|

آثار مارگريت دوراس با ترجمه قاسم روبين در نشر اختران

ويراني كلام

شرق: نخستين ترجمه‌ها از مارگريت دوراس به چهار دهه پيش برمي‌گردد. در دهه شصت هم چندين‌وچند ترجمه از آثار دوراس به فارسي درآمد، اما مواجهه مخاطب فارسي با اين نويسنده فرانسوي به دهه هفتاد مربوط مي‌شود كه غالبِ آثار او ديگر ترجمه و منتشر شده بودند. بختِ دوراس خوش بود كه مترجماني هم‌چون رضا سيدحسيني و قاسم روبين سراغش رفتند و آثارش را به فارسي برگرداندند. بعد از دهه هفتاد تبِ فراگير دوراس سرد شد و دست كم يك دهه‌اي خبر چنداني از دوراس نبود تا اينكه فيلمنامه «کاميونِ» او درآمد با ترجمه قاسم روبين و چند گفت‌وگو، ازجمله گفت‌وگوي دوراس با ميشل پرت با عنوانِ «مكان‌هاي مارگريت دوراس» در نشر اختران و نيز «گفت‌وگوي دوارس/گدار» در نشر مركز. هم‌چنين از سال گذشته تاكنون رمان‌ها و داستان‌هاي دوراس غالبا در نشر اختران بازنشر شدند: «گفتا كه خراب اولي»، «اَبان، سابانا، داويد»، «نايب كنسول»، رمانِ معروف دوراس «درد» و نيز نمايش‌نامه «ساواناباي».
«مکان‌های مارگریت دوراس»، گفت‌وگویي نامتعارف بین میشل پُرت و دوراس است مربوط به سال ١٩٧٧. اين مصاحبه نسخه‌ تصويري نيز دارد كه گويا در ماه مه همان سال از تلویزیون فرانسه پخش مي‌شود. رمان «درد»، از معروف‌ترين آثار دوراس، داستانِ هولناکی است از جنگ جهانی دوم که او در ايام جنگ به‌صورت روزانه مي‌نوشته و سال‌ها بعد آن را در خانه‌اش واقع در در حومه شهر پيدا مي‌كند. دوراس صفحاتی از آن را می‌خواند كه حاوی خطوطی منظم و کلماتی عجیب بقاعده‌اند. دوراس اين رمان را كه به‌قولِ خودش «یکی از چیزهای مهمِ زندگی‌اش» است، وضعيتِ غريب زندگي كساني را روايت مي‌كند كه در بحبوبه‌ جنگ، منتظر خبري از كسان خود هستند، نزديكاني كه اغلب‌شان در جنگ يا در اردوگاه‌هاي نازي به اسارت گرفته شده و از پا افتاده‌اند و اگر هم تعداد ناچيزي از آنان برمي‌گردند هم‌چون روحي سرگردان، مرده‌اي متحرك تنها به زيستن ادامه مي‌دهند. نمايشنامه «ساوانابای» نبردی است ميان حافظه انسان و واقعیت تلخ روزمرگی جهان. «خودت هم نمى‌دانى كى هستى، كى بودى، فقط مى‌دانى كه بازيگر تآتر بودى، حتى نمى‌دانى چه نقش‌هايى ايفا كرده‌اى... نه مكان‌ها يادت مانده، نه صحنه‌هاى تآتر، نه پايتخت كشورها و قاره‌ها و جاهايى كه فرياد سرداده‌اى...» و در ميان فراموشي فقط مي‌داند كه «همه‌جا محل مرگ اوست (مكث) همه‌جا محل تولدش (مكث) همه‌جاى ساواناباى محل مرگ اوست (مكث). و زاده مكانى به اسم ساواناباى.» و او، همان دختري است كه شبى خودش را سپرده است به‌دست مرگ، در همين‌جا، در ساواناباى. جان‌سپرده عشق.
