|

فربگی فرودستان

احمد غلامی . سردبیر

طبقه متوسط و به تعبیری خرده‌بورژ‌وا نقش تعیین‌کننده‌ای در رویدادهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دارند. در همین اواخر طبقه متوسط اعم از کسبه، کارمندان، دانشجویان و برخی روحانیون، دومِ خرداد 76 را رقم زدند و بعدازآن انتخابات 88 و به‌تبع آن انتخابات سال‌های 92 و 96 را. این طبقه خاصه، طیف دانشجویانِ آن، نقشی بنیادین در انقلاب اسلامی نیز داشته‌اند. انقلابی که به‌نامِ انقلاب مستضعفان نشانه‌گذاری شد. موتور کوچک انقلاب طبقات متوسط بود که موتور بزرگ (مردم) را روشن کرد. اغلب اعضای سازمان‌های سیاسی و مخفی قبل از انقلاب، تحصیل‌کرده‌هایی بودند که دستشان به دهانشان می‌رسید و اگر کارگری در این سازمان‌های سیاسی عضو بود، بیش از هر چیز جنبه نمادین داشت. برخی تحلیلگران انقلاب اسلامی بر این باورند که جابه‌جایی طبقات در جامعه و رشد بی‌رویه سرمایه‌داری بستر انقلاب را فراهم کرد. با افزایش قیمت نفت طبقات فرودست شهری، طبقه متوسط و کشاورزان، حاشیه‌نشین شدند و در این جابه‌جایی انتظاراتشان نیز تغییر کرد. خرده‌بورژواهایی که قبل از انقلاب به‌لحاظ جمعیتی رشد چشمگیری داشتند، برای رسیدن به جامعه بورژوایی و بالارفتن از نردبان قدرت تلاش بسيار كردند و حاشیه‌نشینان در حسرت شهرنشینی رؤیای زندگی بهتری را در سر پروراندند. این دیگ جوشان جامعه به‌علاوه کاتالیزور سازمان‌های سیاسی یا به تعبیری جريان‌هاي آرمان‌خواه، انقلابی بنیادین در جامعه پدید آورد.

دهه نخست انقلاب، طبقاتِ اجتماعی ناهمگون همزیستی مسالمت‌آمیزی داشتند و در اینکه انقلاب به‌نام مستضعفان ثبت شود، هیچ اعتراضی نشد. تمام اقشار در توافقی نانوشته طبقات فرودست را بر صدر نشاندند تا این باور را محقق سازند که انقلاب براساس منافع طبقه و طیفی خاص نبوده است و منفعت دیگری بر منفعت خود ترجیح دارد. اما در زیر پوست این تغییرات، جامعه دیگری در حال شکل‌گیری بود؛ جامعه‌ای با طبقه متوسط فربه. فرودست‌ها در گذر ایام متوسط شده بودند و بورژواهای قبل از انقلاب یا ترک ‌وطن کرده بودند یا به طبقه متوسط سقوط کرده بودند. این سقوط و صعودها، چنان طبقه متوسط را فربه ساخت که اگر جنگ هشت‌ساله ایران و عراق درنمی‌گرفت، تضادها و تنش‌های این طبقه دولت‌های وقت را به دردسر می‌انداخت.

در همین ایام عده‌ای بی‌سروصدا از طبقه متوسط به بالا صعود کردند. روندی که از اوایل انقلاب آغاز شد و در دوره هاشمی سیر صعودی پیدا کرد و از آن دوران به بعد جامعه نه به‌ نام که به معنا دارای طبقه بورژوا شد. همان طبقه‌ای که ستیز با آن موجب تولد جریانی سیاسی به‌نام اصولگرایی شد. اصولگرایان بیش از آنکه با منشوری حزبی روی کار بیایند، حلقه‌ای بودند با رویکردی سلبی؛ نه گفتن به هر پدیده‌ای که مظهر طبقه بورژوا بود. اصولگرایان با هوشی غریزی دریافته بودند که فربگی این گروه دردسرساز خواهد شد؛ خاصه اگر ساماندهی و هدایتشان دست آنان نباشد. تجربه انقلاب اسلامی و هراس از فربگی طبقات خرده‌بورژوا و بورژوا، حلقه سلبیون را متحد کرد. شاید خصومت اصولگرایان با آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی از این رهگذر باشد. اصولگرایان که اغلب از طبقات مرفه سنتی بودند، می‌دانستند رخدادهای سیاسی به‌نام مستضعفان صورت می‌گیرد نه به وسيله آنان. طبقه متوسط است که سودای تغییر جایگاه خویش را دارد. ازاین‌رو اصولگرایان، حامیان مستضعفان شدند. این حمایت بیش از آنکه رویکرد اقتصادی داشته باشد، سیاسی بود؛ وگرنه اصولگرایان خود در طبقات متوسط و مرفه سنتی جا خوش کرده بودند. مارکس و انگلس نیز طبقات اجتماعی دیگر را نادیده می‌گرفتند و بیش از هر چیز درصدد آگاهی و رهایی طبقه پرولتاریا بودند. مخالفت مارکس و انگلس با طبقه متوسط، مخالفتی استراتژیک بود؛ البته برای رهایی واقعی و نه‌فقط رسیدن به قدرت. آنان برای دستیابی به موفقیت نیاز به ایده و انسجام داشتند و تجلی این خواسته را در رهایی پرولتاریا می‌دیدند ولاغیر. اصرار و پافشاری مارکس و انگلس بر اهمیت پرولتاریا، بیش از آنکه یکسر اقتصادی باشد، سیاسی بود: «به نفع ماست و وظیفه‌مان است که انقلاب را به انقلاب مداوم تبدیل کنیم تا زمانی که همه طبقات کم‌وبیش دارا از قدرت برکنار شده باشند و پرولتاریا قدرت را تسخیر کرده باشد و نه‌فقط در یک کشور بلکه در تمامی کشورهای حاکم دنیا، تشکیلات پرولتاریا به آن حدی از پیشرفت رسیده باشد که بتوانند به رقابت پرولترها در این کشورها پایان دهند و در دستان خود حداقل نیروهای مولد تعیین‌کننده را متمرکز سازند. برای ما بحث بر سر تغییر مالکیت خصوصی نیست بلکه ازمیان‌برداشتن آن است؛ هدف ما پنهان‌کردن تضادهای طبقاتی نیست بلکه امحاء طبقات است؛ هدف ما بهبود جامعه موجود نیست، بلکه بنیان‌نهادن جامعه‌ای جدید است». بهبود جامعه یا بنیان‌نهادنِ جامعه جدید؟ این دو استعاره و انتخاب یکی بر دیگری، سویه‌ها و نتایج متفاوتی دارد. اصلاح‌طلبان با آگاهی از فربگی طبقه متوسط استراتژی بهبود جامعه را برخلاف ایده مارکس و انگلس برگزیدند و با مسامحه نقشی همچون سوسیال‌‌دموکرات‌های آلمان را برگزیدند، با این تفاوت که در اینجا از لاسال و کائوتسکی خبری نیست و هرچه هست فعالان سیاسی هستند که بیش از نظریه‌ای برای تغییر، به عمل باور دارند و قبل از تلاش برای بهبود جامعه درصدد راهیابی به قدرت‌اند؛ آن‌هم با توان طبقه متوسط که فربه شده بود و انتظارات بسیاری داشت. دوم خرداد اعلامِ حضور این طبقه و اصلاح‌طلبان است؛ اصلاح‌طلبانی که یک‌بار در قامت تکنوکرات‌ها روی کار آمدند و یک‌بار در قامت مصلحان سیاسی در دولت‌های هاشمی و خاتمی. آنان با این دو دولت نتوانستند به انتظارات واقعی این طبقه پاسخ دهند و رؤیاهایشان را محقق کنند. اینک شرایط با آن سال‌ها بسیار متفاوت است. جمعیت طبقه متوسط به‌دلایل اقتصادی رو به کاهش گذاشته و ریزش این طبقه به طبقات فرودست موجب فربگی طبقات فرودست شده است. ازاین‌رو با تسامح می‌توان گفت با سه طبقه مواجهیم؛ طبقه فرادست، با جمعیتی اندک و منابعی بسیار، طبقه متوسط نحیف و طبقه فربهِ فرودست. تلاقی ناگزیر طبقه فرودست و متوسط درهم‌آمیزی خطرناکی است. در حوادث دی‌ماه 96 در یک هفته حدود 103 شهر در اعتراضات شرکت کردند که از این میان 68 درصد اعتراضات مربوط به مسائل معیشتی بوده است. با حضور طبقه متوسط در این اعتراضات، جامعه استعداد زیادی برای سیاسی‌شدن از خود نشان مي‌دهد. شاید از همین رو بوده که مخالفان ایران استراتژی تسری آتش شومینه به خانه را در سر داشتند. بعید است در جامعه‌ای که طبقه فرودست آن فربه است، تغییری عقلانی صورت گیرد. شاید آنچه موجب خمودگي سیاسی جامعه شده از همین‌جا نشئت می‌گیرد که اصلاح‌طلبان مرجعیت تام‌وتمام خود را از دست داده‌اند و اصولگرایان هم دیگر نمی‌توانند از طبقات فرودست بی‌محابا دفاع کنند. دفاع اصولگرایان از طبقات فرودست بازی در جوار انبار باروت است. چگونه باید این شرایط آچمز را پشت سر گذاشت؟ جامعه‌ بی‌تضاد، جامعه‌ای بدون کنش است و جامعه بدون کنش مستعد سوءاستفاده قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای است؛ آن‌هم در شرایطی که طبقه متوسط بازهم به دلیل وضعیت اقتصادی نحیف‌تر از گذشته می‌شود و طبقه فرودست در تلاش برای بقاست. این وضعیت استراتژی ویژه‌ای را می‌طلبد؛ استراتژی‌ای که نیازمند تصمیم‌های قاطع و به‌موقع است.
* در این یادداشت از کتاب «نه طبقه - نه متوسط» تألیف مراد ثقفی استفاده شده است که در آن به فاعلیت سیاسی گروه‌ میانی جامعه در اندیشه سیاسی چپ و اهمیت آنها در وقایع مهم و بنیان‌گذار تمدن غرب می‌پردازد.

طبقه متوسط و به تعبیری خرده‌بورژ‌وا نقش تعیین‌کننده‌ای در رویدادهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دارند. در همین اواخر طبقه متوسط اعم از کسبه، کارمندان، دانشجویان و برخی روحانیون، دومِ خرداد 76 را رقم زدند و بعدازآن انتخابات 88 و به‌تبع آن انتخابات سال‌های 92 و 96 را. این طبقه خاصه، طیف دانشجویانِ آن، نقشی بنیادین در انقلاب اسلامی نیز داشته‌اند. انقلابی که به‌نامِ انقلاب مستضعفان نشانه‌گذاری شد. موتور کوچک انقلاب طبقات متوسط بود که موتور بزرگ (مردم) را روشن کرد. اغلب اعضای سازمان‌های سیاسی و مخفی قبل از انقلاب، تحصیل‌کرده‌هایی بودند که دستشان به دهانشان می‌رسید و اگر کارگری در این سازمان‌های سیاسی عضو بود، بیش از هر چیز جنبه نمادین داشت. برخی تحلیلگران انقلاب اسلامی بر این باورند که جابه‌جایی طبقات در جامعه و رشد بی‌رویه سرمایه‌داری بستر انقلاب را فراهم کرد. با افزایش قیمت نفت طبقات فرودست شهری، طبقه متوسط و کشاورزان، حاشیه‌نشین شدند و در این جابه‌جایی انتظاراتشان نیز تغییر کرد. خرده‌بورژواهایی که قبل از انقلاب به‌لحاظ جمعیتی رشد چشمگیری داشتند، برای رسیدن به جامعه بورژوایی و بالارفتن از نردبان قدرت تلاش بسيار كردند و حاشیه‌نشینان در حسرت شهرنشینی رؤیای زندگی بهتری را در سر پروراندند. این دیگ جوشان جامعه به‌علاوه کاتالیزور سازمان‌های سیاسی یا به تعبیری جريان‌هاي آرمان‌خواه، انقلابی بنیادین در جامعه پدید آورد.

دهه نخست انقلاب، طبقاتِ اجتماعی ناهمگون همزیستی مسالمت‌آمیزی داشتند و در اینکه انقلاب به‌نام مستضعفان ثبت شود، هیچ اعتراضی نشد. تمام اقشار در توافقی نانوشته طبقات فرودست را بر صدر نشاندند تا این باور را محقق سازند که انقلاب براساس منافع طبقه و طیفی خاص نبوده است و منفعت دیگری بر منفعت خود ترجیح دارد. اما در زیر پوست این تغییرات، جامعه دیگری در حال شکل‌گیری بود؛ جامعه‌ای با طبقه متوسط فربه. فرودست‌ها در گذر ایام متوسط شده بودند و بورژواهای قبل از انقلاب یا ترک ‌وطن کرده بودند یا به طبقه متوسط سقوط کرده بودند. این سقوط و صعودها، چنان طبقه متوسط را فربه ساخت که اگر جنگ هشت‌ساله ایران و عراق درنمی‌گرفت، تضادها و تنش‌های این طبقه دولت‌های وقت را به دردسر می‌انداخت.

در همین ایام عده‌ای بی‌سروصدا از طبقه متوسط به بالا صعود کردند. روندی که از اوایل انقلاب آغاز شد و در دوره هاشمی سیر صعودی پیدا کرد و از آن دوران به بعد جامعه نه به‌ نام که به معنا دارای طبقه بورژوا شد. همان طبقه‌ای که ستیز با آن موجب تولد جریانی سیاسی به‌نام اصولگرایی شد. اصولگرایان بیش از آنکه با منشوری حزبی روی کار بیایند، حلقه‌ای بودند با رویکردی سلبی؛ نه گفتن به هر پدیده‌ای که مظهر طبقه بورژوا بود. اصولگرایان با هوشی غریزی دریافته بودند که فربگی این گروه دردسرساز خواهد شد؛ خاصه اگر ساماندهی و هدایتشان دست آنان نباشد. تجربه انقلاب اسلامی و هراس از فربگی طبقات خرده‌بورژوا و بورژوا، حلقه سلبیون را متحد کرد. شاید خصومت اصولگرایان با آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی از این رهگذر باشد. اصولگرایان که اغلب از طبقات مرفه سنتی بودند، می‌دانستند رخدادهای سیاسی به‌نام مستضعفان صورت می‌گیرد نه به وسيله آنان. طبقه متوسط است که سودای تغییر جایگاه خویش را دارد. ازاین‌رو اصولگرایان، حامیان مستضعفان شدند. این حمایت بیش از آنکه رویکرد اقتصادی داشته باشد، سیاسی بود؛ وگرنه اصولگرایان خود در طبقات متوسط و مرفه سنتی جا خوش کرده بودند. مارکس و انگلس نیز طبقات اجتماعی دیگر را نادیده می‌گرفتند و بیش از هر چیز درصدد آگاهی و رهایی طبقه پرولتاریا بودند. مخالفت مارکس و انگلس با طبقه متوسط، مخالفتی استراتژیک بود؛ البته برای رهایی واقعی و نه‌فقط رسیدن به قدرت. آنان برای دستیابی به موفقیت نیاز به ایده و انسجام داشتند و تجلی این خواسته را در رهایی پرولتاریا می‌دیدند ولاغیر. اصرار و پافشاری مارکس و انگلس بر اهمیت پرولتاریا، بیش از آنکه یکسر اقتصادی باشد، سیاسی بود: «به نفع ماست و وظیفه‌مان است که انقلاب را به انقلاب مداوم تبدیل کنیم تا زمانی که همه طبقات کم‌وبیش دارا از قدرت برکنار شده باشند و پرولتاریا قدرت را تسخیر کرده باشد و نه‌فقط در یک کشور بلکه در تمامی کشورهای حاکم دنیا، تشکیلات پرولتاریا به آن حدی از پیشرفت رسیده باشد که بتوانند به رقابت پرولترها در این کشورها پایان دهند و در دستان خود حداقل نیروهای مولد تعیین‌کننده را متمرکز سازند. برای ما بحث بر سر تغییر مالکیت خصوصی نیست بلکه ازمیان‌برداشتن آن است؛ هدف ما پنهان‌کردن تضادهای طبقاتی نیست بلکه امحاء طبقات است؛ هدف ما بهبود جامعه موجود نیست، بلکه بنیان‌نهادن جامعه‌ای جدید است». بهبود جامعه یا بنیان‌نهادنِ جامعه جدید؟ این دو استعاره و انتخاب یکی بر دیگری، سویه‌ها و نتایج متفاوتی دارد. اصلاح‌طلبان با آگاهی از فربگی طبقه متوسط استراتژی بهبود جامعه را برخلاف ایده مارکس و انگلس برگزیدند و با مسامحه نقشی همچون سوسیال‌‌دموکرات‌های آلمان را برگزیدند، با این تفاوت که در اینجا از لاسال و کائوتسکی خبری نیست و هرچه هست فعالان سیاسی هستند که بیش از نظریه‌ای برای تغییر، به عمل باور دارند و قبل از تلاش برای بهبود جامعه درصدد راهیابی به قدرت‌اند؛ آن‌هم با توان طبقه متوسط که فربه شده بود و انتظارات بسیاری داشت. دوم خرداد اعلامِ حضور این طبقه و اصلاح‌طلبان است؛ اصلاح‌طلبانی که یک‌بار در قامت تکنوکرات‌ها روی کار آمدند و یک‌بار در قامت مصلحان سیاسی در دولت‌های هاشمی و خاتمی. آنان با این دو دولت نتوانستند به انتظارات واقعی این طبقه پاسخ دهند و رؤیاهایشان را محقق کنند. اینک شرایط با آن سال‌ها بسیار متفاوت است. جمعیت طبقه متوسط به‌دلایل اقتصادی رو به کاهش گذاشته و ریزش این طبقه به طبقات فرودست موجب فربگی طبقات فرودست شده است. ازاین‌رو با تسامح می‌توان گفت با سه طبقه مواجهیم؛ طبقه فرادست، با جمعیتی اندک و منابعی بسیار، طبقه متوسط نحیف و طبقه فربهِ فرودست. تلاقی ناگزیر طبقه فرودست و متوسط درهم‌آمیزی خطرناکی است. در حوادث دی‌ماه 96 در یک هفته حدود 103 شهر در اعتراضات شرکت کردند که از این میان 68 درصد اعتراضات مربوط به مسائل معیشتی بوده است. با حضور طبقه متوسط در این اعتراضات، جامعه استعداد زیادی برای سیاسی‌شدن از خود نشان مي‌دهد. شاید از همین رو بوده که مخالفان ایران استراتژی تسری آتش شومینه به خانه را در سر داشتند. بعید است در جامعه‌ای که طبقه فرودست آن فربه است، تغییری عقلانی صورت گیرد. شاید آنچه موجب خمودگي سیاسی جامعه شده از همین‌جا نشئت می‌گیرد که اصلاح‌طلبان مرجعیت تام‌وتمام خود را از دست داده‌اند و اصولگرایان هم دیگر نمی‌توانند از طبقات فرودست بی‌محابا دفاع کنند. دفاع اصولگرایان از طبقات فرودست بازی در جوار انبار باروت است. چگونه باید این شرایط آچمز را پشت سر گذاشت؟ جامعه‌ بی‌تضاد، جامعه‌ای بدون کنش است و جامعه بدون کنش مستعد سوءاستفاده قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای است؛ آن‌هم در شرایطی که طبقه متوسط بازهم به دلیل وضعیت اقتصادی نحیف‌تر از گذشته می‌شود و طبقه فرودست در تلاش برای بقاست. این وضعیت استراتژی ویژه‌ای را می‌طلبد؛ استراتژی‌ای که نیازمند تصمیم‌های قاطع و به‌موقع است.
* در این یادداشت از کتاب «نه طبقه - نه متوسط» تألیف مراد ثقفی استفاده شده است که در آن به فاعلیت سیاسی گروه‌ میانی جامعه در اندیشه سیاسی چپ و اهمیت آنها در وقایع مهم و بنیان‌گذار تمدن غرب می‌پردازد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها