يادداشتي درباره رمان «بند محکومین»
حبسِ شیرین
مزدک پنجهای
کیهان خانجانی را نَه از طریق کتابهایش بلکه از زمانی میشناسم که در دفتر روزنامه «گیلان امروز» به دعوت علیرضا پنجهای برای شنیدن شعر و داستان جمع میشدیم. آن جلسه به این شکل بود که شاعران و نویسندگان کنار هم مینشستند و مثل امروز، تا این حد اهالی شعر و داستان از هم دور نبودند. بچههای شعر، داستان نقد میکردند و داستاننویسان هم به نقد شعر میپرداختند. کیهان خانجانی نیز یکی از افراد حاضر در آن جسات بود و اتفاقاً ویژگیاش این بود که اشرافش تنها نسبت به حوزه داستان نبود، شعر را بسیار خوب میفهمید و نقد میکرد. بعدها کیهان را بیشتر با کتاب «سیوسهپل زیر سپیدرود» شناختم و البته زمانی که در خانه فرهنگ گیلان کلاس داستان داشت. آن روزها فکر میکردم غم نان و امرار معاش از طریق معلمی داستان، باعث شده نزدیک دهسال کتابی منتشر نکند. نگران هدررفتن استعدادش بودم چراکه بسیار کم در مطبوعات حضور داشت و من البته در آن سالها، اصلاً داستانی از او نخوانده و نشنیده بودم. تا اینکه «بند محکومین» را منتشر کرد. وقتی متوجه شدم تمام داستان در «زندان لاکان» رشت اتفاق میافتد، بیشتر شایق شدم تا بخوانمش. چراکه بسیاری از
داستانهای ایرانی فضایی شبیه به هم داشتند، فضایی برآمده از دنیای آپارتماننشینی و روابطی از نوع محتوای فیلمهای سینمایی دهه اخیر ایران. بنابراین برای من که وکیل دادگستری هستم و بارها برای ملاقات با موکلانم به زندان لاکان رفتهام، رمانی متفاوت به شمار میآمد. رمان را یک نَفَس خواندم و البته به همراه دوست جوانم، ماهان سیارمنش گفتوگویی نیز با کیهان خانجانی ترتیب دادیم که ماحصل آن در روزنامه «آرمان امروز» منتشر شد.
از این مقدمه که بگذریم، باید به زبان داستان «بند محکومین» اشاره کنم. اولین پرسش برایم این است که خانجانی چگونه به چنین زبانی رسیده است؟ آیا او فضای زندان را تجربه کرده است؟ آیا او با لهجه و لحن یکایک اهالی رمانش معاشرت کرده است؟ ساختن و مهندسیکردن این زبان بسیار سخت است، عرقریزان روح و جسم میخواهد. باید هزارانبار نوشت و خط زد. دور شد و شاکله اصلی کار را برانداز کرد، بعد مجدداً به کلمات و قصهها هجوم برد. خراب کرد و از نو ساخت، کم و زیادش کرد و بسیار تجربیات دیگر که در امر نوشتن و در بحث اجرا پیش میآید. آنان که بر وجوه زبان و اهمیت اجرا در آثار ادبی اشراف دارند، قطعاً بر این موضوع صحه میگذارند. ضمن آنکه زبان زندان، زبان خاصی است، زبانی کنایی- استعاری است. زبانی است که وابسته به فرهنگ لمپنیسم است. زبانی پر از نشانه، اشارات پررمزوراز است. تعابیر و اصطلاحاتی که برساخته گفتمان زندان است. برساخته آدمهایی است که جرم را به شکل دیگری تعریف میکنند. هر کلمه در زندان، بار معنایی خاص خود را دارد. اما بیرون محیط زندان، بسیاری از کلمات کارکرد خود را از دست میدهند. همانطور که میدانید هر «کلمه» در ساحت
«جمله»، معنایی را میآفریند. مثلاً برای افراد خارج از دایره زندان، انباری جایی است در ساختمان که در آن وسایل غیرضروری را نگهداری میکنند، اما همین کلمه در فرهنگ زندان، جاسازکردن مواد مخدر از طریق بلع و قرارگرفتن آن در روده و بعد دفع آن توسط حامل مواد را «انباریکردن» میگویند.
درواقع نویسنده از یک کلمه در موقعیت متفاوت، مفهوم ویژهای را میسازد. حتی در پارهای مواقع یک کلمه در شکل «استعاری» خود، ایجادکننده موقعیتی از داستان میشود و شخصیتها پیرامون همین «کلمه» یا اصطلاح، فضای داستان را میسازند. خانجانی با تخیل خود، و حضور یک زن در بخش مردان، چنان جذابیتی به متن داده است که منجر شده تا فضای زندان که باید برای مخاطب عذابآور، سیاه و تاریک باشد، بهگونهای شکل بگیرد که علاقهمند میشود تا انتهای اثر در آن فضا خود را محبوس کند و شاید نخستینبار است که از این حبس ِشیرین، شاد باشد.
نکته مهم در این رمان، شکل ِقصهگویی خانجانی است. او میل به توصیف ندارد. ذات قصهگویی، شخصیتپردازی نیست. برای همین بیشتر شخصیتها در حد تیپ و نام باقی ماندهاند. اما آنچه مخاطب را جذب میکند تعدد قصهها و تودرتویی آنهاست. همه شخصیتها به یک زن ختم میشود، تا انتهای رمان این تعلیق با مخاطب همراه است. این زن کیست؟ آیا واقعا با یک زن مواجه هستیم؟ چگونه وارد بخش مردان شده است؟ هرجا هم که به شکلی قصهها کمرمق میشوند، طنز موجود در هر بخش موجب امتداد مخاطب به سوی قصه دیگر میشود.
در عالم نقد، بسیاری رمان «بند محکومین» را به واسطه ساختارش، جزء سبکهای نوشتاری فراداستان گروهبندی میکنند. درواقع مصداقیترین نمونه برای سبک فراداستان، قصه هزارویکشب شهرزاد است که البته خانجانی نیز در گفتوگویش با ما، به وامگرفتن از شیوه قصه هزارویکشب شهرزاد، اشاره کرده است. درواقع فراداستانها به روشهای گوناگون، خواننده را از دنیای داستان جدا میکنند. گاهی ماهیت خیالی یا ساختگی متن را به خواننده یادآور میشوند و گاهی پشت صحنه متن را وارد روایت میکنند تا توجه مخاطب به کنش روایتگری (Narration) معطوف شود. فراداستان سعی دارد این حقیقت را به خواننده القا کند که آنچه میخواند چیزی جز زبان و صنایع داستاننویسی نیست و نباید داستان را با واقعیت اشتباه گرفت.
به تعبیری میتوان گفت خانجانی سویه پستمدرنِ قصهنویسی را به مخاطب نشان داده است. كيهان خانجانی برای پرداختن به قصه هر شخصیت، اولاً آنها را با نامهایی که خارج از محیط زندان مفهومی ندارند، مشخص میکند. بعد برای هویتبخشی به آن نامها، اقدام به قصهپردازی میکند؛ بدین شکل که هر نام دلیل زندانیشدنش را تعریف میکند. امری که برای هر زندانی در واقعیت نیز اتفاق میافتد. یعنی هر زندانی تازهواردی، بعد از اظهار نامش یا آنچه در محلهاش صدایش میکنند، داستان چرایی بازداشتشدنش را تعریف میکند. زندانی که او برایمان میسازد، زندانی زیباست. شاید بر این اساس است که مینویسد: «هزارویک حکایت دارد زندان لاکان رشت و...».
کیهان خانجانی را نَه از طریق کتابهایش بلکه از زمانی میشناسم که در دفتر روزنامه «گیلان امروز» به دعوت علیرضا پنجهای برای شنیدن شعر و داستان جمع میشدیم. آن جلسه به این شکل بود که شاعران و نویسندگان کنار هم مینشستند و مثل امروز، تا این حد اهالی شعر و داستان از هم دور نبودند. بچههای شعر، داستان نقد میکردند و داستاننویسان هم به نقد شعر میپرداختند. کیهان خانجانی نیز یکی از افراد حاضر در آن جسات بود و اتفاقاً ویژگیاش این بود که اشرافش تنها نسبت به حوزه داستان نبود، شعر را بسیار خوب میفهمید و نقد میکرد. بعدها کیهان را بیشتر با کتاب «سیوسهپل زیر سپیدرود» شناختم و البته زمانی که در خانه فرهنگ گیلان کلاس داستان داشت. آن روزها فکر میکردم غم نان و امرار معاش از طریق معلمی داستان، باعث شده نزدیک دهسال کتابی منتشر نکند. نگران هدررفتن استعدادش بودم چراکه بسیار کم در مطبوعات حضور داشت و من البته در آن سالها، اصلاً داستانی از او نخوانده و نشنیده بودم. تا اینکه «بند محکومین» را منتشر کرد. وقتی متوجه شدم تمام داستان در «زندان لاکان» رشت اتفاق میافتد، بیشتر شایق شدم تا بخوانمش. چراکه بسیاری از
داستانهای ایرانی فضایی شبیه به هم داشتند، فضایی برآمده از دنیای آپارتماننشینی و روابطی از نوع محتوای فیلمهای سینمایی دهه اخیر ایران. بنابراین برای من که وکیل دادگستری هستم و بارها برای ملاقات با موکلانم به زندان لاکان رفتهام، رمانی متفاوت به شمار میآمد. رمان را یک نَفَس خواندم و البته به همراه دوست جوانم، ماهان سیارمنش گفتوگویی نیز با کیهان خانجانی ترتیب دادیم که ماحصل آن در روزنامه «آرمان امروز» منتشر شد.
از این مقدمه که بگذریم، باید به زبان داستان «بند محکومین» اشاره کنم. اولین پرسش برایم این است که خانجانی چگونه به چنین زبانی رسیده است؟ آیا او فضای زندان را تجربه کرده است؟ آیا او با لهجه و لحن یکایک اهالی رمانش معاشرت کرده است؟ ساختن و مهندسیکردن این زبان بسیار سخت است، عرقریزان روح و جسم میخواهد. باید هزارانبار نوشت و خط زد. دور شد و شاکله اصلی کار را برانداز کرد، بعد مجدداً به کلمات و قصهها هجوم برد. خراب کرد و از نو ساخت، کم و زیادش کرد و بسیار تجربیات دیگر که در امر نوشتن و در بحث اجرا پیش میآید. آنان که بر وجوه زبان و اهمیت اجرا در آثار ادبی اشراف دارند، قطعاً بر این موضوع صحه میگذارند. ضمن آنکه زبان زندان، زبان خاصی است، زبانی کنایی- استعاری است. زبانی است که وابسته به فرهنگ لمپنیسم است. زبانی پر از نشانه، اشارات پررمزوراز است. تعابیر و اصطلاحاتی که برساخته گفتمان زندان است. برساخته آدمهایی است که جرم را به شکل دیگری تعریف میکنند. هر کلمه در زندان، بار معنایی خاص خود را دارد. اما بیرون محیط زندان، بسیاری از کلمات کارکرد خود را از دست میدهند. همانطور که میدانید هر «کلمه» در ساحت
«جمله»، معنایی را میآفریند. مثلاً برای افراد خارج از دایره زندان، انباری جایی است در ساختمان که در آن وسایل غیرضروری را نگهداری میکنند، اما همین کلمه در فرهنگ زندان، جاسازکردن مواد مخدر از طریق بلع و قرارگرفتن آن در روده و بعد دفع آن توسط حامل مواد را «انباریکردن» میگویند.
درواقع نویسنده از یک کلمه در موقعیت متفاوت، مفهوم ویژهای را میسازد. حتی در پارهای مواقع یک کلمه در شکل «استعاری» خود، ایجادکننده موقعیتی از داستان میشود و شخصیتها پیرامون همین «کلمه» یا اصطلاح، فضای داستان را میسازند. خانجانی با تخیل خود، و حضور یک زن در بخش مردان، چنان جذابیتی به متن داده است که منجر شده تا فضای زندان که باید برای مخاطب عذابآور، سیاه و تاریک باشد، بهگونهای شکل بگیرد که علاقهمند میشود تا انتهای اثر در آن فضا خود را محبوس کند و شاید نخستینبار است که از این حبس ِشیرین، شاد باشد.
نکته مهم در این رمان، شکل ِقصهگویی خانجانی است. او میل به توصیف ندارد. ذات قصهگویی، شخصیتپردازی نیست. برای همین بیشتر شخصیتها در حد تیپ و نام باقی ماندهاند. اما آنچه مخاطب را جذب میکند تعدد قصهها و تودرتویی آنهاست. همه شخصیتها به یک زن ختم میشود، تا انتهای رمان این تعلیق با مخاطب همراه است. این زن کیست؟ آیا واقعا با یک زن مواجه هستیم؟ چگونه وارد بخش مردان شده است؟ هرجا هم که به شکلی قصهها کمرمق میشوند، طنز موجود در هر بخش موجب امتداد مخاطب به سوی قصه دیگر میشود.
در عالم نقد، بسیاری رمان «بند محکومین» را به واسطه ساختارش، جزء سبکهای نوشتاری فراداستان گروهبندی میکنند. درواقع مصداقیترین نمونه برای سبک فراداستان، قصه هزارویکشب شهرزاد است که البته خانجانی نیز در گفتوگویش با ما، به وامگرفتن از شیوه قصه هزارویکشب شهرزاد، اشاره کرده است. درواقع فراداستانها به روشهای گوناگون، خواننده را از دنیای داستان جدا میکنند. گاهی ماهیت خیالی یا ساختگی متن را به خواننده یادآور میشوند و گاهی پشت صحنه متن را وارد روایت میکنند تا توجه مخاطب به کنش روایتگری (Narration) معطوف شود. فراداستان سعی دارد این حقیقت را به خواننده القا کند که آنچه میخواند چیزی جز زبان و صنایع داستاننویسی نیست و نباید داستان را با واقعیت اشتباه گرفت.
به تعبیری میتوان گفت خانجانی سویه پستمدرنِ قصهنویسی را به مخاطب نشان داده است. كيهان خانجانی برای پرداختن به قصه هر شخصیت، اولاً آنها را با نامهایی که خارج از محیط زندان مفهومی ندارند، مشخص میکند. بعد برای هویتبخشی به آن نامها، اقدام به قصهپردازی میکند؛ بدین شکل که هر نام دلیل زندانیشدنش را تعریف میکند. امری که برای هر زندانی در واقعیت نیز اتفاق میافتد. یعنی هر زندانی تازهواردی، بعد از اظهار نامش یا آنچه در محلهاش صدایش میکنند، داستان چرایی بازداشتشدنش را تعریف میکند. زندانی که او برایمان میسازد، زندانی زیباست. شاید بر این اساس است که مینویسد: «هزارویک حکایت دارد زندان لاکان رشت و...».