رونمايي از کتاب «مسيح در قصر»
گروه هنر : نشست آيين رونمايي کتاب «مسيح در قصر» که اختصاص به خاطرات سرتيپ علياصغر کورنگي؛ رئيس سابق زندان قصر دارد و به کوشش مهسا جزيني گردآوري شده، در تالار فرهنگ سازمان اسناد و کتابخانه ملي ايران برگزار شد.در ابتدا «کاظم موسويبجنوردي» گفت: من سرتيپ کورنگي را اولينبار در زندان قصر ديدم، وقتي زير اعدام بودم. سلول اعدامي، نردهاي است تا داخلش قابلرؤيت باشد. او گفت که تو را اعدام نميکنند، تو نوه آيتالله سيدابوالحسن اصفهاني هستي و اعدامت نميکنند. او با ما که زندانيان سياسي بوديم همکاري محرمانه هم ميکرد، مثلا شنود را لو ميداد و خبر ميداد که مواظب باشيد، حرفهايتان شنود ميشود. البته بعد از ايشان بازجويي ميکنند و ماجرا لو ميرود. در هنگام بازجويي هم ايشان نميتواند دروغ بگويد و در توجيه کارشان ميگويد من اين کار را کردم که اينها به حکومت اعتماد پيدا کنند. بههرحال او بهخاطر همين ماجرا يک ماه زنداني شد.او ادامه داد: آقاي کورنگي فقط به کارهاي نيک انساني گرايش داشت و اگر ما به دينداري و همين اسلام کنوني از اين نقطهنظر نگاه کنيم ميبينيم مبناي اخلاق، عقل است نه دين. البته دين هم روي اخلاق صحه ميگذارد
و آن را تقويت ميکند، اما پايه حسن و قبح عمل، عقل است.در ادامه اين نشست، «علياصغر کورنگي»، پشت تريبون رفت و با تشکر از مهسا جزيني، نويسنده کتاب «مسيح در قصر» و کتابخانه ملي آرزو کرد که اين رونمايي کتاب به خودنمايي تبديل نشود. او گفت: کلا زندان نقطه مشمئزکننده و کراهتآوري است. آنوقتها که رئيس زندان بودم و گاهي به مدرسه بچهام ميرفتم، تا ميشنيدند که من رئيس زندانم، ناگهان همهجا سکوت ميشد. انگار عزرائيل ديدهاند. زندانبان هم نماينده همين لفظ است و همان مختصات را دارد، اما دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پاي/ فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد. و من واقعا اين فرشتهها را در جريان انقلاب ديدم. من سرتيپ زمان شاه بودم، از او نشان و مدال داشتم، اما فرشتههايي مثل آقاي حجتي و... مرا از هر خطري مصون نگه داشتند. کورنگي درباره رسوم غلطي که در زندان وجود داشت و تلاشش براي ازبينبردن آن سخن گفت و اظهار كرد: يکي از اين رسوم، دادن القاب زشت به زندانيان بود. من از بلندگوي عمومي زندان اعلام کردم که هيچکس حق ندارد به کسي توهين کند .يکي ديگر از کارهايي که کورنگي به آن اشاره کرد، خلاصهکردن کتابي با عنوان «شما خيلي بهتر
از آن هستيد که خيال ميکنيد» بود. او گفت: «من هفتهاي دوبار خلاصه اين کتاب را براي زندانيان ميخواندم. يکبار آمدند و گفتند آقاي طالقاني با تو کار دارند. من به حياط رفتم و ديدم ايشان مشغول قدمزدن است. به من گفت اين کارتان خيلي خوب است و حتما آن را ادامه دهيد. من هيجانزده شدم و در برابر چشم همه زندانيان دست ايشان را بوسيدم و هيچ ابايي هم نداشتم که بگويند رئيس زندان دست آيتالله طالقاني را بوسيده است. زماني که من زندان را تحويل گرفتم، 30 نفر در انفرادي بودند، اما من در عرض چهار سال و ۹ ماه کاري کردم که ديگر يک نفر در انفرادي نبود. حتي يک تبعيدي هم نداشتيم، مگر يک نفر در زندان سياسي که آن هم جلويش را گرفتم. يادم هست وقتي به نزد آيتالله منتظري که خدا ايشان را رحمت کند، بسيار مرد بزرگواري بود، ميرفتم، او به ما واقعا درس اخلاق ميداد. ما در زندان ۹ کارگاه راه انداختيم که زندانيان خودشان آنها را ساختند و به يک مرکز توريستي تبديل شده بود. او ادامه داد: يادم هست يکبار يک استاد دانشگاه از سوربن فرانسه به بازديد زندان آمد و شفره را در دست يکي از زندانيان ديد که داشت چرم ميبريد. گفت اين مرد چه کرده؟ گفتيم حبس
ابد است. گفت پس شما چطور چنين وسيله برنده خطرناکي را به دست او دادهايد؟ بعد آمد و در دفتر يادبود زندان نوشت صبح از دانشگاه بازديد کردم و روح زندان را در آنجا ديديم، اما غروب از زنداني بازديد کردم که ميرود دانشگاه شود. حيف که آن دفتر يادبود که از طرف کساني که خودشان را به انقلاب سنجاق کردند سوزانده شد. انتقال زندانيان ملي- مذهبي به تهران ديگر موضوعي بود که کورنگي به آن اشاره کرد: قرار بود آقاي بازرگان، سحابي و... را از زندان بروجرد چند روزي به تهران بياورند و دوباره به زندانهاي يکي از شهرها بفرستند. نصرتالله اميني، شهردار وقت تهران در زمان دکتر مصدق، به من گفت فلاني، من و الهيار صادق از بيرون تلاش ميکنيم و تو از داخل تلاش کن تا اين اتفاق نيفتد و اين دوستان در تهران بمانند. من به بهانهاي سراغ تيمسار مبصر رفتم. مبصر گفت اين بهانه چيزي نيست که تو بهخاطرش تا اينجا آمدهاي، بگو چه ميخواهي؟ گفتم اين زندانيان ملي- مذهبي را که ميخواهيد به شهرستان بفرستيد کار اشتباهي است. ميروند و آنجا را هم آلوده به مبارزه ميکنند. گفت اين هم حرف تو نيست، ميخواهي آنها در تهران بمانند؟ گفتم بله، گفت جا نداريم. من به ايشان
گفتم جاي ايشان را درست ميکنم و بابت آن نگران نباشيد. سپس «محمدجواد حجتيکرماني» هم با ذکر خاطراتي از زندان، با تأييد صحبتهاي بهشتي، امربهمعروف و نهيازمنکر را مسئلهاي دوطرفه دانست و گفت نبايد در این شرايط کسي را مقصر اوضاع نامساعد کشور دانست، زيرا همه مسئول و مقصرند.
در پايان، فيلم مستند «از قصر تا تجريش» به نمايش درآمد.
گروه هنر : نشست آيين رونمايي کتاب «مسيح در قصر» که اختصاص به خاطرات سرتيپ علياصغر کورنگي؛ رئيس سابق زندان قصر دارد و به کوشش مهسا جزيني گردآوري شده، در تالار فرهنگ سازمان اسناد و کتابخانه ملي ايران برگزار شد.در ابتدا «کاظم موسويبجنوردي» گفت: من سرتيپ کورنگي را اولينبار در زندان قصر ديدم، وقتي زير اعدام بودم. سلول اعدامي، نردهاي است تا داخلش قابلرؤيت باشد. او گفت که تو را اعدام نميکنند، تو نوه آيتالله سيدابوالحسن اصفهاني هستي و اعدامت نميکنند. او با ما که زندانيان سياسي بوديم همکاري محرمانه هم ميکرد، مثلا شنود را لو ميداد و خبر ميداد که مواظب باشيد، حرفهايتان شنود ميشود. البته بعد از ايشان بازجويي ميکنند و ماجرا لو ميرود. در هنگام بازجويي هم ايشان نميتواند دروغ بگويد و در توجيه کارشان ميگويد من اين کار را کردم که اينها به حکومت اعتماد پيدا کنند. بههرحال او بهخاطر همين ماجرا يک ماه زنداني شد.او ادامه داد: آقاي کورنگي فقط به کارهاي نيک انساني گرايش داشت و اگر ما به دينداري و همين اسلام کنوني از اين نقطهنظر نگاه کنيم ميبينيم مبناي اخلاق، عقل است نه دين. البته دين هم روي اخلاق صحه ميگذارد
و آن را تقويت ميکند، اما پايه حسن و قبح عمل، عقل است.در ادامه اين نشست، «علياصغر کورنگي»، پشت تريبون رفت و با تشکر از مهسا جزيني، نويسنده کتاب «مسيح در قصر» و کتابخانه ملي آرزو کرد که اين رونمايي کتاب به خودنمايي تبديل نشود. او گفت: کلا زندان نقطه مشمئزکننده و کراهتآوري است. آنوقتها که رئيس زندان بودم و گاهي به مدرسه بچهام ميرفتم، تا ميشنيدند که من رئيس زندانم، ناگهان همهجا سکوت ميشد. انگار عزرائيل ديدهاند. زندانبان هم نماينده همين لفظ است و همان مختصات را دارد، اما دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پاي/ فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد. و من واقعا اين فرشتهها را در جريان انقلاب ديدم. من سرتيپ زمان شاه بودم، از او نشان و مدال داشتم، اما فرشتههايي مثل آقاي حجتي و... مرا از هر خطري مصون نگه داشتند. کورنگي درباره رسوم غلطي که در زندان وجود داشت و تلاشش براي ازبينبردن آن سخن گفت و اظهار كرد: يکي از اين رسوم، دادن القاب زشت به زندانيان بود. من از بلندگوي عمومي زندان اعلام کردم که هيچکس حق ندارد به کسي توهين کند .يکي ديگر از کارهايي که کورنگي به آن اشاره کرد، خلاصهکردن کتابي با عنوان «شما خيلي بهتر
از آن هستيد که خيال ميکنيد» بود. او گفت: «من هفتهاي دوبار خلاصه اين کتاب را براي زندانيان ميخواندم. يکبار آمدند و گفتند آقاي طالقاني با تو کار دارند. من به حياط رفتم و ديدم ايشان مشغول قدمزدن است. به من گفت اين کارتان خيلي خوب است و حتما آن را ادامه دهيد. من هيجانزده شدم و در برابر چشم همه زندانيان دست ايشان را بوسيدم و هيچ ابايي هم نداشتم که بگويند رئيس زندان دست آيتالله طالقاني را بوسيده است. زماني که من زندان را تحويل گرفتم، 30 نفر در انفرادي بودند، اما من در عرض چهار سال و ۹ ماه کاري کردم که ديگر يک نفر در انفرادي نبود. حتي يک تبعيدي هم نداشتيم، مگر يک نفر در زندان سياسي که آن هم جلويش را گرفتم. يادم هست وقتي به نزد آيتالله منتظري که خدا ايشان را رحمت کند، بسيار مرد بزرگواري بود، ميرفتم، او به ما واقعا درس اخلاق ميداد. ما در زندان ۹ کارگاه راه انداختيم که زندانيان خودشان آنها را ساختند و به يک مرکز توريستي تبديل شده بود. او ادامه داد: يادم هست يکبار يک استاد دانشگاه از سوربن فرانسه به بازديد زندان آمد و شفره را در دست يکي از زندانيان ديد که داشت چرم ميبريد. گفت اين مرد چه کرده؟ گفتيم حبس
ابد است. گفت پس شما چطور چنين وسيله برنده خطرناکي را به دست او دادهايد؟ بعد آمد و در دفتر يادبود زندان نوشت صبح از دانشگاه بازديد کردم و روح زندان را در آنجا ديديم، اما غروب از زنداني بازديد کردم که ميرود دانشگاه شود. حيف که آن دفتر يادبود که از طرف کساني که خودشان را به انقلاب سنجاق کردند سوزانده شد. انتقال زندانيان ملي- مذهبي به تهران ديگر موضوعي بود که کورنگي به آن اشاره کرد: قرار بود آقاي بازرگان، سحابي و... را از زندان بروجرد چند روزي به تهران بياورند و دوباره به زندانهاي يکي از شهرها بفرستند. نصرتالله اميني، شهردار وقت تهران در زمان دکتر مصدق، به من گفت فلاني، من و الهيار صادق از بيرون تلاش ميکنيم و تو از داخل تلاش کن تا اين اتفاق نيفتد و اين دوستان در تهران بمانند. من به بهانهاي سراغ تيمسار مبصر رفتم. مبصر گفت اين بهانه چيزي نيست که تو بهخاطرش تا اينجا آمدهاي، بگو چه ميخواهي؟ گفتم اين زندانيان ملي- مذهبي را که ميخواهيد به شهرستان بفرستيد کار اشتباهي است. ميروند و آنجا را هم آلوده به مبارزه ميکنند. گفت اين هم حرف تو نيست، ميخواهي آنها در تهران بمانند؟ گفتم بله، گفت جا نداريم. من به ايشان
گفتم جاي ايشان را درست ميکنم و بابت آن نگران نباشيد. سپس «محمدجواد حجتيکرماني» هم با ذکر خاطراتي از زندان، با تأييد صحبتهاي بهشتي، امربهمعروف و نهيازمنکر را مسئلهاي دوطرفه دانست و گفت نبايد در این شرايط کسي را مقصر اوضاع نامساعد کشور دانست، زيرا همه مسئول و مقصرند.
در پايان، فيلم مستند «از قصر تا تجريش» به نمايش درآمد.