سنگ زيرين انقلاب
رضا بيادي . آزاده
«همانا من براي اتمام مکارم اخلاق مبعوث شدم». پيامبر گرامي (ص)
پس از دو سال حبس انفرادي در اداره استخبارات بغداد، درهاي سلول که در يک زيرزمين واقع شده بود، باز شد. شايد در اين مدت به اندازه انگشتان دستهايش آفتاب را نديده بود، همچنين ماه و ستارگان را... .
آثار شکنجه و پذيراييهاي مخصوص! که بعثيها بهويژه سرگرد محمودي، افسر ارشد بعثي، از او کرده بود، بر چهره و رخسارش نمايان بود. چهرهاي زرد و رنگپريده با بدني نحيف و رنجور از درد...، اما او در آن تاريکي مطلق، با افقهاي دور نسبت داشت و روزنههاي اميد و روشناييبخش را ميديد...، بلکه خود به هالهاي از نور تبديل شده بود و به ساير همبندانش روشني ميبخشيد و اميد. از جدش موسيبنجعفر عليهالسلام آموخته بود که هميشه و درهرحال ميتوان اميد داشت، حتي اگر «في قعر السجون» باشي. نمايندگان صليب سرخ پس از دو سال سراغش آمده بودند و بهاصطلاح ميخواستند اوضاع زندان را براساس موادي از کنوانسيون ژنو که درباره اسيران و زندانيان و حقوق مشروع و قانوني آنان نوشته شده بود، بررسي كنند، از جيره غذايي روزانه تا مسائل بهداشتي و حقوق فردي مثل رعايت نظافت محيط، وعدههاي غذايي، لباسهاي زير و رو، وجود حمام و توالت، مقدار نور و هوا در سلول و سهم هواخوري خارج از محيط سلول در هفته و...، اما دريغ و صد دريغ! «ميشل»، سرگروه نمايندگان، يک فرد مسيحي و ميانسال و باتجربه بود. همو بود که پس از سالها مراوده و آمدوشد به اردوگاهها در عراق و
آشنايي با روحيات فوقالعاده ملي و ديني اسیران ايراني، سوگند ياد کرده بود که در هيچجاي دنيا و بين ساير اسیران ملل ديگر، مانند اسیران ايراني نديده و نشنيده است و در سخناني در مرکز سازمان صليب سرخ جهاني در ژنو اذعان کرده بود که اسیران ايراني خارقالعاده هستند و در عراق، جمهوري اسلامي ديگري تشکيل دادهاند. در حضور سرگرد محمودي و ساير افسران عاليرتبه بعثي، ميشل از او درباره شرايط محيط زندان و برخورد زندانبانان سؤال کرد، سيد در جواب آنان گفته بود: «خدا را شاکريم، الحمدلله اين برادران عراقي با محبت با ما برخورد ميکنند و همهچيز خوب است!». دو روز از رفتن نمايندگان صليب سرخ ميگذشت که سرگرد محمودي وارد زندان شد تا مقدمات پذيرايي را برايش فراهم کند! او شکنجهگر مخصوص سيد بود و قبل از آمدن نمايندگان صليب سرخ هم براي گرفتن زهر چشم و تهديد به قتل، متّه برقي را تا استخوان سر او فرو برده بود! سرگرد محمودي که به زبان فارسي هم مسلط بود، درحاليکه خندهاي خشک و بيروح و از سر تکبر و موفقيت بر لب داشت، رو کرد به سيد ما و گفت: «هان! سيد چرا حقيقت را به نمايندگان نگفتي؟! ترسيدي که دوباره متّه روي سرت بگذارم؟!...»؛ اما سيد
مثل هميشه با سکوت معنادار خود که نشان از وقار و آرامش قلبي او بود، با روي گشاده و لبخندي بر لب که خاص اولياي خداست گفت: «سرگرد محمودي، برادر عزيز، تو خود در طول اين مدت که مسئول اذيت و آزار من بودي، بارها مشاهده کردي که هيچگاه از نحوه برخورد و رفتار شما نسبت به خود شکوه و شکايتي نداشتهام و در حين شکنجه کوچکترين اعتراضي نکرده و فريادي نزدهام! به خداي احد و واحد، من جز از معبود و خالق خويش از هيچچيز و هيچکس ديگري ترس و واهمهاي ندارم، اما نخواستم آبروي شما را نزد آنان ببرم!». سرگرد محمودي گفت: «چه دليلي داشت که اين کار را نکردي؟» و او در جواب گفت: «به اين دليل که هم ما مسلمانيم و هم شما، اما نمايندگان صليب سرخ غيرمسلمان بودند، مگر در قرآن نخواندهاي که ميفرمايد: «وَ لَن يجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً» و خداوند هرگز براي کافران به زيان مؤمنان راهي (تسلطي) نگشوده است (141 ـ نساء). به خدا قسم نخواستم شکايت يک مسلمان را به غيرمسلمان کنم». اينگونه بود که سرگرد محمودي بعثي از شدت عذاب وجدان، کلاه نظامياش را به زمين کوبيد و اشکش جاري شد و شد عبد و عبيد سيد مظلوم آزادگان کشور
حجتالاسلام سيدعلياکبر ابوترابي (روحش شاد و يادش همواره گرامي باد).
مقام معظم رهبري فرمودند: «آزادگان سنگ زيرين اين انقلاب هستند».
26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به ميهن اسلامي مبارک.
«همانا من براي اتمام مکارم اخلاق مبعوث شدم». پيامبر گرامي (ص)
پس از دو سال حبس انفرادي در اداره استخبارات بغداد، درهاي سلول که در يک زيرزمين واقع شده بود، باز شد. شايد در اين مدت به اندازه انگشتان دستهايش آفتاب را نديده بود، همچنين ماه و ستارگان را... .
آثار شکنجه و پذيراييهاي مخصوص! که بعثيها بهويژه سرگرد محمودي، افسر ارشد بعثي، از او کرده بود، بر چهره و رخسارش نمايان بود. چهرهاي زرد و رنگپريده با بدني نحيف و رنجور از درد...، اما او در آن تاريکي مطلق، با افقهاي دور نسبت داشت و روزنههاي اميد و روشناييبخش را ميديد...، بلکه خود به هالهاي از نور تبديل شده بود و به ساير همبندانش روشني ميبخشيد و اميد. از جدش موسيبنجعفر عليهالسلام آموخته بود که هميشه و درهرحال ميتوان اميد داشت، حتي اگر «في قعر السجون» باشي. نمايندگان صليب سرخ پس از دو سال سراغش آمده بودند و بهاصطلاح ميخواستند اوضاع زندان را براساس موادي از کنوانسيون ژنو که درباره اسيران و زندانيان و حقوق مشروع و قانوني آنان نوشته شده بود، بررسي كنند، از جيره غذايي روزانه تا مسائل بهداشتي و حقوق فردي مثل رعايت نظافت محيط، وعدههاي غذايي، لباسهاي زير و رو، وجود حمام و توالت، مقدار نور و هوا در سلول و سهم هواخوري خارج از محيط سلول در هفته و...، اما دريغ و صد دريغ! «ميشل»، سرگروه نمايندگان، يک فرد مسيحي و ميانسال و باتجربه بود. همو بود که پس از سالها مراوده و آمدوشد به اردوگاهها در عراق و
آشنايي با روحيات فوقالعاده ملي و ديني اسیران ايراني، سوگند ياد کرده بود که در هيچجاي دنيا و بين ساير اسیران ملل ديگر، مانند اسیران ايراني نديده و نشنيده است و در سخناني در مرکز سازمان صليب سرخ جهاني در ژنو اذعان کرده بود که اسیران ايراني خارقالعاده هستند و در عراق، جمهوري اسلامي ديگري تشکيل دادهاند. در حضور سرگرد محمودي و ساير افسران عاليرتبه بعثي، ميشل از او درباره شرايط محيط زندان و برخورد زندانبانان سؤال کرد، سيد در جواب آنان گفته بود: «خدا را شاکريم، الحمدلله اين برادران عراقي با محبت با ما برخورد ميکنند و همهچيز خوب است!». دو روز از رفتن نمايندگان صليب سرخ ميگذشت که سرگرد محمودي وارد زندان شد تا مقدمات پذيرايي را برايش فراهم کند! او شکنجهگر مخصوص سيد بود و قبل از آمدن نمايندگان صليب سرخ هم براي گرفتن زهر چشم و تهديد به قتل، متّه برقي را تا استخوان سر او فرو برده بود! سرگرد محمودي که به زبان فارسي هم مسلط بود، درحاليکه خندهاي خشک و بيروح و از سر تکبر و موفقيت بر لب داشت، رو کرد به سيد ما و گفت: «هان! سيد چرا حقيقت را به نمايندگان نگفتي؟! ترسيدي که دوباره متّه روي سرت بگذارم؟!...»؛ اما سيد
مثل هميشه با سکوت معنادار خود که نشان از وقار و آرامش قلبي او بود، با روي گشاده و لبخندي بر لب که خاص اولياي خداست گفت: «سرگرد محمودي، برادر عزيز، تو خود در طول اين مدت که مسئول اذيت و آزار من بودي، بارها مشاهده کردي که هيچگاه از نحوه برخورد و رفتار شما نسبت به خود شکوه و شکايتي نداشتهام و در حين شکنجه کوچکترين اعتراضي نکرده و فريادي نزدهام! به خداي احد و واحد، من جز از معبود و خالق خويش از هيچچيز و هيچکس ديگري ترس و واهمهاي ندارم، اما نخواستم آبروي شما را نزد آنان ببرم!». سرگرد محمودي گفت: «چه دليلي داشت که اين کار را نکردي؟» و او در جواب گفت: «به اين دليل که هم ما مسلمانيم و هم شما، اما نمايندگان صليب سرخ غيرمسلمان بودند، مگر در قرآن نخواندهاي که ميفرمايد: «وَ لَن يجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً» و خداوند هرگز براي کافران به زيان مؤمنان راهي (تسلطي) نگشوده است (141 ـ نساء). به خدا قسم نخواستم شکايت يک مسلمان را به غيرمسلمان کنم». اينگونه بود که سرگرد محمودي بعثي از شدت عذاب وجدان، کلاه نظامياش را به زمين کوبيد و اشکش جاري شد و شد عبد و عبيد سيد مظلوم آزادگان کشور
حجتالاسلام سيدعلياکبر ابوترابي (روحش شاد و يادش همواره گرامي باد).
مقام معظم رهبري فرمودند: «آزادگان سنگ زيرين اين انقلاب هستند».
26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به ميهن اسلامي مبارک.