|

بازی بزرگان

شهرزاد همتی

نشسته‌ایم روبه‌روی نجیبه که درسش خوب است؛ دختر موجهی است و همه مدرسه دوستش دارند، اما از یک ماه پیش که برایش انگشتر نشان آورده‌اند، دیگر مدرسه نمی‌رود. مادرش، سمیه‌خانم، می‌گوید نامزد نجیبه دلش نمی‌خواهد که زنش مدرسه برود و چشم و گوشش باز شود. نجیبه کلاس ششم است؛ یعنی او یک روز در حدود 12سالگی شیرینی‌خورده پسر همسایه 17ساله‌شان شد که دوست ندارد چشم و گوش نجیبه باز شود.
نمونه نجیبه در کرمانشاه و محله زورآباد فراوان است؛ دخترانی که از همان 9 سالگی برای بزرگ‌شدن و زن‌شدن آماده می‌شوند. نجیبه قدوقامتش به 12ساله‌ها نمی‌خورد، درشت است و فهمیده. به همت یکی از گروه‌های خیری که در محله‌شان رفت‌وآمد می‌کنند، پدرش را به زندان فرستاده‌اند. پدر معتاد به شیشه نجیبه، دو هفته پیش بعد از نشئگی شیشه، او را با مرغ اشتباه می‌گیرد و در حیات دنبالش می‌دود تا سرش را ببرد. نجیبه می‌گوید حداقل شاید در خانه نامزدش او را با مرغ اشتباه نگیرند. نجیبه می‌داند که ازدواج چاهی است بزرگ‌تر از چاله‌ای که حالا در آن گیر افتاده، اما می‌گوید ضمانتی وجود ندارد که بعد از آزادی پدرش امنیت جانی داشته باشد. او می‌گوید مصیب، ‌نامزدش، ضایعات جمع می‌کند و در خیابان او را حسن صدا می‌کند تا غریبه‌ها اسمش را ندانند. هرچند کمی بداخلاق است و خواهرش را که هم‌کلاسی نجیبه است کتک می‌زند، اما باغیرت است و امنیتی را به نجیبه می‌دهد که هیچ‌وقت در زندگی تجربه نکرده است.
فقط کرمانشاه و سیستان‌وبلوچستان و بندرعباس با معضل کودک-همسری دست‌به‌گریبان نیستند؛ تهران، کرج، تبریز و هر کجای نقشه ایران که دست بگذاریم، جایی را دارد که دخترها را از پشت میز مدرسه و پسرها را وقت لایه‌کردن توپ فوتبال صدا کنند و بگویند بدون بچگی‌کردن، وارد مرحله بزرگسالی شده‌ای. دختران زیادی هستند که همه‌شان از روزهای تازه‌‌عروسی خاطره مشترکی دارند که شب‌ها با دختر میهمان عروسک‌بازی می‌کردند و همسرانشان از میان عروسک‌ها با دعوا و کتک آنها را به خانه بازمی‌گرداندند؛ دخترانی که صبح که همسرانشان از خانه بیرون می‌روند، غرق دنیای کودکی‌شان می‌شوند و کفش‌های پاشنه‌بلند به پا می‌کنند و به چشم‌هایشان سرمه می‌کشند و عروسک به بغل می‌گیرند و از بعدازظهرها پابه‌پای مادرشوهر وظایف همسری‌شان را به جا می‌آورند.
کودک-همسری در هر نقطه از کشور دلایل خودش را دارد. گاهی دلیلش کم‌کردن نان‌خورهاست، گاهی اضافه‌کردن نیروی کار و گاهی هم به دلیل مد محلی و ترس از در خانه‌ماندن. در روستاهای استان آذربایجان‌شرقی که جزء سردمداران ازدواج کودکان است، دلیل اصلی ازدواج کودکان مد محلی است. دختر اگر تا 16سالگی ازدواج نکند، ‌شانس ازدواج را در سنین بالاتر از دست می‌دهد؛ چون مطابق قوانین نانوشته محلی، هر چقدر دختران زودتر به خانه بخت بروند، بهتر است و خانواده سربلندتر. دم ظهر و وقت تعطیلی مدارس، در روستاهای استان آذربایجان‌شرقی، می‌شود به‌راحتی دختران نشان‌کرده را از دختران مجرد تشخیص داد؛ هرکدام از دختران که النگو به ‌دست دارند، نامزد کرده‌اند و آخرین روزهای مدرسه‌رفتنشان را می‌گذرانند.
اما این‌ همه ماجرا نیست. کودک-همسری فقط به اینجا ختم نمی‌شود؛ دخترانی که زود ازدواج می‌کنند، می‌توانند بچه‌های بیوه فردا باشند، می‌توانند مادرانی باشند که به دلیل کامل‌نشدن رشد لگن و رحمشان، طاقت زایمان را نمی‌آورند و از دنیا می‌روند، می‌توانند مادرانی باشند بدون آگاهی، برای بچه‌هایی که تفاوت سنی‌شان با خودشان گاه به 15سال هم نمی‌رسد؛ مادرانی که بچگی نکرده‌اند، مادری هم بلد نخواهند بود.
اما سؤال این است: اگر بخواهیم به این داستان و گره کور منطقی نگاه کنیم، باید بپذیریم که با بالابردن سن ازدواج مشکل حل نخواهد شد. همه این دختران و پسران نمی‌توانند درس بخوانند و به دانشگاه بروند و حتی دیپلم بگیرند. چه فکری به حال آنها می‌کنیم؟ برای نجیبه چه ایده‌ای بهتر از ازدواج‌کردن وجود دارد تا او را مجاب به ماندن در خانه‌ای بکنیم که هر لحظه امکان دارد اشتباهی به‌جای مرغ سرش را ببرند؟ برای این بچه‌ها که نه در خانه پدرانشان و نه در خانه همسرانشان فرصت بچگی‌کردن ندارند، چه برنامه ویژه‌ای داریم که بتواند هیجان پوشیدن لباس سفید و کفش پاشنه‌بلند را از سرشان بپراند و تحمل‌کردن را به آنها یاد بدهد؟
نشسته‌ایم روبه‌روی نجیبه که درسش خوب است؛ دختر موجهی است و همه مدرسه دوستش دارند، اما از یک ماه پیش که برایش انگشتر نشان آورده‌اند، دیگر مدرسه نمی‌رود. مادرش، سمیه‌خانم، می‌گوید نامزد نجیبه دلش نمی‌خواهد که زنش مدرسه برود و چشم و گوشش باز شود. نجیبه کلاس ششم است؛ یعنی او یک روز در حدود 12سالگی شیرینی‌خورده پسر همسایه 17ساله‌شان شد که دوست ندارد چشم و گوش نجیبه باز شود.
نمونه نجیبه در کرمانشاه و محله زورآباد فراوان است؛ دخترانی که از همان 9 سالگی برای بزرگ‌شدن و زن‌شدن آماده می‌شوند. نجیبه قدوقامتش به 12ساله‌ها نمی‌خورد، درشت است و فهمیده. به همت یکی از گروه‌های خیری که در محله‌شان رفت‌وآمد می‌کنند، پدرش را به زندان فرستاده‌اند. پدر معتاد به شیشه نجیبه، دو هفته پیش بعد از نشئگی شیشه، او را با مرغ اشتباه می‌گیرد و در حیات دنبالش می‌دود تا سرش را ببرد. نجیبه می‌گوید حداقل شاید در خانه نامزدش او را با مرغ اشتباه نگیرند. نجیبه می‌داند که ازدواج چاهی است بزرگ‌تر از چاله‌ای که حالا در آن گیر افتاده، اما می‌گوید ضمانتی وجود ندارد که بعد از آزادی پدرش امنیت جانی داشته باشد. او می‌گوید مصیب، ‌نامزدش، ضایعات جمع می‌کند و در خیابان او را حسن صدا می‌کند تا غریبه‌ها اسمش را ندانند. هرچند کمی بداخلاق است و خواهرش را که هم‌کلاسی نجیبه است کتک می‌زند، اما باغیرت است و امنیتی را به نجیبه می‌دهد که هیچ‌وقت در زندگی تجربه نکرده است.
فقط کرمانشاه و سیستان‌وبلوچستان و بندرعباس با معضل کودک-همسری دست‌به‌گریبان نیستند؛ تهران، کرج، تبریز و هر کجای نقشه ایران که دست بگذاریم، جایی را دارد که دخترها را از پشت میز مدرسه و پسرها را وقت لایه‌کردن توپ فوتبال صدا کنند و بگویند بدون بچگی‌کردن، وارد مرحله بزرگسالی شده‌ای. دختران زیادی هستند که همه‌شان از روزهای تازه‌‌عروسی خاطره مشترکی دارند که شب‌ها با دختر میهمان عروسک‌بازی می‌کردند و همسرانشان از میان عروسک‌ها با دعوا و کتک آنها را به خانه بازمی‌گرداندند؛ دخترانی که صبح که همسرانشان از خانه بیرون می‌روند، غرق دنیای کودکی‌شان می‌شوند و کفش‌های پاشنه‌بلند به پا می‌کنند و به چشم‌هایشان سرمه می‌کشند و عروسک به بغل می‌گیرند و از بعدازظهرها پابه‌پای مادرشوهر وظایف همسری‌شان را به جا می‌آورند.
کودک-همسری در هر نقطه از کشور دلایل خودش را دارد. گاهی دلیلش کم‌کردن نان‌خورهاست، گاهی اضافه‌کردن نیروی کار و گاهی هم به دلیل مد محلی و ترس از در خانه‌ماندن. در روستاهای استان آذربایجان‌شرقی که جزء سردمداران ازدواج کودکان است، دلیل اصلی ازدواج کودکان مد محلی است. دختر اگر تا 16سالگی ازدواج نکند، ‌شانس ازدواج را در سنین بالاتر از دست می‌دهد؛ چون مطابق قوانین نانوشته محلی، هر چقدر دختران زودتر به خانه بخت بروند، بهتر است و خانواده سربلندتر. دم ظهر و وقت تعطیلی مدارس، در روستاهای استان آذربایجان‌شرقی، می‌شود به‌راحتی دختران نشان‌کرده را از دختران مجرد تشخیص داد؛ هرکدام از دختران که النگو به ‌دست دارند، نامزد کرده‌اند و آخرین روزهای مدرسه‌رفتنشان را می‌گذرانند.
اما این‌ همه ماجرا نیست. کودک-همسری فقط به اینجا ختم نمی‌شود؛ دخترانی که زود ازدواج می‌کنند، می‌توانند بچه‌های بیوه فردا باشند، می‌توانند مادرانی باشند که به دلیل کامل‌نشدن رشد لگن و رحمشان، طاقت زایمان را نمی‌آورند و از دنیا می‌روند، می‌توانند مادرانی باشند بدون آگاهی، برای بچه‌هایی که تفاوت سنی‌شان با خودشان گاه به 15سال هم نمی‌رسد؛ مادرانی که بچگی نکرده‌اند، مادری هم بلد نخواهند بود.
اما سؤال این است: اگر بخواهیم به این داستان و گره کور منطقی نگاه کنیم، باید بپذیریم که با بالابردن سن ازدواج مشکل حل نخواهد شد. همه این دختران و پسران نمی‌توانند درس بخوانند و به دانشگاه بروند و حتی دیپلم بگیرند. چه فکری به حال آنها می‌کنیم؟ برای نجیبه چه ایده‌ای بهتر از ازدواج‌کردن وجود دارد تا او را مجاب به ماندن در خانه‌ای بکنیم که هر لحظه امکان دارد اشتباهی به‌جای مرغ سرش را ببرند؟ برای این بچه‌ها که نه در خانه پدرانشان و نه در خانه همسرانشان فرصت بچگی‌کردن ندارند، چه برنامه ویژه‌ای داریم که بتواند هیجان پوشیدن لباس سفید و کفش پاشنه‌بلند را از سرشان بپراند و تحمل‌کردن را به آنها یاد بدهد؟
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها