ده شبِ انقلابي
شیما بهرهمند
«دوستان اين مرحوم مغفور شازده احتجاب ما با شما صحبت ميكند... شازده بفرماييد...» شبِ ششم از دَه شب گوته از جنجاليترين شبهاي اين اجتماعِ فرهنگي است، پس از پنج شب شعرخواني و سخنرانيِ سيمين دانشور، منوچهر هزارخاني، شمس آلاحمد، بهرام بيضايي، غلامحسين ساعدي، باقر مومني، سعيد سلطانپور، در مهرماه 1356، نوبت به هوشنگ گلشيري ميرسد. از آمدوشدهای برگزاركنندگان پيداست كه از قرار مانعي بر سر راهِ حضور گلشيري روی صحنه است. باقر پرهام به جمعيتِ منقلب حاضر خطاب ميكند كه دكتر هاينس بِكر -رئيس انستيتو گوته- بهخاطر اينكه برخي سخنرانان پا فراتر از حد مسئوليت مشترك گذاشتند از امشب به بعد تنها برنامه شعرخواني برپاست. نطقهاي تندوتيزِ نويسندگان در شبهاي پيش، سخنرانيها را به تعطيلی كشاند اما جمعيت تن به چنين خواست و ارادهاي نميدهد. شعرخوانيها بهسختي برگزار ميشود و صداي اعتراضاتِ مدام آن را قطع ميكند. هربار در جمعيت عدهاي ميخواهند گلشيري سخنراني كند. چار و ناچار مذاكرات از سر گرفته ميشود و اينبار دكتر بكر بهخواست جمعيت تمكين ميكند. اسلام كاظميه، سرخوش و خندان پشت تريبون ميآيد: «آقاي هوشنگ گلشيري، آقاي هوشنگ
گلشيري در ميان جمعيت هستند. برخاستن شما هوشنگ گلشيري را برگرداند. ما متكي هستيم به نيروي آري يا نَه گفتن شما. هوشنگ گلشيري. راه را برايش باز كنيد». گلشيري كه بهنشانه اعتراض از جايگاهِ سخنرانان برخاسته و ميان جمعيت رفته بود به صحنه ميآيد تا سخنرانيِ معروفش در باب جوانمرگي در نثر معاصر را ايراد كند و بهقولِ خودش گزارشي بدهد از نثر معاصر و اينكه چه بوده است، از هدايت و آلاحمد و بهآذين و دانشور و ساعدي، اينكه چرا خودكشي كردند، چرا قد نكشيدند تا بعد برسد به زندگان. و پيداست كه مُراد گلشيري از اين جوانمرگي، هم مرگِ طبيعي است هم مرگي كه زودتر در ميرسد و نمونه تمامعيارش صادق هدايت: «از 1315 تا 1320 مرگ قسمت اثيري هدايت است، تكهتكهشدن اوست كه همان جنبه خلاقيش باشد كه بايستي از بوف كور بر ميگذشت و نگذشت، و از 1325 تا 1330 تكهتكهشدن قسمت لكاته هدايت است: تن بيروح، گوشتي به قناره زندگي آويخته.» اين است كه گلشيري معتقد است خودكشيِ هدايت در 1330 كشتن كسي بود كه پيشتر كشته، تكهتكه شده بود. در شبِ بعد، شب هفتم، اسلام كاظميه باز بر «نيروي جامعه» تأكيد ميكند كه ميتواند سرنوشت را تغيير دهد، تعيين كند: «ما
جمع شديم اينجا به پشتيباني اين نيرو كه كف ميزند و همهمه ميكند و نيروي بيشتري كه در همهجا پراكندهاند و نيروي اصلي جامعه ما هستند، جمع شديم تا از آزادي بيان دفاع كنيم...» تصوير اين جمعيت تنها چند ماه ديگر ايماژِ انقلابي است كه صداي رساي آن در اين دَه شب به گوش همگان، فراتر از مرزها هم رسيد. پس بيراه نيست اگر ادعا كنيم در طولِ تاريخ معاصر ادبيات و فرهنگ ما اجتماعي بهشكوه و حقيقتِ ده شب گوته برگزار نشده است، آنهم اجتماعي كه تا به اين حد حواشي و روايات داشته باشد. ده شبِ طوفاني، ده شب انقلابي كه تا اخراج چندروزه روزنامهنگاري بهخاطر نوشتن و چاپ گزارشي از اين مجلس در چهارستون روزنامه پيش رفت و شخصيتهاي مطرحِ جهان را به فرستان تلگرافي در همبستگي با نويسندگان ايران واداشت كه به امضاي چنين نامهايي رسيده بود: ژانپل سارتر، سيمون دوبوار، موريس كلاول، رولان بارت، لويي آلتوسر، لويي آراگون، فيليپ گاتاري، ميشل فوكو، دلوز و ديگران. آنان 57 نويسنده و شاعر را كه در اين شبها حضور داشتند و نيز، آفرينندگان و كارورزانِ فرهنگي را كه در حال احتضار بود «دوستان روشنفكر» خود خوانده، با صداي بلند با آنان اعلام همبستگي و
پشتيباني كردند. از ميان روايات و شرحهايي كه بر رخداد دَه شب گوته نوشتند، يكي هم روايتِ محمدحسين خسروپناه است كه سال پيش در كتابي با عنوانِ «شبهاي نويسندگان و شاعران ايران» بهچاپ رسيده و تصويري جامع از زمينه و زمانه و حواشيِ ده شب گوته بهدست ميدهد بهاضافه متون سخنرانيها و بيانيهها و مكتوبات ديگري كه به آن شبها پيوست شد و در اين ميان يكي از اين مكتوبات پيامِ نويسندگان است كه هوشنگ گلشيري آن را ميخواند. ماجرا از این قرار است که همان اوانِ راه جدلهايي بر سر برپايي اين شب شعرها به پا ميشود كه اين شبها نمايشي است كه بناست سرپوشي باشد بر اختناق موجود، اما چنانكه در اين متن آمده است «تشخيص درست موقعيت و همت اين و آن» امكان ميدهد تا مهمترين چهرههاي فرهنگي آن روزگار به صحنه بيايند و بگويند در سالهاي منتهي به بهمن57 چه بر سر فرهنگ آوردهاند، «چگونه همه چيز و هر چيز را واژگون و معلق، مسخشده و كجومعوج نشان دادهاند.» اين پيام با خطابِ همگان، همه آنان كه چشم بر تغيير اوضاع دوختهاند آغاز ميشود: «خواهران و برادران، ما را متهم كردند كه وقتي رسما مميزان وجود دارند و همچنان اختناق، آشكار و پنهان،
مسلح به پيشرفتهترين و جهنميترين وسايل و ابزار ممكنه پاي ميفشارد، ما اين چندينوچند تن نمايشي ترتيب دادهايم تا خداي ناكرده اين طاق و ايوانِ همهچيزش ويران را بزك كنيم. ما را متهم كردند كه از اينجا و آنجا دستور گرفتهايم. ما را متهم كردند كه ميگوييم... ميگوييم: ما اين بوديم، مايه و پايه آنچه مانده است از پسِ آنهمه تندباد و سموم، بيشوكم همينها بودند كه ديديد: چندين شكسته و چند آباد؛ و همين گواه آن است كه ظلمت شكستن قلم و دست با فرهنگ ما چهها خواهد كرد، يعني خود نشان ميدهد كه وقتي نويسنده و شاعر و محقق و مترجم رابطهاش با جامعه قطع بشود، سر از كدام دكه يا كدام كاخ در خواهد آورد... ميبينيد كه چه ويرانيم؟» و بعد، نويسندگان در پيام خود به شبهاي باراني گوته اشاره ميكنند كه جمعيت سيلوار چندين شب زير آنهمه باران ايستادند: «به ما گفتيد به ما بياموزانيد. چيزي براي انديشيدن به ما بدهيد. از آنچه ميدانيم سخن نگوييد. واقعت سخت و صُلب را جلوي ما بگذاريد؛ و با پايداريتان در زير باراني سيلآسا، با آمدن از شهرهاي دور و نزديك، اينهمه را با تاكيد بيان كرديد. ميگوييم: ما بيش از آنكه بياموزانيم، آموختيم...»
گلشيري و همسلكان او در اين متن بهدرستي نوشتند كه تا سالهاي سال صداي بارانهاي اين شبها، صداي گامهاي جمعيت، سكوتها، صبر و همهمهشان كه به همهمه جنگلي بزرگ ميمانست با ما خواهد ماند. اين دَه شب حكايتي پيشگويانه از انقلابي در شرفِ وقوع است، ايماژي دقيق از يك انقلاب. درست جايي كه اهلِ تفكر با مردمِ جانبهلبرسيده و ازپاافتاده پيوند ميخورند تا «مردم» صاحب سخن شوند و مگر رخداد انقلاب چيزي جز ظهور مردم در قامت موجودات صاحبسخن است! هوشنگ گلشيري بعدها اين مردم را در داستانِ «فتحنامه مغان» ثبت كرد. «بالاخره ما هم شروع كرديم. شيشههاي سينماها قبلا شكسته شده بود. يكي دو سنگ كه انداخته بودند، شيشههاي قدي ريخته بود پايين. نئون سردرها را بعدها كه چيزِ دندانگيري پيدا نميشد شكستيم... ماند ميخانهها و مجسمه ميدان شاه.» بعد، گلشيري تصويري دقيق و پُرجزئيات از پايينكشيدن مجسمه شاه سوار بر اسب ميدهد كه مصداقِ مفهوم «سياست ادبيات» رانسير است. مازاد اشیاء است که دست در دست مازاد کلمات پیش میرود. همان مرضِ گفتن بیش از حد از اشیاء و وسواس در نحوه جملهنویسی كه رانسير آن را «مرض فرانسوي» ميخوانَد كه نام ديگر «سياست»
است. سياست اما در «فتحنامه مغان» تنها در روايتِ نويسندهاش از يك رخداد سياسي يعني انقلاب نمود ندارد. بلكه فراتر از اين، هوشنگ گلشيري با انتخابِ راوي و زاويهديد و نحوه نوشتار، سبك و سياست ادبي خود را برميسازد. ادبياتِ گلشيري دچار نوعی مازاد کلمات و اشیاء است. در «فتحنامه مغان» هيچ كس و هيچ چيز سر جاي خودش نيست. گسستي رخ داده است. موجوداتی که تاکنون سهمِ چنداني از بیان نداشتند، حالا در کنار فرادستان امکانِ بیانگری دارند. اين است که توزيع امر حسي در داستان «فتحنامه مغان» برهم ميخورد و خودْ سياستي را پديدار ميكند كه بيربط با محتواي داستان هم نيست اما خودْ حامل انقلابي استتيكي است. از داستانِ بيستوپنج صفحهاي گلشيري قرائتهايي مختلف ميتوان داشت، براي نمونه اينكه اين تكداستانِ گلشيري درباره انقلاب روايتي است از يك انفجار اجتماعي و بهتعبيري از يك «اتونومي»، كه از يك طرف به سياست رسمي هجوم ميبرد و از طرفي با سازوكارهاي نمايندگي نسبتي ندارد. اتونومياي كه بهقولِ نويسندگانِ دربند مقاله «انقلاب را بهخاطر ميآوريد؟»1ديگر به هيچ مصالحهاي تَن نميدهد و بهدنبال راه دَرروي سياسي بهمعناي دورنماي جايگزيني
براي مديريت دولت يا ساختاري سياسي نيست و چنان كه در مقاله هست، بهخاطر فهمش از سياست و قدرت درنهايت به شكست ميرسد. گتويي اجتماعي كه هرچه در داستان پيش ميرويم به اجتماعي از يك ملت بدل ميشود. صحنه آخر داستان سرشتنماي تلقيِ گلشيري است از انقلابي كه همه، چه آنان كه با انقلاباند و چه آنان كه بر انقلاب، از آن متاثر ميشوند. درست همانطور كه در دَه شب گوته نظم و انضباطِ جلسات برهم ميخورد و اين ازجادررفتگيِ امور همان انقلاب است كه بهطرزي درونماندگار در داستان «فتحنامه مغان» روايت شده است. وضعيت انقلابي كه نظم جلسات را برهم ميزند، شايد بيش از همه بر سر يك كلمه است، كلمهاي كه در توافقات حاصله همه سخنرانان بايد از گفتن آن امتناع كنند: «سانسور». اين سانسورِ سانسور اما كار دستِ برگزاركنندگان ميدهد چون در شبِ سوم باوجود تمام توصيهها و تمهيدات بر زبان شمس آلاحمد ميآيد كه با اعتراض و عتابِ دكتر بكر مواجه ميشود و بعد در سخنان باقر مومني كه تكرار ميشود ساعدي به خشم ميآيد كه چرا ما بايد به جاي سانسور بگوييم مميزي و همين اعتراض شب پنجم را هم ملتهب ميكند، البته ساعدي كوتاه نميآيد و به يك اعتراض ساده بسنده
نميكند و يادداشتي مينويسد و ميدهد به مجري كه دليلِ او براي نگفتنِ سانسور را توضيح دهد و همين يك كلمه است كه موجب ميشود وضعيتِ بهظاهر آرام و رام از جا در برود و شبهاي گوته را در حافظه تاريخي ما و فرهنگ ما ثبت كند، كه بهقول يدالله رويايي «آنچه زبان میخورَد همیشه همان چیزیست که زبان را میخورَد».
همچنين، نحوه برخورد جمعيت با شاعران و نويسندگان و آنچه پشت تريبون ميخواندند بهخوبي حكايت خواست جامعه است و فهم اين امر در آن زمانه چنان آشكار بوده است كه سيمين دانشور هم با تمام ميانهروي و مدارا با چارچوبهاي مقرر مابينِ كانون و انستيتو گوته، با طنز خاص خودْ خطاب به منصور اوجي ميگويد: «اوجي شعر عشقي به درد نميخورد. بيا و شعرهاي اجتماعيات را بياور. من هم همين كار را كردم». از واكنش جمعيت معلوم بود كه فضاي سياسيِ حاكم فراتر از آن است كه مقررات و بند و تبصرهها كاري از پيش ببرند. بهگفته خسروپناه، جمعيت، شاعرانِ سياسي خاصه سلطانپور و ميرزاده و كسرايي را پرشور تشويق ميكردند و براي شاعراني كه شعرشان چندان رنگوبوي سياسي نداشت بيرمق، از سر رفع تكليف كف ميزدند. هرجا سخنران از آزادي ميگفت در پرده يا بهصراحت به شور آمده، جوشوخروشي برپا ميشد. تنها چندماه بعد عزم و اراده نهفته در آن تشويقهاي پرشور آشكار شد، اما اين بار در كف خيابانها.
1. انقلاب را بهخاطر ميآوريد؟، ماريو ترونتي، آنتونيو نگري، ژيل دلوز و...، ترجمه ايمان گنجي و كيوان مهتدي، نشر روزبهان
«دوستان اين مرحوم مغفور شازده احتجاب ما با شما صحبت ميكند... شازده بفرماييد...» شبِ ششم از دَه شب گوته از جنجاليترين شبهاي اين اجتماعِ فرهنگي است، پس از پنج شب شعرخواني و سخنرانيِ سيمين دانشور، منوچهر هزارخاني، شمس آلاحمد، بهرام بيضايي، غلامحسين ساعدي، باقر مومني، سعيد سلطانپور، در مهرماه 1356، نوبت به هوشنگ گلشيري ميرسد. از آمدوشدهای برگزاركنندگان پيداست كه از قرار مانعي بر سر راهِ حضور گلشيري روی صحنه است. باقر پرهام به جمعيتِ منقلب حاضر خطاب ميكند كه دكتر هاينس بِكر -رئيس انستيتو گوته- بهخاطر اينكه برخي سخنرانان پا فراتر از حد مسئوليت مشترك گذاشتند از امشب به بعد تنها برنامه شعرخواني برپاست. نطقهاي تندوتيزِ نويسندگان در شبهاي پيش، سخنرانيها را به تعطيلی كشاند اما جمعيت تن به چنين خواست و ارادهاي نميدهد. شعرخوانيها بهسختي برگزار ميشود و صداي اعتراضاتِ مدام آن را قطع ميكند. هربار در جمعيت عدهاي ميخواهند گلشيري سخنراني كند. چار و ناچار مذاكرات از سر گرفته ميشود و اينبار دكتر بكر بهخواست جمعيت تمكين ميكند. اسلام كاظميه، سرخوش و خندان پشت تريبون ميآيد: «آقاي هوشنگ گلشيري، آقاي هوشنگ
گلشيري در ميان جمعيت هستند. برخاستن شما هوشنگ گلشيري را برگرداند. ما متكي هستيم به نيروي آري يا نَه گفتن شما. هوشنگ گلشيري. راه را برايش باز كنيد». گلشيري كه بهنشانه اعتراض از جايگاهِ سخنرانان برخاسته و ميان جمعيت رفته بود به صحنه ميآيد تا سخنرانيِ معروفش در باب جوانمرگي در نثر معاصر را ايراد كند و بهقولِ خودش گزارشي بدهد از نثر معاصر و اينكه چه بوده است، از هدايت و آلاحمد و بهآذين و دانشور و ساعدي، اينكه چرا خودكشي كردند، چرا قد نكشيدند تا بعد برسد به زندگان. و پيداست كه مُراد گلشيري از اين جوانمرگي، هم مرگِ طبيعي است هم مرگي كه زودتر در ميرسد و نمونه تمامعيارش صادق هدايت: «از 1315 تا 1320 مرگ قسمت اثيري هدايت است، تكهتكهشدن اوست كه همان جنبه خلاقيش باشد كه بايستي از بوف كور بر ميگذشت و نگذشت، و از 1325 تا 1330 تكهتكهشدن قسمت لكاته هدايت است: تن بيروح، گوشتي به قناره زندگي آويخته.» اين است كه گلشيري معتقد است خودكشيِ هدايت در 1330 كشتن كسي بود كه پيشتر كشته، تكهتكه شده بود. در شبِ بعد، شب هفتم، اسلام كاظميه باز بر «نيروي جامعه» تأكيد ميكند كه ميتواند سرنوشت را تغيير دهد، تعيين كند: «ما
جمع شديم اينجا به پشتيباني اين نيرو كه كف ميزند و همهمه ميكند و نيروي بيشتري كه در همهجا پراكندهاند و نيروي اصلي جامعه ما هستند، جمع شديم تا از آزادي بيان دفاع كنيم...» تصوير اين جمعيت تنها چند ماه ديگر ايماژِ انقلابي است كه صداي رساي آن در اين دَه شب به گوش همگان، فراتر از مرزها هم رسيد. پس بيراه نيست اگر ادعا كنيم در طولِ تاريخ معاصر ادبيات و فرهنگ ما اجتماعي بهشكوه و حقيقتِ ده شب گوته برگزار نشده است، آنهم اجتماعي كه تا به اين حد حواشي و روايات داشته باشد. ده شبِ طوفاني، ده شب انقلابي كه تا اخراج چندروزه روزنامهنگاري بهخاطر نوشتن و چاپ گزارشي از اين مجلس در چهارستون روزنامه پيش رفت و شخصيتهاي مطرحِ جهان را به فرستان تلگرافي در همبستگي با نويسندگان ايران واداشت كه به امضاي چنين نامهايي رسيده بود: ژانپل سارتر، سيمون دوبوار، موريس كلاول، رولان بارت، لويي آلتوسر، لويي آراگون، فيليپ گاتاري، ميشل فوكو، دلوز و ديگران. آنان 57 نويسنده و شاعر را كه در اين شبها حضور داشتند و نيز، آفرينندگان و كارورزانِ فرهنگي را كه در حال احتضار بود «دوستان روشنفكر» خود خوانده، با صداي بلند با آنان اعلام همبستگي و
پشتيباني كردند. از ميان روايات و شرحهايي كه بر رخداد دَه شب گوته نوشتند، يكي هم روايتِ محمدحسين خسروپناه است كه سال پيش در كتابي با عنوانِ «شبهاي نويسندگان و شاعران ايران» بهچاپ رسيده و تصويري جامع از زمينه و زمانه و حواشيِ ده شب گوته بهدست ميدهد بهاضافه متون سخنرانيها و بيانيهها و مكتوبات ديگري كه به آن شبها پيوست شد و در اين ميان يكي از اين مكتوبات پيامِ نويسندگان است كه هوشنگ گلشيري آن را ميخواند. ماجرا از این قرار است که همان اوانِ راه جدلهايي بر سر برپايي اين شب شعرها به پا ميشود كه اين شبها نمايشي است كه بناست سرپوشي باشد بر اختناق موجود، اما چنانكه در اين متن آمده است «تشخيص درست موقعيت و همت اين و آن» امكان ميدهد تا مهمترين چهرههاي فرهنگي آن روزگار به صحنه بيايند و بگويند در سالهاي منتهي به بهمن57 چه بر سر فرهنگ آوردهاند، «چگونه همه چيز و هر چيز را واژگون و معلق، مسخشده و كجومعوج نشان دادهاند.» اين پيام با خطابِ همگان، همه آنان كه چشم بر تغيير اوضاع دوختهاند آغاز ميشود: «خواهران و برادران، ما را متهم كردند كه وقتي رسما مميزان وجود دارند و همچنان اختناق، آشكار و پنهان،
مسلح به پيشرفتهترين و جهنميترين وسايل و ابزار ممكنه پاي ميفشارد، ما اين چندينوچند تن نمايشي ترتيب دادهايم تا خداي ناكرده اين طاق و ايوانِ همهچيزش ويران را بزك كنيم. ما را متهم كردند كه از اينجا و آنجا دستور گرفتهايم. ما را متهم كردند كه ميگوييم... ميگوييم: ما اين بوديم، مايه و پايه آنچه مانده است از پسِ آنهمه تندباد و سموم، بيشوكم همينها بودند كه ديديد: چندين شكسته و چند آباد؛ و همين گواه آن است كه ظلمت شكستن قلم و دست با فرهنگ ما چهها خواهد كرد، يعني خود نشان ميدهد كه وقتي نويسنده و شاعر و محقق و مترجم رابطهاش با جامعه قطع بشود، سر از كدام دكه يا كدام كاخ در خواهد آورد... ميبينيد كه چه ويرانيم؟» و بعد، نويسندگان در پيام خود به شبهاي باراني گوته اشاره ميكنند كه جمعيت سيلوار چندين شب زير آنهمه باران ايستادند: «به ما گفتيد به ما بياموزانيد. چيزي براي انديشيدن به ما بدهيد. از آنچه ميدانيم سخن نگوييد. واقعت سخت و صُلب را جلوي ما بگذاريد؛ و با پايداريتان در زير باراني سيلآسا، با آمدن از شهرهاي دور و نزديك، اينهمه را با تاكيد بيان كرديد. ميگوييم: ما بيش از آنكه بياموزانيم، آموختيم...»
گلشيري و همسلكان او در اين متن بهدرستي نوشتند كه تا سالهاي سال صداي بارانهاي اين شبها، صداي گامهاي جمعيت، سكوتها، صبر و همهمهشان كه به همهمه جنگلي بزرگ ميمانست با ما خواهد ماند. اين دَه شب حكايتي پيشگويانه از انقلابي در شرفِ وقوع است، ايماژي دقيق از يك انقلاب. درست جايي كه اهلِ تفكر با مردمِ جانبهلبرسيده و ازپاافتاده پيوند ميخورند تا «مردم» صاحب سخن شوند و مگر رخداد انقلاب چيزي جز ظهور مردم در قامت موجودات صاحبسخن است! هوشنگ گلشيري بعدها اين مردم را در داستانِ «فتحنامه مغان» ثبت كرد. «بالاخره ما هم شروع كرديم. شيشههاي سينماها قبلا شكسته شده بود. يكي دو سنگ كه انداخته بودند، شيشههاي قدي ريخته بود پايين. نئون سردرها را بعدها كه چيزِ دندانگيري پيدا نميشد شكستيم... ماند ميخانهها و مجسمه ميدان شاه.» بعد، گلشيري تصويري دقيق و پُرجزئيات از پايينكشيدن مجسمه شاه سوار بر اسب ميدهد كه مصداقِ مفهوم «سياست ادبيات» رانسير است. مازاد اشیاء است که دست در دست مازاد کلمات پیش میرود. همان مرضِ گفتن بیش از حد از اشیاء و وسواس در نحوه جملهنویسی كه رانسير آن را «مرض فرانسوي» ميخوانَد كه نام ديگر «سياست»
است. سياست اما در «فتحنامه مغان» تنها در روايتِ نويسندهاش از يك رخداد سياسي يعني انقلاب نمود ندارد. بلكه فراتر از اين، هوشنگ گلشيري با انتخابِ راوي و زاويهديد و نحوه نوشتار، سبك و سياست ادبي خود را برميسازد. ادبياتِ گلشيري دچار نوعی مازاد کلمات و اشیاء است. در «فتحنامه مغان» هيچ كس و هيچ چيز سر جاي خودش نيست. گسستي رخ داده است. موجوداتی که تاکنون سهمِ چنداني از بیان نداشتند، حالا در کنار فرادستان امکانِ بیانگری دارند. اين است که توزيع امر حسي در داستان «فتحنامه مغان» برهم ميخورد و خودْ سياستي را پديدار ميكند كه بيربط با محتواي داستان هم نيست اما خودْ حامل انقلابي استتيكي است. از داستانِ بيستوپنج صفحهاي گلشيري قرائتهايي مختلف ميتوان داشت، براي نمونه اينكه اين تكداستانِ گلشيري درباره انقلاب روايتي است از يك انفجار اجتماعي و بهتعبيري از يك «اتونومي»، كه از يك طرف به سياست رسمي هجوم ميبرد و از طرفي با سازوكارهاي نمايندگي نسبتي ندارد. اتونومياي كه بهقولِ نويسندگانِ دربند مقاله «انقلاب را بهخاطر ميآوريد؟»1ديگر به هيچ مصالحهاي تَن نميدهد و بهدنبال راه دَرروي سياسي بهمعناي دورنماي جايگزيني
براي مديريت دولت يا ساختاري سياسي نيست و چنان كه در مقاله هست، بهخاطر فهمش از سياست و قدرت درنهايت به شكست ميرسد. گتويي اجتماعي كه هرچه در داستان پيش ميرويم به اجتماعي از يك ملت بدل ميشود. صحنه آخر داستان سرشتنماي تلقيِ گلشيري است از انقلابي كه همه، چه آنان كه با انقلاباند و چه آنان كه بر انقلاب، از آن متاثر ميشوند. درست همانطور كه در دَه شب گوته نظم و انضباطِ جلسات برهم ميخورد و اين ازجادررفتگيِ امور همان انقلاب است كه بهطرزي درونماندگار در داستان «فتحنامه مغان» روايت شده است. وضعيت انقلابي كه نظم جلسات را برهم ميزند، شايد بيش از همه بر سر يك كلمه است، كلمهاي كه در توافقات حاصله همه سخنرانان بايد از گفتن آن امتناع كنند: «سانسور». اين سانسورِ سانسور اما كار دستِ برگزاركنندگان ميدهد چون در شبِ سوم باوجود تمام توصيهها و تمهيدات بر زبان شمس آلاحمد ميآيد كه با اعتراض و عتابِ دكتر بكر مواجه ميشود و بعد در سخنان باقر مومني كه تكرار ميشود ساعدي به خشم ميآيد كه چرا ما بايد به جاي سانسور بگوييم مميزي و همين اعتراض شب پنجم را هم ملتهب ميكند، البته ساعدي كوتاه نميآيد و به يك اعتراض ساده بسنده
نميكند و يادداشتي مينويسد و ميدهد به مجري كه دليلِ او براي نگفتنِ سانسور را توضيح دهد و همين يك كلمه است كه موجب ميشود وضعيتِ بهظاهر آرام و رام از جا در برود و شبهاي گوته را در حافظه تاريخي ما و فرهنگ ما ثبت كند، كه بهقول يدالله رويايي «آنچه زبان میخورَد همیشه همان چیزیست که زبان را میخورَد».
همچنين، نحوه برخورد جمعيت با شاعران و نويسندگان و آنچه پشت تريبون ميخواندند بهخوبي حكايت خواست جامعه است و فهم اين امر در آن زمانه چنان آشكار بوده است كه سيمين دانشور هم با تمام ميانهروي و مدارا با چارچوبهاي مقرر مابينِ كانون و انستيتو گوته، با طنز خاص خودْ خطاب به منصور اوجي ميگويد: «اوجي شعر عشقي به درد نميخورد. بيا و شعرهاي اجتماعيات را بياور. من هم همين كار را كردم». از واكنش جمعيت معلوم بود كه فضاي سياسيِ حاكم فراتر از آن است كه مقررات و بند و تبصرهها كاري از پيش ببرند. بهگفته خسروپناه، جمعيت، شاعرانِ سياسي خاصه سلطانپور و ميرزاده و كسرايي را پرشور تشويق ميكردند و براي شاعراني كه شعرشان چندان رنگوبوي سياسي نداشت بيرمق، از سر رفع تكليف كف ميزدند. هرجا سخنران از آزادي ميگفت در پرده يا بهصراحت به شور آمده، جوشوخروشي برپا ميشد. تنها چندماه بعد عزم و اراده نهفته در آن تشويقهاي پرشور آشكار شد، اما اين بار در كف خيابانها.
1. انقلاب را بهخاطر ميآوريد؟، ماريو ترونتي، آنتونيو نگري، ژيل دلوز و...، ترجمه ايمان گنجي و كيوان مهتدي، نشر روزبهان