مرضیه برومند در نخستین نشست سرمایههای نمادین معاصر:
هرکدام باید قصه خودمان را بگوییم
گروه هنر: نخستین جلسه از سلسلهنشستهای معرفی و بررسی کارنامه سرمایههای نمادین معاصر با موضوعیت «مرضیه برومند» و با عنوان «پناهگاهی به نام قصه»، عصر یکشنبه، دوم دی، در تالار قلم سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار شد.
در این جلسه که چهرههایی مانند اشرف بروجردی، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، احترام برومند، فرشته طائرپور، رخشان بنیاعتماد، سیدمحمود دعایی، فریدون مجلسی، لیلی رشیدی، مجتبی میرطهماسب، علیرضا تابش، امیرحسین صدیق، شاهرخ فروتنیان و افسانه چهرهآزاد حضور داشتند، پنج صاحبنظر از زوایای مختلف به شخصیت و آثار مرضیه برومند پرداختند.
علی مسعودینیا: تصویر مسلط مردم
علی مسعودینیا، منتقد، در مقالهای تحت عنوان مروری تحلیلی بر خصایص ساختاری و معنایی آثار مرضیه برومند، درباره چگونگی کارکردن این هنرمند در تلویزیون بعد از دهه 60 معتقد است: مرضیه برومند در کنار چند نویسنده و کارگردان دیگر به خوبی متوجه شد که تصویر مسلط مردم در سینما و تلویزیون با واقعیت موجود در تناقض است. به این معنا که مردم در فیلمها و سریالها هیچ بازتاب واقعی روشنی از خویش نمیبینند. بنا بر فراخور روزگار همهچیز ایدئولوژیزه و کانالیزه شده بود. سبک زندگی، توان مالی، طرز فکر، گفتار، جنس روابط، ارزشهای اخلاقی و آرمانهای طبقه متوسط در این دوران یا اصلا تصویر نمیشد یا به نحوی دفرمه پیشروی مخاطب قرار میگرفت. دوالیته خیر و شر داستانهای منطبق با سیاستهای کلان فرهنگی کشور چیده میشد و رئالیسم، به آن معنایی که در کلام فرای آمده، قابل ردیابی نیست. برومند از اواخر دهه 60 در ترمیم این تصویر نقش بسیار مهمی دارد. از منظر درونمتنی او در مرزی باریک میان محاکات برابر و فروتر سریالی مانند «آرایشگاه زیبا» را میسازد. قهرمان داستان، «اسد خمارلو»، یک آرایشگر ساده است. مرد خوشقلب و درستکاری است، اما کفایت برقراری
رابطه عاطفی ندارد و تا حدی هم اطرافیانش از سادهدلی او استفاده میکنند. برخلاف تز مردسالارانه آن دوران، او در محیطی زنسالارانه زندگی میکند که مادرش همهکاره آن است. آرایشگاهش پناهگاه و پاتوق آدمهای حاشیهای و وامانده اجتماع است؛ آدمهایی که هرچند برخی از آنها فرصتطلب یا عصبی هستند، اما در نهایت دوست اسد به حساب میآیند. شوخیها از بلاهت اسد و بدسگالیهای مادرش ساخته میشوند؛ دقیقا عین همان که در زندگی میبینیم. اینجا خبری از سیاست نیست. مردم درگیر دغدغههای روزمرهشان هستند و تنها ارزش قابلاعتنا، ارزشهای اخلاقی و عرفی است. آدمهای او نه اسطوره اخلاق و وجدان هستند و نه اهریمنانی لامذهب در کالبد انسان. آرمانیترینشان روزنامهفروشی است که با تفکری خیاموار به حیات نگاه میکند، اما باز هم کرامت ویژهای ندارد.
وی افزود: براي یافتن طبقه متوسط در دهه 70 شمسی، خاصه بعد از انتخابات سال 1376، برومند دو سریال بسیار مهم و موفق دارد: «تهران 11» و «هتل». هر دو سریال تقریبا فرم روایی یکسانی دارند؛ در اولی یک خودرو و در دومی یک هتل باعث میشود تا تصاویری واقعگرایانه و درعینحال شوخطبعانه از آدمهای طبقه متوسط آن روزگار را ببینیم. در «تهران 11» داستان هر اپیزود فرق میکند و در «هتل» هم گرچه همین ساختار رعایت شده، اما داستان خود کارمندان هتل نیز بهطور مداوم پی گرفته میشود. هیچ قهرمان عجیب و آرمانی و غیرقابلباوری در این دو سریال دیده نمیشود. اینجا به فراخور زمانه، برومند کوشیده تا همچنان به نکات مهمی مانند شیوه درست زندگی شهری، وضعیتهای اگزیستانسیال جامعه درحالتوسعه، حقوق زنان، حقوق کودکان، روابط خانوادگی، روابط و مناسبات تجاری و نیز معضلات اقتصادی طبقه متوسط بپردازد.
این پژوهشگر در ادامه به یکی از مهمترین خصایص آثار برومند؛ حضور قهرمانان زن، اشاره کرد و گفت: برومند چه در آثاری که برای بزرگسالان میسازد و چه در آثار مختص کودک و نوجوان، میکوشد نقش زن را برجسته و چشمگیر در نظر بگیرد. زنان آثار برومند هم البته زنان آرمانی و خارقالعادهای نیستند. حتی گاهی زنان بدجنس و خبیث هم در کارهای او حضور دارند؛ یعنی همچنان او به شکلی دموکرات از جنسیت بهره میجوید. زنبودن در آثار برومند خودبهخود ارزش نیست و کاراکتر را محق جلوه نمیدهد، اما زنهایی که والامنشی انسانی خاصی دارند، در برخی از آثار او به مرکز ثقل داستان تبدیل میشوند و از آنجا که معمولا داستانهایش نهاد خانواده را مشت نمونه خروار اجتماع میگیرد، در حقیقت روی نقش مهم اجتماعی زنان تأکید میورزد.
زنان داستانهای برومند سیرت زیبا دارند. هیچکدام زیبایی ظاهری خیرهکنندهای ندارند، چهرهشان زنانه و جذاب و مهربان است اما امتیاز اولشان زیباییشان نیست؛ حتی اگر مثل قهرمانان «آبپریا» فرشتهسانانی باشند در کالبد زنانه. آنها اگر قدرت و کرامتی دارند، برآمده از سه عنصر درایت، خلاقیت و عطوفتشان است. خواه مادربزرگ سریال «خونه مادربزرگه» باشد یا مادرخانومی «قصههای تابهتا»، شمسی «کارآگاه شمسی و مادام» باشد یا حتی مادر فیلم «مربای شیرین». پس زنان برومند، پیش از آنکه بار مفهومی داستان و چرایی رفتارشان بر جنسیتشان سوار باشد، انسانهای نیکسرشتی هستند با ظاهر و تواناییهایی متعارف که بدون تابوشکنیهای بنیادین و ساختارشکنی عرفی هم خود ترقی میکنند و هم اطرافیانشان را به نقطه عطف رفتاری و اخلاقی میرسانند. اخلاقی که برومند ترویج میکند، نه اخلاقی یوتیلیتارین که اخلاقی نیچهوار است؛ نه گفتن به انقیاد و بردگی و استفاده از کرامت انسانی بهعنوان امری ترقیبخش. اگر قهرمان او ویژگی خیلی خاصی دارد معمولا در محاکات برتر قرار میگیرد؛ یعنی کاملا فراانسانی میشود، مثل پریان «آبپریا» یا زیزیگولو که موجودی فانتزی و فضایی
است و نه دختر است نه پسر.
مسعودینیا در پایان مقالهاش گفت: غیر از «مدرسه موشها» که اساس آن بر تیپسازی است تا بچهها آیینهای تمامنما از همسالان خود را در نخستین تجربه جدی اجتماعیشان پیشروی خود ببینند، درخشانترین وجه این مواجهه را میتوان در «تهران 11»، «آرایشگاه زیبا» و «هتل» دید. کارکرد دیگر تیپها ایجاد طنز از طریق رفتارهای آشنای اجتماعی است. طنز آثار برومند نه از موقعیتهای اسلپاستیک ساخته میشود، نه از شوخیهای پرتکرار کلامی. او کمدی موقعیت را میپسندد؛ از طریق بازنمایی رفتارهای عموما نکوهیده تیپهای مختلف جامعه. بهاینترتیب او نوعی کمدی سالم، واقعگرایانه و بهدور از لودگی را مدنظر دارد و معمولا هم به آنچه که میخواهد میرسد. دوز کمدی در آثار او آنقدری نیست که خنداندن مخاطب را در اولویت قرار دهد. برومند همواره بهدنبال یک پیام اخلاقی و انسانی است و در کنار آن گوشه چشمی دارد به معضلات اجتماعی زمانه خویش و هرگز این هدف را قربانی وجه اینترتیمنت آثارش نمیکند و شگفتا که بااینحال از سرگرمکردن مخاطبش هم یک لحظه غافل نمیماند. همین سطر آخر را بهعنوان مهمترین دلیل اهمیت او و آثارش در چهار دهه اخیر بگیرید و حسن ختامی
بر این مقال.
سرگه بارسقیان: نوستالژیساز امروزی
سرگه بارسقیان، روزنامهنگار نیز در مقالهای با نام برومند، نوستالژیساز امروزی گفت: من از نسلی هستم که با عروسکهای تلویزیونش بالید و برومند شد. نسلی که در سلطه بیرقیب تلویزیون در دهه ۶۰، در غمگساری مادر و پدر گمکردگان، در قاب هنوز سیاهوسفید تلویزیون که حتی رنگ لباس بازیکنان فوتبالش را باید گزارشگر ورزشی اعلام میکرد و چپ و راست ایستادنشان را نشان میداد، در نورسیدگان انیمیشنهای ژاپنی و نوردیدگان کاراکترهای وطنی، به عروسکهایی دل بست که آواز و آوازهشان از خانه، شهر و کشور ما برون شد و شد آنچه سال ۶۳ روزنامه کیهان نوشت: «موشهای ایرانی هم اکنون یکی از سریالهای پربیننده کودکان ژاپنی، چینی و الجزایری است». این موشها پیشتر چهره عبوث تلویزیون رنگندیده و جنگدیده را جویده بودند؛ مردم دلنگران را آواز کپل شاد میکرد. هنوز نمیدانستیم شاعر «آ مثل آواز، قصه شد آغاز» یک روحانی حوزه علمیه بود. «مدرسه موشها» قرار بود بچهها را تشویق کند مدرسه بروند؛ آن هم در سال ۶۰ در فضاي شعار «همه ایران را مدرسه کنیم». «مدرسه موشها» در آن یکدستی پساانقلابی سال ۶۰ موشهایی گونهگون داشت؛ تیپهایی متفاوت با سلایق و علایق
مختلف؛ در هر خانه میشد یک کپل پیدا کرد، یک موشموشک یا دمباریک. کارگردانش میگفت کار ما قوی نیست اما در میان برنامههای فعلی تلویزیون کار خوبی است. خشک و جدی نیست. آموزش را از طریق طنز بیان میکند و هر موشی معرف یک شخصیت است: کپل معرف یک شاگرد بامزه و شکمو، دمباریک شخصیتی پیچیده و عینکی نمونه شاگرد زرنگ، دقیق و درسخوان که تبدیل شده بود به یک شاگرد خبرچین که همین او را برای بچهها محبوب نکرد. کارگردان گفت این بلایی است که شورای تلویزیون سر عینکی آورده است: «چون مسائل طنزآمیزی بین شاگردان و معلم اتفاق میافتد، ما برای اینکه این مسائل را برای معلم مطرح نکرده باشیم، عینکی را وارد برنامه کردیم که جای معلم بتوان آن مسائل طنزآلود را با او داشته باشیم. او گفت درهرحال شورا حاضر به شوخی با عینکی نیز نیست و در نتیجه از عینکی یک شاگرد خبرچین ولی زرنگ ساخته شده است. نارنجی درسخوان ولی درعینحال بچهای است که برخلاف عینکی خیلی زود با بچهها دوست میشود. موشموشک، خواهر عینکی و دمدراز معرف بچههایی هستند که همیشه شوق رفتن به مدرسه دارند».
او افزود: چهار سال بعد موشها از مدرسه به شهر رفتند؛ شهری که «اسمشو نبر» تهدیدش میکرد و دیگر غصه آنها نرفتن به مدرسه نبود، گربهای بود هراسناک. در سالهای میانی جنگ، تهدید واقعی تجاوز یک «دشمن» چنان پررنگ بود که حتی موش کوچولوها هم درکش میکردند و نیاز به اتحادی همگانی بود برای به دام انداختن گربه. «اسمشو نبر» واقعی هم اسمش را نمیبردند؛ اسمش «صدام حسین» بود اما میگفتند «صدام یزید کافر». دو سال بعد (۱۳۶۶) موشها به شهری دیگر رسیده بودند. ما ماندیم و «خونه مادربزرگه» که دیگر موشی نداشت. «اسمشو نبر» شده بود «یه سر و دو گوش»؛ تهدیدی که خیالی مینمود، به کار ترساندن جوجهها میآمد.
«خونه مادربزرگه» سالی ساخته شد که موشکهای «اسمشو نبر» رسیده بود به تهران؛ اما برومند خانهای ساخت که در آن جوجه و گربه و سگ شده بودند یک خانواده؛ همزیستی مسالمتآمیزی که زیر سایه مادربزرگ شکل گرفته بود. با الهامی که برومند از خانه ننه حلیمه گرفت؛ مامای ده بشم حوالی بندرانزلی که شوهرش نظافتچی مجتمعهای خزرویلا بود؛ خانهای به گفته احترام خانم برومند «پر از سگ و گربه و غاز و اردک و مرغ و خروس و گاو» بود. خانه مادربزرگه در کلاردشت هنوز بکر پابرجاست؛ بیننده موشندیده اما موشکدیده را آرام جانی بود آن خانه رؤیایی.
وی افزود: در «الو الو من جوجوام» محصول سال ۷۳ این عروسکها بودند که وارد دنیای انسانها شدند. عروسکهایی در فضایی رئال در شهری واقعی در میانه دوره سازندگی. در این فیلم آقا میو و جوجو (گربه و جوجه) در اتحاد با همدیگر، گردنبند خانمبزرگ را از سارقان بازپس میگیرند. قهرمانانی عروسکی در دنیای واقعی آدمها.
برومند دو سال بعد (۱۳۷۵) تجربه ورود یک عروسک دیگر به دنیای واقعی آدمها را تکرار کرد؛ زیزیگولو در «قصههای تابهتا» موجود بیمثلومانندی بود که آرزوهای آدمبزرگها در زندگی روزمره را برآورده میکرد. یک سال مانده به برآوردن جنبش اصلاحی در ایران، قهرمانی عروسکی در قاب تلویزیون جا گرفته بود که با وردی، آرزو را محقق میکرد؛ گویی نشانهای بود از استیصال انسان شهرنشین در هیاهوی آهن و آدم.
بارسقیان در ادامه گفت: برومند اواخر دهه ۷۰ و دهه ۸۰ از شهر بیرون نرفت؛ با پرسناژهای واقعی سروکار داشت و زندگی روزمره شهرنشینان؛ کارگردان «آرایشگاه زیبا»، «تهران ۱۱» (۷۶) را میسازد که تابلویی است از ورود پراید به زندگی ایرانیان؛ خودرویی که آرزوی ماشیندارشدن اقشار کمدرآمد را برآورده میکرد. «هتل» (۷۷) پدیده در حال گسترش سفرهای بین شهری و اهمیت هتلگردی را نشان میداد؛ نمایی از گونهگونی فرهنگی و پیچیدگی بافت اجتماعی. «ورثه آقای نیکبخت» و «کارآگاه شمسی و دستیارش مادام»، «کتابفروشی هدهد» و «همه بچههای من» برومند را تا سال ۹۰ به «آبپریا» رساند؛ با مضمونی تخیلی و فانتزی و نگاهی به جدیترین مسئله امروز و فردای ایران: «آب».
وی در پایان یادآور شد: در سال ۹۳، برومند از شهر واقعی به شهر خیالی موشها بازگشت؛ «شهر موشها» دو حکایت ۳۰ سال بزرگترشدن موشهایی است که زندگی امروزه دارند؛ با نسل جدیدی از موشهای حاصل ازدواج آنان. در «شهر موشها2» یک «غیر»، «بچهگربه سفید» (پیشو) پیدا و توسط موشها نگهداری میشود؛ اینجا گربهها به دو گونه سیاه و سفید تقسیم میشوند؛ اسمشو نبر، سیاه است و پیشو سفید و در این میان گربه سفید هم از سیاه در امان نیست.
امیر اثباتی: تربیتشده در خانواده سنتی
امیر اثباتی هم در این نشست مقاله خود را با عنوان از مرضیهسادات برومندیزدی تا خاله مرضیه که به هویت فردی و اجتماعی این هنرمند میپرداخت، ارائه کرد که در بخشی از آن آمده است: مرضیه برومند در اصل مرضیهسادات برومندیزدی است. فرزند پدری سنتی و مذهبی با اصلیت یزدی که محدودیت ویژهای برای دو پسر و چهار دخترش قائل نمیشد و مادری که اگر هم سواد نداشت، با یادداشتهای تصویری برای فرزندانش پیغام میگذاشت؛ اهل سینمارفتن بود و احتمالا ذوقِ نمایش و اندوخته غنی قصههای قدیمی و اصطلاحات و ضربالمثلهایی که بعدها در کارهای مرضیه خیلی به کار گرفته شدند و حاصل رشد و نمو در چنین محیطی است. مرضیه برومند بزرگشده میدان کالنتریِ خیابان دلگشا و بعدتر چهارراه آبسردار است، نزدیک میدان ژاله. در حاشیه تهران قدیم که ترکیبی است از محلههایی با بافت قدیمی و محلههایی نوساز در کنار هم. انس و آشنایی و عشق و علاقه به این بافت و هویتِ اصیل در بسیاری از آثار مرضیه برومند دیده میشود؛ مثال در مجموعه کودکی غلامحسینخان که در آن، محلهها و اماکن قدیمیِ تهران جستوجو میشود یا آرایشگاه زیبا که لوکیشن اصلیاش در خیابان ایران، پایینتر از چهارراه
آبسردار قرار دارد.
او درباره ویژگیهای این هنرمند نیز گفت: مرضیه برومند ویژگی جالب دیگری هم دارد. او ضمنا زن است! که البته نباید اهمیتی داشته باشد، اما به نظر من این صفت در کارهایش و روند فعالیتش نقش بسیار پررنگی دارد و قطعا منظورم آن وجه از زنبودن هم هست که در اجتماع ما جنس دوم محسوب میشود. کارگاه شمسی و دستیارش مادام، نمونهای است از واکنش مرضیه برومند به این توزیع نابرابر نقش اجتماعی.
در یکی از قسمتهای سریال هتل هم یکجورهایی و البته خیلی هوشمندانه و حتی تمسخرآمیز دیدگاهش را درباره فمینیسم و زنانگی و عقدههای کودکانه خودبرتربینیِ برخی مردان -مردانِ مغرورِ ناتوان- به تصویر میکشد. پوراندختِ سریال «همه بچههای من» هم زنی است مشکلگشای اطرافیان که فرزندی ندارد؛ ولی همه بچههای دیگران را دوست میدارد، انگار فرزندان خودش هستند. به این وجه مادرانگی بعدا میرسیم؛ اما از مجردبودن مرضیه برومند سریع عبور نکنیم. از پوراندخت که مجرد است، گفتیم. از اسد، پیرپسرِ آرایشگاه زیبا هم بگوییم و اصرار دوست و آشنا و فامیل برای نجات او از وضعیت ظاهرا معذب تجرد. مرضیه برومند در آرایشگاه زیبا با این مسئله شخصی/عمومی بسیار بزرگمنشانه و از منظری اخلاقی/انسانی روبهرو میشود. زنانگیِ در دایره مفاهیم و ارزشهای مد نظر او نقش حساس و والایی دارد، نه آنطور که در فیلم ورود آقایان ممنوع به نمایش درآمد، مترادف باشد با نقابِ انگار ازلی-ابدی خوشگلی و بزک و لوندی و حسرت شوهر بر چهره و ذهن زن. جالب است که پیشنهاد ساخت آن فیلم را به مرضیه برومند داده بودند و حتی نام فیلم هم ایده اوست؛ اما سرانجام نتوانست با قصهای کنار
بیاید که از جنس اعتقاداتش نبود.
تلاش فردی در امر صنفی
در ادامه، «فرهاد توحیدی» با موضوع تلاش فردی در امر صنفی سخن گفت. او برومند را نه یک فعال صنفی کلاسیک؛ اما همراه با فعالیتهای صنفی دانست و اظهار کرد: ظاهر و باطن او یکی است؛ چون کار هرکسی شبیه اوست و خلاف آنچه تصور میشود، هنرمند درونمایه آثارش را انتخاب نمیکند؛ بلکه این درونمایه است که او را انتخاب میکند.
او سپس درباره ماهیت فعالیت صنفی گفت: این مقوله جدا از توسعهیافتگی یا توسعهنیافتگی نیست. توسعهیافتگی بر پایه اصول ثابت استوار است و بعد الگوهای ملی. اصول ثابت یعنی دولت حداقلی و پاسخگو، صنعتیشدن، توجه به عقلانیت، بخش خصوصیِ فعال، نظام آموزشی کاربردی و خلاق، نخبگان ابزاریِ منسجم و مردم مسئولیتپذیر. اگرچه این اصول توسعهیافتگی جهانشمول است؛ ولی مراتب کاربردی و عملیشان متفاوت است؛ اما حال باید دید ما در ایران با چه میزان از این عناصر روبهرو هستیم.
این فیلمنامهنویس تصریح کرد: مرضیه برومند در نقش کنشگر اجتماعی بر منابع تربیتی تأثیرگذار بوده است. برومند تاب بیعدالتی ندارد و صراحت لهجه دارد. در دهه 80، پس از دو دهه سینمای موفق کودک که حتی گروه داشت، ناگهان نزول کرد و گرفتاری پیدا کرد. در آن شرایط او و فرشته طائرپور شورای سینمای کودک را ایجاد کردند که مؤثر بود؛ اما او در ایران که دولت سهم فرهنگ و هنر را نمیدهد و سندیکاها زرد هستند، کار صنفی کرد و خانه عروسک را برای بچههای فعال در حوزه نمایش عروسکی ایجاد کرد که یقینا از باقیات صالحات او خواهد بود.
به آیندهای بهتر برای ایران و جهان خوشبینم
«مرضیه برومند» نیز با عنوان چطور قصه تعریف کنیم؟ سخنانی ایراد کرد: من واقعا نمیدانم چطور! فکر نمیکنم دستورالعمل خاصی هم در این زمینه وجود داشته باشد. به نظر من قصهگفتن هم مثل همه هنرها غریزی است و اکتسابی نیست. البته تربیت این استعداد از طریق مشاهده و مطالعه و دانستن و یادگرفتن تکنیک، به رشد و ارتقای همه شاخههای هنری کمک میکند. او در پایان خاطرنشان کرد: اینهمه حرف زدم؛ ولی هنوز نگفتهام که چطور باید قصه بگویم؛ چون نمیدانم. فقط میدانم که باید یاد بگیریم هرکدام قصه خودمان را بگوییم. همانطور که فکر میکنیم و حس میکنیم. این قصه حتما درست است. و البته درباره معلم شیمی دبیرستانش گفت: راستی خانم هاشمی را همان وقت از مدرسه بیرون کردند. حالا که در این مکان شریف و مقدس از موقعیت استفاده میکنم و از همه میخواهم به احترام منظر هاشمی سیاهپوش که نمیدانم در این دنیا هست یا نه، از جا بلند شویم و برایش کف بزنیم.
در پایان این برنامه، مستند «پناهگاهی به نام قصه» ساخته پوریا عالمی به نمایش درآمد و کتابی به همین نام رونمایی شد.
گروه هنر: نخستین جلسه از سلسلهنشستهای معرفی و بررسی کارنامه سرمایههای نمادین معاصر با موضوعیت «مرضیه برومند» و با عنوان «پناهگاهی به نام قصه»، عصر یکشنبه، دوم دی، در تالار قلم سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار شد.
در این جلسه که چهرههایی مانند اشرف بروجردی، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، احترام برومند، فرشته طائرپور، رخشان بنیاعتماد، سیدمحمود دعایی، فریدون مجلسی، لیلی رشیدی، مجتبی میرطهماسب، علیرضا تابش، امیرحسین صدیق، شاهرخ فروتنیان و افسانه چهرهآزاد حضور داشتند، پنج صاحبنظر از زوایای مختلف به شخصیت و آثار مرضیه برومند پرداختند.
علی مسعودینیا: تصویر مسلط مردم
علی مسعودینیا، منتقد، در مقالهای تحت عنوان مروری تحلیلی بر خصایص ساختاری و معنایی آثار مرضیه برومند، درباره چگونگی کارکردن این هنرمند در تلویزیون بعد از دهه 60 معتقد است: مرضیه برومند در کنار چند نویسنده و کارگردان دیگر به خوبی متوجه شد که تصویر مسلط مردم در سینما و تلویزیون با واقعیت موجود در تناقض است. به این معنا که مردم در فیلمها و سریالها هیچ بازتاب واقعی روشنی از خویش نمیبینند. بنا بر فراخور روزگار همهچیز ایدئولوژیزه و کانالیزه شده بود. سبک زندگی، توان مالی، طرز فکر، گفتار، جنس روابط، ارزشهای اخلاقی و آرمانهای طبقه متوسط در این دوران یا اصلا تصویر نمیشد یا به نحوی دفرمه پیشروی مخاطب قرار میگرفت. دوالیته خیر و شر داستانهای منطبق با سیاستهای کلان فرهنگی کشور چیده میشد و رئالیسم، به آن معنایی که در کلام فرای آمده، قابل ردیابی نیست. برومند از اواخر دهه 60 در ترمیم این تصویر نقش بسیار مهمی دارد. از منظر درونمتنی او در مرزی باریک میان محاکات برابر و فروتر سریالی مانند «آرایشگاه زیبا» را میسازد. قهرمان داستان، «اسد خمارلو»، یک آرایشگر ساده است. مرد خوشقلب و درستکاری است، اما کفایت برقراری
رابطه عاطفی ندارد و تا حدی هم اطرافیانش از سادهدلی او استفاده میکنند. برخلاف تز مردسالارانه آن دوران، او در محیطی زنسالارانه زندگی میکند که مادرش همهکاره آن است. آرایشگاهش پناهگاه و پاتوق آدمهای حاشیهای و وامانده اجتماع است؛ آدمهایی که هرچند برخی از آنها فرصتطلب یا عصبی هستند، اما در نهایت دوست اسد به حساب میآیند. شوخیها از بلاهت اسد و بدسگالیهای مادرش ساخته میشوند؛ دقیقا عین همان که در زندگی میبینیم. اینجا خبری از سیاست نیست. مردم درگیر دغدغههای روزمرهشان هستند و تنها ارزش قابلاعتنا، ارزشهای اخلاقی و عرفی است. آدمهای او نه اسطوره اخلاق و وجدان هستند و نه اهریمنانی لامذهب در کالبد انسان. آرمانیترینشان روزنامهفروشی است که با تفکری خیاموار به حیات نگاه میکند، اما باز هم کرامت ویژهای ندارد.
وی افزود: براي یافتن طبقه متوسط در دهه 70 شمسی، خاصه بعد از انتخابات سال 1376، برومند دو سریال بسیار مهم و موفق دارد: «تهران 11» و «هتل». هر دو سریال تقریبا فرم روایی یکسانی دارند؛ در اولی یک خودرو و در دومی یک هتل باعث میشود تا تصاویری واقعگرایانه و درعینحال شوخطبعانه از آدمهای طبقه متوسط آن روزگار را ببینیم. در «تهران 11» داستان هر اپیزود فرق میکند و در «هتل» هم گرچه همین ساختار رعایت شده، اما داستان خود کارمندان هتل نیز بهطور مداوم پی گرفته میشود. هیچ قهرمان عجیب و آرمانی و غیرقابلباوری در این دو سریال دیده نمیشود. اینجا به فراخور زمانه، برومند کوشیده تا همچنان به نکات مهمی مانند شیوه درست زندگی شهری، وضعیتهای اگزیستانسیال جامعه درحالتوسعه، حقوق زنان، حقوق کودکان، روابط خانوادگی، روابط و مناسبات تجاری و نیز معضلات اقتصادی طبقه متوسط بپردازد.
این پژوهشگر در ادامه به یکی از مهمترین خصایص آثار برومند؛ حضور قهرمانان زن، اشاره کرد و گفت: برومند چه در آثاری که برای بزرگسالان میسازد و چه در آثار مختص کودک و نوجوان، میکوشد نقش زن را برجسته و چشمگیر در نظر بگیرد. زنان آثار برومند هم البته زنان آرمانی و خارقالعادهای نیستند. حتی گاهی زنان بدجنس و خبیث هم در کارهای او حضور دارند؛ یعنی همچنان او به شکلی دموکرات از جنسیت بهره میجوید. زنبودن در آثار برومند خودبهخود ارزش نیست و کاراکتر را محق جلوه نمیدهد، اما زنهایی که والامنشی انسانی خاصی دارند، در برخی از آثار او به مرکز ثقل داستان تبدیل میشوند و از آنجا که معمولا داستانهایش نهاد خانواده را مشت نمونه خروار اجتماع میگیرد، در حقیقت روی نقش مهم اجتماعی زنان تأکید میورزد.
زنان داستانهای برومند سیرت زیبا دارند. هیچکدام زیبایی ظاهری خیرهکنندهای ندارند، چهرهشان زنانه و جذاب و مهربان است اما امتیاز اولشان زیباییشان نیست؛ حتی اگر مثل قهرمانان «آبپریا» فرشتهسانانی باشند در کالبد زنانه. آنها اگر قدرت و کرامتی دارند، برآمده از سه عنصر درایت، خلاقیت و عطوفتشان است. خواه مادربزرگ سریال «خونه مادربزرگه» باشد یا مادرخانومی «قصههای تابهتا»، شمسی «کارآگاه شمسی و مادام» باشد یا حتی مادر فیلم «مربای شیرین». پس زنان برومند، پیش از آنکه بار مفهومی داستان و چرایی رفتارشان بر جنسیتشان سوار باشد، انسانهای نیکسرشتی هستند با ظاهر و تواناییهایی متعارف که بدون تابوشکنیهای بنیادین و ساختارشکنی عرفی هم خود ترقی میکنند و هم اطرافیانشان را به نقطه عطف رفتاری و اخلاقی میرسانند. اخلاقی که برومند ترویج میکند، نه اخلاقی یوتیلیتارین که اخلاقی نیچهوار است؛ نه گفتن به انقیاد و بردگی و استفاده از کرامت انسانی بهعنوان امری ترقیبخش. اگر قهرمان او ویژگی خیلی خاصی دارد معمولا در محاکات برتر قرار میگیرد؛ یعنی کاملا فراانسانی میشود، مثل پریان «آبپریا» یا زیزیگولو که موجودی فانتزی و فضایی
است و نه دختر است نه پسر.
مسعودینیا در پایان مقالهاش گفت: غیر از «مدرسه موشها» که اساس آن بر تیپسازی است تا بچهها آیینهای تمامنما از همسالان خود را در نخستین تجربه جدی اجتماعیشان پیشروی خود ببینند، درخشانترین وجه این مواجهه را میتوان در «تهران 11»، «آرایشگاه زیبا» و «هتل» دید. کارکرد دیگر تیپها ایجاد طنز از طریق رفتارهای آشنای اجتماعی است. طنز آثار برومند نه از موقعیتهای اسلپاستیک ساخته میشود، نه از شوخیهای پرتکرار کلامی. او کمدی موقعیت را میپسندد؛ از طریق بازنمایی رفتارهای عموما نکوهیده تیپهای مختلف جامعه. بهاینترتیب او نوعی کمدی سالم، واقعگرایانه و بهدور از لودگی را مدنظر دارد و معمولا هم به آنچه که میخواهد میرسد. دوز کمدی در آثار او آنقدری نیست که خنداندن مخاطب را در اولویت قرار دهد. برومند همواره بهدنبال یک پیام اخلاقی و انسانی است و در کنار آن گوشه چشمی دارد به معضلات اجتماعی زمانه خویش و هرگز این هدف را قربانی وجه اینترتیمنت آثارش نمیکند و شگفتا که بااینحال از سرگرمکردن مخاطبش هم یک لحظه غافل نمیماند. همین سطر آخر را بهعنوان مهمترین دلیل اهمیت او و آثارش در چهار دهه اخیر بگیرید و حسن ختامی
بر این مقال.
سرگه بارسقیان: نوستالژیساز امروزی
سرگه بارسقیان، روزنامهنگار نیز در مقالهای با نام برومند، نوستالژیساز امروزی گفت: من از نسلی هستم که با عروسکهای تلویزیونش بالید و برومند شد. نسلی که در سلطه بیرقیب تلویزیون در دهه ۶۰، در غمگساری مادر و پدر گمکردگان، در قاب هنوز سیاهوسفید تلویزیون که حتی رنگ لباس بازیکنان فوتبالش را باید گزارشگر ورزشی اعلام میکرد و چپ و راست ایستادنشان را نشان میداد، در نورسیدگان انیمیشنهای ژاپنی و نوردیدگان کاراکترهای وطنی، به عروسکهایی دل بست که آواز و آوازهشان از خانه، شهر و کشور ما برون شد و شد آنچه سال ۶۳ روزنامه کیهان نوشت: «موشهای ایرانی هم اکنون یکی از سریالهای پربیننده کودکان ژاپنی، چینی و الجزایری است». این موشها پیشتر چهره عبوث تلویزیون رنگندیده و جنگدیده را جویده بودند؛ مردم دلنگران را آواز کپل شاد میکرد. هنوز نمیدانستیم شاعر «آ مثل آواز، قصه شد آغاز» یک روحانی حوزه علمیه بود. «مدرسه موشها» قرار بود بچهها را تشویق کند مدرسه بروند؛ آن هم در سال ۶۰ در فضاي شعار «همه ایران را مدرسه کنیم». «مدرسه موشها» در آن یکدستی پساانقلابی سال ۶۰ موشهایی گونهگون داشت؛ تیپهایی متفاوت با سلایق و علایق
مختلف؛ در هر خانه میشد یک کپل پیدا کرد، یک موشموشک یا دمباریک. کارگردانش میگفت کار ما قوی نیست اما در میان برنامههای فعلی تلویزیون کار خوبی است. خشک و جدی نیست. آموزش را از طریق طنز بیان میکند و هر موشی معرف یک شخصیت است: کپل معرف یک شاگرد بامزه و شکمو، دمباریک شخصیتی پیچیده و عینکی نمونه شاگرد زرنگ، دقیق و درسخوان که تبدیل شده بود به یک شاگرد خبرچین که همین او را برای بچهها محبوب نکرد. کارگردان گفت این بلایی است که شورای تلویزیون سر عینکی آورده است: «چون مسائل طنزآمیزی بین شاگردان و معلم اتفاق میافتد، ما برای اینکه این مسائل را برای معلم مطرح نکرده باشیم، عینکی را وارد برنامه کردیم که جای معلم بتوان آن مسائل طنزآلود را با او داشته باشیم. او گفت درهرحال شورا حاضر به شوخی با عینکی نیز نیست و در نتیجه از عینکی یک شاگرد خبرچین ولی زرنگ ساخته شده است. نارنجی درسخوان ولی درعینحال بچهای است که برخلاف عینکی خیلی زود با بچهها دوست میشود. موشموشک، خواهر عینکی و دمدراز معرف بچههایی هستند که همیشه شوق رفتن به مدرسه دارند».
او افزود: چهار سال بعد موشها از مدرسه به شهر رفتند؛ شهری که «اسمشو نبر» تهدیدش میکرد و دیگر غصه آنها نرفتن به مدرسه نبود، گربهای بود هراسناک. در سالهای میانی جنگ، تهدید واقعی تجاوز یک «دشمن» چنان پررنگ بود که حتی موش کوچولوها هم درکش میکردند و نیاز به اتحادی همگانی بود برای به دام انداختن گربه. «اسمشو نبر» واقعی هم اسمش را نمیبردند؛ اسمش «صدام حسین» بود اما میگفتند «صدام یزید کافر». دو سال بعد (۱۳۶۶) موشها به شهری دیگر رسیده بودند. ما ماندیم و «خونه مادربزرگه» که دیگر موشی نداشت. «اسمشو نبر» شده بود «یه سر و دو گوش»؛ تهدیدی که خیالی مینمود، به کار ترساندن جوجهها میآمد.
«خونه مادربزرگه» سالی ساخته شد که موشکهای «اسمشو نبر» رسیده بود به تهران؛ اما برومند خانهای ساخت که در آن جوجه و گربه و سگ شده بودند یک خانواده؛ همزیستی مسالمتآمیزی که زیر سایه مادربزرگ شکل گرفته بود. با الهامی که برومند از خانه ننه حلیمه گرفت؛ مامای ده بشم حوالی بندرانزلی که شوهرش نظافتچی مجتمعهای خزرویلا بود؛ خانهای به گفته احترام خانم برومند «پر از سگ و گربه و غاز و اردک و مرغ و خروس و گاو» بود. خانه مادربزرگه در کلاردشت هنوز بکر پابرجاست؛ بیننده موشندیده اما موشکدیده را آرام جانی بود آن خانه رؤیایی.
وی افزود: در «الو الو من جوجوام» محصول سال ۷۳ این عروسکها بودند که وارد دنیای انسانها شدند. عروسکهایی در فضایی رئال در شهری واقعی در میانه دوره سازندگی. در این فیلم آقا میو و جوجو (گربه و جوجه) در اتحاد با همدیگر، گردنبند خانمبزرگ را از سارقان بازپس میگیرند. قهرمانانی عروسکی در دنیای واقعی آدمها.
برومند دو سال بعد (۱۳۷۵) تجربه ورود یک عروسک دیگر به دنیای واقعی آدمها را تکرار کرد؛ زیزیگولو در «قصههای تابهتا» موجود بیمثلومانندی بود که آرزوهای آدمبزرگها در زندگی روزمره را برآورده میکرد. یک سال مانده به برآوردن جنبش اصلاحی در ایران، قهرمانی عروسکی در قاب تلویزیون جا گرفته بود که با وردی، آرزو را محقق میکرد؛ گویی نشانهای بود از استیصال انسان شهرنشین در هیاهوی آهن و آدم.
بارسقیان در ادامه گفت: برومند اواخر دهه ۷۰ و دهه ۸۰ از شهر بیرون نرفت؛ با پرسناژهای واقعی سروکار داشت و زندگی روزمره شهرنشینان؛ کارگردان «آرایشگاه زیبا»، «تهران ۱۱» (۷۶) را میسازد که تابلویی است از ورود پراید به زندگی ایرانیان؛ خودرویی که آرزوی ماشیندارشدن اقشار کمدرآمد را برآورده میکرد. «هتل» (۷۷) پدیده در حال گسترش سفرهای بین شهری و اهمیت هتلگردی را نشان میداد؛ نمایی از گونهگونی فرهنگی و پیچیدگی بافت اجتماعی. «ورثه آقای نیکبخت» و «کارآگاه شمسی و دستیارش مادام»، «کتابفروشی هدهد» و «همه بچههای من» برومند را تا سال ۹۰ به «آبپریا» رساند؛ با مضمونی تخیلی و فانتزی و نگاهی به جدیترین مسئله امروز و فردای ایران: «آب».
وی در پایان یادآور شد: در سال ۹۳، برومند از شهر واقعی به شهر خیالی موشها بازگشت؛ «شهر موشها» دو حکایت ۳۰ سال بزرگترشدن موشهایی است که زندگی امروزه دارند؛ با نسل جدیدی از موشهای حاصل ازدواج آنان. در «شهر موشها2» یک «غیر»، «بچهگربه سفید» (پیشو) پیدا و توسط موشها نگهداری میشود؛ اینجا گربهها به دو گونه سیاه و سفید تقسیم میشوند؛ اسمشو نبر، سیاه است و پیشو سفید و در این میان گربه سفید هم از سیاه در امان نیست.
امیر اثباتی: تربیتشده در خانواده سنتی
امیر اثباتی هم در این نشست مقاله خود را با عنوان از مرضیهسادات برومندیزدی تا خاله مرضیه که به هویت فردی و اجتماعی این هنرمند میپرداخت، ارائه کرد که در بخشی از آن آمده است: مرضیه برومند در اصل مرضیهسادات برومندیزدی است. فرزند پدری سنتی و مذهبی با اصلیت یزدی که محدودیت ویژهای برای دو پسر و چهار دخترش قائل نمیشد و مادری که اگر هم سواد نداشت، با یادداشتهای تصویری برای فرزندانش پیغام میگذاشت؛ اهل سینمارفتن بود و احتمالا ذوقِ نمایش و اندوخته غنی قصههای قدیمی و اصطلاحات و ضربالمثلهایی که بعدها در کارهای مرضیه خیلی به کار گرفته شدند و حاصل رشد و نمو در چنین محیطی است. مرضیه برومند بزرگشده میدان کالنتریِ خیابان دلگشا و بعدتر چهارراه آبسردار است، نزدیک میدان ژاله. در حاشیه تهران قدیم که ترکیبی است از محلههایی با بافت قدیمی و محلههایی نوساز در کنار هم. انس و آشنایی و عشق و علاقه به این بافت و هویتِ اصیل در بسیاری از آثار مرضیه برومند دیده میشود؛ مثال در مجموعه کودکی غلامحسینخان که در آن، محلهها و اماکن قدیمیِ تهران جستوجو میشود یا آرایشگاه زیبا که لوکیشن اصلیاش در خیابان ایران، پایینتر از چهارراه
آبسردار قرار دارد.
او درباره ویژگیهای این هنرمند نیز گفت: مرضیه برومند ویژگی جالب دیگری هم دارد. او ضمنا زن است! که البته نباید اهمیتی داشته باشد، اما به نظر من این صفت در کارهایش و روند فعالیتش نقش بسیار پررنگی دارد و قطعا منظورم آن وجه از زنبودن هم هست که در اجتماع ما جنس دوم محسوب میشود. کارگاه شمسی و دستیارش مادام، نمونهای است از واکنش مرضیه برومند به این توزیع نابرابر نقش اجتماعی.
در یکی از قسمتهای سریال هتل هم یکجورهایی و البته خیلی هوشمندانه و حتی تمسخرآمیز دیدگاهش را درباره فمینیسم و زنانگی و عقدههای کودکانه خودبرتربینیِ برخی مردان -مردانِ مغرورِ ناتوان- به تصویر میکشد. پوراندختِ سریال «همه بچههای من» هم زنی است مشکلگشای اطرافیان که فرزندی ندارد؛ ولی همه بچههای دیگران را دوست میدارد، انگار فرزندان خودش هستند. به این وجه مادرانگی بعدا میرسیم؛ اما از مجردبودن مرضیه برومند سریع عبور نکنیم. از پوراندخت که مجرد است، گفتیم. از اسد، پیرپسرِ آرایشگاه زیبا هم بگوییم و اصرار دوست و آشنا و فامیل برای نجات او از وضعیت ظاهرا معذب تجرد. مرضیه برومند در آرایشگاه زیبا با این مسئله شخصی/عمومی بسیار بزرگمنشانه و از منظری اخلاقی/انسانی روبهرو میشود. زنانگیِ در دایره مفاهیم و ارزشهای مد نظر او نقش حساس و والایی دارد، نه آنطور که در فیلم ورود آقایان ممنوع به نمایش درآمد، مترادف باشد با نقابِ انگار ازلی-ابدی خوشگلی و بزک و لوندی و حسرت شوهر بر چهره و ذهن زن. جالب است که پیشنهاد ساخت آن فیلم را به مرضیه برومند داده بودند و حتی نام فیلم هم ایده اوست؛ اما سرانجام نتوانست با قصهای کنار
بیاید که از جنس اعتقاداتش نبود.
تلاش فردی در امر صنفی
در ادامه، «فرهاد توحیدی» با موضوع تلاش فردی در امر صنفی سخن گفت. او برومند را نه یک فعال صنفی کلاسیک؛ اما همراه با فعالیتهای صنفی دانست و اظهار کرد: ظاهر و باطن او یکی است؛ چون کار هرکسی شبیه اوست و خلاف آنچه تصور میشود، هنرمند درونمایه آثارش را انتخاب نمیکند؛ بلکه این درونمایه است که او را انتخاب میکند.
او سپس درباره ماهیت فعالیت صنفی گفت: این مقوله جدا از توسعهیافتگی یا توسعهنیافتگی نیست. توسعهیافتگی بر پایه اصول ثابت استوار است و بعد الگوهای ملی. اصول ثابت یعنی دولت حداقلی و پاسخگو، صنعتیشدن، توجه به عقلانیت، بخش خصوصیِ فعال، نظام آموزشی کاربردی و خلاق، نخبگان ابزاریِ منسجم و مردم مسئولیتپذیر. اگرچه این اصول توسعهیافتگی جهانشمول است؛ ولی مراتب کاربردی و عملیشان متفاوت است؛ اما حال باید دید ما در ایران با چه میزان از این عناصر روبهرو هستیم.
این فیلمنامهنویس تصریح کرد: مرضیه برومند در نقش کنشگر اجتماعی بر منابع تربیتی تأثیرگذار بوده است. برومند تاب بیعدالتی ندارد و صراحت لهجه دارد. در دهه 80، پس از دو دهه سینمای موفق کودک که حتی گروه داشت، ناگهان نزول کرد و گرفتاری پیدا کرد. در آن شرایط او و فرشته طائرپور شورای سینمای کودک را ایجاد کردند که مؤثر بود؛ اما او در ایران که دولت سهم فرهنگ و هنر را نمیدهد و سندیکاها زرد هستند، کار صنفی کرد و خانه عروسک را برای بچههای فعال در حوزه نمایش عروسکی ایجاد کرد که یقینا از باقیات صالحات او خواهد بود.
به آیندهای بهتر برای ایران و جهان خوشبینم
«مرضیه برومند» نیز با عنوان چطور قصه تعریف کنیم؟ سخنانی ایراد کرد: من واقعا نمیدانم چطور! فکر نمیکنم دستورالعمل خاصی هم در این زمینه وجود داشته باشد. به نظر من قصهگفتن هم مثل همه هنرها غریزی است و اکتسابی نیست. البته تربیت این استعداد از طریق مشاهده و مطالعه و دانستن و یادگرفتن تکنیک، به رشد و ارتقای همه شاخههای هنری کمک میکند. او در پایان خاطرنشان کرد: اینهمه حرف زدم؛ ولی هنوز نگفتهام که چطور باید قصه بگویم؛ چون نمیدانم. فقط میدانم که باید یاد بگیریم هرکدام قصه خودمان را بگوییم. همانطور که فکر میکنیم و حس میکنیم. این قصه حتما درست است. و البته درباره معلم شیمی دبیرستانش گفت: راستی خانم هاشمی را همان وقت از مدرسه بیرون کردند. حالا که در این مکان شریف و مقدس از موقعیت استفاده میکنم و از همه میخواهم به احترام منظر هاشمی سیاهپوش که نمیدانم در این دنیا هست یا نه، از جا بلند شویم و برایش کف بزنیم.
در پایان این برنامه، مستند «پناهگاهی به نام قصه» ساخته پوریا عالمی به نمایش درآمد و کتابی به همین نام رونمایی شد.