|

4 چالشي كه دنياي سياست با آن دست‌وپنجه نرم مي‌كند

بن‌بست در سياست خارجي

در سال‌هاي اخير بدبيني‌هاي زيادي درباره تحولات پيش‌رو در جهان شکل گرفته و جهان‌بيني هر تحليلگري چشم‌انداز متفاوتي از اين بدبيني موجود ارائه مي‌دهد؛ اما اگر بخواهيم واقع‌گرايانه به تحولات سال‌هاي اخير نگاه کنيم، سياست خارجي آشفته و بدون دور‌انديشي واشنگتن را مي‌توان مهم‌ترين دليل ايجاد اين بدبيني‌ها برشمرد. در ميان عمده‌ترين نگراني‌هايي که جهان امروز با آن روبه‌رو است و رويکرد فعلي ايالات متحده اين نگراني‌ها را شدت مي‌بخشد، مي‌توان به چهار چالش زير اشاره کرد که استفان والت، استاد روابط بين‌الملل دانشگاه هاروارد در یادداشتی برای فارین‌پالیسی به آن پرداخته است.
راه‌حل 2‌کشوري
براي حدود سه دهه ايده «دو کشور براي دو ملت» پايه و اساس مذاکرات براي حل چالش فلسطين و اسرائيل بود. سه رئيس‌جمهور ايالات متحده، اغلب رهبران فلسطين و تعدادي از نخست‌وزيران اسرائيل از اين ايده حمايت مي‌کردند. با اينکه اين راه‌حل بدون نقص و کامل نبود؛ اما با توجه به خواسته‌هاي متفاوت ناسيوناليستي ميان فلسطيني‌ها و اسرائيلي‌ها، عدالت تاريخي و امنيت پايدار، اين راه‌حل را مي‌توان بهترين مصالحه ممکن ميان دو طرف دانست. از طرف ديگر اين ايده، کار را براي مقام‌هاي آمريكايي نيز ساده مي‌کرد و در پاسخ به اين سؤال که راه‌حل‌شان براي پايان مناقشه فلسطين و اسرائيل چيست، آنها حتي اگر از تمام ابزارهاي فشار خود براي دستيابي اين راه‌حل استفاده نمي‌کردند، باز هم مي‌گفتند: «راه‌حل دو‌کشوري».
هنوز به طور کامل مشخص نيست که جرد کوشنر، داماد و مشاور دونالد ترامپ، براي «معامله قرن» مي‌خواهد چگونه شعبده‌بازي کند؛ اما آنچه مشخص است، اين است که راه‌حل دو‌دولتي جايي در طرح ترامپ و دامادش ندارد. با توجه به واقعيت موجود در منطقه و نيز تمايل معمولا راست‌گرايانه در سياست داخلي اسرائيل، مي‌توان گفت که طرح «معامله قرن» آخرين ميخ بر تابوت اين راه‌حل‌ به شمار مي‌آيد. رويکرد دولت ترامپ به گونه‌اي است که ديدگاه‌هاي راست‌گرايانه در داخل اسرائيل به سياست رسمي دولت او تبديل شده و انتصاب سفيري حامي شهرک‌سازي بهترين نشانه اين رويکرد نگران‌کننده دولت ترامپ است؛ اما تعداد زيادي از سياست‌مداران از‌جمله ايهود باراک و ايهود اولمرت، نخست‌وزيران سابق اسرائيل، درباره رويه دولت ترامپ ابراز نگراني کرده و هشدار داده‌اند که کنار‌گذاشتن راه‌حل تشكيل دو دولت مي‌تواند جايگزين‌هاي خطرناکي پيش‌رو قرار دهد. آپارتايد يکي از اين گزينه‌ها به شمار مي‌آيد. در‌حال‌حاضر اسرائيل تقريبا کنترل تمام سرزمين‌هاي اشغالي را در دست دارد و فلسطيني‌هاي ساکن در اين سرزمين‌ها از کمترين حقوق سياسي برخوردارند. اخراج دسته‌جمعي يا پاک‌سازي قومي، ديگر گزينه‌ ممکن به شمار مي‌آيد که آشکارا جنايت عليه بشريت محسوب مي‌شود. راه‌حل سوم، نسخه تلطيف‌شده پاک‌سازي قومي است. در گذر زمان، اسرائيل به‌عنوان بخشي از استراتژي بلند‌مدت خود شرايط اقامت و سکونت فلسطيني‌ها در جوامع خود در سرزمين‌هاي اشغالي را دشوارتر و آنها را مجبور کرده تا به مناطق ديگر مهاجرت کنند. واضح است که عملي‌شدن هر‌کدام از اين سه سناريو جنايتي تاريخي به شمار مي‌آيد و بدون ‌ترديد ايالات متحده در وقوع آنها نقش دارد.
پايان اتحاديه اروپا
شايد من فردي واقع‌گرا باشم؛ اما از اتحاديه اروپا هم حمايت مي‌کنم. ايده اوليه تشکيل اتحاديه اروپا جسورانه و خلاقانه بود. اتحاديه اروپا و اسلاف آن شامل جامعه زغال و فولاد اروپا و جامعه اقتصادي اروپا، در دهه‌ها به رشد اقتصاد اروپا و گسترش دموکراسي کمک کردند و همچنين مانع از آن شدند تا ديدگاه‌هاي ملي‌گرايانه مجددا در سياست اروپا رخنه کند.
اما واقعيت اين است که نمي‌توان چندان درباره آينده اين اتحاديه اميدوار بود. بريتانيا دير يا زود اتحاديه اروپا را ترک مي‌کند و آمريكاي ترامپ هم موضعي سخت‌گيرانه عليه اين اتحاديه اتخاذ کرده است. خطر بزرگ‌تر اين است که پوپوليست‌هاي ضد اتحاديه اروپا روز‌به‌روز در بسياري از کشورهاي اروپايي از‌جمله در ايتاليا و آلمان، دو عضو مهم اتحاديه اروپا، محبوب‌تر مي‌شوند. در مجارستان و لهستان هم احزاب ملي‌گرا و مخالف اتحاديه اروپا قدرت را در دست دارند. در چنين شرايطي تأكيد بر اتخاذ سياست واحد اروپايي در حوزه سياست خارجي از‌جمله درباره مسئله ايران و نيز رايزني براي تشکيل ارتش واحد اروپايي راه به جايي نمي‌برد. علاوه بر اين چالش‌ها، اروپاي بدون مرز و پول واحد اروپايي که پايه‌اي‌ترين اصول اتحاديه اروپا بودند که از زمان تشکيل بر آن تأكيد مي‌شد، در وضعيت فعلي زير سؤال قرار دارند و سياست‌هاي کشورهاي اروپايي خلاف جهت تقويت اين اصول پيش مي‌رود. شايد اتحاديه اروپا قادر باشد دهه‌ها بدون فروپاشي به حيات خود ادامه دهد؛ اما نمي‌توان انتظار رشد و ثبات آن را هم داشت.
بحران هسته‌اي ايران
عمده‌ترين هدف توافق هسته‌اي با ايران، ايجاد فاصله‌اي معقول ميان تهران و توليد سلاح هسته‌اي و همچنين خريد زمان از سوي آمريكا با هدف تعديل رويکردش در قبال ايران بود. اين رويکرد به طور طبيعي مخالفاني ميان راست‌گرايان اسرائيلي، گروه‌هاي لابي اسرائيل در ايالات متحده، ارائه‌دهندگان کمک‌هاي مالي به جمهوري‌خواهان و نيز کشورهاي منطقه از جمله عربستان سعودي داشت. متأسفانه اين گروه‌ها موفق شدند ‌ رئيس‌جمهور آمريكا را متقاعد کنند که از توافق هسته‌اي با ايران خارج شود و سياست حداکثر فشار عليه تهران را در پيش گيرد. هنوز مشخص نيست دولت ترامپ با هدايت جان بولتون، مشاور امنيت ملي کاخ سفيد و مايک پمپئو، وزير خارجه، از اعمال سياست حداکثر فشار بر تهران دقيقا به دنبال چيست. ظاهرا بولتون و پمپئو مي‌خواهند ايران را در انفعالي‌ترين وضعيت ممکن نگه دارند و مانع از ايجاد رابطه عادي ايران با ديگر کشورها شوند؛ اما يک نگراني عمده در اين ميان وجود دارد: سياست حداکثر فشار نه حکومت ايران را سرنگون مي‌کند، نه موضع ميانه‌رو‌ها را در اين کشور تقويت مي‌کند و نه باعث مي‌شود اختلافات واشنگتن و تهران کاهش يابد. اين سياست بيشتر باعث مي‌شود که تهران با انگيزه بيشتري برنامه‌هاي هسته‌اي خود را پيگيري کند. باور ندارم که جنگ با ايران امري اجتناب‌ناپذير است. آنچه اکنون بايد در دستور کار قرار گيرد، بازنگري در سياست‌هاي آمريكا در قبال ايران و خاورميانه است. امکان ايجاد چنين تغييري همچنان وجود دارد و انجام آن لازم است چراکه بر اساس تجربه سال‌هاي اخير، آغاز يک جنگ غيرضروري ديگر در خاورميانه هيچ سودي براي آمريكا ندارد.
فروپاشي تدريجي اتحاد آسيا-آمريكا
حضور ايالات متحده در منطقه آسياپاسيفيک به دلايل متعددي امري حياتي به شمار مي‌آيد که مهم‌ترين آن، جلوگيري از ايجاد هژموني چيني در آسياست. اگر چين موقعيتي را در آسيا به دست آورد که ايالات متحده در غرب دارد، مسير اين کشور براي تبديل‌شدن به ابرقدرتي جهاني هموار خواهد شد. اگر چنين اتفاقي رخ دهد، نفوذ چين در آمريكاي لاتين هم افزايش خواهد يافت و «دکترين مونرو» بي‌اعتبار خواهد شد و در نتيجه آمريكا بيشتر از هر زماني بايد نگران حضور رقبا در نزديکي خاک خود باشد.
شايد در تئوري، جلوگيري از ايجاد هژموني چين در آسيا کاري ساده باشد اما با سياستي که ترامپ در پيش گرفته، عملي‌شدن ايده ايجاد ائتلاف ضدچيني به دلايلي بسيار دشوار شده است. فاصله زياد با چين باعث مي‌شود تا بسياري از کشورهاي آسيايي علاقه‌اي به ايجاد تنش با چين نداشته باشند، از سوي ديگر اين کشورها نمي‌خواهند رابطه اقتصادي خود با چين را محدود کنند. دليل ديگر هم اين است که اغلب کشورهاي آسيايي چالش‌ها و درگيري‌هاي متعددي با هم دارند و توان ايجاد چالشي جديد آن هم با قدرت برتر اقتصادي آسيا را ندارند. با توجه به رويکردي که ترامپ در قبال تنش تجاري با چين در پيش گرفته، به نظر نمي‌رسد ايده‌اي براي ايجاد ائتلاف عليه چين نزد ترامپ يا دولتمردانش وجود داشته باشد و تحولات بيش از هر زماني به سوي رويارويي و پايان اتحاد آسيا- آمريكا پيش مي‌رود.

در سال‌هاي اخير بدبيني‌هاي زيادي درباره تحولات پيش‌رو در جهان شکل گرفته و جهان‌بيني هر تحليلگري چشم‌انداز متفاوتي از اين بدبيني موجود ارائه مي‌دهد؛ اما اگر بخواهيم واقع‌گرايانه به تحولات سال‌هاي اخير نگاه کنيم، سياست خارجي آشفته و بدون دور‌انديشي واشنگتن را مي‌توان مهم‌ترين دليل ايجاد اين بدبيني‌ها برشمرد. در ميان عمده‌ترين نگراني‌هايي که جهان امروز با آن روبه‌رو است و رويکرد فعلي ايالات متحده اين نگراني‌ها را شدت مي‌بخشد، مي‌توان به چهار چالش زير اشاره کرد که استفان والت، استاد روابط بين‌الملل دانشگاه هاروارد در یادداشتی برای فارین‌پالیسی به آن پرداخته است.
راه‌حل 2‌کشوري
براي حدود سه دهه ايده «دو کشور براي دو ملت» پايه و اساس مذاکرات براي حل چالش فلسطين و اسرائيل بود. سه رئيس‌جمهور ايالات متحده، اغلب رهبران فلسطين و تعدادي از نخست‌وزيران اسرائيل از اين ايده حمايت مي‌کردند. با اينکه اين راه‌حل بدون نقص و کامل نبود؛ اما با توجه به خواسته‌هاي متفاوت ناسيوناليستي ميان فلسطيني‌ها و اسرائيلي‌ها، عدالت تاريخي و امنيت پايدار، اين راه‌حل را مي‌توان بهترين مصالحه ممکن ميان دو طرف دانست. از طرف ديگر اين ايده، کار را براي مقام‌هاي آمريكايي نيز ساده مي‌کرد و در پاسخ به اين سؤال که راه‌حل‌شان براي پايان مناقشه فلسطين و اسرائيل چيست، آنها حتي اگر از تمام ابزارهاي فشار خود براي دستيابي اين راه‌حل استفاده نمي‌کردند، باز هم مي‌گفتند: «راه‌حل دو‌کشوري».
هنوز به طور کامل مشخص نيست که جرد کوشنر، داماد و مشاور دونالد ترامپ، براي «معامله قرن» مي‌خواهد چگونه شعبده‌بازي کند؛ اما آنچه مشخص است، اين است که راه‌حل دو‌دولتي جايي در طرح ترامپ و دامادش ندارد. با توجه به واقعيت موجود در منطقه و نيز تمايل معمولا راست‌گرايانه در سياست داخلي اسرائيل، مي‌توان گفت که طرح «معامله قرن» آخرين ميخ بر تابوت اين راه‌حل‌ به شمار مي‌آيد. رويکرد دولت ترامپ به گونه‌اي است که ديدگاه‌هاي راست‌گرايانه در داخل اسرائيل به سياست رسمي دولت او تبديل شده و انتصاب سفيري حامي شهرک‌سازي بهترين نشانه اين رويکرد نگران‌کننده دولت ترامپ است؛ اما تعداد زيادي از سياست‌مداران از‌جمله ايهود باراک و ايهود اولمرت، نخست‌وزيران سابق اسرائيل، درباره رويه دولت ترامپ ابراز نگراني کرده و هشدار داده‌اند که کنار‌گذاشتن راه‌حل تشكيل دو دولت مي‌تواند جايگزين‌هاي خطرناکي پيش‌رو قرار دهد. آپارتايد يکي از اين گزينه‌ها به شمار مي‌آيد. در‌حال‌حاضر اسرائيل تقريبا کنترل تمام سرزمين‌هاي اشغالي را در دست دارد و فلسطيني‌هاي ساکن در اين سرزمين‌ها از کمترين حقوق سياسي برخوردارند. اخراج دسته‌جمعي يا پاک‌سازي قومي، ديگر گزينه‌ ممکن به شمار مي‌آيد که آشکارا جنايت عليه بشريت محسوب مي‌شود. راه‌حل سوم، نسخه تلطيف‌شده پاک‌سازي قومي است. در گذر زمان، اسرائيل به‌عنوان بخشي از استراتژي بلند‌مدت خود شرايط اقامت و سکونت فلسطيني‌ها در جوامع خود در سرزمين‌هاي اشغالي را دشوارتر و آنها را مجبور کرده تا به مناطق ديگر مهاجرت کنند. واضح است که عملي‌شدن هر‌کدام از اين سه سناريو جنايتي تاريخي به شمار مي‌آيد و بدون ‌ترديد ايالات متحده در وقوع آنها نقش دارد.
پايان اتحاديه اروپا
شايد من فردي واقع‌گرا باشم؛ اما از اتحاديه اروپا هم حمايت مي‌کنم. ايده اوليه تشکيل اتحاديه اروپا جسورانه و خلاقانه بود. اتحاديه اروپا و اسلاف آن شامل جامعه زغال و فولاد اروپا و جامعه اقتصادي اروپا، در دهه‌ها به رشد اقتصاد اروپا و گسترش دموکراسي کمک کردند و همچنين مانع از آن شدند تا ديدگاه‌هاي ملي‌گرايانه مجددا در سياست اروپا رخنه کند.
اما واقعيت اين است که نمي‌توان چندان درباره آينده اين اتحاديه اميدوار بود. بريتانيا دير يا زود اتحاديه اروپا را ترک مي‌کند و آمريكاي ترامپ هم موضعي سخت‌گيرانه عليه اين اتحاديه اتخاذ کرده است. خطر بزرگ‌تر اين است که پوپوليست‌هاي ضد اتحاديه اروپا روز‌به‌روز در بسياري از کشورهاي اروپايي از‌جمله در ايتاليا و آلمان، دو عضو مهم اتحاديه اروپا، محبوب‌تر مي‌شوند. در مجارستان و لهستان هم احزاب ملي‌گرا و مخالف اتحاديه اروپا قدرت را در دست دارند. در چنين شرايطي تأكيد بر اتخاذ سياست واحد اروپايي در حوزه سياست خارجي از‌جمله درباره مسئله ايران و نيز رايزني براي تشکيل ارتش واحد اروپايي راه به جايي نمي‌برد. علاوه بر اين چالش‌ها، اروپاي بدون مرز و پول واحد اروپايي که پايه‌اي‌ترين اصول اتحاديه اروپا بودند که از زمان تشکيل بر آن تأكيد مي‌شد، در وضعيت فعلي زير سؤال قرار دارند و سياست‌هاي کشورهاي اروپايي خلاف جهت تقويت اين اصول پيش مي‌رود. شايد اتحاديه اروپا قادر باشد دهه‌ها بدون فروپاشي به حيات خود ادامه دهد؛ اما نمي‌توان انتظار رشد و ثبات آن را هم داشت.
بحران هسته‌اي ايران
عمده‌ترين هدف توافق هسته‌اي با ايران، ايجاد فاصله‌اي معقول ميان تهران و توليد سلاح هسته‌اي و همچنين خريد زمان از سوي آمريكا با هدف تعديل رويکردش در قبال ايران بود. اين رويکرد به طور طبيعي مخالفاني ميان راست‌گرايان اسرائيلي، گروه‌هاي لابي اسرائيل در ايالات متحده، ارائه‌دهندگان کمک‌هاي مالي به جمهوري‌خواهان و نيز کشورهاي منطقه از جمله عربستان سعودي داشت. متأسفانه اين گروه‌ها موفق شدند ‌ رئيس‌جمهور آمريكا را متقاعد کنند که از توافق هسته‌اي با ايران خارج شود و سياست حداکثر فشار عليه تهران را در پيش گيرد. هنوز مشخص نيست دولت ترامپ با هدايت جان بولتون، مشاور امنيت ملي کاخ سفيد و مايک پمپئو، وزير خارجه، از اعمال سياست حداکثر فشار بر تهران دقيقا به دنبال چيست. ظاهرا بولتون و پمپئو مي‌خواهند ايران را در انفعالي‌ترين وضعيت ممکن نگه دارند و مانع از ايجاد رابطه عادي ايران با ديگر کشورها شوند؛ اما يک نگراني عمده در اين ميان وجود دارد: سياست حداکثر فشار نه حکومت ايران را سرنگون مي‌کند، نه موضع ميانه‌رو‌ها را در اين کشور تقويت مي‌کند و نه باعث مي‌شود اختلافات واشنگتن و تهران کاهش يابد. اين سياست بيشتر باعث مي‌شود که تهران با انگيزه بيشتري برنامه‌هاي هسته‌اي خود را پيگيري کند. باور ندارم که جنگ با ايران امري اجتناب‌ناپذير است. آنچه اکنون بايد در دستور کار قرار گيرد، بازنگري در سياست‌هاي آمريكا در قبال ايران و خاورميانه است. امکان ايجاد چنين تغييري همچنان وجود دارد و انجام آن لازم است چراکه بر اساس تجربه سال‌هاي اخير، آغاز يک جنگ غيرضروري ديگر در خاورميانه هيچ سودي براي آمريكا ندارد.
فروپاشي تدريجي اتحاد آسيا-آمريكا
حضور ايالات متحده در منطقه آسياپاسيفيک به دلايل متعددي امري حياتي به شمار مي‌آيد که مهم‌ترين آن، جلوگيري از ايجاد هژموني چيني در آسياست. اگر چين موقعيتي را در آسيا به دست آورد که ايالات متحده در غرب دارد، مسير اين کشور براي تبديل‌شدن به ابرقدرتي جهاني هموار خواهد شد. اگر چنين اتفاقي رخ دهد، نفوذ چين در آمريكاي لاتين هم افزايش خواهد يافت و «دکترين مونرو» بي‌اعتبار خواهد شد و در نتيجه آمريكا بيشتر از هر زماني بايد نگران حضور رقبا در نزديکي خاک خود باشد.
شايد در تئوري، جلوگيري از ايجاد هژموني چين در آسيا کاري ساده باشد اما با سياستي که ترامپ در پيش گرفته، عملي‌شدن ايده ايجاد ائتلاف ضدچيني به دلايلي بسيار دشوار شده است. فاصله زياد با چين باعث مي‌شود تا بسياري از کشورهاي آسيايي علاقه‌اي به ايجاد تنش با چين نداشته باشند، از سوي ديگر اين کشورها نمي‌خواهند رابطه اقتصادي خود با چين را محدود کنند. دليل ديگر هم اين است که اغلب کشورهاي آسيايي چالش‌ها و درگيري‌هاي متعددي با هم دارند و توان ايجاد چالشي جديد آن هم با قدرت برتر اقتصادي آسيا را ندارند. با توجه به رويکردي که ترامپ در قبال تنش تجاري با چين در پيش گرفته، به نظر نمي‌رسد ايده‌اي براي ايجاد ائتلاف عليه چين نزد ترامپ يا دولتمردانش وجود داشته باشد و تحولات بيش از هر زماني به سوي رويارويي و پايان اتحاد آسيا- آمريكا پيش مي‌رود.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها