میانمایگی سیاسی در تقابل با امید جمعی
فرزام خباز
جنس امیدی که در سال 92 برای شکلگیریاش تلاش شد، بسیار زود از پا درآمد و تکانههایش یکی پس از دیگری به دست فراموشی سپرده شد. اجماعی که بین بخشی از نیروهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به محوریت آقایان خاتمی و هاشمی شکل گرفته بود، توانست آندسته از افرادی را که بهدنبال استفاده از اقتضائات برای ایجاد تغییر و بهبود شرایط کشور هستند، به عرصه عمل سیاست بکشاند و پیروزی حسن روحانی را در آن سال رقم بزند. سقوط امید 92 هنگامی رخداد که حسن روحانی برای دومینبار خود را در مقام ریاستجمهوری دید و در عمل به هر آن چیزی که در سالهای 92 و 96 آرای او را در تقابل با آرای نیروهای دستراستی بالا کشیده بود، پشت کرد. سقوط این امید نهتنها برای حسن روحانی و طیف میانهرو در ایران ایجاد هزینه کرد، بلکه رابطه اصلاحطلبان حامی او را با نیروهای مدنی مخدوش کرد. تلاشها در سالهای 92 و 96 معنایی جز سعی همگان برای توافق بر سر نشاندن حفظ منافع ملی بر سیاست بهمنظور توجیه حضور در صندوق رأی نداشت. هرقدر ساحت سیاست را به حوزه حاکمیتی مربوط بدانیم، باز هم رابطه مردم و سیاست در حوزه عمومی خودنمایی میکند. شکل رابطه حاکمیت و مردم در سالهای اخیر
با واسطه بوده است. با توجه به آرای رأیدهندگان در سه انتخابات اخیر، طیف سیاسی که توانسته حداقل در شکل دموکراتیکش نقش میانجی را بازی کند، نام اصلاحطلب را با خود یدک میکشد و اگر به رابطه این میانجیها با مردم خدشهای وارد شود، طبعا کیفیت و اعتماد مردم به ایجاد توافق آنان بر سر کاندیداهای مشخص در صندوق رأی پایین خواهد آمد. با یک رصد ساده در فضای مجازی میتوان دریافت که رابطه مردم با اصلاحطلبان حاضر در قدرت به بیکیفیتترین حد خود در 10 سال گذشته رسیده و یکی از علل مهم آن رشد چشمگیر افرادی است که هم در فرم و هم در محتوا ماکتی از تعاریف عمومی اصلاحطلبی هستند. حذف کامل اصلاحطلبان بهعنوان میانجی جامعه را به ورطهای تصادفی و بیبرنامه در حوزه سیاست خواهد کشاند.
اصلاحطلبان دچار تضاد شدهاند و با فقدانهای مهمی نزد افکار عمومی مواجهند. استراتژیهای ناکارآمد در عملهای سیاسی، ریزش نسبی آرای عمومی، ریزش اخلاقی و نبود برنامه برای بهبود شرایط کشور بخشهای مهمی است که رابطه اصلاحطلبان فعلی با هواداران و بخشی از مردم دلبسته به تغییرات رفرمیستی از سوی آنان را به سردی کشانده است. سیاست عرصه حق و مسئولیت متقابل مردم و هر نهاد سیاسی است. هنگامی که مردم نتوانند در تعیین حقوق، اختیارات و مسئولیتهای خویش نقش درجه اول را ایفا کنند، هیچ تغییری در رابطه آنان با میانجیها به وجود نخواهد آمد. گذشت زمان نشان داد که رابطه اصلاحطلبان و حامیان آنان در سالهای اخیر فقط در حد ویترین و در ایام انتخابات خودنمایی کرده و رأیدهندگان به این طیف سیاسی خروجی مناسبی از اعتماد به آنان را دریافت نکردند.
اصلاحطلبان در عرضه سیاستهای پساهشتادوهشت نتوانستند بازتابدهنده واقعیتها و معضلات موجود در کشور باشند و راهحلهای برونرفت از آن را بهخوبی پیش ببرند. نیروهای اجتماعی پس از خرداد 76 همواره بالفعل عمل کردهاند و چند قدم از اصلاحطلبان حاضر در قدرت جلوتر حرکت کردهاند. ضعف اصلاحطلبان در برقراری توازن میان مواضع و خواستهای حوزه عمومی باعث شده فضا از اختیارشان خارج شود و هژمونی آنان در سطح جامعه و بهویژه نزد طبقه متوسط شکسته شود، هرچند نباید فراموش کرد که نرمش سخت فضا در کشور نیز مانعی در برابر افراد درجه اول آنان ایجاد کرد و آنان در نهایت مجبور شدند غالبا افراد درجه سوم و چهارم خود را عجولانه وارد کرسیهای مهم سیاسی کنند.
لیدرهای طیف اصلاحطلب در قامت مواضع خودشان را فاتح انتخاباتهای 92 و 96 میدانند اما در عمل کاملا با سازوکار دولت بیگانهاند. آنان چه در پیشبرد مطالبات و چه در ورود برنامههای خود به بدنه دولت منفعل عمل کردهاند، این امر موجب شده سه ضلع دولت- مردم- اصلاحطلبان دچار تکگویی شوند و سه سوی رابطه به یکدیگر بیاعتنا و تنها سخن خود را به زبان آورند. در میان اصلاحطلبان نیز بهجز برخی از چهرههای سنتی کسی بهدنبال برقراری دیالوگ در قامت طرح حقیقت و نقد وضعیت نیست. خاصیت طبیعی نقد و گفتوگو نزد بسیاری از اصلاحطلبان حذف شده و انگیزههای شخصی منجر به تیرگی افقهای پیشروی این جریان در کشور شده است. انتظار عمومی آن است که اصلاحطلبان تعیینکننده در معادلات سیاسی کشور در قبال پند و اندرزهایی که به مردم میدهند، پاسخگو باشند. از سال 92 تاکنون صدای مشخص و یکپارچهای از جانب اصلاحطلبان در ارتباط با عدالت اجتماعی، دفاع از حقوق زنان و اصناف شنیده نشده است.
غیبت پرسشگری و بهرسمیتنشناختن آن از سوی برخی از اصلاحطلبان و دولت، نیروهای اجتماعی را با وضعیتی مواجه کرده که تاریخ سرانجامش را بارها به ما نشان داده است، انباشت مطالبات و عدم پاسخگویی به آن و پشتکردن به پیمان امید در سال 92، صبر عمومی را با چالش روبهرو خواهد کرد، زیرا در این مطالبات حرف اول را مسائل صنفی و معیشتی خواهد زد. اگر اصلاحطلبان بخواهند به فهم درستی از فضای عمومی کشور و مطالباتی که در لایههای مختلف اجتماعی در جریان است، برسند باید از صورتهای ارتجاعی قدرتمحور دست بکشند و در نقد وضعیت کنونی توازنی ملموس را با جامعه برقرار کنند، هرچند در حوزه عمل و کارایی وارد مفهومی تجویزی میشوند، اما وهله مهم و اضطراری تغییر گفتمان قدرتمحوری است که اصلاحطلبان را درگیر خود کرده و موجب شده آنان با بدنه جامعه بیگانه شوند. تکرار اشتباه در هر سیستمی نشان داده هزینه بیشتری نسبت به اشتباه اول به بار خواهد آورد. اصلاحطلبان در دوران هشتسالهای که تصدی امور کشور را در دست داشتند، برنامه و صورتبندی جدی برای قشر فرودست جامعه و جنس آدمهایی که در جنوب شهر تهران، تویسرکان، دزفول و... زندگی میکنند، نداشتند و
ضرورت برنامهریزی و رسیدگی به آنان آنقدر طول کشید که اکنون در سال 97 آژیر قرمز زندگی برای آنان به صدا درآمده است. تزلزل در روبنای سیاسی اصلاحطلبان و دگرگونی ساختاری ارتباط آنان با نیروهای محرک جامعه، آینده اصلاحات در ایران را با سؤالهای بسیاری مواجه کرده است. مرتبکردن این پرسشها و جواب آنان، به گذشت زمان و رفتار بسیاری از همین علتهایی که در متن بالا به آن اشاره شد، بستگی دارد. رخدادهای تاریخی گذشته و پیگیری مفاهیمی مانند رابطه مردم با مسئولان، ماهیت عدالت اجتماعی و امید، خواستن اصلاح را نزد هر جامعهای به ما نشان داده است که میتوان درباره هرکدام از آنها مفصل اندیشید و بایدها را برای مداخله در وضعیت اکنون از میان آن بیرون کشید. امید شکلگرفته در سالهای 92 و 96 رخدادهای واقعیت بودند، همانطورکه ناامیدی و انسداد افقهای امید اشکال دیگری از رخدادهای حقیقت هستند که مراجعه آن میتواند هر جامعهای را دچار سرخوردگی و انزوا کند و از حرکت بازدارد.
متن حاضر قصد ندارد تا فرازی از نقد جزمی را روانه جریان اصلاحطلبی فعلی کند، اما بسیاری در سخن و عمل قصد دارند وضعیت آینده را ناامیدانه جلوه دهند. تمهیدات جامعه برای حفاظت از امید این است که دائم نقد و تکرار کند که امید جمعی در متن گشایشهای سیاسی و در گروی عملکرد آینده میانجیها بسط خواهد یافت. در این شرایط ما باید بکوشیم تا تبیین دقیقتری به دست بدهیم که چه عاملی منجر به این شد که ایده عمومی اصلاحطلبی به حاشیه برود و اصلاحطلبان حاضر در قدرت بسیاری از اصلاحطلبانی را که پارادایم متفاوتی با آنان داشتند، نادیده گرفتهاند. خلاصهکردن گفتمان جهانی اصلاح در داخل به یک طیف سیاسی میتواند امید جمعی را به ورطهای بکشاند که تصویری از آینده برایش وجود نخواهد داشت.
جنس امیدی که در سال 92 برای شکلگیریاش تلاش شد، بسیار زود از پا درآمد و تکانههایش یکی پس از دیگری به دست فراموشی سپرده شد. اجماعی که بین بخشی از نیروهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به محوریت آقایان خاتمی و هاشمی شکل گرفته بود، توانست آندسته از افرادی را که بهدنبال استفاده از اقتضائات برای ایجاد تغییر و بهبود شرایط کشور هستند، به عرصه عمل سیاست بکشاند و پیروزی حسن روحانی را در آن سال رقم بزند. سقوط امید 92 هنگامی رخداد که حسن روحانی برای دومینبار خود را در مقام ریاستجمهوری دید و در عمل به هر آن چیزی که در سالهای 92 و 96 آرای او را در تقابل با آرای نیروهای دستراستی بالا کشیده بود، پشت کرد. سقوط این امید نهتنها برای حسن روحانی و طیف میانهرو در ایران ایجاد هزینه کرد، بلکه رابطه اصلاحطلبان حامی او را با نیروهای مدنی مخدوش کرد. تلاشها در سالهای 92 و 96 معنایی جز سعی همگان برای توافق بر سر نشاندن حفظ منافع ملی بر سیاست بهمنظور توجیه حضور در صندوق رأی نداشت. هرقدر ساحت سیاست را به حوزه حاکمیتی مربوط بدانیم، باز هم رابطه مردم و سیاست در حوزه عمومی خودنمایی میکند. شکل رابطه حاکمیت و مردم در سالهای اخیر
با واسطه بوده است. با توجه به آرای رأیدهندگان در سه انتخابات اخیر، طیف سیاسی که توانسته حداقل در شکل دموکراتیکش نقش میانجی را بازی کند، نام اصلاحطلب را با خود یدک میکشد و اگر به رابطه این میانجیها با مردم خدشهای وارد شود، طبعا کیفیت و اعتماد مردم به ایجاد توافق آنان بر سر کاندیداهای مشخص در صندوق رأی پایین خواهد آمد. با یک رصد ساده در فضای مجازی میتوان دریافت که رابطه مردم با اصلاحطلبان حاضر در قدرت به بیکیفیتترین حد خود در 10 سال گذشته رسیده و یکی از علل مهم آن رشد چشمگیر افرادی است که هم در فرم و هم در محتوا ماکتی از تعاریف عمومی اصلاحطلبی هستند. حذف کامل اصلاحطلبان بهعنوان میانجی جامعه را به ورطهای تصادفی و بیبرنامه در حوزه سیاست خواهد کشاند.
اصلاحطلبان دچار تضاد شدهاند و با فقدانهای مهمی نزد افکار عمومی مواجهند. استراتژیهای ناکارآمد در عملهای سیاسی، ریزش نسبی آرای عمومی، ریزش اخلاقی و نبود برنامه برای بهبود شرایط کشور بخشهای مهمی است که رابطه اصلاحطلبان فعلی با هواداران و بخشی از مردم دلبسته به تغییرات رفرمیستی از سوی آنان را به سردی کشانده است. سیاست عرصه حق و مسئولیت متقابل مردم و هر نهاد سیاسی است. هنگامی که مردم نتوانند در تعیین حقوق، اختیارات و مسئولیتهای خویش نقش درجه اول را ایفا کنند، هیچ تغییری در رابطه آنان با میانجیها به وجود نخواهد آمد. گذشت زمان نشان داد که رابطه اصلاحطلبان و حامیان آنان در سالهای اخیر فقط در حد ویترین و در ایام انتخابات خودنمایی کرده و رأیدهندگان به این طیف سیاسی خروجی مناسبی از اعتماد به آنان را دریافت نکردند.
اصلاحطلبان در عرضه سیاستهای پساهشتادوهشت نتوانستند بازتابدهنده واقعیتها و معضلات موجود در کشور باشند و راهحلهای برونرفت از آن را بهخوبی پیش ببرند. نیروهای اجتماعی پس از خرداد 76 همواره بالفعل عمل کردهاند و چند قدم از اصلاحطلبان حاضر در قدرت جلوتر حرکت کردهاند. ضعف اصلاحطلبان در برقراری توازن میان مواضع و خواستهای حوزه عمومی باعث شده فضا از اختیارشان خارج شود و هژمونی آنان در سطح جامعه و بهویژه نزد طبقه متوسط شکسته شود، هرچند نباید فراموش کرد که نرمش سخت فضا در کشور نیز مانعی در برابر افراد درجه اول آنان ایجاد کرد و آنان در نهایت مجبور شدند غالبا افراد درجه سوم و چهارم خود را عجولانه وارد کرسیهای مهم سیاسی کنند.
لیدرهای طیف اصلاحطلب در قامت مواضع خودشان را فاتح انتخاباتهای 92 و 96 میدانند اما در عمل کاملا با سازوکار دولت بیگانهاند. آنان چه در پیشبرد مطالبات و چه در ورود برنامههای خود به بدنه دولت منفعل عمل کردهاند، این امر موجب شده سه ضلع دولت- مردم- اصلاحطلبان دچار تکگویی شوند و سه سوی رابطه به یکدیگر بیاعتنا و تنها سخن خود را به زبان آورند. در میان اصلاحطلبان نیز بهجز برخی از چهرههای سنتی کسی بهدنبال برقراری دیالوگ در قامت طرح حقیقت و نقد وضعیت نیست. خاصیت طبیعی نقد و گفتوگو نزد بسیاری از اصلاحطلبان حذف شده و انگیزههای شخصی منجر به تیرگی افقهای پیشروی این جریان در کشور شده است. انتظار عمومی آن است که اصلاحطلبان تعیینکننده در معادلات سیاسی کشور در قبال پند و اندرزهایی که به مردم میدهند، پاسخگو باشند. از سال 92 تاکنون صدای مشخص و یکپارچهای از جانب اصلاحطلبان در ارتباط با عدالت اجتماعی، دفاع از حقوق زنان و اصناف شنیده نشده است.
غیبت پرسشگری و بهرسمیتنشناختن آن از سوی برخی از اصلاحطلبان و دولت، نیروهای اجتماعی را با وضعیتی مواجه کرده که تاریخ سرانجامش را بارها به ما نشان داده است، انباشت مطالبات و عدم پاسخگویی به آن و پشتکردن به پیمان امید در سال 92، صبر عمومی را با چالش روبهرو خواهد کرد، زیرا در این مطالبات حرف اول را مسائل صنفی و معیشتی خواهد زد. اگر اصلاحطلبان بخواهند به فهم درستی از فضای عمومی کشور و مطالباتی که در لایههای مختلف اجتماعی در جریان است، برسند باید از صورتهای ارتجاعی قدرتمحور دست بکشند و در نقد وضعیت کنونی توازنی ملموس را با جامعه برقرار کنند، هرچند در حوزه عمل و کارایی وارد مفهومی تجویزی میشوند، اما وهله مهم و اضطراری تغییر گفتمان قدرتمحوری است که اصلاحطلبان را درگیر خود کرده و موجب شده آنان با بدنه جامعه بیگانه شوند. تکرار اشتباه در هر سیستمی نشان داده هزینه بیشتری نسبت به اشتباه اول به بار خواهد آورد. اصلاحطلبان در دوران هشتسالهای که تصدی امور کشور را در دست داشتند، برنامه و صورتبندی جدی برای قشر فرودست جامعه و جنس آدمهایی که در جنوب شهر تهران، تویسرکان، دزفول و... زندگی میکنند، نداشتند و
ضرورت برنامهریزی و رسیدگی به آنان آنقدر طول کشید که اکنون در سال 97 آژیر قرمز زندگی برای آنان به صدا درآمده است. تزلزل در روبنای سیاسی اصلاحطلبان و دگرگونی ساختاری ارتباط آنان با نیروهای محرک جامعه، آینده اصلاحات در ایران را با سؤالهای بسیاری مواجه کرده است. مرتبکردن این پرسشها و جواب آنان، به گذشت زمان و رفتار بسیاری از همین علتهایی که در متن بالا به آن اشاره شد، بستگی دارد. رخدادهای تاریخی گذشته و پیگیری مفاهیمی مانند رابطه مردم با مسئولان، ماهیت عدالت اجتماعی و امید، خواستن اصلاح را نزد هر جامعهای به ما نشان داده است که میتوان درباره هرکدام از آنها مفصل اندیشید و بایدها را برای مداخله در وضعیت اکنون از میان آن بیرون کشید. امید شکلگرفته در سالهای 92 و 96 رخدادهای واقعیت بودند، همانطورکه ناامیدی و انسداد افقهای امید اشکال دیگری از رخدادهای حقیقت هستند که مراجعه آن میتواند هر جامعهای را دچار سرخوردگی و انزوا کند و از حرکت بازدارد.
متن حاضر قصد ندارد تا فرازی از نقد جزمی را روانه جریان اصلاحطلبی فعلی کند، اما بسیاری در سخن و عمل قصد دارند وضعیت آینده را ناامیدانه جلوه دهند. تمهیدات جامعه برای حفاظت از امید این است که دائم نقد و تکرار کند که امید جمعی در متن گشایشهای سیاسی و در گروی عملکرد آینده میانجیها بسط خواهد یافت. در این شرایط ما باید بکوشیم تا تبیین دقیقتری به دست بدهیم که چه عاملی منجر به این شد که ایده عمومی اصلاحطلبی به حاشیه برود و اصلاحطلبان حاضر در قدرت بسیاری از اصلاحطلبانی را که پارادایم متفاوتی با آنان داشتند، نادیده گرفتهاند. خلاصهکردن گفتمان جهانی اصلاح در داخل به یک طیف سیاسی میتواند امید جمعی را به ورطهای بکشاند که تصویری از آینده برایش وجود نخواهد داشت.