رمان «گفتا كه خراب اولي» از دوراس ضميمه‌اي هم دارد كه شاملِ مصاحبه‌اي است با ژاك ريوت و ژان ناربوني با اين عنوان: «ويرانيِ كلام». دوراس در 1969 «گفتا كه خراب اولي» را مي‌نويسد و چند ماه بعد فيلمي براساس آن مي‌سازد. دوراس خود درباره فرم جنجاليِ اين كتابش مي‌گويد شكستن روال پيشين مطلوب بوده: ويران‌كردن... كتابِ «گفتا كه خراب اولي» به مفهوم داستاني كتابي است «روال شكسته.» در اين كتاب، جملات جاي خود را داده‌اند به شرح صحنه‌ها. شبيه به اشارات كوتاه در مكتوب نمايشي. كتابي كه بلانشو درباره آن نوشت: كتاب است يا فيلم، يا وقفه‌اي ميان اين دو؟ در بين آثار دوراس «گفتا كه خراب اولي» را عجيب‌ترين خوانده‌اند. «به مراسمي مي‌ماند كه ما از رسم و اصول آن بي‌اطلاعيم اما مراتبش را با مسحوري دنبال مي‌كنيم.» درون‌مايه كتاب، هم كه چندان كه از عنوان رمان برمي‌آيد، خرابي است، خرابي تحميلي. اينجا، با دنيايي از جنون مواجهيم و ذهني به‌هم‌ريخته. خودِ دوراس معتقد است كتاب در وضعيتي عقل‌گريز در تاريك‌احوالي نوشته شده است. دوراس اشاره مي‌كند كه مفهومِ خرابي اينجا چندپهلو است و ايهام دارد و از نوعي خرابي خبر مي‌دهد كه در آن خبري از خشم و خشونت نيست، برعكس به تراش‌خوردن و صيقل بيشتر اشاره دارد و مي‌گويد: «وقتي فيلمِ گفتا كه خراب اولي را شروع كردم، در مرحله تمرين، تازه كتاب را به‌وضوح ديدم: نقاط قوت، سمت‌وسويه‌هاي مشخصا سياسي و غيره برايم آشكار شد. منتها كمي بعد، در مرحله فيلمبرداري، باز گرفتار همان تاريكي شدم، نمي‌دانم تا چه حد براي شما قابل تصور است... احساس مي‌كردم كه نياز دارم به اين غوطه‌زدن در تاريكي تا دوربين‌ حامل همان حسياتي شود كه قلم به‌وقت نوشتن، به وقتي كه مي‌نوشتم، توجه مي‌كنيد؛ و اصلا نمي‌دانم كه اين چيزها در فيلم محسوس است يا نه.»
«اَبان، سابانا، داويد» روايتِ آدم‌هاي جان به‌در برده از اردوگاه‌هاي كار نازي است كه اينك به «حصار تنگ كمونيسم روسي» گرفتار شده‌اند. دوراس در اين كتاب در فاصله‌اي از تجربه اردوگاه‌هاي مرگِ نازي كه در «درد» به‌تصوير كشيده بود، مي ايستد اما هم‌چنان از مرگ ديگري مي‌نويسد. «قصه ام را بر سطح سفيد كاغذ مي‌نويسم، همان مستطيل سفيد مرگ، نقش‌شده بر لباس اسرا.» كتاب شخصيتي محوري دارد با عنوان «گرينگو»، و چنان‌كه پشت جلدِ كتاب آمده است، «گرينگويِ توي كتاب سايه شومِ غولي است كه سوداي سرمايه در سر دارد و در پي تسخير هستي رفقاي ديروز.» شخصيت‌ها؛ ابان و زن و سابانا و ديگران بازماندگانِ مرگ‌اند، اما در وضعيت اخير حتي به نجات‌يافتن فكر نمي‌كنند چون رفتن به جاهاي ديگر هيچ دردي از آنان دوا نمي‌كند. دوراس در كتابِ اخير، در فضايي پس از اردوگاه‌ها، وضعيتي اردوگاهي را مي‌سازد و به‌تعبيري مي‌توان گفت اين ايده را طرح مي‌كند كه جهانِ پس از آشويتس ديگر جهانِ رهايي نيست. او در «اَبان، ساوانا، داويد» نشان مي‌دهد كه جان‌به‌در بردن از اردوگاه، ممكن است به‌نوعي اسارتِ ديگر منجر شود. نمونه‌ ديگر از اين تلقي را در ادبيات مي‌توان در رمان «روسلان وفادار» (فاجعه‌ی وفاداری در روزگار اسارت) اثر گئورگی ولاديموف سراغ گرفت كه فاجعه بعد از روزگار اردوگاه‌هاي نازي را تصوير مي‌كند.
«نايب‌كنسول» رمان ديگري از دوراس است كه اين نيز با ترجمه قاسم روبين به فارسي برگردانده شده و مدتي پيش چاپ ديگري از آن توسط نشر اختران منتشر شد. شخصيت‌هاي اين رمان از اختلالات مربوط به خواب در رنج‌اند و انگار كه احساسات آنهاست كه اين اختلالات را به وجود آورده است. در «نايب كنسول نيز»، به سياق ديگر آثار دوراس، اين احساسات و عواطف مختلف و گاه متناقض شخصيت‌هاي داستان است كه روايت را پيش مي‌برد. «نايب كنسول» اين‌طور آغاز مي‌شود: «پيتر مورگان مي‌نويسد كه دختر راه مي‌رود. چگونه مي‌شود برنگشت؟ بايد خود را گم‌وگور كنم. ذهن خالي بايد داشت، تمام دانسته‌ها را نادانسته انگاشت و به سوي عذاب‌آورترين نقطه افق قدم برداشت، به جايي مثل پهنه بي‌انتهاي باتلاق‌هايي با هزارها كرتي كه از هرسو باتلاق‌ها را، به نحوي، درمي‌نوردند. دختر هم همين كار را مي‌كند، راه مي‌رود روزهاي متمادي، كرت‌ها را پي مي‌گيرد، رهاشان مي‌كند. به آب مي‌زند، مستقيم پيش مي‌رود. راهش را كج مي‌كند به سمت باتلاق‌هاي ديگري در دوردست. به باتلاق‌ها مي‌رسد، پشت‌سر مي‌گذاردشان تا باز به باتلاق‌هاي ديگري برسد. هنوز در جلگه تونله‌ساپ است، مكاني هنوز برايش آشنا...». احساسات مختلف و اغلب تيره‌وتار شخصيت‌هاي اصلي اين رمان، يكي از تنش‌هاي اصلي روايت دوراس در اين رمان است و البته روايت رمان وجوه مهم ديگري هم دارد كه بخشي از آنها در متني كه در پشت‌جلد كتاب آمده نمايان است: «زن گداي كتاب، جوانه‌زني است رانده مادر، سالك راهي صعب. يكه و تنها در جغرافياي هجر و همواره در جوار آب و تالاب، در گم‌گشتگي و ازدست‌شدگي، مي‌رسد به جلگه پرندگان، به كوير هستي‌اش. در پي طعام است، طعمه هم مي‌شود، تن هم مي‌سپارد، با جاني كاسته. گرسنه است، ماهي خام سق مي‌زند، مي‌جود، مي‌ليسد. با آن حفره زخم پا گاهي خواهان پيدا مي‌كند، عابري، جاشويي، صيادي، در ربطي فارغ از همخواهي. حامله است. نوزاد را مي‌بخشد به بانوي غريبه، به قصد ريشه گرفتن در آسياي زادگاه. پرسوناژ نامتعيني است زن گدا، بي‌نام، برخلاف مكان‌هاي كتاب كه تعين دارند و در چند وجهي زمان‌هاي برنهاده و نيز در تنيدگي با ساختار گسيخته-پيوسته داستان صفت هم مي‌يابند، نام-صفت مي‌شوند. نايب كنسول سگ‌كش، پرسوناژ ديگر كتاب. به‌نوعي آينگي زن گداست، و همتاي لل(در كتاب شيدايي لل.واشتاين، برآمده از نظم تقابلي پرسوناژ‌ها، نظمي كه شالوده بافت روايت در اين دو كتاب نيز هست). زن ديگري هم در كتاب هست، آنماري اشترتر(نقش تقابلي زن‌گدا) با مردهاي محفلي‌اش، ناقلان ذكور حاشيه روايت. زن‌گدا، به رسم خود، مدام در ستيز است با سرگذشت و سرنوشت ناعادلانه گريبان‌گير‌شده‌اش. پيتر مورگان، راقم كتاب، در حضور ما مي‌نويسد كه جوانه‌زنِ سرگشته، همتاي تجزيه شده سرزمين هند جذام، هند داغدار از استعمار، در آن راه دراز نوا سر مي‌دهد، حزين، در سوداي خاك باتام بانگ: باتام بانگ بانگ... و آنماري اشترنر در جزيره محفل مي‌خوابد.
