آينده دموكراسي
دموکراسی به عنوان نوعي نظام حکومتداري معاني تاريخي گوناگوني دارد. آخرين نمونه آن نظام سیاسی ليبرالدموكراسي به عنوان رقيب سوسياليسم بود كه هرقدر در اواخر قرن بيستم عرصه برای یکهتازی آن بيشتر فراهم شد کاستیها و ناکارآمدیهایش بيشتر نمايان شد. امروزه برآمدن جنبشهاي دستراستي در اقصي نقاط دنيا، بحرانهاي مالي، جهانيسازي اقتصادي و تقويت سياستهاي نوليبرالي، چالشهايي جدي را پيشروي مفاهيم سنتي مرتبط با دموكراسي نمايندگي قرار داده. با وجود اين، به عقيده برخي از متفكران سياسي ظهور فرصتهاي نوين در سالهاي اخير به پيدايش چشماندازهاي بديلي براي آينده دموكراسي نيز منجر شده است. دوناتلا دلاپرتا جامعهشناس سرشناس ایتالیایی و یکی از پژوهشگران سرشناس جهان در حوزه دموکراسی، در کتاب «میتوان دموکراسی را نجات داد؟» با تمرکز بر مسئله مشاركت، شورا و جنبشهای اجتماعی میکوشد راههایی را برای تقویت زیربنایی دموکراسی از طریق مشارکتهای مردمی و نهادسازیهای اجتماعی پیشنهاد دهد. پيش از اين کتاب «مقدمهای بر جنبشهای اجتماعی» از اين متفكر به فارسي ترجمه شده است. دلاپرتا، در اين كتاب به صورتی جامع، مفاهیم و شیوههای
گوناگون دموکراسی مشارکتی و شورایی را بر اساس بررسی بازنماییهای این مفاهیم در نظریههای هنجاری و همچنین تحقیقات کاملا تجربی تحلیل کرده است. این کتاب، افزون بر تشریح مثالهای تاریخی مهم، به شکلی دقیق به موضوعات مرتبط با احیای متاخر جنبشهای اجتماعی نیز پرداخته است؛ موضوعاتی مانند قیامهای بهار عربی در خلال فرایندهای گذار دموکراتیک، ظرفیت بالقوه فناوریهای نوین در راستای توسعه دموکراسی الکترونیک در اعتراضات خشمگينان در اسپانیا و والاستریت در ایالات متحده، و در نهایت پیشنهادهای ارائهشده در جهت تحقق دموکراسی جهانوطنی که به تازگی از سوی کارزارهایی با هدف دموکراتیکسازی اتحادیه اروپا و سازمان ملل مطرح شده است. این کتاب در کنار بررسی جنبشهای اجتماعی، به ارزیابی واکنشهای نهادی در برابر این جنبشها - از پلیسیکردن اعتراضات تا تلاشهای اصلاحی - نیز پرداخته است.
جنبشهاي اجتماعي و ديگر كنشگران جامعه مدني به شكل فزايندهاي به عنوان كنشگران مهم حوزه نظريهپردازي در زمينه دموكراسي شناخته ميشوند. اين كنشگران از جايگاهي مركزي به ويژه در زمينه مفاهيم مشاركتي و شورايي دموكراسي برخوردارند. آنها همزمان با افزايش رشد مشاركت فضاهاي آزادي را نيز ميسازند، فضاهايي كه در آن، درباره موضوع خير عمومي بر پايه دليل و برهان بحث ميشود. پيوندي تجربي نيز ميان جنبشهاي اجتماعي و فرايندهاي دموكراتيزاسيون برقرار بوده است. آنچه در پيادهسازي موفق فرايند دموكراتيك مهم بوده ميزان فراهمآوردن منابع دانش و تعهد است و در اين راستا سازمانهاي جامعه مدني اغلب مشاركتكنندگاني انتقادي يا مراقبان سياستهاي نهادي تلقي ميشوند؛ سياستهايي كه در راستاي پيادهسازي اين اهداف اتخاذ شدهاند. در حالي كه به لطف بسيج جامعه مدني، حقوق شهروندي شامل حقوق سياسي به لحاظ تاريخي به امري غالب بدل شده، مطالعات جنبشهاي اجتماعي تاكنون به صورتي خاص تنها بر دموكراسيهاي مستقر متمركز شدهاند. فقط همين اواخر بود كه مطالعات منطقهاي به منظور بررسي ظهور و همچنين كاركرد جنبشهاي اجتماعي در مناطق مختلف جغرافيايي شامل
آمريكاي لاتين، جنوب شرقي آسيا و خاورميانه آغاز شدند. نويسنده توجه به اشكال ستيز سياسي در جنوب جهان را بسيار مهم ميداند. اين امر گذشته از سنجش امكان عموميسازي مجموعهاي از مفاهيم و نظريههايي كه در اروپا و شمال آمريكا توسعه پيدا كردهاند، به جهت غنيسازي مطالعات جنبشهاي اجتماعي و انعكاس خصوصيات رژيمها و شرايط تاريخي متفاوت نيز اهميت دارد. علاوه بر اين، اين امر از اين منظر نيز بسيار مهم خواهد بود كه در غرب و شمال جهان، يعني آنجا كه جنبشهاي اجتماعي بيشتر توسعه يافتهاند، شرايط در پي گسترش فرايندهاي جهانيشدن و تناقضات نهفته در آن به سرعت در حال تغيير است. در واقع امروزه مطالعات جنبشهاي اجتماعي جعبه ابزار مفيدي از مفاهيم را جهت مواجهه با كنشهاي جمعي فراهم ميآورد.
با توجه به تفاوت بين مفاهيم و روشهاي مختلف دموكراسي، هدف نويسنده در اين كتاب بازسازي ايدههاي دموكراسي نيست بلكه تحليل شيوهاي است كه كنشگران متفاوت با استفاده از آن ايدهها را از پيش تصور و به خواستهها و پيشنهادات تبديل كردهاند و توانستهاند در دموكراسيهاي واقعي و نيز دولتهاي دموكراتيك نفوذ كنند و آنها را تغيير دهند. در سراسر اين تحليل برخي ملاحظات كلي از وضعيت و محتواي الگوی ليبرالي از دموكراسي ارائه ميشود. اين الگو امروزه مسلط است اما دموكراسيهاي ديگر از جمله دموكراسي مشاركتي، دموكراسي قوي، دموكراسي گفتگويي، دموكراسي ارتباطي، دموكراسي رفاهي يا دموكراسي انجمني آن را زیر سؤال میبرند.
نويسنده هدف كتاب را ايجاد پلي بين نظريه و شواهد تجربي، مباحثات مرتبط با دموكراسي و مباحثات مرتبط با جنبشهاي اجتماعي، به منظور بررسي ويژگيهاي هنجاري چهار الگوی متفاوت از دموكراسي و همچنين سير تكامل تاريخي آنها ميداند. از اين نظر، نويسنده در پي آن است كه فراتر از شكاف موجود ميان نظريه هنجاري و مطالعات تجربي برود، چون از نظر او اين شكاف علت كمبود مطالعات تطبيقي نظريهمدار درباره نوآوريهاي دموكراتيك است. اين شكاف به جدايي ميان تحليل نهادي دموكراسي و تحليل اصول دموكراتيك مرتبط است، گويي كه آنها به دو جهان متفاوت تعلق دارند. بنابراين نويسنده میکوشد به گفتگوی ميان نظريههاي هنجاري و تبيينهاي تجربي كمك كند چون غيبت يا حداقل ضعفشان مانعي چشمگير براي پيشروي در تحليل دموكراسي تلقي ميشود. نه تنها الگوها بلكه خود نهادهاي دموكراسي نيز با سطوح مختلف تنش و در موازنههاي متفاوت دگرگون شدهاند تا فهمهاي گوناگون از دموكراسي را دربر گيرند. نویسنده پس از بيان چالشهاي مرتبط با الگوی ليبرالی در فصل دوم، الگوها و تجربههاي دموكراسي مشاركتي و شورايي را به ترتيب در فصول سوم و چهارم با توجه ويژه به نقش جنبشهاي اجتماعي به
مثابه ارتقادهندگان اين نوع از دموكراسيها معرفي ميكند. پس از آن به كاربرد رسانههاي جديد در جستجوي اشكال جديد مشاركت و شورا در فصل پنجم، ساخت يك دموكراسي جهاني در فصل ششم و نقش جنبشهاي اجتماعي در فرايند دموكراتيزاسيون در فصل هفتم ميپردازد. فصول هشتم و نهم به دو واكنش بسيار متفاوت دولتها به جنبشهای اجتماعي، در اشكال پليسيكردن اعتراض و تجارب نهادي با هدف نوآوري در دموكراسي ميپردازند.
دموکراسی به عنوان نوعي نظام حکومتداري معاني تاريخي گوناگوني دارد. آخرين نمونه آن نظام سیاسی ليبرالدموكراسي به عنوان رقيب سوسياليسم بود كه هرقدر در اواخر قرن بيستم عرصه برای یکهتازی آن بيشتر فراهم شد کاستیها و ناکارآمدیهایش بيشتر نمايان شد. امروزه برآمدن جنبشهاي دستراستي در اقصي نقاط دنيا، بحرانهاي مالي، جهانيسازي اقتصادي و تقويت سياستهاي نوليبرالي، چالشهايي جدي را پيشروي مفاهيم سنتي مرتبط با دموكراسي نمايندگي قرار داده. با وجود اين، به عقيده برخي از متفكران سياسي ظهور فرصتهاي نوين در سالهاي اخير به پيدايش چشماندازهاي بديلي براي آينده دموكراسي نيز منجر شده است. دوناتلا دلاپرتا جامعهشناس سرشناس ایتالیایی و یکی از پژوهشگران سرشناس جهان در حوزه دموکراسی، در کتاب «میتوان دموکراسی را نجات داد؟» با تمرکز بر مسئله مشاركت، شورا و جنبشهای اجتماعی میکوشد راههایی را برای تقویت زیربنایی دموکراسی از طریق مشارکتهای مردمی و نهادسازیهای اجتماعی پیشنهاد دهد. پيش از اين کتاب «مقدمهای بر جنبشهای اجتماعی» از اين متفكر به فارسي ترجمه شده است. دلاپرتا، در اين كتاب به صورتی جامع، مفاهیم و شیوههای
گوناگون دموکراسی مشارکتی و شورایی را بر اساس بررسی بازنماییهای این مفاهیم در نظریههای هنجاری و همچنین تحقیقات کاملا تجربی تحلیل کرده است. این کتاب، افزون بر تشریح مثالهای تاریخی مهم، به شکلی دقیق به موضوعات مرتبط با احیای متاخر جنبشهای اجتماعی نیز پرداخته است؛ موضوعاتی مانند قیامهای بهار عربی در خلال فرایندهای گذار دموکراتیک، ظرفیت بالقوه فناوریهای نوین در راستای توسعه دموکراسی الکترونیک در اعتراضات خشمگينان در اسپانیا و والاستریت در ایالات متحده، و در نهایت پیشنهادهای ارائهشده در جهت تحقق دموکراسی جهانوطنی که به تازگی از سوی کارزارهایی با هدف دموکراتیکسازی اتحادیه اروپا و سازمان ملل مطرح شده است. این کتاب در کنار بررسی جنبشهای اجتماعی، به ارزیابی واکنشهای نهادی در برابر این جنبشها - از پلیسیکردن اعتراضات تا تلاشهای اصلاحی - نیز پرداخته است.
جنبشهاي اجتماعي و ديگر كنشگران جامعه مدني به شكل فزايندهاي به عنوان كنشگران مهم حوزه نظريهپردازي در زمينه دموكراسي شناخته ميشوند. اين كنشگران از جايگاهي مركزي به ويژه در زمينه مفاهيم مشاركتي و شورايي دموكراسي برخوردارند. آنها همزمان با افزايش رشد مشاركت فضاهاي آزادي را نيز ميسازند، فضاهايي كه در آن، درباره موضوع خير عمومي بر پايه دليل و برهان بحث ميشود. پيوندي تجربي نيز ميان جنبشهاي اجتماعي و فرايندهاي دموكراتيزاسيون برقرار بوده است. آنچه در پيادهسازي موفق فرايند دموكراتيك مهم بوده ميزان فراهمآوردن منابع دانش و تعهد است و در اين راستا سازمانهاي جامعه مدني اغلب مشاركتكنندگاني انتقادي يا مراقبان سياستهاي نهادي تلقي ميشوند؛ سياستهايي كه در راستاي پيادهسازي اين اهداف اتخاذ شدهاند. در حالي كه به لطف بسيج جامعه مدني، حقوق شهروندي شامل حقوق سياسي به لحاظ تاريخي به امري غالب بدل شده، مطالعات جنبشهاي اجتماعي تاكنون به صورتي خاص تنها بر دموكراسيهاي مستقر متمركز شدهاند. فقط همين اواخر بود كه مطالعات منطقهاي به منظور بررسي ظهور و همچنين كاركرد جنبشهاي اجتماعي در مناطق مختلف جغرافيايي شامل
آمريكاي لاتين، جنوب شرقي آسيا و خاورميانه آغاز شدند. نويسنده توجه به اشكال ستيز سياسي در جنوب جهان را بسيار مهم ميداند. اين امر گذشته از سنجش امكان عموميسازي مجموعهاي از مفاهيم و نظريههايي كه در اروپا و شمال آمريكا توسعه پيدا كردهاند، به جهت غنيسازي مطالعات جنبشهاي اجتماعي و انعكاس خصوصيات رژيمها و شرايط تاريخي متفاوت نيز اهميت دارد. علاوه بر اين، اين امر از اين منظر نيز بسيار مهم خواهد بود كه در غرب و شمال جهان، يعني آنجا كه جنبشهاي اجتماعي بيشتر توسعه يافتهاند، شرايط در پي گسترش فرايندهاي جهانيشدن و تناقضات نهفته در آن به سرعت در حال تغيير است. در واقع امروزه مطالعات جنبشهاي اجتماعي جعبه ابزار مفيدي از مفاهيم را جهت مواجهه با كنشهاي جمعي فراهم ميآورد.
با توجه به تفاوت بين مفاهيم و روشهاي مختلف دموكراسي، هدف نويسنده در اين كتاب بازسازي ايدههاي دموكراسي نيست بلكه تحليل شيوهاي است كه كنشگران متفاوت با استفاده از آن ايدهها را از پيش تصور و به خواستهها و پيشنهادات تبديل كردهاند و توانستهاند در دموكراسيهاي واقعي و نيز دولتهاي دموكراتيك نفوذ كنند و آنها را تغيير دهند. در سراسر اين تحليل برخي ملاحظات كلي از وضعيت و محتواي الگوی ليبرالي از دموكراسي ارائه ميشود. اين الگو امروزه مسلط است اما دموكراسيهاي ديگر از جمله دموكراسي مشاركتي، دموكراسي قوي، دموكراسي گفتگويي، دموكراسي ارتباطي، دموكراسي رفاهي يا دموكراسي انجمني آن را زیر سؤال میبرند.
نويسنده هدف كتاب را ايجاد پلي بين نظريه و شواهد تجربي، مباحثات مرتبط با دموكراسي و مباحثات مرتبط با جنبشهاي اجتماعي، به منظور بررسي ويژگيهاي هنجاري چهار الگوی متفاوت از دموكراسي و همچنين سير تكامل تاريخي آنها ميداند. از اين نظر، نويسنده در پي آن است كه فراتر از شكاف موجود ميان نظريه هنجاري و مطالعات تجربي برود، چون از نظر او اين شكاف علت كمبود مطالعات تطبيقي نظريهمدار درباره نوآوريهاي دموكراتيك است. اين شكاف به جدايي ميان تحليل نهادي دموكراسي و تحليل اصول دموكراتيك مرتبط است، گويي كه آنها به دو جهان متفاوت تعلق دارند. بنابراين نويسنده میکوشد به گفتگوی ميان نظريههاي هنجاري و تبيينهاي تجربي كمك كند چون غيبت يا حداقل ضعفشان مانعي چشمگير براي پيشروي در تحليل دموكراسي تلقي ميشود. نه تنها الگوها بلكه خود نهادهاي دموكراسي نيز با سطوح مختلف تنش و در موازنههاي متفاوت دگرگون شدهاند تا فهمهاي گوناگون از دموكراسي را دربر گيرند. نویسنده پس از بيان چالشهاي مرتبط با الگوی ليبرالی در فصل دوم، الگوها و تجربههاي دموكراسي مشاركتي و شورايي را به ترتيب در فصول سوم و چهارم با توجه ويژه به نقش جنبشهاي اجتماعي به
مثابه ارتقادهندگان اين نوع از دموكراسيها معرفي ميكند. پس از آن به كاربرد رسانههاي جديد در جستجوي اشكال جديد مشاركت و شورا در فصل پنجم، ساخت يك دموكراسي جهاني در فصل ششم و نقش جنبشهاي اجتماعي در فرايند دموكراتيزاسيون در فصل هفتم ميپردازد. فصول هشتم و نهم به دو واكنش بسيار متفاوت دولتها به جنبشهای اجتماعي، در اشكال پليسيكردن اعتراض و تجارب نهادي با هدف نوآوري در دموكراسي ميپردازند.