیل کرد و سپس به حیطه روانپزشکی روی آورد و سرانجام در اواخر دهه 30 زندگیاش یعنی اوایل دهه 1920 و به گفته خودش در آستانه 40 سالگی، فلسفه را در حکم راه زندگی علمی برگزید و تا آخرین روزها آن را هدف زندگیاش قرار داد. یاسپرس در ایران فیلسوف کاملا شناختهشدهای است و عمده آثار او در زمینه فلسفه را محمدحسن لطفی به فارسی ترجمه و منتشر کرده بود، ازجمله «آغاز و انجام تاریخ»، «افلاطون»، «اسپینوزا»، «سقراط»، «آگوستین» و «فلوطین». به تازگی دو مقاله از یاسپرس در قالب یک کتاب کوتاه با ترجمه ضیاء تاجالدین به همت نشر چشمه منتشر شده است: «عقل و ضدعقل در روزگار ما». عناوین دو مقاله این کتاب عبارتند از: «عقل و ضدعقل در روزگار ما» و «زندگی فلسفی من».
یاسپرس در مقاله اول به تعریف عقل میپردازد. در نظر او علم جزء لاینفک عقل است. او در این مقاله از مارکسیسم و روانکاوی شاهد میآورد و با نقد این دو پدیده آشنا به علم بهمثابه شرطی برای هر فلسفه راستین اشاره میکند. یاسپرس از روش علمی بهمثابه پیشفرض هرگونه تفکر راستین سخن میگوید. اما علم را برای نیل به حقیقت کافی نمیداند و از عامل فراتر از علم یعنی عقل سخن میگوید که معنای علم است و به کسب علم میانجامد. او عقل را همسنگ با فکر میداند و تأکید دارد عقل بدون فکر نمیتواند گامی به جلو بردارد. بااینحال، عقل را ورای فکر تعریف میکند: «عقل دارای ثبات اطمینانبخش نیست و پیوسته دستخوش تحول است. عقل به محض آنکه در جایی متوقف میشود، لاجرم با نقدکردن از آن فراتر میرود و بنابراین در مقابل گرایشهایی قرار میگیرد که یکبار و برای همیشه ایدههایی ثابت را میپذیرند و انسان را از ضرورت تفکر بیشتر خلاص میکنند. عقل مستلزم اندیشهورزی دقیق و لذا در تضاد با صرف تغیر است. عقل به شناخت خود و شناخت محدودیتها و درنتیجه به فروتنی میانجامد و لذا در تضاد با نخوت فکری است... بنابراین عقل میکوشد تا خود را از انقیاد جزمی،
تغییرات نسنجیده، نخوت و احساسات پرشور برهاند». (ص32) یاسپرس عقل را اراده معطوف به یگانگی میداند و در چنین زمینهای نحلههای فلسفی ناسازگار با علم و عقل را که از منظر او در مارکسیسم و روانکاوی تجلی یافتهاند، نقد میکند و پیامدهای ضدعقل این نحلهها را برمیشمارد.
یاسپرس در مقاله دوم، نخست سیر گرویدن خود به فلسفه را روایت میکند. او سپس به تبدیل سنت به بخشی از هویت ما میپردازد و استدلال میکند که ما حقیقت را از منابع موجود در سنت تاریخی خود درک میکنیم. او تأکید دارد «اکنون ایمنی فلسفه یکپارچهای که از زمان پارمندیس تا هگل حیات داشت از میان رفته است. این امر ما را از فلسفهپردازی بر شالودهای یگانه، یعنی وجود انسان، بازنمیدارد». در بخش پایانی، یاسپرس به مسائل بنیادین در فلسفه میپردازد. او تفکر فلسفی را فعالیت علمی از نوع بیبدیل آن تعریف میکند و مکاشفه فلسفی را تفکری بیطرفانه برای بررسی بیطرفانه موضوعات نمیداند و تأکید دارد «دستاورد آن است که من با توسل به آن به وجود و به ذات خویش دست مییابم». (ص82) در نظر او، فلسفه میتواند وجدان ما را تبیین کند و نشان دهد ما چگونه الزام قانونی جهانشمول را تجربه کنیم که از نظر ما اجتنابناپذیر است. او معتقد است فلسفه در حد و مرز خود حتی میتواند ناکامی واقعی پایبندی به این قانون را نشان دهد و موجب شود که فرد دوباره الزام برای پایبندی بیقیدوشرط را احساس کند، پایبندیای که او را در تاریخمندیاش اما بدون جهانشمولی خطاب
کند. به نظر یاسپرس در اینجا نیز فلسفه میتواند حد و مرز و ناکامی را در زمان نشان دهد. او در همه این راهها رسیدن به سرچشمه را ضروری میداند. فلسفه میتواند این نکته را روشن کند که چنین سرچشمهای ممکن است، اگرچه قادر نیست پیشبینی کند این سرچشمه چیست و چه میگوید، زیرا واقعیت امری تاریخی است و در انتظار هر فردی است که پا به جهان میگذارد. بههرتقدیر، یاسپرس در مقاله دوم این باور خود را میکاود که فلسفه صرفا آگاهی از هستی، معرفتشناسی، یا شناخت نظامها و متون تاریخ نیست بلکه فلسفه در وجود انسان از رهگذر یافتن خود در قلب زندگی شکل میگیرد.
کارل یاسپرس (۱۸۸۳- ۱۹۶۹)، فیلسوف اگزیستانسیالیست و روانپزشک آلمانی، یکی از معماران اگزیستانسیالیسم معاصر و از اولین متفکرانی بود که اصطلاح اگزیستانسیالیست را به کار برد. بسیاری او را در زمره برجستهترین فیلسوفان اگزیستانسیالیست و میراثدار سنت کانتی برای دفاع پرشورش از عقل میدانند. یاسپرس زندگی علمی پرفرازونشیبی داشت: ابتدا در رشته حقوق تحصیل کرد و سپس به حیطه روانپزشکی روی آورد و سرانجام در اواخر دهه 30 زندگیاش یعنی اوایل دهه 1920 و به گفته خودش در آستانه 40 سالگی، فلسفه را در حکم راه زندگی علمی برگزید و تا آخرین روزها آن را هدف زندگیاش قرار داد. یاسپرس در ایران فیلسوف کاملا شناختهشدهای است و عمده آثار او در زمینه فلسفه را محمدحسن لطفی به فارسی ترجمه و منتشر کرده بود، ازجمله «آغاز و انجام تاریخ»، «افلاطون»، «اسپینوزا»، «سقراط»، «آگوستین» و «فلوطین». به تازگی دو مقاله از یاسپرس در قالب یک کتاب کوتاه با ترجمه ضیاء تاجالدین به همت نشر چشمه منتشر شده است: «عقل و ضدعقل در روزگار ما». عناوین دو مقاله این کتاب عبارتند از: «عقل و ضدعقل در روزگار ما» و «زندگی فلسفی من».
یاسپرس در مقاله اول به تعریف عقل میپردازد. در نظر او علم جزء لاینفک عقل است. او در این مقاله از مارکسیسم و روانکاوی شاهد میآورد و با نقد این دو پدیده آشنا به علم بهمثابه شرطی برای هر فلسفه راستین اشاره میکند. یاسپرس از روش علمی بهمثابه پیشفرض هرگونه تفکر راستین سخن میگوید. اما علم را برای نیل به حقیقت کافی نمیداند و از عامل فراتر از علم یعنی عقل سخن میگوید که معنای علم است و به کسب علم میانجامد. او عقل را همسنگ با فکر میداند و تأکید دارد عقل بدون فکر نمیتواند گامی به جلو بردارد. بااینحال، عقل را ورای فکر تعریف میکند: «عقل دارای ثبات اطمینانبخش نیست و پیوسته دستخوش تحول است. عقل به محض آنکه در جایی متوقف میشود، لاجرم با نقدکردن از آن فراتر میرود و بنابراین در مقابل گرایشهایی قرار میگیرد که یکبار و برای همیشه ایدههایی ثابت را میپذیرند و انسان را از ضرورت تفکر بیشتر خلاص میکنند. عقل مستلزم اندیشهورزی دقیق و لذا در تضاد با صرف تغیر است. عقل به شناخت خود و شناخت محدودیتها و درنتیجه به فروتنی میانجامد و لذا در تضاد با نخوت فکری است... بنابراین عقل میکوشد تا خود را از انقیاد جزمی،
تغییرات نسنجیده، نخوت و احساسات پرشور برهاند». (ص32) یاسپرس عقل را اراده معطوف به یگانگی میداند و در چنین زمینهای نحلههای فلسفی ناسازگار با علم و عقل را که از منظر او در مارکسیسم و روانکاوی تجلی یافتهاند، نقد میکند و پیامدهای ضدعقل این نحلهها را برمیشمارد.
یاسپرس در مقاله دوم، نخست سیر گرویدن خود به فلسفه را روایت میکند. او سپس به تبدیل سنت به بخشی از هویت ما میپردازد و استدلال میکند که ما حقیقت را از منابع موجود در سنت تاریخی خود درک میکنیم. او تأکید دارد «اکنون ایمنی فلسفه یکپارچهای که از زمان پارمندیس تا هگل حیات داشت از میان رفته است. این امر ما را از فلسفهپردازی بر شالودهای یگانه، یعنی وجود انسان، بازنمیدارد». در بخش پایانی، یاسپرس به مسائل بنیادین در فلسفه میپردازد. او تفکر فلسفی را فعالیت علمی از نوع بیبدیل آن تعریف میکند و مکاشفه فلسفی را تفکری بیطرفانه برای بررسی بیطرفانه موضوعات نمیداند و تأکید دارد «دستاورد آن است که من با توسل به آن به وجود و به ذات خویش دست مییابم». (ص82) در نظر او، فلسفه میتواند وجدان ما را تبیین کند و نشان دهد ما چگونه الزام قانونی جهانشمول را تجربه کنیم که از نظر ما اجتنابناپذیر است. او معتقد است فلسفه در حد و مرز خود حتی میتواند ناکامی واقعی پایبندی به این قانون را نشان دهد و موجب شود که فرد دوباره الزام برای پایبندی بیقیدوشرط را احساس کند، پایبندیای که او را در تاریخمندیاش اما بدون جهانشمولی خطاب
کند. به نظر یاسپرس در اینجا نیز فلسفه میتواند حد و مرز و ناکامی را در زمان نشان دهد. او در همه این راهها رسیدن به سرچشمه را ضروری میداند. فلسفه میتواند این نکته را روشن کند که چنین سرچشمهای ممکن است، اگرچه قادر نیست پیشبینی کند این سرچشمه چیست و چه میگوید، زیرا واقعیت امری تاریخی است و در انتظار هر فردی است که پا به جهان میگذارد. بههرتقدیر، یاسپرس در مقاله دوم این باور خود را میکاود که فلسفه صرفا آگاهی از هستی، معرفتشناسی، یا شناخت نظامها و متون تاریخ نیست بلکه فلسفه در وجود انسان از رهگذر یافتن خود در قلب زندگی شکل میگیرد.