گفتوگو با مهرداد كورشنيا، نويسنده و كارگردان چهارمين شنبه
تقابل موسيقي و جنگ
رضا آشفته
مهرداد كورشنيا در اين سالها با نمايشهايي مانند آقا ليلا، آخرين نامه، آواز ستارهها، مونس، قرار و درختها بر سر زبانهاست و او در حوزه تئاتر اجتماعي و تئاتر جنگ فعاليت ميكند و در هر كاري يك نگاه تازه به اين مقولات مدنظرش مياندازد و اينبار نيز «چهارمين شنبه» را كار كرده كه درنگي درباره موسيقي و جنگ است.
نمايش «چهارمين شنبه» جديدترين تجربه کارگرداني مهرداد کورشنيا که به صورت مشترک توسط علي اصغري، ابراهيم گلهدارزاده و کورشنيا نوشته شده است، از اول مرداد در سالن شماره ۲ تماشاخانه پاليز روي صحنه ميرود. اين اثر نمايشي روايتگر جمعشدن تعدادي هنرمند موسيقي در نقطه صفر مرزي و ناحيهاي جنگلي به منظور تشکيل يک گروه موسيقي و اجرا در خارج از کشور است. سحر شاطري، سروش قهرمانلو، هومن شاهي و فرهنگ سرخوش، چهار هنرمند عرصه موسيقي هستند که در اين نمايش در کنار مهدي صباغي و محمد اشکانفر به ايفاي نقش ميپردازند.
چهارمين شنبه چگونه است كه با نامهاي اسطورهاي ايران دمخور است؟
من در نمايشهاي قبلی خودم؛ مثل آقا ليلا، آخرين نامه، مونس و قرار تجربياتي در حوزه ادبيات جنگ داشتم. اينبار هم وقتي قرار شد نمايشي درباره تقابل موسيقي و جنگ توليد کنيم، بهتر ديديم به مفاهيم و اسطورههاي بومي و ملي خودمان مراجعه کنيم؛ مثل نام فريدون، سياوش، رجوع به درختان و مفاهيمي از اين دست که در ادبيات کهن ما موجود است و من الان قصد اشاره مستقيم و توضيحدادن آنها را ندارم. قصد اوليه ما توليد تئاتري بود که به اين جنگافروزي چند دهه اخير در منطقهاي که زندگي ميکنيم اشاره کنيم و تذکر بدهيم که وجود جنگ با خود چه چيزهايي را ميآورد و چه عواقبي دارد. در نقطه مقابل آن، موسيقي در زندگي نماد شادکامي و فرحبخشي براي انسان ميتواند باشد و در تقابل با مرگ، نيستي، ويراني، خرابي، رنج و درد قرار ميگيرد. قصد ما اين بود که در اين نمايش به اين مفاهيم بپردازيم و ارجاعات تاريخي داشته باشيم که جنگ، صلح و زندگي مفاهیم امروزي نيست، بلکه مفاهیمی جهانشمول است که در تمام تاريخ، ساري و جاري بوده. مهمترين خاستگاه اين مفاهيم در شاهنامه فردوسي بزرگ است. چيزي که ما از شاهنامه ميفهميم اين است که دارد روايت بلندمدت زماني را
ميگويد که تمام توانمندي يک جامعه، مسئولان و نخبگان آن بهجاي صلح، آرامش و ساختن، صرف تقابل و جنگيدن ميشود. در پايان روایت مثل کتاب شاهنامه می شود، اما به اين فکر ميکنيم که اينهمه از آدمهاي نخبه و مؤثر اگر توانشان صرف ساختن و زيستن بهتر مردم ميشد، ما جهاني زيباتر و بهتر داشتيم، ولي در طول آن کتاب فردوسي به ما ميگويد تمام اين توانمنديها دارد صرف جنگيدن و کشتن و ازبينرفتن ميشود. ما ميخواستيم اين تئاتر درعينحال که يک تئاتر ايراني با شخصيت ايراني، زبان ايراني، دغدغههاي ايراني و مفاهيم ايراني است، راجع به مفاهيمي باشد که امروز دستبهگريبان آن هستيم و هزارانسال است اين جهان درگير اين مصيبت است.
