خواندن فیلمها
سیامک رفیعی
استنلی کاول در گفتوگویی با اندرو کلوان میگوید فیلم برای فلسفه ساخته میشود. اما نسبت میان فیلم و فلسفه چیست؟ در کدامین سویههای تفکر فلسفی باید به دنبال نقطههای پیوند با فیلم بود؟ ما معمولا فلسفه را فعالیتی فکری و انتزاعی قلمداد میکنیم درحالیکه فیلم یا هر شکل دیگر هنری با صفتهای انضمامی و ملموس توصیف میشوند. پس چگونه میتوان از ارتباط فیلم و فلسفه سخن گفت؟ صالح نجفی، مترجم و پژوهشگر حوزه فلسفه، به تازگی در مجموعه کتابهایی تحت عنوان «فیلم بهمثابه فلسفه» تلاش کرده فرصتی برای تمرین فکرکردن ایجاد کند، تمرین فکرکردن با/ در فیلم.
نجفی در مقدمه کتاب مینویسد، در این مجموعه کوشیده در آنچه فیلمها بیان میکنند و با ذات سینما نسبت دارد تأمل کند. او که پیش از این، در ذیل پروژه فکری فیلم-فلسفه، کتاب «عباس کیارستمی و فیلم-فلسفه» اثر متیو ابوت را ترجمه کرده بود، معتقد است «تأمل در سینما، تأمل در همه چیز است: تأمل در نحوه ادراک دنیایی که در آن زندگی میکنیم و کمتر چیزی در آن یافت میشود که به نحوی با سینما مرتبط نباشد. هر رابطهای که برقرار میکنیم ماده بالقوهای است برای فیلمنامهای که شاید روزی به فیلمی بدل شود. هر تنشی که از سر میگذرانیم ممکن است دارای وجهی دراماتیک باشد». (ص 9)
نجفی با فاصلهگیری از نظریههایی که در پی درک معنای فیلم از طریق کشف قصد نویسنده یا کارگرداناند میکوشد یک گزارش فلسفی یا حتی یک رساله فشرده فلسفی از بطن داستان فیلم، زبان سینمایی، گرامر تصویری و شیوه اطلاعرسانی که فیلم اختیار کرده، بیرون بکشد و به ما نشان دهد که در پروژه فیلم-فلسفه فیلم به طور مستقل از فیلمساز فکر میکند و حیات فیلم مستقل و خودآیین است. در واقع فیلم و فیلمساز با فکرکردن مشغول به کار فلسفی میشوند و اینجاست که پیوند میان فیلم و فلسفه آشکار میشود. در نظر نجفی، در صحبت از فلسفه فیلم، مانند هر پژوهش فلسفی، باید به پیشفرضهای زیرسوالنرفته فکر کرد و نشان داد فیلم در چه بستری ساخته شده و چه فلسفهای را از طریق تصویرها و زبان سینماییاش منعکس میکند.
در نگاه نجفی، از این جهت که در پروژه فیلم-فلسفه پای تحلیل به میان میآید ما با تنشی اساسی مواجه میشویم: تنشی میان مدیومی با تصاویر و صداهای غیرزبانی و مدیومی برای فکرکردن و تحلیلکردن که اساسا زبانی است، تنشی میان فلسفه به عنوان فعالیتی شناختی که ماده کارش کلمات و زبان مستدل است و فیلم که از طریق صداها و تصاویری فعالیت میکند که بخش عمدهای از آنها غیرزبانیاند. به همین جهت ما ناگزیریم فیلم را به کلمات تبدیل کنیم. او از تعبیر «بازگفت» برای نامگذاری این عمل بهره میبرد، یعنی بازگفتن یا تعبیرکردن مطلبی به مطلب دیگر. از آنجاکه زبان فیلم، زبان تصویرها و صداها و میزانسن و دکوپاژ است، هرگونه تعریفکردن این زبان یعنی ریختن آن به قالبی دیگر. کار مخاطب در تحلیل فیلم بازگفتن پلات آن یا توصیف صحنههایی از آن است. از اینجا به بعد تنش اصلی میان بازگفتن و تفسیرکردن است. نجفی فلسفه فیلم را نتیجه دیالکتیک بین بازگفتن و تفسیرکردن میداند، دو کاری که دائما تکرار میشود.
مجموعه حاضر در ده جلد نوشته و تنظیم شده است. به جز جلد اول این مجموعه که «سینما به مثابه تمثیل غار افلاطون» نام دارد، هر یک از مجلدهای دیگر به تفکر فلسفی پیرامون یک فیلم میپردازد. جلد اول به نوعی ایده اصلی این مجموعه را توضیح میدهد: «سینما چیزی نیست جز اجرای دوباره تمثیل غار افلاطون». نجفی با استفاده از تمثیل افلاطون و نظریه ادراک جرج بارکلی به بررسی تصاویر سینمایی میپردازد و به تفاوتی اشاره میکند که به لحاظ پدیدارشناختی در تجربه ادراکی ما میان آنچه روی پرده نمایش داده میشود و آنچه در عالم واقع ادراک میکند وجود دارد.
در این مجموعه با فیلمهای «کازابلانکا»، «پرسونا»، «همشهری کین»، «آنیهال»، «سال گذشته در مارینباد»، «حرکت اشتباه، ماگنولیا»، «راشومون» و «کپی در برابر اصل»، به عنوان یک متن فلسفی برخورد میشود، چنانکه گویی این فیلمها خوانده میشوند. نجفی در این راه از آرای فیلسوفان و نظریهپردازانی چون افلاطون، آلن بدیو، هوگو مانستربرگ، متیو ابوت، استنلی کاول، اسلاوی ژیژک و دیگران استفاده میکند.
استنلی کاول در گفتوگویی با اندرو کلوان میگوید فیلم برای فلسفه ساخته میشود. اما نسبت میان فیلم و فلسفه چیست؟ در کدامین سویههای تفکر فلسفی باید به دنبال نقطههای پیوند با فیلم بود؟ ما معمولا فلسفه را فعالیتی فکری و انتزاعی قلمداد میکنیم درحالیکه فیلم یا هر شکل دیگر هنری با صفتهای انضمامی و ملموس توصیف میشوند. پس چگونه میتوان از ارتباط فیلم و فلسفه سخن گفت؟ صالح نجفی، مترجم و پژوهشگر حوزه فلسفه، به تازگی در مجموعه کتابهایی تحت عنوان «فیلم بهمثابه فلسفه» تلاش کرده فرصتی برای تمرین فکرکردن ایجاد کند، تمرین فکرکردن با/ در فیلم.
نجفی در مقدمه کتاب مینویسد، در این مجموعه کوشیده در آنچه فیلمها بیان میکنند و با ذات سینما نسبت دارد تأمل کند. او که پیش از این، در ذیل پروژه فکری فیلم-فلسفه، کتاب «عباس کیارستمی و فیلم-فلسفه» اثر متیو ابوت را ترجمه کرده بود، معتقد است «تأمل در سینما، تأمل در همه چیز است: تأمل در نحوه ادراک دنیایی که در آن زندگی میکنیم و کمتر چیزی در آن یافت میشود که به نحوی با سینما مرتبط نباشد. هر رابطهای که برقرار میکنیم ماده بالقوهای است برای فیلمنامهای که شاید روزی به فیلمی بدل شود. هر تنشی که از سر میگذرانیم ممکن است دارای وجهی دراماتیک باشد». (ص 9)
نجفی با فاصلهگیری از نظریههایی که در پی درک معنای فیلم از طریق کشف قصد نویسنده یا کارگرداناند میکوشد یک گزارش فلسفی یا حتی یک رساله فشرده فلسفی از بطن داستان فیلم، زبان سینمایی، گرامر تصویری و شیوه اطلاعرسانی که فیلم اختیار کرده، بیرون بکشد و به ما نشان دهد که در پروژه فیلم-فلسفه فیلم به طور مستقل از فیلمساز فکر میکند و حیات فیلم مستقل و خودآیین است. در واقع فیلم و فیلمساز با فکرکردن مشغول به کار فلسفی میشوند و اینجاست که پیوند میان فیلم و فلسفه آشکار میشود. در نظر نجفی، در صحبت از فلسفه فیلم، مانند هر پژوهش فلسفی، باید به پیشفرضهای زیرسوالنرفته فکر کرد و نشان داد فیلم در چه بستری ساخته شده و چه فلسفهای را از طریق تصویرها و زبان سینماییاش منعکس میکند.
در نگاه نجفی، از این جهت که در پروژه فیلم-فلسفه پای تحلیل به میان میآید ما با تنشی اساسی مواجه میشویم: تنشی میان مدیومی با تصاویر و صداهای غیرزبانی و مدیومی برای فکرکردن و تحلیلکردن که اساسا زبانی است، تنشی میان فلسفه به عنوان فعالیتی شناختی که ماده کارش کلمات و زبان مستدل است و فیلم که از طریق صداها و تصاویری فعالیت میکند که بخش عمدهای از آنها غیرزبانیاند. به همین جهت ما ناگزیریم فیلم را به کلمات تبدیل کنیم. او از تعبیر «بازگفت» برای نامگذاری این عمل بهره میبرد، یعنی بازگفتن یا تعبیرکردن مطلبی به مطلب دیگر. از آنجاکه زبان فیلم، زبان تصویرها و صداها و میزانسن و دکوپاژ است، هرگونه تعریفکردن این زبان یعنی ریختن آن به قالبی دیگر. کار مخاطب در تحلیل فیلم بازگفتن پلات آن یا توصیف صحنههایی از آن است. از اینجا به بعد تنش اصلی میان بازگفتن و تفسیرکردن است. نجفی فلسفه فیلم را نتیجه دیالکتیک بین بازگفتن و تفسیرکردن میداند، دو کاری که دائما تکرار میشود.
مجموعه حاضر در ده جلد نوشته و تنظیم شده است. به جز جلد اول این مجموعه که «سینما به مثابه تمثیل غار افلاطون» نام دارد، هر یک از مجلدهای دیگر به تفکر فلسفی پیرامون یک فیلم میپردازد. جلد اول به نوعی ایده اصلی این مجموعه را توضیح میدهد: «سینما چیزی نیست جز اجرای دوباره تمثیل غار افلاطون». نجفی با استفاده از تمثیل افلاطون و نظریه ادراک جرج بارکلی به بررسی تصاویر سینمایی میپردازد و به تفاوتی اشاره میکند که به لحاظ پدیدارشناختی در تجربه ادراکی ما میان آنچه روی پرده نمایش داده میشود و آنچه در عالم واقع ادراک میکند وجود دارد.
در این مجموعه با فیلمهای «کازابلانکا»، «پرسونا»، «همشهری کین»، «آنیهال»، «سال گذشته در مارینباد»، «حرکت اشتباه، ماگنولیا»، «راشومون» و «کپی در برابر اصل»، به عنوان یک متن فلسفی برخورد میشود، چنانکه گویی این فیلمها خوانده میشوند. نجفی در این راه از آرای فیلسوفان و نظریهپردازانی چون افلاطون، آلن بدیو، هوگو مانستربرگ، متیو ابوت، استنلی کاول، اسلاوی ژیژک و دیگران استفاده میکند.