|

يک روز با بچه‌هاي انجمن دفاع از کودکان کار و خيابان

جوراب‌فروشي، فوتبال و علیرضا بيرانوند

سجاد فيروزي: پنج، شش نفري مي‌شوند که کفش‌هاي‌شان لنگه‌به‌لنگه است؛ معمولا کتاني‌ها مندرس که يک لنگه‌اش از ديگري بهتر بود. البته بودند آنهايي که کفش‌هاي فوتبال يا کفش‌هاي استوک ريزِ مختص چمن مصنوعي هم به پا داشتند. هوا آن‌قدر سرد بود که نمي‌شد به راحتي کنار خط زمين ايستاد، ولي براي بچه‌هاي 10، 12 ساله‌اي که پايشان به زمين فوتبال باز شده بود، سرما نه‌تنها سوزي نداشت، بلکه مانعي براي انتظار طولاني‌مدت ذخيره‌ها هم نمي‌شد. اينجا زمين فوتبال در منطقه 17 تهران، چند کوچه پايين‌تر از انجمن دفاع از کودکان کار و خيابان است. 28 نفري مي‌شوند که به زمين آمده‌اند؛ با لباس‌هايي در رنگ‌هاي مختلف. از قرار معلوم پيش از اين شرايط برايشان بهتر بوده، چون چندنفري لباس‌هاي يک‌شکل سفيد و عده‌اي ديگر هم لباس‌هاي آبي به تن دارند. البته اين‌طور نيست که همه آنها لباس‌هاي متحدالشکل داشته باشند؛ بقيه که از اين لباس‌ها محروم شده‌اند، معمولا لباس‌هاي بارسلونا را که بسيار هم پرطرفدار است به تن دارند؛ پيراهن تيم رقيب؛ يعني رئال‌مادريد هم بينشان ديده مي‌شود. پرسپوليس و استقلال هم بين آنها نماينده دارد و چندتايي از اين بچه‌ها پيراهن دو تيم محبوب پايتخت را به تن کرده‌اند. اين 28 نفر تقسيم شده‌اند به دو تيم 11 نفره که هر تيم يکي، دو بازيکن ذخيره دارد؛ بيشتر بازيکنان ذخيره با آن سرماي سوزان فقط يک تي‌شرت تيمي به تن دارند و غالبا هم يک لنگه‌کفش پايشان است. لنگه ديگر را به رفقايشان داده‌اند تا آنها دست‌کم از بازي لذت ببرند. «براي اين بچه‌ها همين فوتبالي که مي‌بينيد شبيه نوري در تاريکی است؛ شبيه مرهمي که براي يک‌ساعت‌ونيم هم که شده مشکلات بي‌شمار را برايشان از بين مي‌برد». اين بخشي از صحبت‌هاي حميد، مربي جوان آنهاست؛ 25 ساله است و پيراهن بشيکتاش را به تن کرده تا کمي متمايز باشد. مي‌گويد خودش قبلا فوتباليست بوده، ولي براي رسيدن به باشگاه از او طلب پول کرده‌اند و او هم نداشته که بخواهد پول بدهد و پايش به يک تيم برسد. حرفش براي بچه‌هاي کار حالا ديگر سند شده؛ به توصيه‌‌هايش گوش مي‌کنند و سعي مي‌کنند حداقل در همين وقت کم، رضايت مربي جوان را به دست بياورند. حميد که خودش دانشجوي مددکاري است، الان يک‌سال‌ونيمي مي‌شود که بچه‌هاي انجمن کار را براي فوتبال کنار هم جمع کرده است. «راستش کار و زندگي‌ام ديگر شده‌اند همين بچه‌ها. از صبح ساعت 9 تا عصر ساعت پنج پيش اينها هستم». براي اين محله که مهرداد و ميلاد محمدي و کمي پيش‌تر، ابراهيم شکوري را به فوتبال حرفه‌اي ايران معرفي کرده، فوتبال هنوز يک روزنه اميد است، ولي براي بچه‌هاي کار، فوتبال بيشتر شبيه داروي فراموشي است تا بخشي از سختي‌هاي روزمره را فراموش کنند. اکثر اين بچه‌ها که کم‌سن‌وسال‌ترينشان 10ساله و بزرگ‌ترينشان 15ساله است، افغان هستند؛ آنها غالبا مهاجرت کرده‌اند يا از والديني افغان در ايران به دنيا آمده‌اند. البته عده‌اي هم ايراني بينشان پيدا مي‌شود که از قرار معلوم از مشهد به تهران آمده‌اند و حالا در کنار کار، در اين انجمن مشغول تحصيل هستند. حميد مي‌گويد: «بيشتر اين بچه‌ها نه شناسنامه دارند و نه حتي مدرک هويتي. نمي‌شود به راحتي به مدرسه بروند. سعي کرده‌ايم در همين انجمن خيلي درس‌ها را براي آنها تدريس کنيم. در کنارش به آنها مي‌آموزيم از حقوق خودشان هم دفاع کنند».
يکي‌درميان براي پسرها و دخترها
زميني که در آن بچه‌هاي کار مشغول بازي هستند، جلسه‌اي 50 هزارتومان هزينه دارد؛ هزينه‌اي که قبلا راحت‌تر فراهم مي‌شده و الان به سختي. پيش‌تر و به طور دقيق‌تر در زمان راه‌اندازي اين زنگ فوتبال، اسپانسري پيدا شده و به آنها هزينه زمين براي بازي‌کردن در هفته، آن هم براي دو يا سه‌بار را داده است. با رفتن اسپانسر اما ديگر وقت زيادي براي فوتبال اين بچه‌ها هم نمانده است؛ آنها کلا در ماه چهار جلسه دارند که به نوبت بين پسرها و دخترها تقسيم مي‌شود؛ يک سه‌شنبه پسرها مي‌آيند براي فوتبال و سه‌شنبه بعدش نوبت دخترهاست. حميد که حالا حکم معلم ورزش آنها را هم دارد، مي‌گويد: «اين‌طور نيست که فوتبال و اين زمين چمن فقط براي پسرها باشد. انجمن بين 15 تا 20 دختر هم دارد که آنها هم سه‌شنبه‌هاي مقابل براي بازي مي‌آيند. از همين حالا به دخترها آموزش مي‌دهند که از حقشان دفاع کنند؛ ياد بگيرند رانندگي و فوتبال بازي‌کردن و به ورزشگاه‌رفتن فقط مال پسرها نيست». با وجود اينکه انجمن نزديک به يک دهه است فعاليت مي‌کند، ولي زمين فوتبال و اين سه‌شنبه‌هاي فوتبالي نزديک به يک سال، يک‌سال‌ونيم است که شکل گرفته؛ به طور دقيق‌تر، درست از زماني که مسعود شجاعي پايش را به اين مجموعه گذاشت تا در کنار کودکان کار باشد. فرزاد که 15 ساله است و از بقيه بزرگ‌تر، آن روز را خيلي خوب به خاطر دارد. او با هيجان زيادي مي‌گويد: «مسعود شجاعي که اينجا آمد، من هم بودم. با او در حياط بازي کرديم و کلي خوش گذشت».
فرزاد که پيراهن شماره 11 بارسلونا را به تن کرده و يک سايز هم برايش کوچک به نظر مي‌رسد، در آن روز، کار را پيچانده بود تا به مسعود شجاعي برسد. او که در اين جلسه فوتبالي يکي، دو گل هم زد، خوشحالي ويژه‌اي هم داشت؛ آن‌هم با فرهاد. فرهاد چپ‌پا بود و خوب بازي مي‌کرد. اين دو با همکاري با يکديگر گل مي‌زدند و بعد به شيوه رونالدو و مارسلو خوشحالي پس از گلشان را نشان مي‌دادند. با وجود اينکه فرهاد طرفدار مسي بود؛ ولي فرزاد طرفدار کريس رونالدو بود؛ حتي با وجود اينکه پيراهن بارسا را به تن داشت. او موهايش را هم مدل‌دار زده بود تا مثلا به الگوي فوتبالي‌اش نزديک باشد. خودش مي‌گويد: «مدل موهايم را ديده‌ايد؟ اين مدل موي کريس رونالدويي است. او سال 2014 مدل موهايش اين‌طوري بود». فرزاد با وجود قدوقامت بلندي که داشت، هنگام دويدن مي‌لنگيد. «قبلا پيش يک خياط کار مي‌کردم. يک روز صاحب کار از دستم ناراحت شد و با لگد به زانويم زد. از آن موقع به بعد زانويم ديگر درد مي‌کند».
مسعود و بچه‌هاي کار
با آمدن مسعود شجاعي در بين اين کودکان، نگاه به فوتبال و ورزش هم براي اين بچه‌ها جدي شد؛ ولي هرچه زمان گذشت، به دليل هزينه‌هاي اجاره‌زمين، از زمان فوتبال آنها کاسته شده، مربي جوان آنها که خودش هم وارد زمين شد و چند پاس گل به بچه‌ها داد، مي‌گويد: «تا قبل از اينکه مسعود شجاعي به اينجا بيايد، شناخت زيادي از شخصيت او نداشتم؛ ولي وقتي پايش را اينجا گذاشت، اصلا نگاهم به او تغيير کرد. شايد آقاي شجاعي الان دوست نداشته باشد که اين را مي‌گويم؛ ولي او وقتي به اينجا رسيد، بچه‌ها را بغل کرد و براي چند لحظه‌اي اشک‌هايش سرازير شد. او بسيار خاکي بود و کلي با بچه‌ها در حياط انجمن بازي کرد». بعد از ديدار با مسعود، حميد و بقيه تصميم مي‌گيرند از اين بچه‌ها يک تيم بسازند. به دليل نزديکي محل به ريل قطار، اسم تيم را مي‌گذارند ريل و بعد تمرينات را شروع مي‌کنند. حميد مي‌گويد: «آن اوايل وضعيت بهتر بود. مي‌شد چند جلسه در هفته فوتبال بازي کرد؛ ولي الان ديگر نه؛ براي پسرها دو جلسه در ماه زمين داريم. کاري هم که اينجا مي‌کنم، اين نيست که بخواهم از بين آنها مسي و رونالدو پرورش دهم، کار من مددکاري است. من بچه همين محل هستم و کلي وقت گذاشتم تا اين بچه‌ها به من اعتماد کردند. به برخی از اين بچه‌ها تجاوزهاي وحشتناکي شده است. هم به حقوق‌شان و هم به بدن‌شان. آنها به اين راحتي به کسي اعتماد نمي‌کنند». درست است که در بين اين کودکان کار کسي قرار نيست مسي و رونالدو شود؛ ولي چند نفري هستند که شرايط‌شان از بقيه، از لحاظ فوتبالي بهتر است. يکي از آنها الياس است، پسري ميان‌قد؛ ولي توانمند که به‌عنوان هافبک راست خيلي خوب بازي مي‌کند. الياس در آرياشهر جوراب مي‌فروشد تا مگر کمک‌خرج خانواده باشد. او مي‌گويد: «مجبوريم ديگر؛ همين ماه 600 تومان اجاره خانه را نداده‌ايم. بايد کار کنيم تا اين بدهي‌ها را بپردازيم». برخلاف بقيه که الگوي فوتبالي‌شان مسي و رونالدو است، الياس ذوبِ در کاسيميرو، هافبک برزيلي رئال مادريد، است. بازيکني که اتفاقا خود الياس هم به او بي‌شباهت نيست».
چشم‌انتظار بيرانوند
با وجود اينکه بيشتر اين بچه‌ها افغان هستند؛ ولي فوتبال ايران و البته فوتبال ملي را خيلي خوب مي‌شناسند. به غير از مسعود شجاعي که تقريبا همه اين بچه‌ها او را مي‌شناسند، مهدي طارمي و عليرضا جهانبخش هم محبوب هستند. آنها هم از کري‌هاي ريز قرمز و آبي دارند. البته فصل مشترک ديگر اين بچه‌ها اين است که دوست دارند عليرضا بيرانوند را از نزديک ببينند. بيشتر آنها با بيرانوند همذات‌پنداري مي‌کنند؛ مي‌گويند خود بيرانوند در نوجواني سختي‌هاي زيادي کشيده، کار کرده و ما را خوب درک مي‌کند. با وجود چنين اشتياقي به غير از مسعود شجاعي ديگر هيچ بازيکن فوتبالي اعم از ملي‌پوش و باشگاهي به اين بچه‌ها سر نزده است؛ موضوعي که به عقيده حميد، مي‌تواند ريشه در نگراني‌ها داشته باشد. او مي‌گويد: «نمي‌دانم، شايد بازيکنان فوتبال ما نگران اين هستند که نکند با سر‌زدن به اين بچه‌هاي کار، شرايط برايشان سخت شود. به‌هر‌حال آنها گرفتاري‌هاي خاص خودشان را دارند».

سجاد فيروزي: پنج، شش نفري مي‌شوند که کفش‌هاي‌شان لنگه‌به‌لنگه است؛ معمولا کتاني‌ها مندرس که يک لنگه‌اش از ديگري بهتر بود. البته بودند آنهايي که کفش‌هاي فوتبال يا کفش‌هاي استوک ريزِ مختص چمن مصنوعي هم به پا داشتند. هوا آن‌قدر سرد بود که نمي‌شد به راحتي کنار خط زمين ايستاد، ولي براي بچه‌هاي 10، 12 ساله‌اي که پايشان به زمين فوتبال باز شده بود، سرما نه‌تنها سوزي نداشت، بلکه مانعي براي انتظار طولاني‌مدت ذخيره‌ها هم نمي‌شد. اينجا زمين فوتبال در منطقه 17 تهران، چند کوچه پايين‌تر از انجمن دفاع از کودکان کار و خيابان است. 28 نفري مي‌شوند که به زمين آمده‌اند؛ با لباس‌هايي در رنگ‌هاي مختلف. از قرار معلوم پيش از اين شرايط برايشان بهتر بوده، چون چندنفري لباس‌هاي يک‌شکل سفيد و عده‌اي ديگر هم لباس‌هاي آبي به تن دارند. البته اين‌طور نيست که همه آنها لباس‌هاي متحدالشکل داشته باشند؛ بقيه که از اين لباس‌ها محروم شده‌اند، معمولا لباس‌هاي بارسلونا را که بسيار هم پرطرفدار است به تن دارند؛ پيراهن تيم رقيب؛ يعني رئال‌مادريد هم بينشان ديده مي‌شود. پرسپوليس و استقلال هم بين آنها نماينده دارد و چندتايي از اين بچه‌ها پيراهن دو تيم محبوب پايتخت را به تن کرده‌اند. اين 28 نفر تقسيم شده‌اند به دو تيم 11 نفره که هر تيم يکي، دو بازيکن ذخيره دارد؛ بيشتر بازيکنان ذخيره با آن سرماي سوزان فقط يک تي‌شرت تيمي به تن دارند و غالبا هم يک لنگه‌کفش پايشان است. لنگه ديگر را به رفقايشان داده‌اند تا آنها دست‌کم از بازي لذت ببرند. «براي اين بچه‌ها همين فوتبالي که مي‌بينيد شبيه نوري در تاريکی است؛ شبيه مرهمي که براي يک‌ساعت‌ونيم هم که شده مشکلات بي‌شمار را برايشان از بين مي‌برد». اين بخشي از صحبت‌هاي حميد، مربي جوان آنهاست؛ 25 ساله است و پيراهن بشيکتاش را به تن کرده تا کمي متمايز باشد. مي‌گويد خودش قبلا فوتباليست بوده، ولي براي رسيدن به باشگاه از او طلب پول کرده‌اند و او هم نداشته که بخواهد پول بدهد و پايش به يک تيم برسد. حرفش براي بچه‌هاي کار حالا ديگر سند شده؛ به توصيه‌‌هايش گوش مي‌کنند و سعي مي‌کنند حداقل در همين وقت کم، رضايت مربي جوان را به دست بياورند. حميد که خودش دانشجوي مددکاري است، الان يک‌سال‌ونيمي مي‌شود که بچه‌هاي انجمن کار را براي فوتبال کنار هم جمع کرده است. «راستش کار و زندگي‌ام ديگر شده‌اند همين بچه‌ها. از صبح ساعت 9 تا عصر ساعت پنج پيش اينها هستم». براي اين محله که مهرداد و ميلاد محمدي و کمي پيش‌تر، ابراهيم شکوري را به فوتبال حرفه‌اي ايران معرفي کرده، فوتبال هنوز يک روزنه اميد است، ولي براي بچه‌هاي کار، فوتبال بيشتر شبيه داروي فراموشي است تا بخشي از سختي‌هاي روزمره را فراموش کنند. اکثر اين بچه‌ها که کم‌سن‌وسال‌ترينشان 10ساله و بزرگ‌ترينشان 15ساله است، افغان هستند؛ آنها غالبا مهاجرت کرده‌اند يا از والديني افغان در ايران به دنيا آمده‌اند. البته عده‌اي هم ايراني بينشان پيدا مي‌شود که از قرار معلوم از مشهد به تهران آمده‌اند و حالا در کنار کار، در اين انجمن مشغول تحصيل هستند. حميد مي‌گويد: «بيشتر اين بچه‌ها نه شناسنامه دارند و نه حتي مدرک هويتي. نمي‌شود به راحتي به مدرسه بروند. سعي کرده‌ايم در همين انجمن خيلي درس‌ها را براي آنها تدريس کنيم. در کنارش به آنها مي‌آموزيم از حقوق خودشان هم دفاع کنند».
يکي‌درميان براي پسرها و دخترها
زميني که در آن بچه‌هاي کار مشغول بازي هستند، جلسه‌اي 50 هزارتومان هزينه دارد؛ هزينه‌اي که قبلا راحت‌تر فراهم مي‌شده و الان به سختي. پيش‌تر و به طور دقيق‌تر در زمان راه‌اندازي اين زنگ فوتبال، اسپانسري پيدا شده و به آنها هزينه زمين براي بازي‌کردن در هفته، آن هم براي دو يا سه‌بار را داده است. با رفتن اسپانسر اما ديگر وقت زيادي براي فوتبال اين بچه‌ها هم نمانده است؛ آنها کلا در ماه چهار جلسه دارند که به نوبت بين پسرها و دخترها تقسيم مي‌شود؛ يک سه‌شنبه پسرها مي‌آيند براي فوتبال و سه‌شنبه بعدش نوبت دخترهاست. حميد که حالا حکم معلم ورزش آنها را هم دارد، مي‌گويد: «اين‌طور نيست که فوتبال و اين زمين چمن فقط براي پسرها باشد. انجمن بين 15 تا 20 دختر هم دارد که آنها هم سه‌شنبه‌هاي مقابل براي بازي مي‌آيند. از همين حالا به دخترها آموزش مي‌دهند که از حقشان دفاع کنند؛ ياد بگيرند رانندگي و فوتبال بازي‌کردن و به ورزشگاه‌رفتن فقط مال پسرها نيست». با وجود اينکه انجمن نزديک به يک دهه است فعاليت مي‌کند، ولي زمين فوتبال و اين سه‌شنبه‌هاي فوتبالي نزديک به يک سال، يک‌سال‌ونيم است که شکل گرفته؛ به طور دقيق‌تر، درست از زماني که مسعود شجاعي پايش را به اين مجموعه گذاشت تا در کنار کودکان کار باشد. فرزاد که 15 ساله است و از بقيه بزرگ‌تر، آن روز را خيلي خوب به خاطر دارد. او با هيجان زيادي مي‌گويد: «مسعود شجاعي که اينجا آمد، من هم بودم. با او در حياط بازي کرديم و کلي خوش گذشت».
فرزاد که پيراهن شماره 11 بارسلونا را به تن کرده و يک سايز هم برايش کوچک به نظر مي‌رسد، در آن روز، کار را پيچانده بود تا به مسعود شجاعي برسد. او که در اين جلسه فوتبالي يکي، دو گل هم زد، خوشحالي ويژه‌اي هم داشت؛ آن‌هم با فرهاد. فرهاد چپ‌پا بود و خوب بازي مي‌کرد. اين دو با همکاري با يکديگر گل مي‌زدند و بعد به شيوه رونالدو و مارسلو خوشحالي پس از گلشان را نشان مي‌دادند. با وجود اينکه فرهاد طرفدار مسي بود؛ ولي فرزاد طرفدار کريس رونالدو بود؛ حتي با وجود اينکه پيراهن بارسا را به تن داشت. او موهايش را هم مدل‌دار زده بود تا مثلا به الگوي فوتبالي‌اش نزديک باشد. خودش مي‌گويد: «مدل موهايم را ديده‌ايد؟ اين مدل موي کريس رونالدويي است. او سال 2014 مدل موهايش اين‌طوري بود». فرزاد با وجود قدوقامت بلندي که داشت، هنگام دويدن مي‌لنگيد. «قبلا پيش يک خياط کار مي‌کردم. يک روز صاحب کار از دستم ناراحت شد و با لگد به زانويم زد. از آن موقع به بعد زانويم ديگر درد مي‌کند».
مسعود و بچه‌هاي کار
با آمدن مسعود شجاعي در بين اين کودکان، نگاه به فوتبال و ورزش هم براي اين بچه‌ها جدي شد؛ ولي هرچه زمان گذشت، به دليل هزينه‌هاي اجاره‌زمين، از زمان فوتبال آنها کاسته شده، مربي جوان آنها که خودش هم وارد زمين شد و چند پاس گل به بچه‌ها داد، مي‌گويد: «تا قبل از اينکه مسعود شجاعي به اينجا بيايد، شناخت زيادي از شخصيت او نداشتم؛ ولي وقتي پايش را اينجا گذاشت، اصلا نگاهم به او تغيير کرد. شايد آقاي شجاعي الان دوست نداشته باشد که اين را مي‌گويم؛ ولي او وقتي به اينجا رسيد، بچه‌ها را بغل کرد و براي چند لحظه‌اي اشک‌هايش سرازير شد. او بسيار خاکي بود و کلي با بچه‌ها در حياط انجمن بازي کرد». بعد از ديدار با مسعود، حميد و بقيه تصميم مي‌گيرند از اين بچه‌ها يک تيم بسازند. به دليل نزديکي محل به ريل قطار، اسم تيم را مي‌گذارند ريل و بعد تمرينات را شروع مي‌کنند. حميد مي‌گويد: «آن اوايل وضعيت بهتر بود. مي‌شد چند جلسه در هفته فوتبال بازي کرد؛ ولي الان ديگر نه؛ براي پسرها دو جلسه در ماه زمين داريم. کاري هم که اينجا مي‌کنم، اين نيست که بخواهم از بين آنها مسي و رونالدو پرورش دهم، کار من مددکاري است. من بچه همين محل هستم و کلي وقت گذاشتم تا اين بچه‌ها به من اعتماد کردند. به برخی از اين بچه‌ها تجاوزهاي وحشتناکي شده است. هم به حقوق‌شان و هم به بدن‌شان. آنها به اين راحتي به کسي اعتماد نمي‌کنند». درست است که در بين اين کودکان کار کسي قرار نيست مسي و رونالدو شود؛ ولي چند نفري هستند که شرايط‌شان از بقيه، از لحاظ فوتبالي بهتر است. يکي از آنها الياس است، پسري ميان‌قد؛ ولي توانمند که به‌عنوان هافبک راست خيلي خوب بازي مي‌کند. الياس در آرياشهر جوراب مي‌فروشد تا مگر کمک‌خرج خانواده باشد. او مي‌گويد: «مجبوريم ديگر؛ همين ماه 600 تومان اجاره خانه را نداده‌ايم. بايد کار کنيم تا اين بدهي‌ها را بپردازيم». برخلاف بقيه که الگوي فوتبالي‌شان مسي و رونالدو است، الياس ذوبِ در کاسيميرو، هافبک برزيلي رئال مادريد، است. بازيکني که اتفاقا خود الياس هم به او بي‌شباهت نيست».
چشم‌انتظار بيرانوند
با وجود اينکه بيشتر اين بچه‌ها افغان هستند؛ ولي فوتبال ايران و البته فوتبال ملي را خيلي خوب مي‌شناسند. به غير از مسعود شجاعي که تقريبا همه اين بچه‌ها او را مي‌شناسند، مهدي طارمي و عليرضا جهانبخش هم محبوب هستند. آنها هم از کري‌هاي ريز قرمز و آبي دارند. البته فصل مشترک ديگر اين بچه‌ها اين است که دوست دارند عليرضا بيرانوند را از نزديک ببينند. بيشتر آنها با بيرانوند همذات‌پنداري مي‌کنند؛ مي‌گويند خود بيرانوند در نوجواني سختي‌هاي زيادي کشيده، کار کرده و ما را خوب درک مي‌کند. با وجود چنين اشتياقي به غير از مسعود شجاعي ديگر هيچ بازيکن فوتبالي اعم از ملي‌پوش و باشگاهي به اين بچه‌ها سر نزده است؛ موضوعي که به عقيده حميد، مي‌تواند ريشه در نگراني‌ها داشته باشد. او مي‌گويد: «نمي‌دانم، شايد بازيکنان فوتبال ما نگران اين هستند که نکند با سر‌زدن به اين بچه‌هاي کار، شرايط برايشان سخت شود. به‌هر‌حال آنها گرفتاري‌هاي خاص خودشان را دارند».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها