تهران، شهر بیگفتوگو هیاهوی پر از سکوت
لطیف روحانی
از زمانی که سقراط دیالوگ و مفاهمه را بهعنوان روشی برای فهم مسائل فلسفی، انسانشناسی و معرفتشناسی بهکار گرفت، بیش از دو هزار سال میگذرد. از آن زمان تاکنون، دیالوگ و مفاهمه، شیوه، روش و گونههای مختلفی یافته و تحولات کمیوکیفی شگرفی را تجربه کرده است. امروزه میتوان نگرش جدید و متناسب با مقتضیات دوران مدرن نسبت به مبانی نظری دیالوگ را در نظریه «یورگن هابرماس»، جامعهشناس آلمانی، یعنی «عمل مبتنیبر مفاهمه» جستوجو کرد. هابرماس مهمترین عامل ارتباط انسانها را ارتباط تفاهمی میداند. مرکز ثقل نظریه هابرماس، کثرتگرایی و جهانیبودن ارزشهای انسانی است که در نهایت راه را برای مفاهمه و تفاهم به عنوان ضرورت جهان سرعتزده و شهریشده پیشِرو باز خواهد کرد. امروزه سرعت و فراوانی جابهجایی دو شاخصه از دستاوردهای یکجانشینی در شهرهای مدرن هستند که به تبع آنها تولید خاطرات جمعی و تعلقات مشترک که محصول تجربههای اجتماعی شهروندان است، کمرنگ شده است. در مدیریت نوین شهری و دانش شهرسازی جدید شهرهای ارگانیک، سالم، بانشاط، خودجوش و خوشاقبال شهرهایی هستند که بر پایه تسهیل امکان گفتوگو و تعاملات اجتماعی و تنوع اقتصادی، انسانی، معماری و اختلاط کاربریها بنا شده و توسعه یافتهاند. با این رویکرد بیتوجهی مدیران و برنامهریزان شهری به تعاملات اجتماعی و گسترش مقیاسهای ابرانسانی و افزایش سلطه سواره بر پیاده، سبب مرگ تدریجی گفتوگو در بین شهروندان و خاموشی چراغ نشاط و امید اجتماعی در شهر میشود. بنابراین آنچه از شهر و شهروندانش باقی میماند، هیاهوی پر از سکوت و جامعهای است که میتوان آن را انبوه تنها نامید و در نهایت با این رویکرد عصبیت تولید میشود و همگونی و هویتها بهصورت ربطی در یک حلقه بههم میرسند؛ در نتیجه زنجیره تفاوتها در جغرافیای مشترک را نابود و ما را از جمعیتشدگی به تعبیر مولانا دور میکند. اهمیت این موضوع به این دلیل است که اصولا اگر امروزه جامعه شهری وارد گفتوگو نشود یا به نحوی آشفته و وارونه گفتوگو کند، در طولانیمدت خود را از درک تصویر واقعی خویش در آینه دیگران محروم خواهد کرد.
با گفتوگو ادبیات و تمدن شکل میگیرد، ملت بدون گفتوگو، ملت بدون تاریخ است، به تعبیری دیگر، تاریخ واقعی یک ملت را باید در ادبیات و کثرت و میزان گفتوگو، مفاهمه و درک مشترک آنها از همدیگر جستوجو کرد. بر این اساس، بازگرداندن شوق اجتماعی، خلق خاطرات جمعی و تقویت جنبههای انسانی، ارتقای کیفیت زندگی شهروندان و زیستپذیری شهر به عنوان یک رویکرد و اولویت استراتژیک باید در دستور کار مدیریت شهری قرار گیرد؛ رویکردی مبتنی بر مدل بهکارگرفتهشده در معماری ایرانی بهنام (ارسی) یعنی پنجرها با شیشههای رنگی که نور را با رنگهای متنوع و متعدد از خود عبور میدهند. در تکنیک معماری ارسی پنجرهها با شیشههای رنگی با تاباندن نورهای رنگی هم فضایی زیبا و دلنشین ایجاد کرده و هم مانع از حضور حشرات موذی در فضای خانه شده و امنیت ایجاد میکند. زیبایی، تنوع رنگ و امنیت کنار هم و این همان روح فرهنگ، اندیشه و معماری تمدن ایرانی است که فقط در پی ساختن جامعهای شهری از جنس هسته سخت، خشت، گل و آهن نیست، بلکه ساختن جامعهای از جنس جسم و روح که امنیت و ایمنی خود را در گفتوگو و تکثر منسجم ناشی از نورهای زیبا و رنگارنگ که بر درون آن میتابد، را مدنظر دارد. حقیقت امر این است که اهمیت موضوع همزیستی و گفتوگو در تاریخ بشر هیچگاه به گستردگی جهان به شدت شهریشده امروز محل بحث و مناقشه نبوده و جامعه بشری هرگز اهمیت تفاوت را چنین نزدیک، متنوع، ملموس و گسترده به صورت رویارویی هرروزه و بدون مرز تجربه نکرده است. اگر تا دیروز اداره با تعصب اقتدارگرایانه ممکن بود، امروز در هزاره سوم رویکرد تکلیفمداری بدون زبان گفتوگو پاسخ مناسبی برای ایجاد هارمونی در کثرت تفاوتها و تضادهای پیچیده پیشِرو جوامع بشری و مدیریت شهری نیست. بر این اساس، لازمه گفتوگو پذیرش اصل دگرپذیری، گسترش حس اجتماعپذیری با حفظ تنوع فرهنگی و درنهایت ایجاد نگرش مثبت به تفاوتهای قومی، نژادی، فرهنگی و تأکید بر مشارکت همگانی بدون تبعیض و هم آموزش چگونهزیستن مبتنی بر ارزشهای اخلاقی، فرهنگی و دینی و اصل ایران برای همه ایرانیان به عنوان فضیلتی اجتماعی و قاعدهای سیاسی است که امکان همزیستی مسالمتآمیز افراد و گروههای متنوع شهروندی را در یک جامعه شهری واحد فراهم میکند و به همین اندازه زمینه توسعه زیست شهری مبتنی بر مشارکت و افزایش سرمایه اجتماعی را برای ایجاد یک جامعه خلاق و مدنی فراهم میکند. سؤال این است که آیا ما در اداره کلانشهر تهران حتی در دوره مدیریت جدید اصلاحطلبان چنین رویکرد و استراتژیای برای اداره تهران داریم؟ آیا برای بسترسازی و تبدیلشدن پیوستهای اجتماعی پروژههای شهری در معاونتهای اجتماعی، خدمات شهری و سازمانهای فرهنگی و هنری، زیباسازی، پسماند و... تولید گفتمان کردهایم. بهنظر میرسد خلأ آموزش شهروندان برای توسعه گفتوگو به عنوان ضرورت زیست شهری مبتنی بر آموزههای دینی ایرانی بهشدت وجود دارد. چرایی اهمیت این موضوع از آن جهت است که تهران نه یک شهر مونوفونیک، بلکه یک کلانشهر پلیفونیک (چندصدایی) و یک ایرانشهر و امروزه حتی در قامت یک جهانشهر است. با این اوصاف، میتوان چنین نتیجه گرفت که راهبرد توسعه انسانمدار و حیات مدنی کلانشهر تهران در گرو افزایش تعاملات اجتماعی و توسعه و تمرین گفتوگو است. به این دلیل بازتعریف محلات و تلفیق محیطهای کار، فعالیت، سکونت، فراغت، ایجاد کاربریهای متنوع، تشکیل شهرهای مختلط در مقابل نظام پهنهمحوری باید در اولویت قرار گیرد و برای احساس تعلق به مکان و تولید خاطرههای جمعی و پیوندهای اجتماعی به عنوان گمشده کلانشهر تهران، باید زمینه شکلگیری ادراک محیط و ساکنانش و هم مطلوبیتهای ناشی از حس تعلق به مکان (یکیانگاشتن خود با قلمرو) و خاطره جمعی (وحدت فرد و جامعه) را برای ایجاد نهضت گفتوگو در طراحی و بازطراحیهای فضاهای شهری فراهم کنیم. اداره و مدیریت تهران باید به شیوهای باشد که شهر با شهروندانش شعر بگوید و فضا و سیما و منظر آن مفهوم همزیستی، نوعدوستی و عشق را ترویج دهد، زیرا طرح مسئله عشق به یک معنی طرح مسئله دیالوگ است و عشق در جوهر خود راهی برای فهمیدن انسان است. اصلا دیالوگ حقیقی با عشق و در عشق تحقق مییابد.
از زمانی که سقراط دیالوگ و مفاهمه را بهعنوان روشی برای فهم مسائل فلسفی، انسانشناسی و معرفتشناسی بهکار گرفت، بیش از دو هزار سال میگذرد. از آن زمان تاکنون، دیالوگ و مفاهمه، شیوه، روش و گونههای مختلفی یافته و تحولات کمیوکیفی شگرفی را تجربه کرده است. امروزه میتوان نگرش جدید و متناسب با مقتضیات دوران مدرن نسبت به مبانی نظری دیالوگ را در نظریه «یورگن هابرماس»، جامعهشناس آلمانی، یعنی «عمل مبتنیبر مفاهمه» جستوجو کرد. هابرماس مهمترین عامل ارتباط انسانها را ارتباط تفاهمی میداند. مرکز ثقل نظریه هابرماس، کثرتگرایی و جهانیبودن ارزشهای انسانی است که در نهایت راه را برای مفاهمه و تفاهم به عنوان ضرورت جهان سرعتزده و شهریشده پیشِرو باز خواهد کرد. امروزه سرعت و فراوانی جابهجایی دو شاخصه از دستاوردهای یکجانشینی در شهرهای مدرن هستند که به تبع آنها تولید خاطرات جمعی و تعلقات مشترک که محصول تجربههای اجتماعی شهروندان است، کمرنگ شده است. در مدیریت نوین شهری و دانش شهرسازی جدید شهرهای ارگانیک، سالم، بانشاط، خودجوش و خوشاقبال شهرهایی هستند که بر پایه تسهیل امکان گفتوگو و تعاملات اجتماعی و تنوع اقتصادی، انسانی، معماری و اختلاط کاربریها بنا شده و توسعه یافتهاند. با این رویکرد بیتوجهی مدیران و برنامهریزان شهری به تعاملات اجتماعی و گسترش مقیاسهای ابرانسانی و افزایش سلطه سواره بر پیاده، سبب مرگ تدریجی گفتوگو در بین شهروندان و خاموشی چراغ نشاط و امید اجتماعی در شهر میشود. بنابراین آنچه از شهر و شهروندانش باقی میماند، هیاهوی پر از سکوت و جامعهای است که میتوان آن را انبوه تنها نامید و در نهایت با این رویکرد عصبیت تولید میشود و همگونی و هویتها بهصورت ربطی در یک حلقه بههم میرسند؛ در نتیجه زنجیره تفاوتها در جغرافیای مشترک را نابود و ما را از جمعیتشدگی به تعبیر مولانا دور میکند. اهمیت این موضوع به این دلیل است که اصولا اگر امروزه جامعه شهری وارد گفتوگو نشود یا به نحوی آشفته و وارونه گفتوگو کند، در طولانیمدت خود را از درک تصویر واقعی خویش در آینه دیگران محروم خواهد کرد.
با گفتوگو ادبیات و تمدن شکل میگیرد، ملت بدون گفتوگو، ملت بدون تاریخ است، به تعبیری دیگر، تاریخ واقعی یک ملت را باید در ادبیات و کثرت و میزان گفتوگو، مفاهمه و درک مشترک آنها از همدیگر جستوجو کرد. بر این اساس، بازگرداندن شوق اجتماعی، خلق خاطرات جمعی و تقویت جنبههای انسانی، ارتقای کیفیت زندگی شهروندان و زیستپذیری شهر به عنوان یک رویکرد و اولویت استراتژیک باید در دستور کار مدیریت شهری قرار گیرد؛ رویکردی مبتنی بر مدل بهکارگرفتهشده در معماری ایرانی بهنام (ارسی) یعنی پنجرها با شیشههای رنگی که نور را با رنگهای متنوع و متعدد از خود عبور میدهند. در تکنیک معماری ارسی پنجرهها با شیشههای رنگی با تاباندن نورهای رنگی هم فضایی زیبا و دلنشین ایجاد کرده و هم مانع از حضور حشرات موذی در فضای خانه شده و امنیت ایجاد میکند. زیبایی، تنوع رنگ و امنیت کنار هم و این همان روح فرهنگ، اندیشه و معماری تمدن ایرانی است که فقط در پی ساختن جامعهای شهری از جنس هسته سخت، خشت، گل و آهن نیست، بلکه ساختن جامعهای از جنس جسم و روح که امنیت و ایمنی خود را در گفتوگو و تکثر منسجم ناشی از نورهای زیبا و رنگارنگ که بر درون آن میتابد، را مدنظر دارد. حقیقت امر این است که اهمیت موضوع همزیستی و گفتوگو در تاریخ بشر هیچگاه به گستردگی جهان به شدت شهریشده امروز محل بحث و مناقشه نبوده و جامعه بشری هرگز اهمیت تفاوت را چنین نزدیک، متنوع، ملموس و گسترده به صورت رویارویی هرروزه و بدون مرز تجربه نکرده است. اگر تا دیروز اداره با تعصب اقتدارگرایانه ممکن بود، امروز در هزاره سوم رویکرد تکلیفمداری بدون زبان گفتوگو پاسخ مناسبی برای ایجاد هارمونی در کثرت تفاوتها و تضادهای پیچیده پیشِرو جوامع بشری و مدیریت شهری نیست. بر این اساس، لازمه گفتوگو پذیرش اصل دگرپذیری، گسترش حس اجتماعپذیری با حفظ تنوع فرهنگی و درنهایت ایجاد نگرش مثبت به تفاوتهای قومی، نژادی، فرهنگی و تأکید بر مشارکت همگانی بدون تبعیض و هم آموزش چگونهزیستن مبتنی بر ارزشهای اخلاقی، فرهنگی و دینی و اصل ایران برای همه ایرانیان به عنوان فضیلتی اجتماعی و قاعدهای سیاسی است که امکان همزیستی مسالمتآمیز افراد و گروههای متنوع شهروندی را در یک جامعه شهری واحد فراهم میکند و به همین اندازه زمینه توسعه زیست شهری مبتنی بر مشارکت و افزایش سرمایه اجتماعی را برای ایجاد یک جامعه خلاق و مدنی فراهم میکند. سؤال این است که آیا ما در اداره کلانشهر تهران حتی در دوره مدیریت جدید اصلاحطلبان چنین رویکرد و استراتژیای برای اداره تهران داریم؟ آیا برای بسترسازی و تبدیلشدن پیوستهای اجتماعی پروژههای شهری در معاونتهای اجتماعی، خدمات شهری و سازمانهای فرهنگی و هنری، زیباسازی، پسماند و... تولید گفتمان کردهایم. بهنظر میرسد خلأ آموزش شهروندان برای توسعه گفتوگو به عنوان ضرورت زیست شهری مبتنی بر آموزههای دینی ایرانی بهشدت وجود دارد. چرایی اهمیت این موضوع از آن جهت است که تهران نه یک شهر مونوفونیک، بلکه یک کلانشهر پلیفونیک (چندصدایی) و یک ایرانشهر و امروزه حتی در قامت یک جهانشهر است. با این اوصاف، میتوان چنین نتیجه گرفت که راهبرد توسعه انسانمدار و حیات مدنی کلانشهر تهران در گرو افزایش تعاملات اجتماعی و توسعه و تمرین گفتوگو است. به این دلیل بازتعریف محلات و تلفیق محیطهای کار، فعالیت، سکونت، فراغت، ایجاد کاربریهای متنوع، تشکیل شهرهای مختلط در مقابل نظام پهنهمحوری باید در اولویت قرار گیرد و برای احساس تعلق به مکان و تولید خاطرههای جمعی و پیوندهای اجتماعی به عنوان گمشده کلانشهر تهران، باید زمینه شکلگیری ادراک محیط و ساکنانش و هم مطلوبیتهای ناشی از حس تعلق به مکان (یکیانگاشتن خود با قلمرو) و خاطره جمعی (وحدت فرد و جامعه) را برای ایجاد نهضت گفتوگو در طراحی و بازطراحیهای فضاهای شهری فراهم کنیم. اداره و مدیریت تهران باید به شیوهای باشد که شهر با شهروندانش شعر بگوید و فضا و سیما و منظر آن مفهوم همزیستی، نوعدوستی و عشق را ترویج دهد، زیرا طرح مسئله عشق به یک معنی طرح مسئله دیالوگ است و عشق در جوهر خود راهی برای فهمیدن انسان است. اصلا دیالوگ حقیقی با عشق و در عشق تحقق مییابد.