آنچه دولت بايد پيشه کند
کمال اطهاري . پژوهشگر اقتصاد توسعه
دانش، ثروتي است که خلاف نفت و دلار نفتي، با جنگ به دست نميآيد. دانش در نيروي انساني نوآور بارور ميشود و اين نيرو، خلاف دوران بردهداري، با جنگ به دست نمیآید. اين را همه کشورهاي سرمايهداري بهخوبي ميدانند. جنگي که جناحهاي کنوني حاکم در ايالات متحده و اسرائيل عليه ايران در منطقه به راه انداختهاند، نه بهطور مستقيم برای نفت، بلکه براي کشاندن ايران به مسابقه تسليحاتي و واردنشدن ايران به اقتصاد دانشپايه است. واردنشدن ايران به اقتصاد دانشپايه، هدف جناحهاي کنوني حاکم در ايالات متحده و اسرائيل است، زیرا هر کشوري که وارد اقتصاد دانشپايه شود ناگهان جهش میکند و رشدي تصاعدي پيدا خواهد كرد که اين مسئله، آرايش قدرت در منطقه و جهان را به هم ميزند، اما کشوري توسعهيابنده که بهجاي ورود به اقتصاد دانشپايه، وارد مسابقه تسليحاتي شود و منابع اندکش را صرف آن کند، عاقبت خوشي نخواهد داشت، هرچند به فرض محال ابرقدرتي مانند اتحاد جماهير شوروی شود. جناحي در ايران گمان ميکند دانش واقعي «قديم» است و آنها تنها کساني هستند كه اين دانش را دارند، با دانشپايگي اقتصادي ايران مخالفاند؛ بهویژه که تحول اقتصادي ساختار طبقاتي را دگرگون ميكند و آنها فقط با ساختار کنوني يعني اقتصاد وابسته به نفت، به شرط آنکه سرِ شيرش را در دست داشته باشند، ميتوانند در مديريت بمانند؛ در نتيجه پيوسته تکرار ميکنند که جناحهاي مختلف سرمايهداري و اروپا و آمريکا هيچ فرقي با هم ندارند، با FATF مخالفت ميکنند و با دلواپسي کاسه داغتر از آش ميشوند. به عبارت ديگر دانش نو خوب است، اما نه براي پيشرفت و رفاه مردم، بلکه بهمثابه ابزار قدرت آنها. همه چشم اميد جناحهاي کنوني حاکم در ايالات متحده و اسرائيل نيز به همين جناح است. اقتصاد دانشپايه، اقتصادي است که در آن دانش، پيشران توسعه اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي شده است. دراينباره کافي است بگوييم تا سال 2025 فناوريهاي نوين در حال انکشاف، بالغ بر 33 تريليون دلار بر حجم تجارت جهاني خواهند افزود، درحاليکه تجارت جهاني درحالحاضر همين مقدار است. در نتيجه اگر اقتصاد جامعهاي دانشپايه نشود، خطر محوِ تمدني آن وجود دارد، اما اقتصاد دانشپايه چگونه تحقق مييابد؟ تاکنون در جهان سه راهبرد اصلي وجود داشته است:
* راهبرد نوليبرال (Neoliberailst) که در آن انتظار ميرود نوآوري خودبهخود از رقابت فردي فعاليتآفرينان و اشاعه فرهنگ رقابتي نوليبرال به وجود بیاید. نقش دولت نيز تسهيل نوآوري با سياستهاي آزادسازي، مقرراتزدايي و خصوصيسازي است. بهویژه بازار آزاد کار، پيشنياز نوآوري تلقي ميشود. حاکميت اين راهبرد در اساس در ايالات متحده آمريکا بوده دليل اصلي بحران اقتصادي جهاني 2007 و تداوم آن تاکنون در اين کشور و کشاندهشدنش به عرصه سياست، ازهمگسيختگی ترامپي دانسته ميشود، اما بهطور شگفتآوري جناح راست به اصطلاح مدرن ايران شيفته آن است.
* راهبرد نوهمگرا (Neocorporatist) از طريق اجماع اجتماعي بين کنشگران اقتصادي، بهصورت مستقيمتري به ساماندهي نوآوري و سياست بازار کار ميپردازد. دولت براي نوآوري ميکوشد بهجاي تنها رقابت، بين رقابت و همکاري در ميان کنشگران اقتصادي موازنه برقرار كند. اين راهبرد در پي تحقق انتظامبخشي به تمرکززدايي و گسترش نقش مشارکت خصوصي- عمومي براي تسهيل نوآوري است. اين نسخه اروپاي غربي براي ورود به اقتصاد دانش بوده و هست.
* راهبرد نودولتگرا (Neostatist) در پي نوعي از سياست ساختاري است که در آن دولت اهداف مربوط به فناوريهاي نوين، نظامات نوآوري، زيرساختها و ديگر عوامل مؤثر بر رقابت ساختاري در اقتصاد دانش را فراهم ميآورد. همچنين ميکوشد سياست منطقهاي فعالي را عملي كند که در آن مناطق يادگيرنده (learning regions)، منطقهاي، خوشههاي صنعتي، شهرهاي فعاليتآفرين (entrepreneurial cities) و... پشتيباني شوند. از لحاظ شيوه انتظام اين حرکت از کنترل دولت به رقابت انتظام يافته است. اين راهبرد منتخب کشورهاي مانند کره جنوبي و چين است که با آن به معجزه اقتصادي دست يافتهاند.اميد نگارنده همواره اين بوده که ما ميتوانستيم راهبرد دوم را برگزينيم، اما آنچه روشن است، کشورهاي توسعهيابندهاي مانند ايران به راهبرد سوم نزديکتر هستند و بايد نهادسازي آن را با شرايط اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي خود سازگار كنند. در ايران حاکميت تاکنون تکليف خود را درباره راهبرد تحقق اقتصاد دانشپايه مشخص نکرده و ميتوان گفت دراينباره جدي نبوده است. اين جديت نشانههايي مانند دعوت از اقتصاددانان بزرگ توسعه براي مشاوره (بهجاي دعوت از سرمايهداران بزرگ خارجي)، شايستهسالاري، حضور انجمنهاي مدني و صنفي در تصميمگيري و تصميمسازي و... دارد. آنچه دولت در ايران بايد پيشه کند تا روند فروپاشي به فرايازي تبديل شود، ابتدا همين جديت است و بعد دانستن اينکه با دانش محدود به ايدئولوژي، آن هم گزينشی و فيلترشده به قرائتي خاص، نميتوان يک الگوي جامع توسعه خلق كرد، ازاينرو بايد در کوتاهمدت مؤسسات پژوهشي آزاد (در بلندمدتتر احزاب آزاد) تشکيل شوند و روشنفکران بهویژه روشنفکران غيررسمي از طردشدگي رها شوند و با دستگاه فکري مستقل (نه ميرزابنويس اين يا آن جناح)، الگوها و برنامههاي جايگزين توسعه را ارائه كنند. دولت فراموش نکند که در بند چهارم اصل سوم قانون اساسي، وظيفهاش اينگونه تعريف شده است: تقويت روح بررسي و تتبع و ابتکار در تمام زمينههاي علمي، فني، فرهنگي و اسلامي از طريق تأسيس مراکز تحقيق و تشويق محققان.
دانش، ثروتي است که خلاف نفت و دلار نفتي، با جنگ به دست نميآيد. دانش در نيروي انساني نوآور بارور ميشود و اين نيرو، خلاف دوران بردهداري، با جنگ به دست نمیآید. اين را همه کشورهاي سرمايهداري بهخوبي ميدانند. جنگي که جناحهاي کنوني حاکم در ايالات متحده و اسرائيل عليه ايران در منطقه به راه انداختهاند، نه بهطور مستقيم برای نفت، بلکه براي کشاندن ايران به مسابقه تسليحاتي و واردنشدن ايران به اقتصاد دانشپايه است. واردنشدن ايران به اقتصاد دانشپايه، هدف جناحهاي کنوني حاکم در ايالات متحده و اسرائيل است، زیرا هر کشوري که وارد اقتصاد دانشپايه شود ناگهان جهش میکند و رشدي تصاعدي پيدا خواهد كرد که اين مسئله، آرايش قدرت در منطقه و جهان را به هم ميزند، اما کشوري توسعهيابنده که بهجاي ورود به اقتصاد دانشپايه، وارد مسابقه تسليحاتي شود و منابع اندکش را صرف آن کند، عاقبت خوشي نخواهد داشت، هرچند به فرض محال ابرقدرتي مانند اتحاد جماهير شوروی شود. جناحي در ايران گمان ميکند دانش واقعي «قديم» است و آنها تنها کساني هستند كه اين دانش را دارند، با دانشپايگي اقتصادي ايران مخالفاند؛ بهویژه که تحول اقتصادي ساختار طبقاتي را دگرگون ميكند و آنها فقط با ساختار کنوني يعني اقتصاد وابسته به نفت، به شرط آنکه سرِ شيرش را در دست داشته باشند، ميتوانند در مديريت بمانند؛ در نتيجه پيوسته تکرار ميکنند که جناحهاي مختلف سرمايهداري و اروپا و آمريکا هيچ فرقي با هم ندارند، با FATF مخالفت ميکنند و با دلواپسي کاسه داغتر از آش ميشوند. به عبارت ديگر دانش نو خوب است، اما نه براي پيشرفت و رفاه مردم، بلکه بهمثابه ابزار قدرت آنها. همه چشم اميد جناحهاي کنوني حاکم در ايالات متحده و اسرائيل نيز به همين جناح است. اقتصاد دانشپايه، اقتصادي است که در آن دانش، پيشران توسعه اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي شده است. دراينباره کافي است بگوييم تا سال 2025 فناوريهاي نوين در حال انکشاف، بالغ بر 33 تريليون دلار بر حجم تجارت جهاني خواهند افزود، درحاليکه تجارت جهاني درحالحاضر همين مقدار است. در نتيجه اگر اقتصاد جامعهاي دانشپايه نشود، خطر محوِ تمدني آن وجود دارد، اما اقتصاد دانشپايه چگونه تحقق مييابد؟ تاکنون در جهان سه راهبرد اصلي وجود داشته است:
* راهبرد نوليبرال (Neoliberailst) که در آن انتظار ميرود نوآوري خودبهخود از رقابت فردي فعاليتآفرينان و اشاعه فرهنگ رقابتي نوليبرال به وجود بیاید. نقش دولت نيز تسهيل نوآوري با سياستهاي آزادسازي، مقرراتزدايي و خصوصيسازي است. بهویژه بازار آزاد کار، پيشنياز نوآوري تلقي ميشود. حاکميت اين راهبرد در اساس در ايالات متحده آمريکا بوده دليل اصلي بحران اقتصادي جهاني 2007 و تداوم آن تاکنون در اين کشور و کشاندهشدنش به عرصه سياست، ازهمگسيختگی ترامپي دانسته ميشود، اما بهطور شگفتآوري جناح راست به اصطلاح مدرن ايران شيفته آن است.
* راهبرد نوهمگرا (Neocorporatist) از طريق اجماع اجتماعي بين کنشگران اقتصادي، بهصورت مستقيمتري به ساماندهي نوآوري و سياست بازار کار ميپردازد. دولت براي نوآوري ميکوشد بهجاي تنها رقابت، بين رقابت و همکاري در ميان کنشگران اقتصادي موازنه برقرار كند. اين راهبرد در پي تحقق انتظامبخشي به تمرکززدايي و گسترش نقش مشارکت خصوصي- عمومي براي تسهيل نوآوري است. اين نسخه اروپاي غربي براي ورود به اقتصاد دانش بوده و هست.
* راهبرد نودولتگرا (Neostatist) در پي نوعي از سياست ساختاري است که در آن دولت اهداف مربوط به فناوريهاي نوين، نظامات نوآوري، زيرساختها و ديگر عوامل مؤثر بر رقابت ساختاري در اقتصاد دانش را فراهم ميآورد. همچنين ميکوشد سياست منطقهاي فعالي را عملي كند که در آن مناطق يادگيرنده (learning regions)، منطقهاي، خوشههاي صنعتي، شهرهاي فعاليتآفرين (entrepreneurial cities) و... پشتيباني شوند. از لحاظ شيوه انتظام اين حرکت از کنترل دولت به رقابت انتظام يافته است. اين راهبرد منتخب کشورهاي مانند کره جنوبي و چين است که با آن به معجزه اقتصادي دست يافتهاند.اميد نگارنده همواره اين بوده که ما ميتوانستيم راهبرد دوم را برگزينيم، اما آنچه روشن است، کشورهاي توسعهيابندهاي مانند ايران به راهبرد سوم نزديکتر هستند و بايد نهادسازي آن را با شرايط اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي خود سازگار كنند. در ايران حاکميت تاکنون تکليف خود را درباره راهبرد تحقق اقتصاد دانشپايه مشخص نکرده و ميتوان گفت دراينباره جدي نبوده است. اين جديت نشانههايي مانند دعوت از اقتصاددانان بزرگ توسعه براي مشاوره (بهجاي دعوت از سرمايهداران بزرگ خارجي)، شايستهسالاري، حضور انجمنهاي مدني و صنفي در تصميمگيري و تصميمسازي و... دارد. آنچه دولت در ايران بايد پيشه کند تا روند فروپاشي به فرايازي تبديل شود، ابتدا همين جديت است و بعد دانستن اينکه با دانش محدود به ايدئولوژي، آن هم گزينشی و فيلترشده به قرائتي خاص، نميتوان يک الگوي جامع توسعه خلق كرد، ازاينرو بايد در کوتاهمدت مؤسسات پژوهشي آزاد (در بلندمدتتر احزاب آزاد) تشکيل شوند و روشنفکران بهویژه روشنفکران غيررسمي از طردشدگي رها شوند و با دستگاه فکري مستقل (نه ميرزابنويس اين يا آن جناح)، الگوها و برنامههاي جايگزين توسعه را ارائه كنند. دولت فراموش نکند که در بند چهارم اصل سوم قانون اساسي، وظيفهاش اينگونه تعريف شده است: تقويت روح بررسي و تتبع و ابتکار در تمام زمينههاي علمي، فني، فرهنگي و اسلامي از طريق تأسيس مراکز تحقيق و تشويق محققان.