|

شکل‌های زندگی: به ‌مناسبت انتشار «شرط‌بندی روی اسب مسابقه»

زندگی ما را تجربه می‌کند

نادر شهریوری‌ (صدقی)

شاپور صبری اگرچه معلم نقاشی است اما زندگی‌اش در معلمی خلاصه نمی‌شود بلکه زندگی‌اش در شهری خلاصه می‌شود که او را تجربه می‌کند. تکه‌تکه تصاویر زندگی شاپور صبری لحظاتی ناپیوسته و ناهمزمان‌اند که نویسنده آن را به صورت داستان‌هایی کوتاه و مجزا گرد هم آورده است تا خواننده تصویری کلی از آدمی داشته باشد که با اعصابی تاب‌آورده به اتفاقات پیرامون خود واکنش نشان می‌دهد. امیرحسین خورشیدفر در مجموعه داستان «شرط‌بندی روی اسب مسابقه» آهنگ پرشتاب، تند و زودگذر زندگی را توصیف می‌کند که بیشتر شباهت به فیلمی سینمایی دارد که خود را از قید توالی طرح آزاد کرده است. نویسنده در این داستان برش‌هایی از زندگی را بدون هیچ وابستگی به توالی زمان یا جریان پیش‌رونده (زمان خطی) به هم می‌آمیزد تا خواننده با خواندن این کتاب بیشتر حس مشاهده یک فیلم را داشته باشد. خورشیدفر با داستان‌هایش، نشان می‌دهد که گاه امور کم‌اهمیت زندگی می‌توانند تا چه حد قدرتی مرموز و تعیین‌کننده در سرنوشت آدمی ایفا کنند. او این را قبل از این در مجموعه داستان «زندگی مطابق خواسته تو پیش می‌رود» نشان داده است. امور کم‌اهمیت و جزئی که بخش جدایی‌ناپذیر زندگی روزمره‌اند می‌توانند زمینه‌ساز و فراهم‌آور «فرصت‌»های بزرگ باشند. فرصت‌ها به مثابه اموری گذرا که هرگز تکرار نخواهند شد؛ همچون رودی‌اند که در آن «دو بار نمی‌توان شنا کرد» حتی اگر شناکننده، شناگری همچون شاپور صبری باشد. شاپور صبری از قضا شناگر قابلی است و اساسا «شرط‌بندی روی اسب مسابقه»، حول قابلیت‌های وی در عرصه شناگری چرخ می‌خورد. «داستان شاپور» به دانشجویی‌اش بازمی‌گردد و یا دقیق‌تر گفته شود ایام دانشجویی شاپور در زندگی‌اش نقشی تعیین‌کننده داشت اما نه آنکه اتفاق منحصربه‌فردی در دوران دانشجویی‌اش رخ داده باشد، مثلا به‌عنوان هنرمندی شاخص و یا فعال سیاسی سرشناس و... مطرح باشد بلکه به‌عنوان «پدیده‌ای معمولی» که اگرچه پدیده‌ است اما هیچ ویژگی منحصربه‌فرد و متمایزی در وی وجود ندارد. اما نویسنده می‌گوید به «نحوی غیرمنتظره از حافظه همکلاسی و آشنا محو نمی‌شود»1. نویسنده قبل از این پاره‌ای از خصوصیات معقول شاپور را برمی‌شمرد: «... نه در سال‌های دانشجویی و نه در هیچ برهه دیگر... از آنها که دستشان می‌اندازند نبوده است، چون شاپور کاری را ضایع نکرده، ندید بدید نبوده، ‌دست‌وپاچلفتی یا پرت از مرحله نبوده است»2.
در دنیایی که «پدیده‌»هایش در دگرگونی مدام از شکلی به شکل دیگراند، این دگرگونی نه فقط شهر و روستا و خیابان بلکه بیشتر از همه روح و روان آدمی را دگرگون می‌کند. آدمی اگر شناگر قابلی باشد می‌تواند به تغییرات مداوم و پوست عوض‌کردن‌های دائمی اطرافیان خود پی ببرد و روابط خود با آنان را در حالت‌های متحولشان پی‌ریزی کند و تا بدان‌جا پیش برود که خود به موجودی تحول‌یافته، فرصت‌طلب، پشت‌هم‌انداز و البته از منظر زیبایی‌شناسیک به پدیده‌ای جالب بدل شود که به ازای ازدست‌دادن «پرنسیب» و «تشخص» قابلیت تطبیق خود با شرایط تازه را بیشتر از پیش کند. از قضا شاپور صبری تنها به بهای ازدست‌دادن تشخص است که می‌‌تواند خود را با هر موقعیت نابهنجار و هر «آدم عوضی» تطبیق دهد. «آدم عوضی» اسمی است که نویسنده روی مافی نامی از شخصیت‌های داستانی‌اش گذارده است. گو اینکه نویسنده می‌گوید مافی مهره مار دارد و دست روی هرکسی می‌گذارد طرف مسحور می‌شود اما به همان اندازه نیز از رذالت مافی، از «ناروزدن، خردکردن، زیرآب‌زدن، خالی‌کردن زیرپا، مسخره‌کردن، ‌رسواکردن، بند را آب‌دادن، دو به هم‌زنی، برملاکردن گذشته اشخاص، بازی با احساسات، دروغگویی‌و رودست‌زدن...3» او صحبت می‌کند تا بدانجا که می‌گوید «مثل مافی ندیده‌اید‌4.» با این حال به‌ر‌غم رذالت‌های تمام‌نشدنی «آدم عوضی»، شاپور در نهایت با وی کنار می‌آید و از در آشتی با وی گفت‌وگو می‌کند. شاید شاپور در نهایت به دنبال «فرصتی» می‌گردد تا از این آدم عوضی استفاده‌ای ببرد. تری ایگلتون ادبیات را از یک نظر متنی می‌داند تخیلی و یا واقعی که می‌توان آن را در فرم‌های مختلف داستان، رمان و شعر و... عرضه کرد. او همچنین بر این باور است که می‌توان ادبیات را از منظری دیگر، یعنی براساس اینکه نویسنده زبان را به شیوه خاصی به کار می‌برد تعریف کرد. «شر‍‌ط‌بندی روی اسب مسابقه» علاوه بر جنبه واقعی (رئالیستی) واجد زبانی آیرونیک است. زبان آیرونیک اگرچه زبانی توأم با ریشخند و شوخی است اما به‌عنوان یک صنعت ادبی «نیش ملایمی است که عکس ظاهر کلام را منظور دارد مثل موقعی که از سخن ستایش‌آمیز برای نکوهش استفاده شود» 5.
علاوه بر زبان، نویسنده موقعیت‌های آیرونیک را نیز نمایان می‌سازد. اگرچه شخصیت‌ها در به‌وجودآوردن فضای مناسب، جهت ایجاد موقعیتی آیرونیک نقش مهمی بازی می‌کنند اما زندگی خود به‌ویژه مستعد آیرونیک‌شدن است.
کی‌یر کگور درباره آیرونی حقیقی می‌گوید، آیرونی حقیقی بیشتر آرزو می‌کند فهمیده نشود. آرزو برای فهمیده‌نشدن اشاره کی‌یر کگور به سقراط است زیرا سقراط خود را به نادانی می‌زد تا کسانی را که ادعای دانایی داشتند را مبهوت و حتی گمراه کند و در همان حال آنان را مورد ریشخند قرار دهد. آرزو برای فهمیده‌نشدن اگرچه می‌تواند از خواست‌ آدمی با هر انگیزه و نیتی سرچشمه گیرد اما زندگی و موقعیت‌های آن می‌تواند‌ آدمی را در شرایطی قرار دهد که آرزو کند فهمیده نشود. «راجو» نمونه‌ای از واقعیتی است که آرزو می‌کند فهمیده نشود. تلاش برای فهمیده‌نشدن پروژه راجو برای گمراه‌کردن اطرافیان به منظور تحقق هدف‌های خود است. اشاره نویسنده به راجو فی‌الواقع اشاره به فردی است که تلاش می‌کند خود را صاف و ساده و مردم‌دار نشان دهد و ظاهر «غلط‌اندازش» چنین تصوری را به وجود می‌آورد. «راجوی دانشکده موی لخت پرکلاغی را از جنس اصل داشت. موهایش از شبق کاشان مشکی‌تر بود. یک‌طره‌اش هم مثل لبه آفتاب‌گیر کلاه، روی پیشانی سایه می‌انداخت پیراهن‌هایش سفید یخچالی، کرم یخچالی، مغزپسته‌ای یخچالی بود که می‌افتاد روی شلواری که بیشتر وقت‌ها قهوه‌ای و گاهی دودی بود»6. اما اینها تماما ظاهر قضیه و فی‌الواقع تلاش آیرونیکیِ راجو برای گمراه‌کردن اطرافیان، به منظور «فهمیده‌نشدن» بود. فهمیده‌نشدن راجو بیش از همه شاپور را مغبون کرد، در غیر این صورت راجو مرد موفقی بود. «مشغول تز دکتری بود. چند جا درس می‌داد. مسئول پروژه‌ای پژوهشی بود. داور جشنواره تجسمی بود. کارشناس هنری برنامه‌های رادیو بود»7 و بالاتر از همه آنکه راجو سروسامانی به زندگی خود داده و با دختر مورد علاقه شاپور ازدواج کرده بود.
با همه این اوصاف چنان که رسم شاپور بود، شاپور مخلوق خویش*، «راجو را برای همیشه بخشید خود را سرزنش کرد. راجو برای خودش مردی بود مردی تابع مقررات، قانع و سخت‌کوش.»8 گفته می‌شود از جمله دلایل شاپور برای بخشیدن راجو یکی آن بود که نزد خود استدلال می‌کرد که در هر حال زندگی آهنگی پرشتاب، تند و زودگذر دارد که هر آینه می‌توان در «فرصت‌»های بعدی از آن بهره برد، استدلالی که چندان بی‌پایه نبود.
پی‌نوشت‌ها:
* راجو لقبی بود که شاپور برای وی اختراع کرده بود.
1، 2. «داستان شاپور» از مجموعه داستان «شرط‌بندی روی اسب مسابقه»
3، 4. «آدم عوضی» از مجموعه داستان «شرط‌بندی روی اسب مسابقه»
5. «آیرونی»، موکه، ترجمه حسن افشار
6، 7، 8. «راجو» از مجموعه داستان «شرط‌بندی روی اسب مسابقه»

شاپور صبری اگرچه معلم نقاشی است اما زندگی‌اش در معلمی خلاصه نمی‌شود بلکه زندگی‌اش در شهری خلاصه می‌شود که او را تجربه می‌کند. تکه‌تکه تصاویر زندگی شاپور صبری لحظاتی ناپیوسته و ناهمزمان‌اند که نویسنده آن را به صورت داستان‌هایی کوتاه و مجزا گرد هم آورده است تا خواننده تصویری کلی از آدمی داشته باشد که با اعصابی تاب‌آورده به اتفاقات پیرامون خود واکنش نشان می‌دهد. امیرحسین خورشیدفر در مجموعه داستان «شرط‌بندی روی اسب مسابقه» آهنگ پرشتاب، تند و زودگذر زندگی را توصیف می‌کند که بیشتر شباهت به فیلمی سینمایی دارد که خود را از قید توالی طرح آزاد کرده است. نویسنده در این داستان برش‌هایی از زندگی را بدون هیچ وابستگی به توالی زمان یا جریان پیش‌رونده (زمان خطی) به هم می‌آمیزد تا خواننده با خواندن این کتاب بیشتر حس مشاهده یک فیلم را داشته باشد. خورشیدفر با داستان‌هایش، نشان می‌دهد که گاه امور کم‌اهمیت زندگی می‌توانند تا چه حد قدرتی مرموز و تعیین‌کننده در سرنوشت آدمی ایفا کنند. او این را قبل از این در مجموعه داستان «زندگی مطابق خواسته تو پیش می‌رود» نشان داده است. امور کم‌اهمیت و جزئی که بخش جدایی‌ناپذیر زندگی روزمره‌اند می‌توانند زمینه‌ساز و فراهم‌آور «فرصت‌»های بزرگ باشند. فرصت‌ها به مثابه اموری گذرا که هرگز تکرار نخواهند شد؛ همچون رودی‌اند که در آن «دو بار نمی‌توان شنا کرد» حتی اگر شناکننده، شناگری همچون شاپور صبری باشد. شاپور صبری از قضا شناگر قابلی است و اساسا «شرط‌بندی روی اسب مسابقه»، حول قابلیت‌های وی در عرصه شناگری چرخ می‌خورد. «داستان شاپور» به دانشجویی‌اش بازمی‌گردد و یا دقیق‌تر گفته شود ایام دانشجویی شاپور در زندگی‌اش نقشی تعیین‌کننده داشت اما نه آنکه اتفاق منحصربه‌فردی در دوران دانشجویی‌اش رخ داده باشد، مثلا به‌عنوان هنرمندی شاخص و یا فعال سیاسی سرشناس و... مطرح باشد بلکه به‌عنوان «پدیده‌ای معمولی» که اگرچه پدیده‌ است اما هیچ ویژگی منحصربه‌فرد و متمایزی در وی وجود ندارد. اما نویسنده می‌گوید به «نحوی غیرمنتظره از حافظه همکلاسی و آشنا محو نمی‌شود»1. نویسنده قبل از این پاره‌ای از خصوصیات معقول شاپور را برمی‌شمرد: «... نه در سال‌های دانشجویی و نه در هیچ برهه دیگر... از آنها که دستشان می‌اندازند نبوده است، چون شاپور کاری را ضایع نکرده، ندید بدید نبوده، ‌دست‌وپاچلفتی یا پرت از مرحله نبوده است»2.
در دنیایی که «پدیده‌»هایش در دگرگونی مدام از شکلی به شکل دیگراند، این دگرگونی نه فقط شهر و روستا و خیابان بلکه بیشتر از همه روح و روان آدمی را دگرگون می‌کند. آدمی اگر شناگر قابلی باشد می‌تواند به تغییرات مداوم و پوست عوض‌کردن‌های دائمی اطرافیان خود پی ببرد و روابط خود با آنان را در حالت‌های متحولشان پی‌ریزی کند و تا بدان‌جا پیش برود که خود به موجودی تحول‌یافته، فرصت‌طلب، پشت‌هم‌انداز و البته از منظر زیبایی‌شناسیک به پدیده‌ای جالب بدل شود که به ازای ازدست‌دادن «پرنسیب» و «تشخص» قابلیت تطبیق خود با شرایط تازه را بیشتر از پیش کند. از قضا شاپور صبری تنها به بهای ازدست‌دادن تشخص است که می‌‌تواند خود را با هر موقعیت نابهنجار و هر «آدم عوضی» تطبیق دهد. «آدم عوضی» اسمی است که نویسنده روی مافی نامی از شخصیت‌های داستانی‌اش گذارده است. گو اینکه نویسنده می‌گوید مافی مهره مار دارد و دست روی هرکسی می‌گذارد طرف مسحور می‌شود اما به همان اندازه نیز از رذالت مافی، از «ناروزدن، خردکردن، زیرآب‌زدن، خالی‌کردن زیرپا، مسخره‌کردن، ‌رسواکردن، بند را آب‌دادن، دو به هم‌زنی، برملاکردن گذشته اشخاص، بازی با احساسات، دروغگویی‌و رودست‌زدن...3» او صحبت می‌کند تا بدانجا که می‌گوید «مثل مافی ندیده‌اید‌4.» با این حال به‌ر‌غم رذالت‌های تمام‌نشدنی «آدم عوضی»، شاپور در نهایت با وی کنار می‌آید و از در آشتی با وی گفت‌وگو می‌کند. شاید شاپور در نهایت به دنبال «فرصتی» می‌گردد تا از این آدم عوضی استفاده‌ای ببرد. تری ایگلتون ادبیات را از یک نظر متنی می‌داند تخیلی و یا واقعی که می‌توان آن را در فرم‌های مختلف داستان، رمان و شعر و... عرضه کرد. او همچنین بر این باور است که می‌توان ادبیات را از منظری دیگر، یعنی براساس اینکه نویسنده زبان را به شیوه خاصی به کار می‌برد تعریف کرد. «شر‍‌ط‌بندی روی اسب مسابقه» علاوه بر جنبه واقعی (رئالیستی) واجد زبانی آیرونیک است. زبان آیرونیک اگرچه زبانی توأم با ریشخند و شوخی است اما به‌عنوان یک صنعت ادبی «نیش ملایمی است که عکس ظاهر کلام را منظور دارد مثل موقعی که از سخن ستایش‌آمیز برای نکوهش استفاده شود» 5.
علاوه بر زبان، نویسنده موقعیت‌های آیرونیک را نیز نمایان می‌سازد. اگرچه شخصیت‌ها در به‌وجودآوردن فضای مناسب، جهت ایجاد موقعیتی آیرونیک نقش مهمی بازی می‌کنند اما زندگی خود به‌ویژه مستعد آیرونیک‌شدن است.
کی‌یر کگور درباره آیرونی حقیقی می‌گوید، آیرونی حقیقی بیشتر آرزو می‌کند فهمیده نشود. آرزو برای فهمیده‌نشدن اشاره کی‌یر کگور به سقراط است زیرا سقراط خود را به نادانی می‌زد تا کسانی را که ادعای دانایی داشتند را مبهوت و حتی گمراه کند و در همان حال آنان را مورد ریشخند قرار دهد. آرزو برای فهمیده‌نشدن اگرچه می‌تواند از خواست‌ آدمی با هر انگیزه و نیتی سرچشمه گیرد اما زندگی و موقعیت‌های آن می‌تواند‌ آدمی را در شرایطی قرار دهد که آرزو کند فهمیده نشود. «راجو» نمونه‌ای از واقعیتی است که آرزو می‌کند فهمیده نشود. تلاش برای فهمیده‌نشدن پروژه راجو برای گمراه‌کردن اطرافیان به منظور تحقق هدف‌های خود است. اشاره نویسنده به راجو فی‌الواقع اشاره به فردی است که تلاش می‌کند خود را صاف و ساده و مردم‌دار نشان دهد و ظاهر «غلط‌اندازش» چنین تصوری را به وجود می‌آورد. «راجوی دانشکده موی لخت پرکلاغی را از جنس اصل داشت. موهایش از شبق کاشان مشکی‌تر بود. یک‌طره‌اش هم مثل لبه آفتاب‌گیر کلاه، روی پیشانی سایه می‌انداخت پیراهن‌هایش سفید یخچالی، کرم یخچالی، مغزپسته‌ای یخچالی بود که می‌افتاد روی شلواری که بیشتر وقت‌ها قهوه‌ای و گاهی دودی بود»6. اما اینها تماما ظاهر قضیه و فی‌الواقع تلاش آیرونیکیِ راجو برای گمراه‌کردن اطرافیان، به منظور «فهمیده‌نشدن» بود. فهمیده‌نشدن راجو بیش از همه شاپور را مغبون کرد، در غیر این صورت راجو مرد موفقی بود. «مشغول تز دکتری بود. چند جا درس می‌داد. مسئول پروژه‌ای پژوهشی بود. داور جشنواره تجسمی بود. کارشناس هنری برنامه‌های رادیو بود»7 و بالاتر از همه آنکه راجو سروسامانی به زندگی خود داده و با دختر مورد علاقه شاپور ازدواج کرده بود.
با همه این اوصاف چنان که رسم شاپور بود، شاپور مخلوق خویش*، «راجو را برای همیشه بخشید خود را سرزنش کرد. راجو برای خودش مردی بود مردی تابع مقررات، قانع و سخت‌کوش.»8 گفته می‌شود از جمله دلایل شاپور برای بخشیدن راجو یکی آن بود که نزد خود استدلال می‌کرد که در هر حال زندگی آهنگی پرشتاب، تند و زودگذر دارد که هر آینه می‌توان در «فرصت‌»های بعدی از آن بهره برد، استدلالی که چندان بی‌پایه نبود.
پی‌نوشت‌ها:
* راجو لقبی بود که شاپور برای وی اختراع کرده بود.
1، 2. «داستان شاپور» از مجموعه داستان «شرط‌بندی روی اسب مسابقه»
3، 4. «آدم عوضی» از مجموعه داستان «شرط‌بندی روی اسب مسابقه»
5. «آیرونی»، موکه، ترجمه حسن افشار
6، 7، 8. «راجو» از مجموعه داستان «شرط‌بندی روی اسب مسابقه»

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها