|

شعرکار براهنی

ابراهیم دمشناس

رضا براهنی از معدود شاعران و نویسندگانی‌ است که در کنار کار خلاقه خود، چهره‌ای دیگر در مقام نظریه‌پرداز و شارح و منتقد دارد. وجهی که می‌تواند راهنمای مناسبی برای تاریخ‌نویسان ادب اجتماعی دوره معاصر باشد. او خود در مقدمه‌ها، گزارش‌ها، نقدها و تحشیه‌ها در مقام تاریخ‌نگاری در لحظه قرار می‌گیرد. مجموع این نوشتارها در معرض داوری و خطا و پیش‌گویی است. در نوشتارهای پسین او چه‌ بسا پیش می‌آید دیدگاه یا روایتی را تصحیح کند. چنان‌که در آخرین مقاله‌ای که از ایشان در نشریه ادبی «تجربه» چاپ شد به‌ تلویح و اشاره ضمنی درباره فیلم «خانه دوست کجاست؟» دیدگاه خود را در باب سهراب سپهری تعدیل می‌کند و سویه سیاسی او را پررنگ‌تر می‌بیند و تعویق پیداکردن خانه دوست در قالب نرمی از شکل مبارزه نمایانده می‌شود.
در وجه نوشتار او پیش‌گویی ارزشی اساسی دارد به ‌عنوان مثال می‌توان یادداشت آغازین «اسماعیل» را دید كه بسیار امکان آن را دارد که در مقام ملاکی سیاسی زیباشناختی قرار گیرد. شعری برخوردار از این ملاک، به طبع در پی عرصه‌ها و زمینه‌های ممکن پیش‌گویی است ، طرحی برای تغییر و دگرگونی. اما طرح دگرگونی و روایتش نمی‌تواند عملی باشد مگر این که خود شعر را نیز در بر بگیرد. گزارشی که شاعر در دهه پنجاه از جامعه شعر ایران می‌دهد با مستندات روایی او ، حاکی از آن است که پس از تحولات ادبی برآمده از انقلاب مشروطه، به‌ ویژه از دوره رضاشاه، دربار ایران، نهاد ملک‌الشعرایی را در شمایلی چند چهره بار دیگر احیا کرده است. نهادهای تازه‌تاسیسی چون دانشگاه و فرهنگستان، ادبیاتی را ترویج می‌کنند که سخت محافظه‌کار است؛ زمینه‌هایی مهیا برای این‌که شعر هم‌چنان بنا به سنتش رسانه دولت بماند. شعری که چشم‌اندازی برای پیش‌گویی و تغییر ندارد. فضا، مناسبات و شرایط ناانسانی جامعه ایرانی، مجالی برای بازاندیشی یگانه ابزار بیان خودش. براهنی در قطعه «شعر چیست؟» به هجو شعر موجود که از دولت ارتزاق می‌کند، می‌پردازد در قالب ارایه تعریفاتی مبتنی بر حسن تعلیل و تعبیر با عناصری برگرفته از دوزخی که مردم ایران تجربه می‌کردند:
شعر
برش ظریف و دقیق دندان کوسه است بر گلوگاه زندانی
شعر
فشار دندان‌های تیز گرگی هار است بر گرده آهویی خسته
شعر
معنای دقیق احشا زمین است که به هجاهای کوچک حجره‌های زندان تقطیع می‌شود.
در این شعر و تعریفات دیگری که در ادامه می‌آید، ستم و خشونتِ روا داشته‌شده به انسان هم‌چون تعریف شعر پذیرفته و طبیعی دانسته می‌شود، برآمده از روزگار و تاریخی کهن. شعر از نظر شاعر عین ستم و خشونت روا و حاکم بر جامعه است. پدر شاعر دهان به فریاد باز می‌کند اما صدایی ندارد:
گفتیم پدر با ما بیا
دهنش را باز کرد که
حرف بزند اما
یک دهن حرف‌های دیگر را می‌بلعید
و صدای پدر به گوش می‌رسید.
ساختار سازمان شعر، هر خلاف‌آمدی را حذف و مسکوت می‌کند. قطعه «مرگ شاعر» روایت آشنایی از این شرایط است، پیوستگی دولت و نهادهای شعر، و این‌همانی عملکرد آن‌ها. در این شرایط شعر کارگر نیست، بی‌فایده است. براهنی در اشعار دهه پنجاه خود مسئله تعهد و فهم‌پذیری و سودمندی آن را مطرح می‌کند، تلقیاتی برآمده از گفتار سارتر و برشت، و بازتابش در ایران آن دوران که خون بسیار دیوان و دفتر به گردن دارد.
من این را فهمیده‌ام که آنچه یک کارگر می‌فهمد، من نمی‌فهمم
او می‌تواند کفش بدوزد، من نمی‌توانم
می‌تواند خشت روی خشت بگذارد، من نمی‌توانم...
کتابی که من می‌خوانم شکم کسی را سیر نمی‌کند
کتابی که من می‌نویسم ، نوک سوزنی را تیز نمی‌کند
من باید عوض می‌شدم و شده‌ام
وظیفه من به سادگی این است که اره دندان کوسه را به بازوی کار پیوند بزنم
(تاریخ تحلیلی شعر نو)
وظیفه‌ای که شاعر برای خود تدبیر می‌کند، پیش‌گرفت نوعی کنش مبتنی برخلق چشم در برابر چشم است؛ تکرار تصویر اره دندان کوسه در نمونه‌های نوعی دو جبهه شعری می‌تواند گویای امر باشد؛ در قطعه «شعر چیست»، در مقام ادبیاتی تثبیت‌گرا و قطعه «وظیفه» در مقام ادبیاتی تحول‌خواه با این خیال به مصاف می‌روند. شاعر که دوزخ را تجربه کرده است و تجربه زندان شامه‌اش را تیز كرده، می‌بیند که ابهامات تمثیل و استعاره و ایهام گویای درد و رنج او و مردمش نمی‌تواند باشد، پس آن ابزارها را به یک سو می‌نهد؛ همین به معنا و مفهوم خروج او از دایره پیشین شعر است. او در میان کارگران نیز از جایگاهی فرودست سخن می‌گوید؛ اسناد قطب‌های مثبت و منفی فهم از این‌رو گویاست. شاعر کار نمی‌کند، تعریف وظیفه برای او از جانب خودش، حرکتی است که شعر او را به سمت کنشی چون کارگفت می‌برد. شعر سامانی دیگر می‌یابد، هم‌چنان نیز دگرگونی در ساختار تخاطب و التفات، می‌تواند پیش‌کش تغییرات دیگری باشد که شعر تثبیت‌گرا مجالی به طرح آن نمی‌دهد. شعر سمت و سوی گفت‌وگو را می‌تواند تغییر دهد هم‌چنان که موضوعات طرفین را به بحث بگذارد. پیش از این شاعر منسوب می‌گفت، شاه می‌شنید پس دیگر مخاطبان شنیده فرض می‌شدند. شاعر در این‌جا حرکتی دارد به سوی کشف سویه‌کارانه شعر و نوشتن، نوشتار در مقام کار و به‌ عکس کردن نیز به همین مقام. حرکت شاعر به سمتی است که پدر/کارگر را صدایی بدهد، دهانی را که در اختیارش نیست به بدنش برگرداند، حرکتی در شعر چونان حرکتی در خیابان؛ شاعر با ایجاد شکاف بین شعر و دستگاهی که آن را ضمیمه به خود کرده است، زمینه گویاشدگی هرچه مسکوت گذاشته‌ شده را ایجاد می‌کند، حرکتی معکوس که خود را در شعر «حماسه معکوس» نشان می‌دهد. حماسه روایتی تک صداست در راستای وضع موجود. آن‌چه شاعر پیش می‌گیرد تولید نوشتار معکوس است تا زمانی که صدا شنیده شود، تلاشی در صدادار کردن مخاطبی که نشانده شده است به شنیدن، در شعری که گوشی بزرگ‌تر به جای او می‌شنود، تنها حرکت او تکان سری است بنا به عادت فارغ از فهم، چون به زبان او گفته نمی‌شود. شاعر از آن زبان می‌گریزد به زبانی که برای داستان کودکان و قصه بزرگان ساخته نشده است. چنان‌که در شعر «موجود زیرزمینی» می‌گوید. تمام توجه براهنی که در مقام شاعر نویسنده است و به‌عکس، ارایه نوشتاری بوده خلاف‌آمد تا جامعه مخاطبان را در بحران به پرسش بکشد. کار او در این زمینه در عین سویه‌های حاد ذهنی، عملگرایانه‌ترین کنشی است که می‌تواند انجام دهد و چارچوب و منطقی برای عمل کسانی باشد که از جامعه ادبی گسسته‌اند. نزدیک‌شدن شاعر به ذهن و زبان شعر توده مردم که به گفته خودش بازگشتی به شعر مشروطه است که هنری اشتراکی جمعی را پیش می‌کشد و مخاطبان منفعل پیشین را در مقام فاعل جمعی هنرش بر می‌کشد با نیروی هیجانی جمعی که بیانگر صدای جمعی است، امری که هر حرکتی را بی‌آن الکن می‌گذارد.

رضا براهنی از معدود شاعران و نویسندگانی‌ است که در کنار کار خلاقه خود، چهره‌ای دیگر در مقام نظریه‌پرداز و شارح و منتقد دارد. وجهی که می‌تواند راهنمای مناسبی برای تاریخ‌نویسان ادب اجتماعی دوره معاصر باشد. او خود در مقدمه‌ها، گزارش‌ها، نقدها و تحشیه‌ها در مقام تاریخ‌نگاری در لحظه قرار می‌گیرد. مجموع این نوشتارها در معرض داوری و خطا و پیش‌گویی است. در نوشتارهای پسین او چه‌ بسا پیش می‌آید دیدگاه یا روایتی را تصحیح کند. چنان‌که در آخرین مقاله‌ای که از ایشان در نشریه ادبی «تجربه» چاپ شد به‌ تلویح و اشاره ضمنی درباره فیلم «خانه دوست کجاست؟» دیدگاه خود را در باب سهراب سپهری تعدیل می‌کند و سویه سیاسی او را پررنگ‌تر می‌بیند و تعویق پیداکردن خانه دوست در قالب نرمی از شکل مبارزه نمایانده می‌شود.
در وجه نوشتار او پیش‌گویی ارزشی اساسی دارد به ‌عنوان مثال می‌توان یادداشت آغازین «اسماعیل» را دید كه بسیار امکان آن را دارد که در مقام ملاکی سیاسی زیباشناختی قرار گیرد. شعری برخوردار از این ملاک، به طبع در پی عرصه‌ها و زمینه‌های ممکن پیش‌گویی است ، طرحی برای تغییر و دگرگونی. اما طرح دگرگونی و روایتش نمی‌تواند عملی باشد مگر این که خود شعر را نیز در بر بگیرد. گزارشی که شاعر در دهه پنجاه از جامعه شعر ایران می‌دهد با مستندات روایی او ، حاکی از آن است که پس از تحولات ادبی برآمده از انقلاب مشروطه، به‌ ویژه از دوره رضاشاه، دربار ایران، نهاد ملک‌الشعرایی را در شمایلی چند چهره بار دیگر احیا کرده است. نهادهای تازه‌تاسیسی چون دانشگاه و فرهنگستان، ادبیاتی را ترویج می‌کنند که سخت محافظه‌کار است؛ زمینه‌هایی مهیا برای این‌که شعر هم‌چنان بنا به سنتش رسانه دولت بماند. شعری که چشم‌اندازی برای پیش‌گویی و تغییر ندارد. فضا، مناسبات و شرایط ناانسانی جامعه ایرانی، مجالی برای بازاندیشی یگانه ابزار بیان خودش. براهنی در قطعه «شعر چیست؟» به هجو شعر موجود که از دولت ارتزاق می‌کند، می‌پردازد در قالب ارایه تعریفاتی مبتنی بر حسن تعلیل و تعبیر با عناصری برگرفته از دوزخی که مردم ایران تجربه می‌کردند:
شعر
برش ظریف و دقیق دندان کوسه است بر گلوگاه زندانی
شعر
فشار دندان‌های تیز گرگی هار است بر گرده آهویی خسته
شعر
معنای دقیق احشا زمین است که به هجاهای کوچک حجره‌های زندان تقطیع می‌شود.
در این شعر و تعریفات دیگری که در ادامه می‌آید، ستم و خشونتِ روا داشته‌شده به انسان هم‌چون تعریف شعر پذیرفته و طبیعی دانسته می‌شود، برآمده از روزگار و تاریخی کهن. شعر از نظر شاعر عین ستم و خشونت روا و حاکم بر جامعه است. پدر شاعر دهان به فریاد باز می‌کند اما صدایی ندارد:
گفتیم پدر با ما بیا
دهنش را باز کرد که
حرف بزند اما
یک دهن حرف‌های دیگر را می‌بلعید
و صدای پدر به گوش می‌رسید.
ساختار سازمان شعر، هر خلاف‌آمدی را حذف و مسکوت می‌کند. قطعه «مرگ شاعر» روایت آشنایی از این شرایط است، پیوستگی دولت و نهادهای شعر، و این‌همانی عملکرد آن‌ها. در این شرایط شعر کارگر نیست، بی‌فایده است. براهنی در اشعار دهه پنجاه خود مسئله تعهد و فهم‌پذیری و سودمندی آن را مطرح می‌کند، تلقیاتی برآمده از گفتار سارتر و برشت، و بازتابش در ایران آن دوران که خون بسیار دیوان و دفتر به گردن دارد.
من این را فهمیده‌ام که آنچه یک کارگر می‌فهمد، من نمی‌فهمم
او می‌تواند کفش بدوزد، من نمی‌توانم
می‌تواند خشت روی خشت بگذارد، من نمی‌توانم...
کتابی که من می‌خوانم شکم کسی را سیر نمی‌کند
کتابی که من می‌نویسم ، نوک سوزنی را تیز نمی‌کند
من باید عوض می‌شدم و شده‌ام
وظیفه من به سادگی این است که اره دندان کوسه را به بازوی کار پیوند بزنم
(تاریخ تحلیلی شعر نو)
وظیفه‌ای که شاعر برای خود تدبیر می‌کند، پیش‌گرفت نوعی کنش مبتنی برخلق چشم در برابر چشم است؛ تکرار تصویر اره دندان کوسه در نمونه‌های نوعی دو جبهه شعری می‌تواند گویای امر باشد؛ در قطعه «شعر چیست»، در مقام ادبیاتی تثبیت‌گرا و قطعه «وظیفه» در مقام ادبیاتی تحول‌خواه با این خیال به مصاف می‌روند. شاعر که دوزخ را تجربه کرده است و تجربه زندان شامه‌اش را تیز كرده، می‌بیند که ابهامات تمثیل و استعاره و ایهام گویای درد و رنج او و مردمش نمی‌تواند باشد، پس آن ابزارها را به یک سو می‌نهد؛ همین به معنا و مفهوم خروج او از دایره پیشین شعر است. او در میان کارگران نیز از جایگاهی فرودست سخن می‌گوید؛ اسناد قطب‌های مثبت و منفی فهم از این‌رو گویاست. شاعر کار نمی‌کند، تعریف وظیفه برای او از جانب خودش، حرکتی است که شعر او را به سمت کنشی چون کارگفت می‌برد. شعر سامانی دیگر می‌یابد، هم‌چنان نیز دگرگونی در ساختار تخاطب و التفات، می‌تواند پیش‌کش تغییرات دیگری باشد که شعر تثبیت‌گرا مجالی به طرح آن نمی‌دهد. شعر سمت و سوی گفت‌وگو را می‌تواند تغییر دهد هم‌چنان که موضوعات طرفین را به بحث بگذارد. پیش از این شاعر منسوب می‌گفت، شاه می‌شنید پس دیگر مخاطبان شنیده فرض می‌شدند. شاعر در این‌جا حرکتی دارد به سوی کشف سویه‌کارانه شعر و نوشتن، نوشتار در مقام کار و به‌ عکس کردن نیز به همین مقام. حرکت شاعر به سمتی است که پدر/کارگر را صدایی بدهد، دهانی را که در اختیارش نیست به بدنش برگرداند، حرکتی در شعر چونان حرکتی در خیابان؛ شاعر با ایجاد شکاف بین شعر و دستگاهی که آن را ضمیمه به خود کرده است، زمینه گویاشدگی هرچه مسکوت گذاشته‌ شده را ایجاد می‌کند، حرکتی معکوس که خود را در شعر «حماسه معکوس» نشان می‌دهد. حماسه روایتی تک صداست در راستای وضع موجود. آن‌چه شاعر پیش می‌گیرد تولید نوشتار معکوس است تا زمانی که صدا شنیده شود، تلاشی در صدادار کردن مخاطبی که نشانده شده است به شنیدن، در شعری که گوشی بزرگ‌تر به جای او می‌شنود، تنها حرکت او تکان سری است بنا به عادت فارغ از فهم، چون به زبان او گفته نمی‌شود. شاعر از آن زبان می‌گریزد به زبانی که برای داستان کودکان و قصه بزرگان ساخته نشده است. چنان‌که در شعر «موجود زیرزمینی» می‌گوید. تمام توجه براهنی که در مقام شاعر نویسنده است و به‌عکس، ارایه نوشتاری بوده خلاف‌آمد تا جامعه مخاطبان را در بحران به پرسش بکشد. کار او در این زمینه در عین سویه‌های حاد ذهنی، عملگرایانه‌ترین کنشی است که می‌تواند انجام دهد و چارچوب و منطقی برای عمل کسانی باشد که از جامعه ادبی گسسته‌اند. نزدیک‌شدن شاعر به ذهن و زبان شعر توده مردم که به گفته خودش بازگشتی به شعر مشروطه است که هنری اشتراکی جمعی را پیش می‌کشد و مخاطبان منفعل پیشین را در مقام فاعل جمعی هنرش بر می‌کشد با نیروی هیجانی جمعی که بیانگر صدای جمعی است، امری که هر حرکتی را بی‌آن الکن می‌گذارد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها