امشب بعد از مدرسه عروس میشود...
زهرا کهرام.عضو جمعیت امام علی و دبیر سمینار ازدواج کودک
یکتا دختر ممتاز در همه دروس بود، معلم ورزش، نقاشی، درسی و کامپیوتر همه یکبهیک اسم او را بهعنوان بهترین میگفتند، واقعا مثل اسم خود یکتا بود...
تنها 12 سال داشت که پدرش گفت بزرگ شده و وقت ازدواجش شده: «دختر مثل میوه است، وقتی رسید باید بچینی ببری، هیکل دختر مرا ببین، معلومه رسیده».
حالا یکتا روبهرویم نشسته و با گریه تندتند از روز عروسی تا به امروز را تعریف میکند: «از هشتسالگی نامزد بودم، باید ۲۰ میلیون تومان به پدرم میدادند تا من را ببرند، ۱۲ساله شدم که تمام پول را دادند و من عروس شدم، حالا هرجا میروم باید یکی همراهم باشد، گاهی پسرک هفتساله باید از خانه دنبالم بیاید و من را بیرون ببرد، اصلا اجازه ندارم تنها جایی بروم، اوایل در خانه خانواده شوهرم زندگی میکردم. خانه خودمان از پدرم کتک میخوردم، اینجا هم از مادرشوهر و هم از پدرشوهر... با اینکه خانه جدا نداشتیم و نیازی به وسایل من نبود، اما تمام جهیزیهای که برایم گرفته بودند در اتاقی انبار شده بود، من مبل نداشتم و سر همین موضوع خانواده شوهرم با خانواده پدریام دعوایشان شد و پدرم چاقو خورد و حالا نمیتواند کار کند. بعد از چاقوخوردن پدرم، ما توانستیم خانه خود را از خانواده شوهرم جدا کنیم.
خواهر کوچکترم از روز عروسی من دیگر مدرسه نرفت، گفت تو را که اینطور دادند، سرنوشت من هم همین میشود پس بهتر است کاری یاد بگیرم، حالا دو ماه است که خواهر ۱۰سالهام در خیاطی کار میکند...».
این فقط ماجرای یکی از دخترانی است که بهخاطر رسم خانواده یکباره ازبینرفتن کودکیاش را در برابرم میبینم.
ابروهای برداشتهشده روی صورت کودکانهاش وصله نچسبی است که اجبار این تغییر را فریاد میکند. البته باید بگویم فشار فقر خانواده هم در این موارد تأثیر فراوانی داشته است.
جملاتی که راجع به دختران در محلات حاشیه شنیدهام، یکبهیک در خانوادهها تکرار میشد: «دختر خونه پدرش امانته، ما باید از امانتمون خوب نگهداری کنیم تا صاحب اصلیش بیاد ببرتش»؛ «حالا که بالغ شده اگه ازدواج نکنه همه فکر میکنند عیب و ایرادی داره که ندادیم»؛ «بزرگ شده دیگه نمیشه از خونه بره بیرون، مدرسه هم لازم نیست بره» و متأسفانه چه بسیار دخترکانی دیدم که در ازای پول پیش خانه به اسم ازدواج معامله شدند و در نبود قوانین بازدارنده دست ما نیز همچنان هر بار برای جلوگیری از ایجاد این وضعیت کوتاه مانده است... .
یکتا دختر ممتاز در همه دروس بود، معلم ورزش، نقاشی، درسی و کامپیوتر همه یکبهیک اسم او را بهعنوان بهترین میگفتند، واقعا مثل اسم خود یکتا بود...
تنها 12 سال داشت که پدرش گفت بزرگ شده و وقت ازدواجش شده: «دختر مثل میوه است، وقتی رسید باید بچینی ببری، هیکل دختر مرا ببین، معلومه رسیده».
حالا یکتا روبهرویم نشسته و با گریه تندتند از روز عروسی تا به امروز را تعریف میکند: «از هشتسالگی نامزد بودم، باید ۲۰ میلیون تومان به پدرم میدادند تا من را ببرند، ۱۲ساله شدم که تمام پول را دادند و من عروس شدم، حالا هرجا میروم باید یکی همراهم باشد، گاهی پسرک هفتساله باید از خانه دنبالم بیاید و من را بیرون ببرد، اصلا اجازه ندارم تنها جایی بروم، اوایل در خانه خانواده شوهرم زندگی میکردم. خانه خودمان از پدرم کتک میخوردم، اینجا هم از مادرشوهر و هم از پدرشوهر... با اینکه خانه جدا نداشتیم و نیازی به وسایل من نبود، اما تمام جهیزیهای که برایم گرفته بودند در اتاقی انبار شده بود، من مبل نداشتم و سر همین موضوع خانواده شوهرم با خانواده پدریام دعوایشان شد و پدرم چاقو خورد و حالا نمیتواند کار کند. بعد از چاقوخوردن پدرم، ما توانستیم خانه خود را از خانواده شوهرم جدا کنیم.
خواهر کوچکترم از روز عروسی من دیگر مدرسه نرفت، گفت تو را که اینطور دادند، سرنوشت من هم همین میشود پس بهتر است کاری یاد بگیرم، حالا دو ماه است که خواهر ۱۰سالهام در خیاطی کار میکند...».
این فقط ماجرای یکی از دخترانی است که بهخاطر رسم خانواده یکباره ازبینرفتن کودکیاش را در برابرم میبینم.
ابروهای برداشتهشده روی صورت کودکانهاش وصله نچسبی است که اجبار این تغییر را فریاد میکند. البته باید بگویم فشار فقر خانواده هم در این موارد تأثیر فراوانی داشته است.
جملاتی که راجع به دختران در محلات حاشیه شنیدهام، یکبهیک در خانوادهها تکرار میشد: «دختر خونه پدرش امانته، ما باید از امانتمون خوب نگهداری کنیم تا صاحب اصلیش بیاد ببرتش»؛ «حالا که بالغ شده اگه ازدواج نکنه همه فکر میکنند عیب و ایرادی داره که ندادیم»؛ «بزرگ شده دیگه نمیشه از خونه بره بیرون، مدرسه هم لازم نیست بره» و متأسفانه چه بسیار دخترکانی دیدم که در ازای پول پیش خانه به اسم ازدواج معامله شدند و در نبود قوانین بازدارنده دست ما نیز همچنان هر بار برای جلوگیری از ایجاد این وضعیت کوتاه مانده است... .