مسرفان کمتعداد و گرسنگان بیشمار در یمن
دکلان والش، گزارشگر روزنامه آمریکایی نیویورکتایمز، با انتشار مقالهای که عنوانش «غذا و سور پرخرج برای عدهای معدود و گرسنگی برای بسیاری از مردم در یمن، گزارشگران بر سر دوراهی» است، به بحران عظیم گرسنگی عمومی ناشی از جنگ در این کشور پرداخته. والش در ابتدای مقاله به وضعیت یک رستوران در صنعا، پایتخت یمن اشاره میکند: «پیشخدمت چندین دیس پر از گوشت بره و برنج را سرو میکرد. برای دسر، کانفا دسر کلاسیک عربی داده میشد، ظرفی پر از شیرینیهای طلاییرنگ که با پنیر پر میشود». بعد به سویه دیگر و وخیم زندگی مردم یمن میپردازد: «یک ساعت بعد که من به محل کارم برگشتم، بخشی خاموش در بیمارستان پر از بچههای دارای سوءتغذیه با صورتهایی مثل اسکلت بود که برای نداشتن اندکی پول و یک وعده غذای خوب، بین مرگ و زندگی معلق بودند. این دو تصویر کنار هم، آدم را ناراحت میکند و بههم میریزد. اغلب تضادهای چشمگیری در مناطق بحران بهچشم میخورد، اما در یمن، این فاصله بزرگ بسیار ناراحتکننده است. مشکل، کمبود غذا نیست. مشکل این است که تعداد اندکی از مردم میتوانند مواد غذایی مورد نیاز خود را بخرند. سالها محاصره، بمباران و تورم روزافزون،
اقتصاد را از هم پاشیده است. وقتی کشوری در هم شکست، یعنی هیچ ایمنیای وجود ندارد. نتیجه، گداهایی هستند که بیرون سوپرمارکتهای پر از کالا ازدحام میکنند؛ بازارهایی پر از محصول در شهرهایی که گرسنگان با برگهای پخته شکمشان را پر میکنند و رستورانهایی با غذاهای پروپیمان در فاصله چندصدمتری از محوطههای پر از گرسنگان ناامید و دردمند و رو به مرگ. این مسئلهای است که خبرنگاران را بر سر دوراهی میگذارد. روزنامهنگارانی که با کیف پر از اسکناسهای ارز، معمولا دلار، برای پرداخت هزینه هتل، رفتوآمد و ترجمه به اینجا میآیند، میبینند با کسر کوچکی از این پول نقد برای یک خانواده گرسنه خیلی کارها میتوان کرد. آیا من باید دست از کار بکشم، نوتبوکم را خاموش کنم و برای کمک پیشقدم شوم؟»
نویسنده در ادامه به واکنش خوانندگان روزنامه پس از انتشار مقالهای درباره قحطی در یمن اشاره کرد که با عکس تکاندهندهای از دختر هفتساله نحیفی بهنام امال حسین همراه بود. این دختربچه که مانند اسکلت بچهای بسیار کوچکتر به نظر میرسید، به گفته مادرش چند روز پس از آن در اردوگاه پناهندگان جان داد. تعدادی از خوانندگان به تیلر هیکس عکاس اعتراض کرده بودند که چرا به دخترک کمک نکرده است. والش مینویسد: «خبرنگاران آموزش دیدهاند تا ناظر وقایع باشند، کمک به مردم وظیفهای است که مددکاران و پزشکان باید برعهده بگیرند. اهدای پول یا سایر اشکال کمک هم میتواند پیامدهای اخلاقی، احساسی و عملی داشته باشد. آیا این منصفانه است که یک نفر یا یک خانواده را برای کمک از دیگران مجزا کنیم؟ چه اتفاقی میافتد اگر آنها به این نتیجه برسند که با طرح داستان خود برای خارجی بعدی که از راه میرسد، سعی کنند پول بیشتری به دست بیاورند؟ بهعلاوه، ما باید کار خودمان را انجام بدهیم». نویسنده به اینکه بارها ناچار شده در نقش پزشک ظاهر شود، اشاره کرده است و مینویسد: «اما درحالیکه ما وانمود میکنیم از سنگ ساخته شدهایم، سنگ نیستیم. هر روز در یمن چیزی
میشنوم که باعث میشود بغض در گلویم گیر کند...؛ برای جزئیاتی مانند نبود چند دلار برای رساندن کودکی در حال مرگ به بیمارستان. یمن کشوری است که مردم در آن برای نداشتن کرایه تاکسی میمیرند». بعد به صحنهای اشاره میکند که مدتی پیش در حجّه شاهدش بود. بعد از شنیدن صدایی که تصور کرده بمباران هواپیماهای عربستانسعودی است، متوجه شده که صدا و نورافشانی مربوط به آتشبازی جشن ازدواج است. وی اشاره میکند که آمار ازدواج بعد از جنگ بالا رفته و این یک «مکانیسم بقا» است. نویسنده همچنین به وفور ماده مخدری به نام قاط اشاره کرده که بسیاری از مردان حتی مسلح هر روز میجوند و با توجه به فراوانی آن بسیار پرهزینه است. بااینحال، بهنقل از یک امدادگر فرانسوی که از دهه 1980 در یمن مشغول به کار بوده، نوشته است: «میگویند یمن در وضعیت هرجومرج قرار دارد، اما اینطور نیست. ساختارها هنوز وجود دارند».
دکلان والش، گزارشگر روزنامه آمریکایی نیویورکتایمز، با انتشار مقالهای که عنوانش «غذا و سور پرخرج برای عدهای معدود و گرسنگی برای بسیاری از مردم در یمن، گزارشگران بر سر دوراهی» است، به بحران عظیم گرسنگی عمومی ناشی از جنگ در این کشور پرداخته. والش در ابتدای مقاله به وضعیت یک رستوران در صنعا، پایتخت یمن اشاره میکند: «پیشخدمت چندین دیس پر از گوشت بره و برنج را سرو میکرد. برای دسر، کانفا دسر کلاسیک عربی داده میشد، ظرفی پر از شیرینیهای طلاییرنگ که با پنیر پر میشود». بعد به سویه دیگر و وخیم زندگی مردم یمن میپردازد: «یک ساعت بعد که من به محل کارم برگشتم، بخشی خاموش در بیمارستان پر از بچههای دارای سوءتغذیه با صورتهایی مثل اسکلت بود که برای نداشتن اندکی پول و یک وعده غذای خوب، بین مرگ و زندگی معلق بودند. این دو تصویر کنار هم، آدم را ناراحت میکند و بههم میریزد. اغلب تضادهای چشمگیری در مناطق بحران بهچشم میخورد، اما در یمن، این فاصله بزرگ بسیار ناراحتکننده است. مشکل، کمبود غذا نیست. مشکل این است که تعداد اندکی از مردم میتوانند مواد غذایی مورد نیاز خود را بخرند. سالها محاصره، بمباران و تورم روزافزون،
اقتصاد را از هم پاشیده است. وقتی کشوری در هم شکست، یعنی هیچ ایمنیای وجود ندارد. نتیجه، گداهایی هستند که بیرون سوپرمارکتهای پر از کالا ازدحام میکنند؛ بازارهایی پر از محصول در شهرهایی که گرسنگان با برگهای پخته شکمشان را پر میکنند و رستورانهایی با غذاهای پروپیمان در فاصله چندصدمتری از محوطههای پر از گرسنگان ناامید و دردمند و رو به مرگ. این مسئلهای است که خبرنگاران را بر سر دوراهی میگذارد. روزنامهنگارانی که با کیف پر از اسکناسهای ارز، معمولا دلار، برای پرداخت هزینه هتل، رفتوآمد و ترجمه به اینجا میآیند، میبینند با کسر کوچکی از این پول نقد برای یک خانواده گرسنه خیلی کارها میتوان کرد. آیا من باید دست از کار بکشم، نوتبوکم را خاموش کنم و برای کمک پیشقدم شوم؟»
نویسنده در ادامه به واکنش خوانندگان روزنامه پس از انتشار مقالهای درباره قحطی در یمن اشاره کرد که با عکس تکاندهندهای از دختر هفتساله نحیفی بهنام امال حسین همراه بود. این دختربچه که مانند اسکلت بچهای بسیار کوچکتر به نظر میرسید، به گفته مادرش چند روز پس از آن در اردوگاه پناهندگان جان داد. تعدادی از خوانندگان به تیلر هیکس عکاس اعتراض کرده بودند که چرا به دخترک کمک نکرده است. والش مینویسد: «خبرنگاران آموزش دیدهاند تا ناظر وقایع باشند، کمک به مردم وظیفهای است که مددکاران و پزشکان باید برعهده بگیرند. اهدای پول یا سایر اشکال کمک هم میتواند پیامدهای اخلاقی، احساسی و عملی داشته باشد. آیا این منصفانه است که یک نفر یا یک خانواده را برای کمک از دیگران مجزا کنیم؟ چه اتفاقی میافتد اگر آنها به این نتیجه برسند که با طرح داستان خود برای خارجی بعدی که از راه میرسد، سعی کنند پول بیشتری به دست بیاورند؟ بهعلاوه، ما باید کار خودمان را انجام بدهیم». نویسنده به اینکه بارها ناچار شده در نقش پزشک ظاهر شود، اشاره کرده است و مینویسد: «اما درحالیکه ما وانمود میکنیم از سنگ ساخته شدهایم، سنگ نیستیم. هر روز در یمن چیزی
میشنوم که باعث میشود بغض در گلویم گیر کند...؛ برای جزئیاتی مانند نبود چند دلار برای رساندن کودکی در حال مرگ به بیمارستان. یمن کشوری است که مردم در آن برای نداشتن کرایه تاکسی میمیرند». بعد به صحنهای اشاره میکند که مدتی پیش در حجّه شاهدش بود. بعد از شنیدن صدایی که تصور کرده بمباران هواپیماهای عربستانسعودی است، متوجه شده که صدا و نورافشانی مربوط به آتشبازی جشن ازدواج است. وی اشاره میکند که آمار ازدواج بعد از جنگ بالا رفته و این یک «مکانیسم بقا» است. نویسنده همچنین به وفور ماده مخدری به نام قاط اشاره کرده که بسیاری از مردان حتی مسلح هر روز میجوند و با توجه به فراوانی آن بسیار پرهزینه است. بااینحال، بهنقل از یک امدادگر فرانسوی که از دهه 1980 در یمن مشغول به کار بوده، نوشته است: «میگویند یمن در وضعیت هرجومرج قرار دارد، اما اینطور نیست. ساختارها هنوز وجود دارند».