خبر
مرگ بر کوکاکولا زندهباد شربت بهليمو
خسرو دهقان: عشق به ايران در تکتک آثار زندهياد علي حاتمي خودنمايي ميکند. توانايي در چيدمان صحنههايي که تماما نشانههاي ايراني دارد و تا جزئيترين اتفاق در فيلمهايش اين را نشان ميدهد. شايد با اين جمله بهتر بتوانم علي حاتمي را توصيف کنم که در تمام عمرش از آثارش ميتوان اين را استنباط کرد که مرگ بر کوکاکولا و زندهباد شربت بهليمو و سکنجبين. از نظر من اين عصاره فکري علي حاتمي است و بر سر اين موضوع جدي بود که هويت ايراني در آثارش نمود پيدا کند. فيلم «حاجيواشنگتن» به اعتقاد من فيلم مهمي در کارنامه اوست. به راحتي ميتوان اين موضوع را متوجه شد که چقدر براي او حفظ هويت ملي اهميت داشت؛ اينکه به خودباختگي در مقابل فرهنگ بيگانه نرسيم و بهعنوان يک فرهنگ غني خودمان را جدي بگيريم و باور کنيم، بهطوريکه فرهنگ ديگري بر ما سوار نشود.
واقعا آيين چراغ خاموشي نيست!
فرانک آرتا: بدونشک گذر زمان، بهترين محک براي نشاندادن عيار آثار هنري علي حاتمي است. وقتي که غبارهاي تنگنظري، تعجيل در نقد و کمي دقت زدوده شدند، آنوقت راحتتر، بيواسطه و در کمال آرامش ميتوان نظارهگر آثار حاتمي شد. هرچند که نقدهايي به آثار حاتمي وارد است، اما در کليت نميتوان منکر «سبک فردي» اين سينماگر فقيد شد که از علقه او به ادبيات، تاريخ، نقاشي و وجوه مختلف هنر ايراني برگرفته شده. به عبارت دقيقتر اگر بخواهيم در عناصر فرمي و ساختاري فيلمهاي حاتمي عميق شويم، قطعا «مکان» و «گفتار» در بررسي آثار او يکي از شاخصهاي قابلتوجه هستند. همگان ميدانند که حاتمي دلبسته گذشته و گاهي در شکل افراطي وابسته به آن بود که در تاريخِ بهخصوص عصر ناصري سير ميکرد. همين باعث شد که در نثر او و در بيشتر اوقات سجع در کلمات و گفتارش با تکيه بر ادبيات کلاسيک ايران شکل پررنگ و منحصربهفردي به خود بگيرد که اوج اين را در فيلم «حاجيواشنگتن» و سريال «هزاردستان» شاهديم. دلبستگي او به ادبيات کلاسيک فارسي و قصههاي فولکلور ايراني و واردکردن آنها به ادبيات نمايشي، تأثيرات مهمي بر غنيکردن اين هنر مغفولمانده در ايران
کرد. درست است که ايران مهد شعر و شاعري است، اما عمر ادبيات نمايشي در ايران در مقايسه با غرب و حتي شرق دور طولاني نيست. حاتمي در شکلگيري ادبيات نمايشي، بهخصوص در عرصه تصوير گامهاي منحصربهفردي برداشته که امروزه به اثبات رسيده؛ مثلا حاتمي در سريالهايی مانند «سلطان صاحبقران» و «هزاردستان» عيار آثار تاريخي/ نمايشي در ايران را بالا برد و تبديل به الگويی براي آيندگان شد. هرچند که در زمان حياتش برخيها او را به دليل گرايش افراطي به واقعيت - برخاسته از درونياتش و نه مُر تاريخ - سرزنش ميکردند و ميگفتند او براي اينکه تاريخ پرنکبت عصر ناصري را پرجلال و جبروت به نمايش بگذارد حتي سيبها را رنگ ميکرد تا قرمزتر شوند (بهطورمثال در فيلم «دلشدگان») اما مواجهه حاتمي با اين دوره مهم تاريخي که به عبارتي ورود مدرنيته به ايران بود، برگرفته از هنر نقاشي و ... بود. هنر اين دوره واجد ويژگيهاي منحصربهفرد بود، ضمن اينکه فيلمساز، اساسا مورخ نيست! آنها فراموش کردند که حاتمي با خود ميراثي برجاي گذاشت که از دل آن از طريق شناخت ميتوان تصوير ايراني را غنيتر کند. ضمن اينکه چنين تلاشهايي در تاريخ سينما مسبوق به سابقه است.
چنانچه آنتونيوني، در «آگرانديسمان» برخي از درختان هايدپارک را رنگ کرد تا فضاسازيها طبيعي به نظر برسند! باید مهمترين بخش مانايي آثار حاتمي را در کارهاي تاليان و الهامگيرندگان آثارش دنبال کرد. بدونشک يکي از اين تاليان حسن فتحي است. او هم علاقهمند به تاريخ است. سريالهاي او هم رنگمايههايي از جنس علقههاي حاتمي دارد. هرچند که فتحي يک تقليدکننده صرف نيست، بلکه او، هم به نثر و سبک کاري مختص خودش رسيده و هم راهی طولاني در پيش دارد تا تجربيات خود را تصويري کند، اما اگر به «شهرزاد» و «مدار صفردرجه» بنگريم با چنين ظرافتهايي مواجه ميشويم. بااينحال ساخت فيلم يا سريالهايي مبتنيبر فرهنگ و هنر ايراني و داستانهايي مانند سرگذشت حافظ و سعدي آنقدر سخت است که جدا از بودجههاي کلان، به هنرمند کاربلد، مهمتر از آن متبحر به زبان سينما و تصوير نيازمند است که تاکنون ميسر نشده! فقط به روند ساخت فيلمهاي «تختي» بعد از مرگ زودهنگام حاتمي - آيا 53 سالگي براي هنرمندي پختهشده زود نيست؟!- «نه نیست» بنگريد تا به عمق تلاشهاي ارزشمند زندهياد علي حاتمي بيشتر پي ببريم. روحش شاد که چنين کورسويي را زنده نگه داشت و واقعا
ميتوان گفت که آيين چراغ، خاموشي نيست، چون حاتمي همچنان زنده است و به همين دليل همچنان در رثاي او مينويسيم و مينويسيم و مينويسيم... .
مرگ بر کوکاکولا زندهباد شربت بهليمو
خسرو دهقان: عشق به ايران در تکتک آثار زندهياد علي حاتمي خودنمايي ميکند. توانايي در چيدمان صحنههايي که تماما نشانههاي ايراني دارد و تا جزئيترين اتفاق در فيلمهايش اين را نشان ميدهد. شايد با اين جمله بهتر بتوانم علي حاتمي را توصيف کنم که در تمام عمرش از آثارش ميتوان اين را استنباط کرد که مرگ بر کوکاکولا و زندهباد شربت بهليمو و سکنجبين. از نظر من اين عصاره فکري علي حاتمي است و بر سر اين موضوع جدي بود که هويت ايراني در آثارش نمود پيدا کند. فيلم «حاجيواشنگتن» به اعتقاد من فيلم مهمي در کارنامه اوست. به راحتي ميتوان اين موضوع را متوجه شد که چقدر براي او حفظ هويت ملي اهميت داشت؛ اينکه به خودباختگي در مقابل فرهنگ بيگانه نرسيم و بهعنوان يک فرهنگ غني خودمان را جدي بگيريم و باور کنيم، بهطوريکه فرهنگ ديگري بر ما سوار نشود.
واقعا آيين چراغ خاموشي نيست!
فرانک آرتا: بدونشک گذر زمان، بهترين محک براي نشاندادن عيار آثار هنري علي حاتمي است. وقتي که غبارهاي تنگنظري، تعجيل در نقد و کمي دقت زدوده شدند، آنوقت راحتتر، بيواسطه و در کمال آرامش ميتوان نظارهگر آثار حاتمي شد. هرچند که نقدهايي به آثار حاتمي وارد است، اما در کليت نميتوان منکر «سبک فردي» اين سينماگر فقيد شد که از علقه او به ادبيات، تاريخ، نقاشي و وجوه مختلف هنر ايراني برگرفته شده. به عبارت دقيقتر اگر بخواهيم در عناصر فرمي و ساختاري فيلمهاي حاتمي عميق شويم، قطعا «مکان» و «گفتار» در بررسي آثار او يکي از شاخصهاي قابلتوجه هستند. همگان ميدانند که حاتمي دلبسته گذشته و گاهي در شکل افراطي وابسته به آن بود که در تاريخِ بهخصوص عصر ناصري سير ميکرد. همين باعث شد که در نثر او و در بيشتر اوقات سجع در کلمات و گفتارش با تکيه بر ادبيات کلاسيک ايران شکل پررنگ و منحصربهفردي به خود بگيرد که اوج اين را در فيلم «حاجيواشنگتن» و سريال «هزاردستان» شاهديم. دلبستگي او به ادبيات کلاسيک فارسي و قصههاي فولکلور ايراني و واردکردن آنها به ادبيات نمايشي، تأثيرات مهمي بر غنيکردن اين هنر مغفولمانده در ايران
کرد. درست است که ايران مهد شعر و شاعري است، اما عمر ادبيات نمايشي در ايران در مقايسه با غرب و حتي شرق دور طولاني نيست. حاتمي در شکلگيري ادبيات نمايشي، بهخصوص در عرصه تصوير گامهاي منحصربهفردي برداشته که امروزه به اثبات رسيده؛ مثلا حاتمي در سريالهايی مانند «سلطان صاحبقران» و «هزاردستان» عيار آثار تاريخي/ نمايشي در ايران را بالا برد و تبديل به الگويی براي آيندگان شد. هرچند که در زمان حياتش برخيها او را به دليل گرايش افراطي به واقعيت - برخاسته از درونياتش و نه مُر تاريخ - سرزنش ميکردند و ميگفتند او براي اينکه تاريخ پرنکبت عصر ناصري را پرجلال و جبروت به نمايش بگذارد حتي سيبها را رنگ ميکرد تا قرمزتر شوند (بهطورمثال در فيلم «دلشدگان») اما مواجهه حاتمي با اين دوره مهم تاريخي که به عبارتي ورود مدرنيته به ايران بود، برگرفته از هنر نقاشي و ... بود. هنر اين دوره واجد ويژگيهاي منحصربهفرد بود، ضمن اينکه فيلمساز، اساسا مورخ نيست! آنها فراموش کردند که حاتمي با خود ميراثي برجاي گذاشت که از دل آن از طريق شناخت ميتوان تصوير ايراني را غنيتر کند. ضمن اينکه چنين تلاشهايي در تاريخ سينما مسبوق به سابقه است.
چنانچه آنتونيوني، در «آگرانديسمان» برخي از درختان هايدپارک را رنگ کرد تا فضاسازيها طبيعي به نظر برسند! باید مهمترين بخش مانايي آثار حاتمي را در کارهاي تاليان و الهامگيرندگان آثارش دنبال کرد. بدونشک يکي از اين تاليان حسن فتحي است. او هم علاقهمند به تاريخ است. سريالهاي او هم رنگمايههايي از جنس علقههاي حاتمي دارد. هرچند که فتحي يک تقليدکننده صرف نيست، بلکه او، هم به نثر و سبک کاري مختص خودش رسيده و هم راهی طولاني در پيش دارد تا تجربيات خود را تصويري کند، اما اگر به «شهرزاد» و «مدار صفردرجه» بنگريم با چنين ظرافتهايي مواجه ميشويم. بااينحال ساخت فيلم يا سريالهايي مبتنيبر فرهنگ و هنر ايراني و داستانهايي مانند سرگذشت حافظ و سعدي آنقدر سخت است که جدا از بودجههاي کلان، به هنرمند کاربلد، مهمتر از آن متبحر به زبان سينما و تصوير نيازمند است که تاکنون ميسر نشده! فقط به روند ساخت فيلمهاي «تختي» بعد از مرگ زودهنگام حاتمي - آيا 53 سالگي براي هنرمندي پختهشده زود نيست؟!- «نه نیست» بنگريد تا به عمق تلاشهاي ارزشمند زندهياد علي حاتمي بيشتر پي ببريم. روحش شاد که چنين کورسويي را زنده نگه داشت و واقعا
ميتوان گفت که آيين چراغ، خاموشي نيست، چون حاتمي همچنان زنده است و به همين دليل همچنان در رثاي او مينويسيم و مينويسيم و مينويسيم... .