چرا بايد اين موقعيت در نقطه صفر مرزي و 30 سال پس از پايان جنگ تحميلي به وقوع بپيوندد؟
انتخاب مرزهاي زاگرس يک اتفاق تاريخي و حتي پيشاتاريخي است. زاگرس اولين منطقهاي است که مردم در آنجا شروع به يکجانشيني کردند. زاگرس سرزمين بومي است. سرزمين گندم است. سرزمين بومي نانه. از روزي که در آن سوي مرز اولين پادشاهيهاي اکديان، بابليان و سومريان و در اين سو مادها، پارتها و پارسيان حکومت ميکردند، ما در اين مرز با مهاجمان مختلف، حتي يونانيان و ارمنيان و ... جنگيديم. اين مرز سمبل يورش و دفاع تاريخی ما در جنگهاي تاريخي است. ما مرتب درگير جنگ بوديم. اين ما هم شامل ماي اينسوي مرز و هم شامل ماي آنسوي مرز است. موضوع اين است که اين ما انساني است که بنا به دلايل مختلف جنگيده، کشته شده، صدمه ديده و رنجش را به ديگران انتقال داده. و اين جنگها به تعداد بلوطهاي زاگرس کشته داده و آرزوها را از بين برده.
ما در اين نمايش موسيقي و جنگ را در كنار هم ميبينيم، شايد برخي با اين ايدهآل شما مخالفخواني كنند. تأكيد شما بر چه چيزهايي است؟
وظيفه هنرمند نگاه جديد، غيرمتعارف و غيررسمي به وقايع اجتماعي مهم دوره خود و پيش از خودش است. چيزي که براي من مهم بود، اين بود که ما در بيش از 30 سال در حوزه ادبيات جنگ کمتر اثری را داریم يا بهعبارتي شايد هيچ اثري را نداريم که از منظر موزيسينها و موسيقي به مسئله جنگ پرداخته باشد. من مثل آثار قبلیام سعي کردم (نمايش آخرين نامه با رويکرد طنز به واقعه جنگ) نگاه تازه يا منظر جديدي به موضوع جنگ داشته باشم. براي من تجربه اين اتفاق از موفقيت در توليد اثر مهمتر بود. ميشود به اين موضوع فکر کرد. درست است که اين موضوع يک انتزاع و تخيل هنرمندانه است، ولي ميشود بعد از برخورد با اين اثر به موضوع تقابل جنگ و موسيقي فکر کرد. به اين فکر کرد که ما گاها اسلحه برميداريم تا مرز بين خودي و غيرخودي و دوست و دشمن را مشخص کنيم. انسانهايي هم هستند که با برداشتن يک ساز مرزهاي خودي و غيرخودي دوست و دشمن را از بين ميبرند و يک وفاق به وجود ميآورند. قصد من در اين نمايش پرداختن به چنين ديدگاهي بود.
ما آدمهاي ريشهداری هستيم و در دل اين نمايش مصداقها چنين نشان ميدهند، چقدر مسئله هويت در اين نمايش مدنظر بوده است؟
اين نمايش درباره هويت است. درباره تاريخ است. درباره اساطير است. با يک رجوع سطحي به اساطيري چون فريدون و سياوش و آيينها و اسطورههاي تاريخي حاضر در اين نمايش ميتوانيم ارجاعات تاريخي گسترده و تعميمپذير را به وقايع امروز جهان پيرامونمان ببينيم و متعجب شويم که بعد از گذشت چندين هزار سال ما هنوز درگير همان گرفتاريها و مشکلات هستيم.
هنرمندان موسيقي را بهجاي بازيگران سرشناس دعوت به كار كردهايد، فكر كنم هدفي عينيتر در اين مواجهه تئاتر و موسيقي مدنظرتان بوده است.
چون قرار بود موضوع موسيقي و قابليتهاي فرحبخش موسيقي در اين تئاتر حضور پررنگ داشته باشد و درعينحال موضوع اصلي نمايش درباره يک گروه موسيقي است؛ چارهاي نبود جز اينکه ما از هنرمندان خود موسيقي در اين نمايش استفاده کنيم و حتي با نگاه به فرم و نوع موسيقي ميتوانيم مفاهيمي را که در موضوع و در مفاهيم کلي نمايش عنوان کرديم، پيدا کنيم. اينکه ساز سهتار سنتي با رويکرد الکترونيک و جديد شنيده ميشود، اينکه غزلهاي عاشقانه و کلاسيک دارد به شکل موسيقي نزديک به راک اجرا ميشود؛ همه اينها درباره گفتوگو است. درباره وفاق و کنار هم نشستن. اين نمايش تأکيد بر اين دارد که ميشود از تضاد و تقابل به گفتوگو و همنشيني رسيد و ميشود براي اين مفاهيم تلاش کرد.
نمايش برخلاف نمايشهايي كه به كنسرت- نمايش بدل ميشوند، از موسيقي بهعنوان عنصري فضاساز بهره ميبرد كه خودش هم بهنوعي كاراكتر است، چرا خلاف آمد جريان مرسوم حركت ميكنيد؟
براي ما توليد تئاتري مدنظر بود که موضوع اصلي و هسته اصلي درام آن را موسيقي شکل دهد. به خاطر همين داستان اين نمايش اينگونه شکل گرفته که در پي يک فراخوان گروه موسيقي در يک نقطه صفر مرزي جمع ميشوند تا به سفر بروند. در اين شکل داستان، هسته مرکزي موضوعش موسيقي و موزيسينها ميشود. ما فکر ميکرديم اين ميتواند شکل تئاتريکالتر به خود بگیرد که عناصر موسيقي و تئاتر درهمتنيده شده باشند و نتوانيم اينها را از هم جدا کنيم.
كمي حس ميشود پايان نمايش هنوز هم ما را سردرگم نگه ميدارد، واقعا كاكا فريدون چه سرنوشتي دارد و در دل آن انجيرهاي سبز چه آتشي در گرفته است؟!
آزمون آتش در تمام اديان و اقوام آزموني تاريخي است که انسانهاي پاک و صادق از آن سالم بيرون ميآيند. در پايان، چون پاياني تمثيلي است، بايد رجوع کرد به تمثيل درخت و جنگل، به تمثيل آتش و انسانهايي که به درون آتش ميروند و کاري ميکنند که آتش موجودات زنده را نسوزاند و از بين نبرد. فکر ميکنم بايد به تمثيل اين مفاهيم و نشانهها مراجعه کنيم. با مراجعه به اين تمثيلها پايان نمايش را بهتر ميفهميم. براي من جالب است که ما اين تمثيلات، مثلا تمثيل آزمون آتش را در سريالهاي مدرن و بهروز دنيا مثل گيم آف ترونز بارها و بارها ميبينيم و با آن ارتباط برقرار ميکنيم. من فکر ميکنم اگر همين نگاه را به اين تمثيلات که متعلق به فرهنگ و تمدن ماست داشته باشیم، بهراحتي ميتوانيم ارتباط برقرار کنيم.
مهرداد كورشنيا در اين سالها با نمايشهايي مانند آقا ليلا، آخرين نامه، آواز ستارهها، مونس، قرار و درختها بر سر زبانهاست و او در حوزه تئاتر اجتماعي و تئاتر جنگ فعاليت ميكند و در هر كاري يك نگاه تازه به اين مقولات مدنظرش مياندازد و اينبار نيز «چهارمين شنبه» را كار كرده كه درنگي درباره موسيقي و جنگ است.
نمايش «چهارمين شنبه» جديدترين تجربه کارگرداني مهرداد کورشنيا که به صورت مشترک توسط علي اصغري، ابراهيم گلهدارزاده و کورشنيا نوشته شده است، از اول مرداد در سالن شماره ۲ تماشاخانه پاليز روي صحنه ميرود. اين اثر نمايشي روايتگر جمعشدن تعدادي هنرمند موسيقي در نقطه صفر مرزي و ناحيهاي جنگلي به منظور تشکيل يک گروه موسيقي و اجرا در خارج از کشور است. سحر شاطري، سروش قهرمانلو، هومن شاهي و فرهنگ سرخوش، چهار هنرمند عرصه موسيقي هستند که در اين نمايش در کنار مهدي صباغي و محمد اشکانفر به ايفاي نقش ميپردازند.
چهارمين شنبه چگونه است كه با نامهاي اسطورهاي ايران دمخور است؟
من در نمايشهاي قبلی خودم؛ مثل آقا ليلا، آخرين نامه، مونس و قرار تجربياتي در حوزه ادبيات جنگ داشتم. اينبار هم وقتي قرار شد نمايشي درباره تقابل موسيقي و جنگ توليد کنيم، بهتر ديديم به مفاهيم و اسطورههاي بومي و ملي خودمان مراجعه کنيم؛ مثل نام فريدون، سياوش، رجوع به درختان و مفاهيمي از اين دست که در ادبيات کهن ما موجود است و من الان قصد اشاره مستقيم و توضيحدادن آنها را ندارم. قصد اوليه ما توليد تئاتري بود که به اين جنگافروزي چند دهه اخير در منطقهاي که زندگي ميکنيم اشاره کنيم و تذکر بدهيم که وجود جنگ با خود چه چيزهايي را ميآورد و چه عواقبي دارد. در نقطه مقابل آن، موسيقي در زندگي نماد شادکامي و فرحبخشي براي انسان ميتواند باشد و در تقابل با مرگ، نيستي، ويراني، خرابي، رنج و درد قرار ميگيرد. قصد ما اين بود که در اين نمايش به اين مفاهيم بپردازيم و ارجاعات تاريخي داشته باشيم که جنگ، صلح و زندگي مفاهیم امروزي نيست، بلکه مفاهیمی جهانشمول است که در تمام تاريخ، ساري و جاري بوده. مهمترين خاستگاه اين مفاهيم در شاهنامه فردوسي بزرگ است. چيزي که ما از شاهنامه ميفهميم اين است که دارد روايت بلندمدت زماني را
ميگويد که تمام توانمندي يک جامعه، مسئولان و نخبگان آن بهجاي صلح، آرامش و ساختن، صرف تقابل و جنگيدن ميشود. در پايان روایت مثل کتاب شاهنامه می شود، اما به اين فکر ميکنيم که اينهمه از آدمهاي نخبه و مؤثر اگر توانشان صرف ساختن و زيستن بهتر مردم ميشد، ما جهاني زيباتر و بهتر داشتيم، ولي در طول آن کتاب فردوسي به ما ميگويد تمام اين توانمنديها دارد صرف جنگيدن و کشتن و ازبينرفتن ميشود. ما ميخواستيم اين تئاتر درعينحال که يک تئاتر ايراني با شخصيت ايراني، زبان ايراني، دغدغههاي ايراني و مفاهيم ايراني است، راجع به مفاهيمي باشد که امروز دستبهگريبان آن هستيم و هزارانسال است اين جهان درگير اين مصيبت است.
چرا بايد اين موقعيت در نقطه صفر مرزي و 30 سال پس از پايان جنگ تحميلي به وقوع بپيوندد؟
انتخاب مرزهاي زاگرس يک اتفاق تاريخي و حتي پيشاتاريخي است. زاگرس اولين منطقهاي است که مردم در آنجا شروع به يکجانشيني کردند. زاگرس سرزمين بومي است. سرزمين گندم است. سرزمين بومي نانه. از روزي که در آن سوي مرز اولين پادشاهيهاي اکديان، بابليان و سومريان و در اين سو مادها، پارتها و پارسيان حکومت ميکردند، ما در اين مرز با مهاجمان مختلف، حتي يونانيان و ارمنيان و ... جنگيديم. اين مرز سمبل يورش و دفاع تاريخی ما در جنگهاي تاريخي است. ما مرتب درگير جنگ بوديم. اين ما هم شامل ماي اينسوي مرز و هم شامل ماي آنسوي مرز است. موضوع اين است که اين ما انساني است که بنا به دلايل مختلف جنگيده، کشته شده، صدمه ديده و رنجش را به ديگران انتقال داده. و اين جنگها به تعداد بلوطهاي زاگرس کشته داده و آرزوها را از بين برده.
ما در اين نمايش موسيقي و جنگ را در كنار هم ميبينيم، شايد برخي با اين ايدهآل شما مخالفخواني كنند. تأكيد شما بر چه چيزهايي است؟
وظيفه هنرمند نگاه جديد، غيرمتعارف و غيررسمي به وقايع اجتماعي مهم دوره خود و پيش از خودش است. چيزي که براي من مهم بود، اين بود که ما در بيش از 30 سال در حوزه ادبيات جنگ کمتر اثری را داریم يا بهعبارتي شايد هيچ اثري را نداريم که از منظر موزيسينها و موسيقي به مسئله جنگ پرداخته باشد. من مثل آثار قبلیام سعي کردم (نمايش آخرين نامه با رويکرد طنز به واقعه جنگ) نگاه تازه يا منظر جديدي به موضوع جنگ داشته باشم. براي من تجربه اين اتفاق از موفقيت در توليد اثر مهمتر بود. ميشود به اين موضوع فکر کرد. درست است که اين موضوع يک انتزاع و تخيل هنرمندانه است، ولي ميشود بعد از برخورد با اين اثر به موضوع تقابل جنگ و موسيقي فکر کرد. به اين فکر کرد که ما گاها اسلحه برميداريم تا مرز بين خودي و غيرخودي و دوست و دشمن را مشخص کنيم. انسانهايي هم هستند که با برداشتن يک ساز مرزهاي خودي و غيرخودي دوست و دشمن را از بين ميبرند و يک وفاق به وجود ميآورند. قصد من در اين نمايش پرداختن به چنين ديدگاهي بود.
ما آدمهاي ريشهداری هستيم و در دل اين نمايش مصداقها چنين نشان ميدهند، چقدر مسئله هويت در اين نمايش مدنظر بوده است؟
اين نمايش درباره هويت است. درباره تاريخ است. درباره اساطير است. با يک رجوع سطحي به اساطيري چون فريدون و سياوش و آيينها و اسطورههاي تاريخي حاضر در اين نمايش ميتوانيم ارجاعات تاريخي گسترده و تعميمپذير را به وقايع امروز جهان پيرامونمان ببينيم و متعجب شويم که بعد از گذشت چندين هزار سال ما هنوز درگير همان گرفتاريها و مشکلات هستيم.
هنرمندان موسيقي را بهجاي بازيگران سرشناس دعوت به كار كردهايد، فكر كنم هدفي عينيتر در اين مواجهه تئاتر و موسيقي مدنظرتان بوده است.
چون قرار بود موضوع موسيقي و قابليتهاي فرحبخش موسيقي در اين تئاتر حضور پررنگ داشته باشد و درعينحال موضوع اصلي نمايش درباره يک گروه موسيقي است؛ چارهاي نبود جز اينکه ما از هنرمندان خود موسيقي در اين نمايش استفاده کنيم و حتي با نگاه به فرم و نوع موسيقي ميتوانيم مفاهيمي را که در موضوع و در مفاهيم کلي نمايش عنوان کرديم، پيدا کنيم. اينکه ساز سهتار سنتي با رويکرد الکترونيک و جديد شنيده ميشود، اينکه غزلهاي عاشقانه و کلاسيک دارد به شکل موسيقي نزديک به راک اجرا ميشود؛ همه اينها درباره گفتوگو است. درباره وفاق و کنار هم نشستن. اين نمايش تأکيد بر اين دارد که ميشود از تضاد و تقابل به گفتوگو و همنشيني رسيد و ميشود براي اين مفاهيم تلاش کرد.
نمايش برخلاف نمايشهايي كه به كنسرت- نمايش بدل ميشوند، از موسيقي بهعنوان عنصري فضاساز بهره ميبرد كه خودش هم بهنوعي كاراكتر است، چرا خلاف آمد جريان مرسوم حركت ميكنيد؟
براي ما توليد تئاتري مدنظر بود که موضوع اصلي و هسته اصلي درام آن را موسيقي شکل دهد. به خاطر همين داستان اين نمايش اينگونه شکل گرفته که در پي يک فراخوان گروه موسيقي در يک نقطه صفر مرزي جمع ميشوند تا به سفر بروند. در اين شکل داستان، هسته مرکزي موضوعش موسيقي و موزيسينها ميشود. ما فکر ميکرديم اين ميتواند شکل تئاتريکالتر به خود بگیرد که عناصر موسيقي و تئاتر درهمتنيده شده باشند و نتوانيم اينها را از هم جدا کنيم.
كمي حس ميشود پايان نمايش هنوز هم ما را سردرگم نگه ميدارد، واقعا كاكا فريدون چه سرنوشتي دارد و در دل آن انجيرهاي سبز چه آتشي در گرفته است؟!
آزمون آتش در تمام اديان و اقوام آزموني تاريخي است که انسانهاي پاک و صادق از آن سالم بيرون ميآيند. در پايان، چون پاياني تمثيلي است، بايد رجوع کرد به تمثيل درخت و جنگل، به تمثيل آتش و انسانهايي که به درون آتش ميروند و کاري ميکنند که آتش موجودات زنده را نسوزاند و از بين نبرد. فکر ميکنم بايد به تمثيل اين مفاهيم و نشانهها مراجعه کنيم. با مراجعه به اين تمثيلها پايان نمايش را بهتر ميفهميم. براي من جالب است که ما اين تمثيلات، مثلا تمثيل آزمون آتش را در سريالهاي مدرن و بهروز دنيا مثل گيم آف ترونز بارها و بارها ميبينيم و با آن ارتباط برقرار ميکنيم. من فکر ميکنم اگر همين نگاه را به اين تمثيلات که متعلق به فرهنگ و تمدن ماست داشته باشیم، بهراحتي ميتوانيم ارتباط برقرار کنيم.