خوش‌خيال. مي‌خوابد.»

شرق: نخستين ترجمه‌ها از مارگريت دوراس به چهار دهه پيش برمي‌گردد. در دهه شصت هم چندين‌وچند ترجمه از آثار دوراس به فارسي درآمد، اما مواجهه مخاطب فارسي با اين نويسنده فرانسوي به دهه هفتاد مربوط مي‌شود كه غالبِ آثار او ديگر ترجمه و منتشر شده بودند. بختِ دوراس خوش بود كه مترجماني هم‌چون رضا سيدحسيني و قاسم روبين سراغش رفتند و آثارش را به فارسي برگرداندند. بعد از دهه هفتاد تبِ فراگير دوراس سرد شد و دست كم يك دهه‌اي خبر چنداني از دوراس نبود تا اينكه فيلمنامه «کاميونِ» او درآمد با ترجمه قاسم روبين و چند گفت‌وگو، ازجمله گفت‌وگوي دوراس با ميشل پرت با عنوانِ «مكان‌هاي مارگريت دوراس» در نشر اختران و نيز «گفت‌وگوي دوارس/گدار» در نشر مركز. هم‌چنين از سال گذشته تاكنون رمان‌ها و داستان‌هاي دوراس غالبا در نشر اختران بازنشر شدند: «گفتا كه خراب اولي»، «اَبان، سابانا، داويد»، «نايب كنسول»، رمانِ معروف دوراس «درد» و نيز نمايش‌نامه «ساواناباي».
«مکان‌های مارگریت دوراس»، گفت‌وگویي نامتعارف بین میشل پُرت و دوراس است مربوط به سال ١٩٧٧. اين مصاحبه نسخه‌ تصويري نيز دارد كه گويا در ماه مه همان سال از تلویزیون فرانسه پخش مي‌شود. رمان «درد»، از معروف‌ترين آثار دوراس، داستانِ هولناکی است از جنگ جهانی دوم که او در ايام جنگ به‌صورت روزانه مي‌نوشته و سال‌ها بعد آن را در خانه‌اش واقع در در حومه شهر پيدا مي‌كند. دوراس صفحاتی از آن را می‌خواند كه حاوی خطوطی منظم و کلماتی عجیب بقاعده‌اند. دوراس اين رمان را كه به‌قولِ خودش «یکی از چیزهای مهمِ زندگی‌اش» است، وضعيتِ غريب زندگي كساني را روايت مي‌كند كه در بحبوبه‌ جنگ، منتظر خبري از كسان خود هستند، نزديكاني كه اغلب‌شان در جنگ يا در اردوگاه‌هاي نازي به اسارت گرفته شده و از پا افتاده‌اند و اگر هم تعداد ناچيزي از آنان برمي‌گردند هم‌چون روحي سرگردان، مرده‌اي متحرك تنها به زيستن ادامه مي‌دهند. نمايشنامه «ساوانابای» نبردی است ميان حافظه انسان و واقعیت تلخ روزمرگی جهان. «خودت هم نمى‌دانى كى هستى، كى بودى، فقط مى‌دانى كه بازيگر تآتر بودى، حتى نمى‌دانى چه نقش‌هايى ايفا كرده‌اى... نه مكان‌ها يادت مانده، نه صحنه‌هاى تآتر، نه پايتخت كشورها و قاره‌ها و جاهايى كه فرياد سرداده‌اى...» و در ميان فراموشي فقط مي‌داند كه «همه‌جا محل مرگ اوست (مكث) همه‌جا محل تولدش (مكث) همه‌جاى ساواناباى محل مرگ اوست (مكث). و زاده مكانى به اسم ساواناباى.» و او، همان دختري است كه شبى خودش را سپرده است به‌دست مرگ، در همين‌جا، در ساواناباى. جان‌سپرده عشق.
رمان «گفتا كه خراب اولي» از دوراس ضميمه‌اي هم دارد كه شاملِ مصاحبه‌اي است با ژاك ريوت و ژان ناربوني با اين عنوان: «ويرانيِ كلام». دوراس در 1969 «گفتا كه خراب اولي» را مي‌نويسد و چند ماه بعد فيلمي براساس آن مي‌سازد. دوراس خود درباره فرم جنجاليِ اين كتابش مي‌گويد شكستن روال پيشين مطلوب بوده: ويران‌كردن... كتابِ «گفتا كه خراب اولي» به مفهوم داستاني كتابي است «روال شكسته.» در اين كتاب، جملات جاي خود را داده‌اند به شرح صحنه‌ها. شبيه به اشارات كوتاه در مكتوب نمايشي. كتابي كه بلانشو درباره آن نوشت: كتاب است يا فيلم، يا وقفه‌اي ميان اين دو؟ در بين آثار دوراس «گفتا كه خراب اولي» را عجيب‌ترين خوانده‌اند. «به مراسمي مي‌ماند كه ما از رسم و اصول آن بي‌اطلاعيم اما مراتبش را با مسحوري دنبال مي‌كنيم.» درون‌مايه كتاب، هم كه چندان كه از عنوان رمان برمي‌آيد، خرابي است، خرابي تحميلي. اينجا، با دنيايي از جنون مواجهيم و ذهني به‌هم‌ريخته. خودِ دوراس معتقد است كتاب در وضعيتي عقل‌گريز در تاريك‌احوالي نوشته شده است. دوراس اشاره مي‌كند كه مفهومِ خرابي اينجا چندپهلو است و ايهام دارد و از نوعي خرابي خبر مي‌دهد كه در آن خبري از خشم و خشونت نيست، برعكس به تراش‌خوردن و صيقل بيشتر اشاره دارد و مي‌گويد: «وقتي فيلمِ گفتا كه خراب اولي را شروع كردم، در مرحله تمرين، تازه كتاب را به‌وضوح ديدم: نقاط قوت، سمت‌وسويه‌هاي مشخصا سياسي و غيره برايم آشكار شد. منتها كمي بعد، در مرحله فيلمبرداري، باز گرفتار همان تاريكي شدم، نمي‌دانم تا چه حد براي شما قابل تصور است... احساس مي‌كردم كه نياز دارم به اين غوطه‌زدن در تاريكي تا دوربين‌ حامل همان حسياتي شود كه قلم به‌وقت نوشتن، به وقتي كه مي‌نوشتم، توجه مي‌كنيد؛ و اصلا نمي‌دانم كه اين چيزها در فيلم محسوس است يا نه.»
«اَبان، سابانا، داويد» روايتِ آدم‌هاي جان به‌در برده از اردوگاه‌هاي كار نازي است كه اينك به «حصار تنگ كمونيسم روسي» گرفتار شده‌اند. دوراس در اين كتاب در فاصله‌اي از تجربه اردوگاه‌هاي مرگِ نازي كه در «درد» به‌تصوير كشيده بود، مي ايستد اما هم‌چنان از مرگ ديگري مي‌نويسد. «قصه ام را بر سطح سفيد كاغذ مي‌نويسم، همان مستطيل سفيد مرگ، نقش‌شده بر لباس اسرا.» كتاب شخصيتي محوري دارد با عنوان «گرينگو»، و چنان‌كه پشت جلدِ كتاب آمده است، «گرينگويِ توي كتاب سايه شومِ غولي است كه سوداي سرمايه در سر دارد و در پي تسخير هستي رفقاي ديروز.» شخصيت‌ها؛ ابان و زن و سابانا و ديگران بازماندگانِ مرگ‌اند، اما در وضعيت اخير حتي به نجات‌يافتن فكر نمي‌كنند چون رفتن به جاهاي ديگر هيچ دردي از آنان دوا نمي‌كند. دوراس در كتابِ اخير، در فضايي پس از اردوگاه‌ها، وضعيتي اردوگاهي را مي‌سازد و به‌تعبيري مي‌توان گفت اين ايده را طرح مي‌كند كه جهانِ پس از آشويتس ديگر جهانِ رهايي نيست. او در «اَبان، ساوانا، داويد» نشان مي‌دهد كه جان‌به‌در بردن از اردوگاه، ممكن است به‌نوعي اسارتِ ديگر منجر شود. نمونه‌ ديگر از اين تلقي را در ادبيات مي‌توان در رمان «روسلان وفادار» (فاجعه‌ی وفاداری در روزگار اسارت) اثر گئورگی ولاديموف سراغ گرفت كه فاجعه بعد از روزگار اردوگاه‌هاي نازي را تصوير مي‌كند.
«نايب‌كنسول» رمان ديگري از دوراس است كه اين نيز با ترجمه قاسم روبين به فارسي برگردانده شده و مدتي پيش چاپ ديگري از آن توسط نشر اختران منتشر شد. شخصيت‌هاي اين رمان از اختلالات مربوط به خواب در رنج‌اند و انگار كه احساسات آنهاست كه اين اختلالات را به وجود آورده است. در «نايب كنسول نيز»، به سياق ديگر آثار دوراس، اين احساسات و عواطف مختلف و گاه متناقض شخصيت‌هاي داستان است كه روايت را پيش مي‌برد. «نايب كنسول» اين‌طور آغاز مي‌شود: «پيتر مورگان مي‌نويسد كه دختر راه مي‌رود. چگونه مي‌شود برنگشت؟ بايد خود را گم‌وگور كنم. ذهن خالي بايد داشت، تمام دانسته‌ها را نادانسته انگاشت و به سوي عذاب‌آورترين نقطه افق قدم برداشت، به جايي مثل پهنه بي‌انتهاي باتلاق‌هايي با هزارها كرتي كه از هرسو باتلاق‌ها را، به نحوي، درمي‌نوردند. دختر هم همين كار را مي‌كند، راه مي‌رود روزهاي متمادي، كرت‌ها را پي مي‌گيرد، رهاشان مي‌كند. به آب مي‌زند، مستقيم پيش مي‌رود. راهش را كج مي‌كند به سمت باتلاق‌هاي ديگري در دوردست. به باتلاق‌ها مي‌رسد، پشت‌سر مي‌گذاردشان تا باز به باتلاق‌هاي ديگري برسد. هنوز در جلگه تونله‌ساپ است، مكاني هنوز برايش آشنا...». احساسات مختلف و اغلب تيره‌وتار شخصيت‌هاي اصلي اين رمان، يكي از تنش‌هاي اصلي روايت دوراس در اين رمان است و البته روايت رمان وجوه مهم ديگري هم دارد كه بخشي از آنها در متني كه در پشت‌جلد كتاب آمده نمايان است: «زن گداي كتاب، جوانه‌زني است رانده مادر، سالك راهي صعب. يكه و تنها در جغرافياي هجر و همواره در جوار آب و تالاب، در گم‌گشتگي و ازدست‌شدگي، مي‌رسد به جلگه پرندگان، به كوير هستي‌اش. در پي طعام است، طعمه هم مي‌شود، تن هم مي‌سپارد، با جاني كاسته. گرسنه است، ماهي خام سق مي‌زند، مي‌جود، مي‌ليسد. با آن حفره زخم پا گاهي خواهان پيدا مي‌كند، عابري، جاشويي، صيادي، در ربطي فارغ از همخواهي. حامله است. نوزاد را مي‌بخشد به بانوي غريبه، به قصد ريشه گرفتن در آسياي زادگاه. پرسوناژ نامتعيني است زن گدا، بي‌نام، برخلاف مكان‌هاي كتاب كه تعين دارند و در چند وجهي زمان‌هاي برنهاده و نيز در تنيدگي با ساختار گسيخته-پيوسته داستان صفت هم مي‌يابند، نام-صفت مي‌شوند. نايب كنسول سگ‌كش، پرسوناژ ديگر كتاب. به‌نوعي آينگي زن گداست، و همتاي لل(در كتاب شيدايي لل.واشتاين، برآمده از نظم تقابلي پرسوناژ‌ها، نظمي كه شالوده بافت روايت در اين دو كتاب نيز هست). زن ديگري هم در كتاب هست، آنماري اشترتر(نقش تقابلي زن‌گدا) با مردهاي محفلي‌اش، ناقلان ذكور حاشيه روايت. زن‌گدا، به رسم خود، مدام در ستيز است با سرگذشت و سرنوشت ناعادلانه گريبان‌گير‌شده‌اش. پيتر مورگان، راقم كتاب، در حضور ما مي‌نويسد كه جوانه‌زنِ سرگشته، همتاي تجزيه شده سرزمين هند جذام، هند داغدار از استعمار، در آن راه دراز نوا سر مي‌دهد، حزين، در سوداي خاك باتام بانگ: باتام بانگ بانگ... و آنماري اشترنر در جزيره محفل مي‌خوابد.
خوش‌خيال. مي‌خوابد.»

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها