|

ریشه‌های نظری تحلیل فدریچی در کار مارکس و فوکو

تاريخ بدن‌های شورشي

گروه اندیشه: در قرن بيستم برخي متفکران ماركسيست از جمله رزا لوكزامبورگ، ديويد هاروي و سيلويا فدريچي تلاش كردند صورت‌بندي‌هاي جديدي از مفهوم «انباشت اوليه» در كتاب «سرمايه» مارکس ارائه و بر نکاتي تاكيد كنند که در آن اثر مغفول بود. پيشوند «اوليه» در ترکيب انباشت اوليه مدت‌ها باعث اين سوء‌تفاهم بود كه انباشت اوليه فقط در ابتداي سرمايه‌داري اتفاق افتاده. متفكران فوق در پي اثبات اين موضوع بودند كه اين پديده تا به امروز تکرار مي‌شود و پديده‌ای مستمر است. يکي از محدوديت‌هاي اين مفهوم در كار مارکس اين است که انباشت اوليه فقط از منظر کارگران صنعتي در نظام دستمزدی بررسي شده و مارکس تنها اشاره مختصري به کشف طلا و نقره در آمريکا و به بردگي گرفتن ساکنان اوليه آمريکا و آفريقا توسط اروپاييان مي‌کند. موضوع ديگري که در روايت مارکس مفقود است، تحولات چشمگيري است که سرمايه‌داري در بازتوليد نيروي کار و وضعيت اجتماعي زنان به وجود آورد. مارکس اشاره‌اي نمي‌کند به کشتن صدها هزار زن تحت عنوان ساحره که از مهم‌ترين لحظات انباشت اوليه سرمايه در قرون ١٦ و ١٧ در اروپا و آمريکا بوده است.
كتاب «كاليبان و ساحره» كه در برگيرنده اين مضامين است حاصل پروژه‌اي تحقيقاتي است كه فدريچي در ميانه دهه 70 با همكاري لئو پولدينا فورتوناتي ديگر فمينيست ايتاليايي درباره نقش زنان در «گذار» از فئوداليسم به سرمايه‌داري آغاز كرد. نخستين نتايج آن پروژه در كتابي مطرح شد كه در 1984 در ايتاليا منتشر شد: «كاليبان بزرگ، تاريخ بدن شورشي در نخستين مرحله سرمايه‌داري». كاليبان بزرگ براي درك تاريخ زنان در گذار از فئوداليسم به سرمايه‌داري، تغييراتي را بررسي مي‌كرد كه سرمايه در روند بازتوليد اجتماعي و خصوصا بازتوليد نيروي كار اعمال كرد و در نتيجه، به تحقيق درباره كار خانگي، زندگي خانوادگي، پرورش كودكان، جنسيت، روابط زن و مرد و رابطه توليد و بازتوليد در سده‌هاي شانزدهم و هفدهم اروپا پرداخت. اين بررسي در «كاليبان و ساحره» بسط یافته است. مهم‌ترين پرسش تاريخي در «كاليبان و ساحره» اين است كه چگونه مي‌توان اعدام صدها هزار «ساحره» را در سرآغاز عصر مدرن توجيه كرد، و چطور مي‌توان توضيح داد چرا ظهور سرمايه‌داري با نبرد عليه زنان مقارن بود.
از نظر پژوهشگران فمينيست، باور عمومي اين است كه ساحره‌كشي قصد نابودي كنترلي را داشت كه زنان بر كاركرد توليد مثل خود اعمال مي‌كردند و به هموار كردن راه رشد یک نظام مردسالار ظالمانه‌تر ياري رساند. ساحره‌كشي در تغييرات اجتماعي توام با ظهور سرمايه‌داري ريشه داشت. اما شرايط خاص تاريخ پيگرد ساحره‌ها، و دلايل اين مساله كه چرا ظهور سرمايه‌داري مستلزم يورشي قتل‌عام‌گونه به زنان بود، هنوز بررسي نشده و فدريچي در «كاليبان و ساحره» اين موضوع را بر عهده گرفته است. او با واكاوي ساحره‌كشي در متن بحران اقتصادي و جمعيتي سده‌هاي شانزدهم و هفدهم، و سياست‌هاي زمين و كار در عصر مركانتيليسم آغاز مي‌كند. كار او پژوهشي است براي روشن‌كردن پيوندهاي مذکور، به ويژه پيوند ميان ساحره‌كشي و رشد تقسيم جنسيتي كار در آن عصر، كه زنان را به كار توليد مثل محدود مي‌كرد. او نشان مي‌دهد پيگرد ساحره‌ها (‌همانند تجارت برده و حصاركشي‌ها) سويه كانوني انباشت و شكل‌گيري پرولتارياي مدرن در اروپا است.
تز اصلي فدريچي در کتاب «کاليبان و ساحره» اين است که انباشت اوليه سرمايه و شکل‌گيري پرولتاريا در گذر از فئوداليسم به سرمايه‌داري منحصر نیست به بيرون راندن کشاورزان از زمين‌هايشان و تبديل آنها به کارگران صنعتي شهرنشين و دزديدن طلا و نقره بوميان آمريکا و استثمار آنها. تز ديگر فدريچي اين است که فرايند انباشت مستلزم دگرگون‌کردن بدن انسان و تبديل آن به ماشين کار و همچنين مطيع‌کردن زنان به بازتوليد نيروي اجتماعي کار است. مطيع‌سازي زنان از طريق تخريب قدرت زنان صورت گرفت. مهم‌تر از همه اينکه مفهوم انباشت به اصطلاح اوليه نبايد فقط به انباشت و تمرکز سرمايه و انباشت کارگران قابل استثمار اطلاق شود. تفاوت ديگر ميان مارکس و فدريچي بر‌مي‌گردد به نگاه خطي و تکامل‌گراي مارکس به سرمايه‌داري. به زعم مارکس، سرمايه‌داري در عين بي‌رحمانه بودنش، مرحله‌اي ضروري به سوي رهايي بشر است. حال آنکه فدريچي اين مرحله را ضروري نمي‌داند. مارکس عقيده داشت سرمايه‌داري دارايي‌هاي در مقياس کوچک را از بين مي‌برد و بيش از هر وجه توليد ديگري قابليت توليد کار را افزايش مي‌دهد و شرايط مادي رهايي بشر از ضرورت و کمبود مادي را فراهم مي‌کند. به گمان مارکس، خشونت سرمايه‌داري با پيشرفت و ترقي‌اش نسبت دارد و در نتيجه اين خشونت با پيشرفته‌شدن سرمايه‌داري کمتر مي‌شود. ولي در اين مورد، به اعتقاد فدريچي، مارکس در اشتباه بود چون ما در زمان خودمان با خشن‌ترين اشکال بازگشت انباشت اوليه، مثلا در فرايند جهاني‌سازی، مواجهيم. اين بدان معناست که از مصادره زمين گرفته تا جنگ و چپاول در سطح جهاني و سلطه بر زنان، سياهان، کارگران، پناهندگان يا مهاجران همچنان در دنياي ما پابرجاست و سرمايه‌داري به لطف همين خشونت ادامه بقا مي‌دهد. به باور فدريچي، نظام سرمايه‌داري به سادگي جايگزين نظام فئودالي نمي‌شود. برخلاف نظريه غالب، ما با يک گذار صرفا اقتصادي و منفعل از فئوداليسم به سرمايه‌داري مواجه نيستيم، بلکه نظام فئودالي ابتدا با نبرد و مبارزه طبقاتي عميقي متزلزل مي‌شود. سرمايه‌داري به مثابه يک ضدانقلاب عمل مي‌کند و جلوي انقلابي را مي‌گيرد که طبقات و جريان‌هاي مختلف فئوداليسم آغاز کرده بودند. به عبارت دیگر، سرمايه‌داري واکنشي است به انقلاب مردم عليه فئوداليسم که در سرکوب مردم بهتر از فئوداليسم عمل مي‌کند. پس سرمايه‌داري يک شکل پيشرفته‌تر و تکامل‌يافته‌تر زندگي اجتماعي نيست.
متفكر ديگري كه فدريچي از او تاثير مي‌گيرد فوكو است، ولي فدريچي نقدهاي زيادي به ديدگاه فوکو دارد و معتقد است برخي نتيجه‌گيري‌هاي فوکو نشانه برخي حذف‌هاي تاريخي است. واضح‌ترين اهمال فوکو اين است که در بحث‌هايش درباره سازماندهي بدن در عصر جديد هيچ اثري از مسئله نابودي صدها هزار زن و نهادينه‌کردن سرکوب زنان در گذار به سرمايه‌داري نيست. علاوه بر اين، بعد اقتصادي سرمايه و استراتژي درهم‌شکستن و مطيع‌سازی زنان در راه انباشت اوليه سرمايه، که فوکو به آن کاملا بي‌اعتنا ماند، روايت فوکو از نحوه شکل‌گيري قدرت زيستي را متزلزل مي‌کند. فوکو درباره گذار از قدرت معطوف به کشتن به قدرت معطوف به زندگي (يعني سازماندهي زندگي، مثلا سازماندهي رشد جمعيت) در قرن ١٨ مي‌نويسد در حالي که اصلا اشاره‌اي نمي‌کند به انگيزه‌هايي که پشت اين نظام انضباطي بدن‌ها خفته است. اگر براساس روايت فدريچي نياز به سازماندهي بدن‌ها را در پس‌زمينه ظهور سرمايه‌داري قرار دهيم، مي‌بينيم آنچه فوکو کنترل و سازماندهي نيروهاي معطوف به زندگي مي‌نامد، چيزي نيست جز دغدغه انباشت و بازتوليد نيروي کار.
علاقه فدريچي به اين پژوهش پس از رشد جنبش فمينيستي در جامعه ايالات متحده شكل گرفت كه سرچشمه‌هاي ستم بر زنان و آن استراتژي‌هاي سياسي را دنبال مي‌كرد كه جنبش بايد در پيكار براي رهايي زنان اتخاذ مي‌كرد. در آن زمان ديدگاه‌هاي نظري و سياسي عمده‌اي كه واقعيت تبعيض جنسيتي بر مبناي آنها بررسي مي‌شد متعلق به فمينيست‌هاي راديكال و فمينيست‌هاي سوسياليست بود. از نظر فدريچي هيچ‌كدام از آنها موفق به ارائه توضيحي قانع‌كننده درباره سرچشمه‌هاي استثمار اجتماعي و اقتصادي زنان نشدند. او مخالف فمينيست‌هاي راديكال بود زيرا تبعيض جنسيتي و سلطه مردسالاري را بر پايه ساختارهاي فرهنگي فراتاريخي توضيح مي‌دادند كه مستقل از روابط توليد و طبقه عمل مي‌كرد. در مقابل فمينيست‌هاي سوسياليست اذعان مي‌كردند كه تاريخ زنان از تاريخ نظام‌هاي خاص استثمار تفكيك‌ناپذير است و در واكاوي‌شان، به زنان به‌مثابه كارگران جامعه سرمايه‌داري اولويت مي‌دادند. اما محدوديت موضع آنها از نظر فدريچي، اين بود كه نتوانستند سپهر بازتوليد را به عنوان سرچشمه توليد ارزش و استثمار تصديق كنند و در نتيجه ريشه‌هاي تفاوت قدرت بين زنان و مردان را ناشي از نادیده‌گرفتن توسعه سرمايه‌داري مي‌دانستند، موضعي كه براي توضيح تبعيض‌هاي جنسيتي ناچار به تكيه به طرح‌هاي فرهنگي است. در چنين شرايطي ايده جست‌و‌جوي تاريخ زنان در گذار از فئوداليسم به سرمايه‌داري شكل گرفت.
تز الهام‌بخش اين پژوهش، نخستين‌بار از سوي ماريارزا دلاكوستا، سلما جيمز، فدريچي و ديگر فعالان «جنبش مزد براي كار خانگي» تشريح شد، در قالب مجموعه‌اي از اسناد مناقشه‌بر‌انگيز كه در دهه 1970 تحول شگرفي در توجه به نقش زنان در بازتوليد نيروي كار و گذار به سرمايه‌داري ايجاد كرد. آنها با جست‌و‌جوي ريشه استثمار زنان در جامعه سرمايه‌داري، امكان فراتر رفتن از دوگانگي ميان مردسالاري و طبقه را نشان دادند و محتواي تاريخي مشخصي به مردسالاري بخشيدند و راهگشاي بازتفسير تاريخ سرمايه‌داري و پيكار طبقاتي از منظري فمينيستي شدند: «اين تاريخ نه تنها دركي نظري از تكوين كار خانگي در اجزاء ساختاري اصلي‌اش يعني جدايي توليد از بازتوليد، استفاده سرمايه‌دارانه از مزد براي سلطه بر كار بی‌مزد و تنزل جايگاه اجتماعي زنان با ظهور سرمايه‌داري ارائه كرد، بلكه نوعي تبارشناسي درباره مفاهيم مدرن زنانگي و مردانگي نيز ارائه مي‌كند كه پيش‌فرض پست‌مدرن گرايش تقريبا هستي‌شناسانه در «فرهنگ غربي» را براي درك جنسيت از طريق تقابل‌هاي دوتايي به چالش مي‌كشد. ما دريافتيم سلسله‌مراتب جنسيتي همواره در خدمت پروژه استيلايي است كه تنها مي‌تواند با اختلاف‌افكني، بر پايه‌هايي مرتبا تجديدشونده، ميان افرادي كه قصد سلطه بر آنان را دارد تداوم يابد.» (ص 19)
فدريچی ساحره‌كشی را شالوده نظام سرمايه‌داری می‌داند كه زنان را محدود به خانه و وادار به بازتوليد نيروی كار به‌عنوان كار اجباری بی‌اجرومزد می‌كند. او زمين اصلی مبارزه جنبش زنان را در وجه توسعه اين كار بازتوليدی قرار می‌دهد. امروزه ساحرگان به ديگر زنان و شخصيت‌های مرتبط قابل تعميم‌اند: زنان درمانگر، قابله‌ها، زنان نافرمان، زنی كه جرئت می‌كند تنها زندگی كند، زنان جادوگری كه غذای اربابان را مسموم و بردگان را به شورش ترغيب می‌كردند. سرمايه‌داری از بدو پيدايش با خشم و ترور با اين زنان مقابله كرده است. فدريچی در كتاب «كاليبان و ساحره» تلاش مي‌كند به اين سؤالات پاسخ گويد: چرا سرمايه‌داری از آغاز نياز داشت جنگی عليه اين زنان به راه بيندازد؟ چرا ساحر‌ه‌كشی يكی از خشن‌ترين و خاموش‌ترين كشتارهای تاريخ بوده است؟ و با محكوم‌كردن اين زنان به چوبه دار قرار بود چه چيزی از صفحه روزگار حذف شود؟

گروه اندیشه: در قرن بيستم برخي متفکران ماركسيست از جمله رزا لوكزامبورگ، ديويد هاروي و سيلويا فدريچي تلاش كردند صورت‌بندي‌هاي جديدي از مفهوم «انباشت اوليه» در كتاب «سرمايه» مارکس ارائه و بر نکاتي تاكيد كنند که در آن اثر مغفول بود. پيشوند «اوليه» در ترکيب انباشت اوليه مدت‌ها باعث اين سوء‌تفاهم بود كه انباشت اوليه فقط در ابتداي سرمايه‌داري اتفاق افتاده. متفكران فوق در پي اثبات اين موضوع بودند كه اين پديده تا به امروز تکرار مي‌شود و پديده‌ای مستمر است. يکي از محدوديت‌هاي اين مفهوم در كار مارکس اين است که انباشت اوليه فقط از منظر کارگران صنعتي در نظام دستمزدی بررسي شده و مارکس تنها اشاره مختصري به کشف طلا و نقره در آمريکا و به بردگي گرفتن ساکنان اوليه آمريکا و آفريقا توسط اروپاييان مي‌کند. موضوع ديگري که در روايت مارکس مفقود است، تحولات چشمگيري است که سرمايه‌داري در بازتوليد نيروي کار و وضعيت اجتماعي زنان به وجود آورد. مارکس اشاره‌اي نمي‌کند به کشتن صدها هزار زن تحت عنوان ساحره که از مهم‌ترين لحظات انباشت اوليه سرمايه در قرون ١٦ و ١٧ در اروپا و آمريکا بوده است.
كتاب «كاليبان و ساحره» كه در برگيرنده اين مضامين است حاصل پروژه‌اي تحقيقاتي است كه فدريچي در ميانه دهه 70 با همكاري لئو پولدينا فورتوناتي ديگر فمينيست ايتاليايي درباره نقش زنان در «گذار» از فئوداليسم به سرمايه‌داري آغاز كرد. نخستين نتايج آن پروژه در كتابي مطرح شد كه در 1984 در ايتاليا منتشر شد: «كاليبان بزرگ، تاريخ بدن شورشي در نخستين مرحله سرمايه‌داري». كاليبان بزرگ براي درك تاريخ زنان در گذار از فئوداليسم به سرمايه‌داري، تغييراتي را بررسي مي‌كرد كه سرمايه در روند بازتوليد اجتماعي و خصوصا بازتوليد نيروي كار اعمال كرد و در نتيجه، به تحقيق درباره كار خانگي، زندگي خانوادگي، پرورش كودكان، جنسيت، روابط زن و مرد و رابطه توليد و بازتوليد در سده‌هاي شانزدهم و هفدهم اروپا پرداخت. اين بررسي در «كاليبان و ساحره» بسط یافته است. مهم‌ترين پرسش تاريخي در «كاليبان و ساحره» اين است كه چگونه مي‌توان اعدام صدها هزار «ساحره» را در سرآغاز عصر مدرن توجيه كرد، و چطور مي‌توان توضيح داد چرا ظهور سرمايه‌داري با نبرد عليه زنان مقارن بود.
از نظر پژوهشگران فمينيست، باور عمومي اين است كه ساحره‌كشي قصد نابودي كنترلي را داشت كه زنان بر كاركرد توليد مثل خود اعمال مي‌كردند و به هموار كردن راه رشد یک نظام مردسالار ظالمانه‌تر ياري رساند. ساحره‌كشي در تغييرات اجتماعي توام با ظهور سرمايه‌داري ريشه داشت. اما شرايط خاص تاريخ پيگرد ساحره‌ها، و دلايل اين مساله كه چرا ظهور سرمايه‌داري مستلزم يورشي قتل‌عام‌گونه به زنان بود، هنوز بررسي نشده و فدريچي در «كاليبان و ساحره» اين موضوع را بر عهده گرفته است. او با واكاوي ساحره‌كشي در متن بحران اقتصادي و جمعيتي سده‌هاي شانزدهم و هفدهم، و سياست‌هاي زمين و كار در عصر مركانتيليسم آغاز مي‌كند. كار او پژوهشي است براي روشن‌كردن پيوندهاي مذکور، به ويژه پيوند ميان ساحره‌كشي و رشد تقسيم جنسيتي كار در آن عصر، كه زنان را به كار توليد مثل محدود مي‌كرد. او نشان مي‌دهد پيگرد ساحره‌ها (‌همانند تجارت برده و حصاركشي‌ها) سويه كانوني انباشت و شكل‌گيري پرولتارياي مدرن در اروپا است.
تز اصلي فدريچي در کتاب «کاليبان و ساحره» اين است که انباشت اوليه سرمايه و شکل‌گيري پرولتاريا در گذر از فئوداليسم به سرمايه‌داري منحصر نیست به بيرون راندن کشاورزان از زمين‌هايشان و تبديل آنها به کارگران صنعتي شهرنشين و دزديدن طلا و نقره بوميان آمريکا و استثمار آنها. تز ديگر فدريچي اين است که فرايند انباشت مستلزم دگرگون‌کردن بدن انسان و تبديل آن به ماشين کار و همچنين مطيع‌کردن زنان به بازتوليد نيروي اجتماعي کار است. مطيع‌سازي زنان از طريق تخريب قدرت زنان صورت گرفت. مهم‌تر از همه اينکه مفهوم انباشت به اصطلاح اوليه نبايد فقط به انباشت و تمرکز سرمايه و انباشت کارگران قابل استثمار اطلاق شود. تفاوت ديگر ميان مارکس و فدريچي بر‌مي‌گردد به نگاه خطي و تکامل‌گراي مارکس به سرمايه‌داري. به زعم مارکس، سرمايه‌داري در عين بي‌رحمانه بودنش، مرحله‌اي ضروري به سوي رهايي بشر است. حال آنکه فدريچي اين مرحله را ضروري نمي‌داند. مارکس عقيده داشت سرمايه‌داري دارايي‌هاي در مقياس کوچک را از بين مي‌برد و بيش از هر وجه توليد ديگري قابليت توليد کار را افزايش مي‌دهد و شرايط مادي رهايي بشر از ضرورت و کمبود مادي را فراهم مي‌کند. به گمان مارکس، خشونت سرمايه‌داري با پيشرفت و ترقي‌اش نسبت دارد و در نتيجه اين خشونت با پيشرفته‌شدن سرمايه‌داري کمتر مي‌شود. ولي در اين مورد، به اعتقاد فدريچي، مارکس در اشتباه بود چون ما در زمان خودمان با خشن‌ترين اشکال بازگشت انباشت اوليه، مثلا در فرايند جهاني‌سازی، مواجهيم. اين بدان معناست که از مصادره زمين گرفته تا جنگ و چپاول در سطح جهاني و سلطه بر زنان، سياهان، کارگران، پناهندگان يا مهاجران همچنان در دنياي ما پابرجاست و سرمايه‌داري به لطف همين خشونت ادامه بقا مي‌دهد. به باور فدريچي، نظام سرمايه‌داري به سادگي جايگزين نظام فئودالي نمي‌شود. برخلاف نظريه غالب، ما با يک گذار صرفا اقتصادي و منفعل از فئوداليسم به سرمايه‌داري مواجه نيستيم، بلکه نظام فئودالي ابتدا با نبرد و مبارزه طبقاتي عميقي متزلزل مي‌شود. سرمايه‌داري به مثابه يک ضدانقلاب عمل مي‌کند و جلوي انقلابي را مي‌گيرد که طبقات و جريان‌هاي مختلف فئوداليسم آغاز کرده بودند. به عبارت دیگر، سرمايه‌داري واکنشي است به انقلاب مردم عليه فئوداليسم که در سرکوب مردم بهتر از فئوداليسم عمل مي‌کند. پس سرمايه‌داري يک شکل پيشرفته‌تر و تکامل‌يافته‌تر زندگي اجتماعي نيست.
متفكر ديگري كه فدريچي از او تاثير مي‌گيرد فوكو است، ولي فدريچي نقدهاي زيادي به ديدگاه فوکو دارد و معتقد است برخي نتيجه‌گيري‌هاي فوکو نشانه برخي حذف‌هاي تاريخي است. واضح‌ترين اهمال فوکو اين است که در بحث‌هايش درباره سازماندهي بدن در عصر جديد هيچ اثري از مسئله نابودي صدها هزار زن و نهادينه‌کردن سرکوب زنان در گذار به سرمايه‌داري نيست. علاوه بر اين، بعد اقتصادي سرمايه و استراتژي درهم‌شکستن و مطيع‌سازی زنان در راه انباشت اوليه سرمايه، که فوکو به آن کاملا بي‌اعتنا ماند، روايت فوکو از نحوه شکل‌گيري قدرت زيستي را متزلزل مي‌کند. فوکو درباره گذار از قدرت معطوف به کشتن به قدرت معطوف به زندگي (يعني سازماندهي زندگي، مثلا سازماندهي رشد جمعيت) در قرن ١٨ مي‌نويسد در حالي که اصلا اشاره‌اي نمي‌کند به انگيزه‌هايي که پشت اين نظام انضباطي بدن‌ها خفته است. اگر براساس روايت فدريچي نياز به سازماندهي بدن‌ها را در پس‌زمينه ظهور سرمايه‌داري قرار دهيم، مي‌بينيم آنچه فوکو کنترل و سازماندهي نيروهاي معطوف به زندگي مي‌نامد، چيزي نيست جز دغدغه انباشت و بازتوليد نيروي کار.
علاقه فدريچي به اين پژوهش پس از رشد جنبش فمينيستي در جامعه ايالات متحده شكل گرفت كه سرچشمه‌هاي ستم بر زنان و آن استراتژي‌هاي سياسي را دنبال مي‌كرد كه جنبش بايد در پيكار براي رهايي زنان اتخاذ مي‌كرد. در آن زمان ديدگاه‌هاي نظري و سياسي عمده‌اي كه واقعيت تبعيض جنسيتي بر مبناي آنها بررسي مي‌شد متعلق به فمينيست‌هاي راديكال و فمينيست‌هاي سوسياليست بود. از نظر فدريچي هيچ‌كدام از آنها موفق به ارائه توضيحي قانع‌كننده درباره سرچشمه‌هاي استثمار اجتماعي و اقتصادي زنان نشدند. او مخالف فمينيست‌هاي راديكال بود زيرا تبعيض جنسيتي و سلطه مردسالاري را بر پايه ساختارهاي فرهنگي فراتاريخي توضيح مي‌دادند كه مستقل از روابط توليد و طبقه عمل مي‌كرد. در مقابل فمينيست‌هاي سوسياليست اذعان مي‌كردند كه تاريخ زنان از تاريخ نظام‌هاي خاص استثمار تفكيك‌ناپذير است و در واكاوي‌شان، به زنان به‌مثابه كارگران جامعه سرمايه‌داري اولويت مي‌دادند. اما محدوديت موضع آنها از نظر فدريچي، اين بود كه نتوانستند سپهر بازتوليد را به عنوان سرچشمه توليد ارزش و استثمار تصديق كنند و در نتيجه ريشه‌هاي تفاوت قدرت بين زنان و مردان را ناشي از نادیده‌گرفتن توسعه سرمايه‌داري مي‌دانستند، موضعي كه براي توضيح تبعيض‌هاي جنسيتي ناچار به تكيه به طرح‌هاي فرهنگي است. در چنين شرايطي ايده جست‌و‌جوي تاريخ زنان در گذار از فئوداليسم به سرمايه‌داري شكل گرفت.
تز الهام‌بخش اين پژوهش، نخستين‌بار از سوي ماريارزا دلاكوستا، سلما جيمز، فدريچي و ديگر فعالان «جنبش مزد براي كار خانگي» تشريح شد، در قالب مجموعه‌اي از اسناد مناقشه‌بر‌انگيز كه در دهه 1970 تحول شگرفي در توجه به نقش زنان در بازتوليد نيروي كار و گذار به سرمايه‌داري ايجاد كرد. آنها با جست‌و‌جوي ريشه استثمار زنان در جامعه سرمايه‌داري، امكان فراتر رفتن از دوگانگي ميان مردسالاري و طبقه را نشان دادند و محتواي تاريخي مشخصي به مردسالاري بخشيدند و راهگشاي بازتفسير تاريخ سرمايه‌داري و پيكار طبقاتي از منظري فمينيستي شدند: «اين تاريخ نه تنها دركي نظري از تكوين كار خانگي در اجزاء ساختاري اصلي‌اش يعني جدايي توليد از بازتوليد، استفاده سرمايه‌دارانه از مزد براي سلطه بر كار بی‌مزد و تنزل جايگاه اجتماعي زنان با ظهور سرمايه‌داري ارائه كرد، بلكه نوعي تبارشناسي درباره مفاهيم مدرن زنانگي و مردانگي نيز ارائه مي‌كند كه پيش‌فرض پست‌مدرن گرايش تقريبا هستي‌شناسانه در «فرهنگ غربي» را براي درك جنسيت از طريق تقابل‌هاي دوتايي به چالش مي‌كشد. ما دريافتيم سلسله‌مراتب جنسيتي همواره در خدمت پروژه استيلايي است كه تنها مي‌تواند با اختلاف‌افكني، بر پايه‌هايي مرتبا تجديدشونده، ميان افرادي كه قصد سلطه بر آنان را دارد تداوم يابد.» (ص 19)
فدريچی ساحره‌كشی را شالوده نظام سرمايه‌داری می‌داند كه زنان را محدود به خانه و وادار به بازتوليد نيروی كار به‌عنوان كار اجباری بی‌اجرومزد می‌كند. او زمين اصلی مبارزه جنبش زنان را در وجه توسعه اين كار بازتوليدی قرار می‌دهد. امروزه ساحرگان به ديگر زنان و شخصيت‌های مرتبط قابل تعميم‌اند: زنان درمانگر، قابله‌ها، زنان نافرمان، زنی كه جرئت می‌كند تنها زندگی كند، زنان جادوگری كه غذای اربابان را مسموم و بردگان را به شورش ترغيب می‌كردند. سرمايه‌داری از بدو پيدايش با خشم و ترور با اين زنان مقابله كرده است. فدريچی در كتاب «كاليبان و ساحره» تلاش مي‌كند به اين سؤالات پاسخ گويد: چرا سرمايه‌داری از آغاز نياز داشت جنگی عليه اين زنان به راه بيندازد؟ چرا ساحر‌ه‌كشی يكی از خشن‌ترين و خاموش‌ترين كشتارهای تاريخ بوده است؟ و با محكوم‌كردن اين زنان به چوبه دار قرار بود چه چيزی از صفحه روزگار حذف شود؟

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها