|

آدم‌ها و حرف‌ها

هادي خانيكي

صبح پنجشنبه 11 خرداد در گوشه‌اي از گورستان پرجنب‌وجوش بهشت زهرا، زني آرام گرفت كه هنوز حرف‌هاي ناگفته براي زندگي داشت. فريده ماشيني كه به ناگاه و سبكبال پر كشيد و در ميان انبوهي از اندوه و داغ و دريغ آنان كه او را از دور و نزديك مي‌شناختند، به خاك سپرده شد، چهره‌اي ناشناخته نيز دارد. همان روز نفيسه زارع‌كهن به زيبايي درباره «دست‌هاي آبي فريده خانم» در «شرق» نوشته بود؛ اما علاوه بر آن، «انديشه آسماني‌اش» هم كمتر از دست‌هاي آبي‌اش نبوده؛ «او آسماني‌تر از آن بود كه در خاك بماند» و همين مي‌تواند زاويه‌اي براي ديدن نيمرخ ناديده او باشد.

كاش در فرهنگ و زبان ما ايرانيان، جا و مكاني بهتر از اندوه يادها و سوگواره‌ها براي ديدن تمام‌رخ آدم‌ها و باز‌آفريدن ميراث‌هاي‌ آنها يافت مي‌شد تا بازخواني صفحات ناخوانده و ناديده وجودشان نام «مرثيه‌سرايي» به خود نمي‌گرفت و به‌جاي آموختن از مرگ و در مرگ، جايي هم براي آموختن از زندگي و در زندگي باز مي‌شد؛ اما افسوس كه چنين نبوده و هنوز هم نيست؛ پس بايد پذيرفت كه در سوگ فريده ماشيني بايد از زندگي او نوشت و همين نيز مغتنم است.
روشن است كه از اين پس درباره «فريده خانم» فراوان خواهند نوشت و از قدر گم‌شده او به‌وفور سخن خواهند گفت، ولي نيكوتر آنكه در اين ميان، سخن‌ها بر مدار تصوير واقعي او بگردد. تصوير واقعي فريده ‌خانم، زني است انديشمند و فروتن در ميانه ميدان اجتماع كه در فراز و فرود بيش از سه دهه تلاش نه در كنار آنكه بودش بيش از نمودش بود. به تمثيل دكتر شريعتي، به باغي مي‌ماند سرسبز كه سردري متواضع و خودماني داشته است، بدون قفل و كليد و درباني كه هركس بي‌هوا و بي‌هراس مي‌توانسته به ديدار او بيايد و از فضاي باز انديشه و كنشش بهره گيريد. او ايماني راسخ داشت و دل به خداوند و ذهن به كتاب آسماني‌اش سپرده بود؛ در عين حالي كه با همه افق‌هاي باز نسبت داشت و به همه ميدان‌هاي عمل اجتماعي وارد مي‌شد.
اين‌گونه انديشيدن و زيستن از او آدمي ساخته بود كه براي جوانان سنگ‌صبور بوده و براي سياست‌ورزان و كنشگران اجتماعي، حلقه وصل و براي دل‌هاي رميده، هميشه حرف‌هايي از جنس اميد، آشنايي و اصلاح داشت. پس نقطه عزيمت براي بازخواني «فريده ‌خانم» همين است كه بداني فروتن بود و انديشمند و خستگي‌ناشناس و آسماني و به‌راستي شاهكار او همين‌گونه زندگي‌اش بوده است.

صبح پنجشنبه 11 خرداد در گوشه‌اي از گورستان پرجنب‌وجوش بهشت زهرا، زني آرام گرفت كه هنوز حرف‌هاي ناگفته براي زندگي داشت. فريده ماشيني كه به ناگاه و سبكبال پر كشيد و در ميان انبوهي از اندوه و داغ و دريغ آنان كه او را از دور و نزديك مي‌شناختند، به خاك سپرده شد، چهره‌اي ناشناخته نيز دارد. همان روز نفيسه زارع‌كهن به زيبايي درباره «دست‌هاي آبي فريده خانم» در «شرق» نوشته بود؛ اما علاوه بر آن، «انديشه آسماني‌اش» هم كمتر از دست‌هاي آبي‌اش نبوده؛ «او آسماني‌تر از آن بود كه در خاك بماند» و همين مي‌تواند زاويه‌اي براي ديدن نيمرخ ناديده او باشد.

كاش در فرهنگ و زبان ما ايرانيان، جا و مكاني بهتر از اندوه يادها و سوگواره‌ها براي ديدن تمام‌رخ آدم‌ها و باز‌آفريدن ميراث‌هاي‌ آنها يافت مي‌شد تا بازخواني صفحات ناخوانده و ناديده وجودشان نام «مرثيه‌سرايي» به خود نمي‌گرفت و به‌جاي آموختن از مرگ و در مرگ، جايي هم براي آموختن از زندگي و در زندگي باز مي‌شد؛ اما افسوس كه چنين نبوده و هنوز هم نيست؛ پس بايد پذيرفت كه در سوگ فريده ماشيني بايد از زندگي او نوشت و همين نيز مغتنم است.
روشن است كه از اين پس درباره «فريده خانم» فراوان خواهند نوشت و از قدر گم‌شده او به‌وفور سخن خواهند گفت، ولي نيكوتر آنكه در اين ميان، سخن‌ها بر مدار تصوير واقعي او بگردد. تصوير واقعي فريده ‌خانم، زني است انديشمند و فروتن در ميانه ميدان اجتماع كه در فراز و فرود بيش از سه دهه تلاش نه در كنار آنكه بودش بيش از نمودش بود. به تمثيل دكتر شريعتي، به باغي مي‌ماند سرسبز كه سردري متواضع و خودماني داشته است، بدون قفل و كليد و درباني كه هركس بي‌هوا و بي‌هراس مي‌توانسته به ديدار او بيايد و از فضاي باز انديشه و كنشش بهره گيريد. او ايماني راسخ داشت و دل به خداوند و ذهن به كتاب آسماني‌اش سپرده بود؛ در عين حالي كه با همه افق‌هاي باز نسبت داشت و به همه ميدان‌هاي عمل اجتماعي وارد مي‌شد.
اين‌گونه انديشيدن و زيستن از او آدمي ساخته بود كه براي جوانان سنگ‌صبور بوده و براي سياست‌ورزان و كنشگران اجتماعي، حلقه وصل و براي دل‌هاي رميده، هميشه حرف‌هايي از جنس اميد، آشنايي و اصلاح داشت. پس نقطه عزيمت براي بازخواني «فريده ‌خانم» همين است كه بداني فروتن بود و انديشمند و خستگي‌ناشناس و آسماني و به‌راستي شاهكار او همين‌گونه زندگي‌اش بوده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها