حقیقت نیایش
حسین ک-بیر فعال فرهنگی
«پرتوي از نيايش عاشقانه امام سجاد در دعاي ابوحمزه ثمالي» نيايش و رازگويي و نيازخواهي و خلوتگزيني انسان با خدا، يکي از زيباترين صحنهها در جهان و يکي از متعاليترين ويژگيهاي وجودي ما آدميان بهظاهر خاکي و در باطن آسماني و ملکوتي است. گرچه در نيايش، بنده، خدا را ميخواند و در جستوجوي اوست و با او عشقورزي ميکند؛ اما اين يک چهره دعا و نيايش و سطح نازل آن است، حقيقت نيايش و چهره متعالي آن گفتوگوي ميان «انسان و خدا» و «عاشقي و معشوقي» و خواندن دوسويه است. نکته نغز و لطيف در اين رابطه دوسويه آن است که خداوند آغازگر ماجراست و عاشقي، فراخواني، کوشش و کشش از سوي اوست و در ادامه ماجراست که «رابطه عاشقانه»، دوسويه ميشود و کوشش و کششها رابطهاي کاملا ديالکتيکي و فزاينده مييابند. در سوره مائده آيه ۵۴ ميفرمايد «اي مؤمنان هرکدام از شما از دين خود برگردد، خداوند گروهي را ميآورد که عاشق آنهاست و آنها عاشق او هستند». در اين آيه که محل توجه عارفان عاشق در طول زمان بوده و درباره آن فراوان سخن گفته شده، خدا آغازگر اين رابطه عاشقانه است و در ادامه، انسانها عاشقي را شروع ميکنند؛ بنابراين در گام اول، خدا «عاشق» است و آدمي «معشوق» و در گام دوم خدا «معشوق» است و انسان «عاشق». در آيهاي ديگر سخن از «منادي» است که به ايمان فراميخواند و در ادامه انسان به اين ندا پاسخ مثبت ميدهد. «ربنا اننا سمعنا مناديا ينادي للايمان ان آمنوا بربکم فامنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار» (سوره آلعمران آيه۱۹۳). اي پروردگار ما همانا نداي ندادهندهاي را شنيديم که به ايمان فراميخواند، پس (از شنيدن ندا) ايمان آورديم، اي پروردگار ما، ما را از رنج گناهانمان رهايي بخش و بديهاي ما را بپوشان و ما را با نيکوکاران بميران. (اينکه منظور از «منادي»، «وجدان اخلاقي»، «شگفتيهاي آفرينش»، «پيامبر» يا «خدا» است در اصل موضوع تفاوتي نميکند؛ زيرا خداست که منشأ همه اين امور است).
در مناجات شعبانيه، عبارتي بيان شده که در آن از خداوند بهعنوان منادي ياد شده است «الهي واجعلني ممن ناديته فاجابک» معبودا مرا از کساني قرار بده که تو او را ندا ميدهي در نتيجه تو را اجابت ميکند. اگر اين عبارت را در کنار آيه ۱۸۶سوره بقره قرار دهيم که ميفرمايد «هرگاه بندگانم از تو درباره من ميپرسند، بگو من نزديکم و درخواست درخواستکننده را وقتي که مرا ميخواند، اجابت ميکنم...» بهخوبي درمييابيم که در ادبيات ديني، در اين رابطه دوسويه، انسان و خدا هم مجيب و منادي و عاشقاند و هم مجاب و منادا و معشوق. اين نکتهاي است که بهسادگي نبايد از کنار آن گذشت و محل تأمل و تدبري عميق است که اگر بهخوبي درک و دريافت شود، ديگر نمازها، نيايشها و عبادات، نه بهعنوان اموري تکليفي؛ بلکه اموري آفريننده، سازنده، رشددهنده، تعاليبخش و بستري براي از جنس خدا شدن، ديگرخواهشدن، پويايي و بالندگي ميشوند. در اين نگاه، نيايش نه صرفا خواندن اسما و صفات خدا و ديدار با جان جانان؛ بلکه تحققبخشيدن اخلاق و صفات خدا در جان و شخصيت خويش و احضار و ديدار با «من متعالي و ملکوتي» خويشتن است که پرتوي از روح خدا و جان جانان است و اين همان
حقيقت نيکويي است که مولانا در غزل ۱۵۱۸ به زيبايي ترسيم کرده است. «من آن ماهم که اندر لامکانم/ مجو بيرون مرا در عين جانم. تو را هرکس به سوي خويش خواند/ تو را من جز به سوي تو نخوانم». بر اين باورم، بارزترين و شاخصترين بُعد نيايش، «عشقورزي» با خداست که پرتو آن به صورت عشق به جهان هستي، عشق به همنوعان، عشق به دانايي، هنر، زيبايي، ارزشهاي انساني و اخلاقي تجلي مييابد و موجب آفرينندگي و زايندگي و نوبهنوشدن مستمر آدمي ميشود. به این جهت در ادبيات عرفاني ما و بهويژه در آثار مولانا بهعنوان «خاتم العرفا»، پربسامدترين واژه، واژه «عشق» است و در ديوان حافظ از «عشق به همه عالم» و «بندگي عشق» سخن به ميان آمده است. در اين مقاله واژه عشق را با تسامح و مستقل از بحثهاي نظري، با واژه «حب» در زبان عربي، برابر نهادهام و هرجا از عشق سخن ميگويم، ترجماني از «حب و مشتقات آن» است. با اين توضيح به سراغ عاشقانههاي دعاي ابوحمزه ميروم. در اين دعا که از دعاهاي منسوب به «زيباترين روح پرستنده» امام سجاد (ع) در سحرهاي ماه مبارک رمضان است، 10 مورد از عشق سخن به ميان آمده است. نيايش سحرگاهان داستاني شايسته تأمل دارد که موضوع بحث
ما نيست و بايد در جاي خود به آن پرداخته شود که چه راز و رمزي در سحر وجود دارد که آنقدر در قرآن و سخن بزرگان و عارفان بر آن انگشت تأکيد نهاده شده است، فقط به اين بيت از مولوي در اينجا بسنده ميکنم که در غزل ۳۸ ديوان شمس ميسرايد «عارف گوينده بگو تا که دعاي تو کنم/ چونک خوش و مست شوم هر سحري وقت دعا». ۱- عشقورزي خدا با بندگان: الحمدلله الذي تحبب الي و هو غني عني. ستايش مخصوص خدايي است که به من عشق ميورزد درحاليکه به من نيازمند نيست. اين عشقورزي خدا و نازکردن و رويبرگرداندن انسان در برابر جان جانان در فرازي از دعاي افتتاح آمده است، آنجا که ميگويد «اي پروردگار من تو به طور جدي مرا فراميخواني (انک تدعوني) ولي من روي ميگردانم، تو به من عشق ميورزي من به تو خشم ميورزم و تو به من مهر ميورزي و من نميپذيرم؛ اما هيچيک از اين برخوردهاي من موجب نميشود که به خاطر بخشش و بزرگواريات، من را مورد لطف و رحمت و نيکي و فضل خود قرار ندهي، پس اي پروردگار من به اين بنده ناآگاهت رحم کن و به فضل و نيکوکاريات بر او ببخش؛ زيرا تو خداي با جود و کرامتي». ۲-عشقورزي بندگان با خدا. اللهم اني اسئلک ان تملا قلبي حبا لک و
خشيه منک. خدايا من به طور جدي از تو درخواست ميکنم قلبم را سرشار از عشق به خودت و حيرت در برابر شکوهت نمايي. در ادامه آمده است «يا ذوالجلال و الاکرام حبب الي لقائک و احبب لقائي واجعل لي في لقائک الراحه و الفرج و الکرامه» اي صاحب جلال و بزرگواري، مرا عاشق ديدارت گردان و عاشق ديدارم باش و در اين ديدار عاشقانهات، آسايش، گشايش و بزرگمنشي برايم قرار بده. نکته قابل توجه در اين فراز دعا اين است که بنده در ديدار عاشقانهاش از خداي صاحب کرامت، درخواست «کرامت» ميكند و گوياي اين واقعيت است که نيايش هم ديدار با خداست و هم ديدار با خويشتن ملکوتي خويش و خود را بر مثال و صورت خدا خواستن و ساختن. اگر قرار است عشقي ورزيده شود، متعاليترين جلوهاش عشقورزي با روح هستي است که در کلام مولوي هم آمده است: «عشق آن زنده گزين کو باقي است/ وز شراب جانفزايت ساقي است/ عشق آن بگزين که جمله انبيا/ يافتند از عشق او کار و کيا؛ «مثنوي دفتر اول» عشق به خدا و ديدار و وصال او آنچنان جايگاه والايي در نيايشهاي اولياي دين و عارفان دارد که به عنوان نهاييترين آرزوي آنهاست، براي نمونه در دعاي مناجاتالمحبين که از نهمين دعاهاي 15گانه امام
سجاد (ع) است، آمده: «خدايا مرا از کساني قرار بده که قلبهايشان متعلق (وابسته) به عشق توست. خدايا عشق به خودت، عشق به عاشقانت و عشق به هرکاري را که مرا به وصال تو رساند و به تو نزديک کند، از تو درخواست مينمايم و از تو ميخواهم که مرا از عاشقترين بندگانت قرار دهي و عشقم را راهبر من به بهشت خشنوديات قرار دهي».
عارف بزرگ عطار نيشابوري وجود «گوهر عشق» در آدمي را نشانه درويشي ميداند و در صفحه ۱۹۹ کتاب شريف «تذکرة الاولياء» در پاسخ به اين سؤال که «درويشي چيست»؟ از قول سلطانالعارفين بايزيد بسطامي نقل ميفرمايد «آنکه کسي را در کنج دل خويش پاي به گنجي فرو شود، در آن گنج گوهري يابد آن را محبت گويند، هرکه آن گوهر يافت، او درويش است» و همين عشق است که مولوي در تکريمش ميسرايد: «جسم خاک از عشق بر افلاک شد/ کوه در رقص آمد و چالاک شد»! (دفتر اول، نداي ني) و در تفاوت طي طريق «سالک زاهد» و «سالک عاشق» ميفرمايد «زاهد با ترس ميتازد به پا/ عاشقان پرانتر از برق و هوا». در «تجربه ديني» مولوي، راه رسيدن به آسمان کمالات و فضائل اخلاقي، در درون ماست و طي آن به مدد عشق ميسر ميشود. او در غزل ۷۷۱ ميگويد «ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان/ پر عشق چون قوي شد غم نردبان نباشد/ تو مبين جهان ز بيرون که جهان درون ديده است/ چو دو ديده را ببستي ز جهان، جهان نماند». در نگاه مولوي فرمان خدا به فرشتگان براي سجده بر آدم از اين جهت است که انسان قبله همه سجدههاست و اينکه در داستان آدم، ابليس حاضر به سجده بر او نشد، چنين گمان برده بود که ميان
انسان و خدا دوئيت و جدايي است، در حالي که در سرشت آدمي، روح خدا نهفته و امر بر سجده آدم، فيالواقع نمادي از سجده بر اسماء و صفات تجسديافته خداوند و تجلي آنهاست و انسان در آن فضاي يکتايي، جزئي از هستي خدا و در پيوندي گسستناپذير با اوست. اين نکته عميق در بيان مولانا چنين آمده است: «اين هيکل آدم است روپوش/ ما قبله جمله سجدههاييم/ آن دم بنگر مبين تو آدم/ تا جانت به لطف در رباييم/ ابليس نظر جدا جدا داشت/ پنداشت که ما ز حق جداييم/ شمس تبريز خود بهانهست/ ماييم به حسن لطف ماييم» (غزل۱۵۷۶). در اين عشق بينظير است که آدمي از«تکلف و تکليف فقهي» ارتفاع ميگيرد و در نيايش به تماشاي زيباترين جلوههاي به وديعت گذاشتهشده خداوندي در نهاد خود مينشيند و براي آفرينش آن شگفتيهاي دروني و ملکوتي از سر شوق و شيدايي و با پر عشق براي رسيدن به کوي يار در بيکرانگي هستي به پرواز در ميآيد و نشاط و شادابي حاصل از اين طيران عاشقانه، کام جانش را شيرين و روح تشنهاش را از شراب طهور عشق سيراب ميسازد و در چنين فضاي عارفانه-عاشقانهاي است که «هل من مزيد» طلب يار را با شادماني سر ميدهد. «آب کم جو تشنگي آور بهدست/ تا بجوشد آب از بالا
و پست» خوديابي و کشف موسي، هارون، عيسي، شمس و... نهفته در درون خويش، محصول نهايي اين عشقورزي است. «گر تو فرعون مني از مصر تن بيرون کني/ در درون حالي ببيني موسي و هارون خويش» (ديوان شمس غزل ۱۲۴۷) هر يک از ما در درون خود باردار عيسي مسيح هستيم که بايد به آفرينش و کشف آن بکوشيم. (اما اکثريت ما انسانها از اين حقيقت ناب غافليم) اين حقيقتي است که در نظم و نثر عارفان فراوان به آن اشاره شده است؛ از جمله «تن همچون مريم است و هر يکي عيسي داريم، اگر ما را درد پيدا شود عيسي ما بزايد و اگر درد نباشد عيسي هم از آن راه نهائي که آمد باز به اصل خود پيوندد الا ما محروم مانيم و از او بيبهره» (فيه مافيه صفحه ۲۱). مولوي تجربهاي فراروي ماست که «شمس درونش» را در ديدار و همنفسي با شمس تبريزي کشف کرد و به منصه ظهور رساند و به زيبايي و رايگان اين تجربه را بيان كرد: «تو آن نوري که با موسي همي گفت/ خدايم من خدايم من خدايم/ بگفتم شمس تبريزي کيي گفت/ شمايم من شمايم من شمايم» (غزل ۱۵۲۶). در پايان ترجمه چند فراز ديگر از دعاي ابوحمزه را ميآورم و با الهام از آن، مقاله را پايان ميبخشم. معبودا عشق به تو شفيع من براي آمدن به سوي توست.
اي عاشق آنانکه به تو عشق ميورزند، اي خدايي که با نعمتهايت به ما عشق ميورزي، من آتش عشق تو را در سينه دارم. تو خدايي هستي که با بزرگواريات عاشقانت را تا مقصد (رسيدن به وصال) راهنمايي ميکني. خدايا اگر دستور دهي مرا به آتش ببرند و بين من و نيکوکاران حائل شوي، عشق به تو از قلبم بيرون نميرود (لو امرت بي اليالنار و حلت بيني و بين الابرار... لا خرج حبک من قلبي). اي معبود و اي سرور من: اگر مرا وارد آتش کني، به اهل جهنم اعلام ميکنم من «عاشق توام» (الهي و سيدي لئن ادخلتني النار لاخبرن اهل النار بحبي لک). از آنچه آوردم و اعتراف ميکنم قطرهاي از درياي نيايشهاي عارفان عاشق خداست درمييابيم که خداي ما الهه ناز و خدايي بندهنواز و عاشق آنهاست و نيايش و عبادت او نه امري فقهي - تکليفي و به قصد تکلف براي انسانها بلکه برخاسته از عميقترين نيازهاي زيباشناختي، جهانشناختي و انسانشناختي و به منظور يگانگي و هماهنگي با آهنگ کمالخواهي کل کائنات و رسيدن به «هوشياري حضور» و اقدامي داوطلبانه و آگاهانه به منظور آفرينش و کشف حقيقت «من متعالي و ملکوتي» و رسيدن به اصل اصل خويشتن و از جنس خداشدن است. نيايش، در عميقترين و
وسيعترين معني، هماهنگي و همنوازي با سمفوني موزون جاري در کل آفرينش و از در صلح و سلام درآمدن با جهان و جان جانان است و کيست که اين معناي نغز و لطيف از نيايش را برنتابد و خود را از نسيمهاي دلانگيز، فرحبخش، زنده و آفرينندهکننده آن محروم كند.
«پرتوي از نيايش عاشقانه امام سجاد در دعاي ابوحمزه ثمالي» نيايش و رازگويي و نيازخواهي و خلوتگزيني انسان با خدا، يکي از زيباترين صحنهها در جهان و يکي از متعاليترين ويژگيهاي وجودي ما آدميان بهظاهر خاکي و در باطن آسماني و ملکوتي است. گرچه در نيايش، بنده، خدا را ميخواند و در جستوجوي اوست و با او عشقورزي ميکند؛ اما اين يک چهره دعا و نيايش و سطح نازل آن است، حقيقت نيايش و چهره متعالي آن گفتوگوي ميان «انسان و خدا» و «عاشقي و معشوقي» و خواندن دوسويه است. نکته نغز و لطيف در اين رابطه دوسويه آن است که خداوند آغازگر ماجراست و عاشقي، فراخواني، کوشش و کشش از سوي اوست و در ادامه ماجراست که «رابطه عاشقانه»، دوسويه ميشود و کوشش و کششها رابطهاي کاملا ديالکتيکي و فزاينده مييابند. در سوره مائده آيه ۵۴ ميفرمايد «اي مؤمنان هرکدام از شما از دين خود برگردد، خداوند گروهي را ميآورد که عاشق آنهاست و آنها عاشق او هستند». در اين آيه که محل توجه عارفان عاشق در طول زمان بوده و درباره آن فراوان سخن گفته شده، خدا آغازگر اين رابطه عاشقانه است و در ادامه، انسانها عاشقي را شروع ميکنند؛ بنابراين در گام اول، خدا «عاشق» است و آدمي «معشوق» و در گام دوم خدا «معشوق» است و انسان «عاشق». در آيهاي ديگر سخن از «منادي» است که به ايمان فراميخواند و در ادامه انسان به اين ندا پاسخ مثبت ميدهد. «ربنا اننا سمعنا مناديا ينادي للايمان ان آمنوا بربکم فامنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار» (سوره آلعمران آيه۱۹۳). اي پروردگار ما همانا نداي ندادهندهاي را شنيديم که به ايمان فراميخواند، پس (از شنيدن ندا) ايمان آورديم، اي پروردگار ما، ما را از رنج گناهانمان رهايي بخش و بديهاي ما را بپوشان و ما را با نيکوکاران بميران. (اينکه منظور از «منادي»، «وجدان اخلاقي»، «شگفتيهاي آفرينش»، «پيامبر» يا «خدا» است در اصل موضوع تفاوتي نميکند؛ زيرا خداست که منشأ همه اين امور است).
در مناجات شعبانيه، عبارتي بيان شده که در آن از خداوند بهعنوان منادي ياد شده است «الهي واجعلني ممن ناديته فاجابک» معبودا مرا از کساني قرار بده که تو او را ندا ميدهي در نتيجه تو را اجابت ميکند. اگر اين عبارت را در کنار آيه ۱۸۶سوره بقره قرار دهيم که ميفرمايد «هرگاه بندگانم از تو درباره من ميپرسند، بگو من نزديکم و درخواست درخواستکننده را وقتي که مرا ميخواند، اجابت ميکنم...» بهخوبي درمييابيم که در ادبيات ديني، در اين رابطه دوسويه، انسان و خدا هم مجيب و منادي و عاشقاند و هم مجاب و منادا و معشوق. اين نکتهاي است که بهسادگي نبايد از کنار آن گذشت و محل تأمل و تدبري عميق است که اگر بهخوبي درک و دريافت شود، ديگر نمازها، نيايشها و عبادات، نه بهعنوان اموري تکليفي؛ بلکه اموري آفريننده، سازنده، رشددهنده، تعاليبخش و بستري براي از جنس خدا شدن، ديگرخواهشدن، پويايي و بالندگي ميشوند. در اين نگاه، نيايش نه صرفا خواندن اسما و صفات خدا و ديدار با جان جانان؛ بلکه تحققبخشيدن اخلاق و صفات خدا در جان و شخصيت خويش و احضار و ديدار با «من متعالي و ملکوتي» خويشتن است که پرتوي از روح خدا و جان جانان است و اين همان
حقيقت نيکويي است که مولانا در غزل ۱۵۱۸ به زيبايي ترسيم کرده است. «من آن ماهم که اندر لامکانم/ مجو بيرون مرا در عين جانم. تو را هرکس به سوي خويش خواند/ تو را من جز به سوي تو نخوانم». بر اين باورم، بارزترين و شاخصترين بُعد نيايش، «عشقورزي» با خداست که پرتو آن به صورت عشق به جهان هستي، عشق به همنوعان، عشق به دانايي، هنر، زيبايي، ارزشهاي انساني و اخلاقي تجلي مييابد و موجب آفرينندگي و زايندگي و نوبهنوشدن مستمر آدمي ميشود. به این جهت در ادبيات عرفاني ما و بهويژه در آثار مولانا بهعنوان «خاتم العرفا»، پربسامدترين واژه، واژه «عشق» است و در ديوان حافظ از «عشق به همه عالم» و «بندگي عشق» سخن به ميان آمده است. در اين مقاله واژه عشق را با تسامح و مستقل از بحثهاي نظري، با واژه «حب» در زبان عربي، برابر نهادهام و هرجا از عشق سخن ميگويم، ترجماني از «حب و مشتقات آن» است. با اين توضيح به سراغ عاشقانههاي دعاي ابوحمزه ميروم. در اين دعا که از دعاهاي منسوب به «زيباترين روح پرستنده» امام سجاد (ع) در سحرهاي ماه مبارک رمضان است، 10 مورد از عشق سخن به ميان آمده است. نيايش سحرگاهان داستاني شايسته تأمل دارد که موضوع بحث
ما نيست و بايد در جاي خود به آن پرداخته شود که چه راز و رمزي در سحر وجود دارد که آنقدر در قرآن و سخن بزرگان و عارفان بر آن انگشت تأکيد نهاده شده است، فقط به اين بيت از مولوي در اينجا بسنده ميکنم که در غزل ۳۸ ديوان شمس ميسرايد «عارف گوينده بگو تا که دعاي تو کنم/ چونک خوش و مست شوم هر سحري وقت دعا». ۱- عشقورزي خدا با بندگان: الحمدلله الذي تحبب الي و هو غني عني. ستايش مخصوص خدايي است که به من عشق ميورزد درحاليکه به من نيازمند نيست. اين عشقورزي خدا و نازکردن و رويبرگرداندن انسان در برابر جان جانان در فرازي از دعاي افتتاح آمده است، آنجا که ميگويد «اي پروردگار من تو به طور جدي مرا فراميخواني (انک تدعوني) ولي من روي ميگردانم، تو به من عشق ميورزي من به تو خشم ميورزم و تو به من مهر ميورزي و من نميپذيرم؛ اما هيچيک از اين برخوردهاي من موجب نميشود که به خاطر بخشش و بزرگواريات، من را مورد لطف و رحمت و نيکي و فضل خود قرار ندهي، پس اي پروردگار من به اين بنده ناآگاهت رحم کن و به فضل و نيکوکاريات بر او ببخش؛ زيرا تو خداي با جود و کرامتي». ۲-عشقورزي بندگان با خدا. اللهم اني اسئلک ان تملا قلبي حبا لک و
خشيه منک. خدايا من به طور جدي از تو درخواست ميکنم قلبم را سرشار از عشق به خودت و حيرت در برابر شکوهت نمايي. در ادامه آمده است «يا ذوالجلال و الاکرام حبب الي لقائک و احبب لقائي واجعل لي في لقائک الراحه و الفرج و الکرامه» اي صاحب جلال و بزرگواري، مرا عاشق ديدارت گردان و عاشق ديدارم باش و در اين ديدار عاشقانهات، آسايش، گشايش و بزرگمنشي برايم قرار بده. نکته قابل توجه در اين فراز دعا اين است که بنده در ديدار عاشقانهاش از خداي صاحب کرامت، درخواست «کرامت» ميكند و گوياي اين واقعيت است که نيايش هم ديدار با خداست و هم ديدار با خويشتن ملکوتي خويش و خود را بر مثال و صورت خدا خواستن و ساختن. اگر قرار است عشقي ورزيده شود، متعاليترين جلوهاش عشقورزي با روح هستي است که در کلام مولوي هم آمده است: «عشق آن زنده گزين کو باقي است/ وز شراب جانفزايت ساقي است/ عشق آن بگزين که جمله انبيا/ يافتند از عشق او کار و کيا؛ «مثنوي دفتر اول» عشق به خدا و ديدار و وصال او آنچنان جايگاه والايي در نيايشهاي اولياي دين و عارفان دارد که به عنوان نهاييترين آرزوي آنهاست، براي نمونه در دعاي مناجاتالمحبين که از نهمين دعاهاي 15گانه امام
سجاد (ع) است، آمده: «خدايا مرا از کساني قرار بده که قلبهايشان متعلق (وابسته) به عشق توست. خدايا عشق به خودت، عشق به عاشقانت و عشق به هرکاري را که مرا به وصال تو رساند و به تو نزديک کند، از تو درخواست مينمايم و از تو ميخواهم که مرا از عاشقترين بندگانت قرار دهي و عشقم را راهبر من به بهشت خشنوديات قرار دهي».
عارف بزرگ عطار نيشابوري وجود «گوهر عشق» در آدمي را نشانه درويشي ميداند و در صفحه ۱۹۹ کتاب شريف «تذکرة الاولياء» در پاسخ به اين سؤال که «درويشي چيست»؟ از قول سلطانالعارفين بايزيد بسطامي نقل ميفرمايد «آنکه کسي را در کنج دل خويش پاي به گنجي فرو شود، در آن گنج گوهري يابد آن را محبت گويند، هرکه آن گوهر يافت، او درويش است» و همين عشق است که مولوي در تکريمش ميسرايد: «جسم خاک از عشق بر افلاک شد/ کوه در رقص آمد و چالاک شد»! (دفتر اول، نداي ني) و در تفاوت طي طريق «سالک زاهد» و «سالک عاشق» ميفرمايد «زاهد با ترس ميتازد به پا/ عاشقان پرانتر از برق و هوا». در «تجربه ديني» مولوي، راه رسيدن به آسمان کمالات و فضائل اخلاقي، در درون ماست و طي آن به مدد عشق ميسر ميشود. او در غزل ۷۷۱ ميگويد «ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان/ پر عشق چون قوي شد غم نردبان نباشد/ تو مبين جهان ز بيرون که جهان درون ديده است/ چو دو ديده را ببستي ز جهان، جهان نماند». در نگاه مولوي فرمان خدا به فرشتگان براي سجده بر آدم از اين جهت است که انسان قبله همه سجدههاست و اينکه در داستان آدم، ابليس حاضر به سجده بر او نشد، چنين گمان برده بود که ميان
انسان و خدا دوئيت و جدايي است، در حالي که در سرشت آدمي، روح خدا نهفته و امر بر سجده آدم، فيالواقع نمادي از سجده بر اسماء و صفات تجسديافته خداوند و تجلي آنهاست و انسان در آن فضاي يکتايي، جزئي از هستي خدا و در پيوندي گسستناپذير با اوست. اين نکته عميق در بيان مولانا چنين آمده است: «اين هيکل آدم است روپوش/ ما قبله جمله سجدههاييم/ آن دم بنگر مبين تو آدم/ تا جانت به لطف در رباييم/ ابليس نظر جدا جدا داشت/ پنداشت که ما ز حق جداييم/ شمس تبريز خود بهانهست/ ماييم به حسن لطف ماييم» (غزل۱۵۷۶). در اين عشق بينظير است که آدمي از«تکلف و تکليف فقهي» ارتفاع ميگيرد و در نيايش به تماشاي زيباترين جلوههاي به وديعت گذاشتهشده خداوندي در نهاد خود مينشيند و براي آفرينش آن شگفتيهاي دروني و ملکوتي از سر شوق و شيدايي و با پر عشق براي رسيدن به کوي يار در بيکرانگي هستي به پرواز در ميآيد و نشاط و شادابي حاصل از اين طيران عاشقانه، کام جانش را شيرين و روح تشنهاش را از شراب طهور عشق سيراب ميسازد و در چنين فضاي عارفانه-عاشقانهاي است که «هل من مزيد» طلب يار را با شادماني سر ميدهد. «آب کم جو تشنگي آور بهدست/ تا بجوشد آب از بالا
و پست» خوديابي و کشف موسي، هارون، عيسي، شمس و... نهفته در درون خويش، محصول نهايي اين عشقورزي است. «گر تو فرعون مني از مصر تن بيرون کني/ در درون حالي ببيني موسي و هارون خويش» (ديوان شمس غزل ۱۲۴۷) هر يک از ما در درون خود باردار عيسي مسيح هستيم که بايد به آفرينش و کشف آن بکوشيم. (اما اکثريت ما انسانها از اين حقيقت ناب غافليم) اين حقيقتي است که در نظم و نثر عارفان فراوان به آن اشاره شده است؛ از جمله «تن همچون مريم است و هر يکي عيسي داريم، اگر ما را درد پيدا شود عيسي ما بزايد و اگر درد نباشد عيسي هم از آن راه نهائي که آمد باز به اصل خود پيوندد الا ما محروم مانيم و از او بيبهره» (فيه مافيه صفحه ۲۱). مولوي تجربهاي فراروي ماست که «شمس درونش» را در ديدار و همنفسي با شمس تبريزي کشف کرد و به منصه ظهور رساند و به زيبايي و رايگان اين تجربه را بيان كرد: «تو آن نوري که با موسي همي گفت/ خدايم من خدايم من خدايم/ بگفتم شمس تبريزي کيي گفت/ شمايم من شمايم من شمايم» (غزل ۱۵۲۶). در پايان ترجمه چند فراز ديگر از دعاي ابوحمزه را ميآورم و با الهام از آن، مقاله را پايان ميبخشم. معبودا عشق به تو شفيع من براي آمدن به سوي توست.
اي عاشق آنانکه به تو عشق ميورزند، اي خدايي که با نعمتهايت به ما عشق ميورزي، من آتش عشق تو را در سينه دارم. تو خدايي هستي که با بزرگواريات عاشقانت را تا مقصد (رسيدن به وصال) راهنمايي ميکني. خدايا اگر دستور دهي مرا به آتش ببرند و بين من و نيکوکاران حائل شوي، عشق به تو از قلبم بيرون نميرود (لو امرت بي اليالنار و حلت بيني و بين الابرار... لا خرج حبک من قلبي). اي معبود و اي سرور من: اگر مرا وارد آتش کني، به اهل جهنم اعلام ميکنم من «عاشق توام» (الهي و سيدي لئن ادخلتني النار لاخبرن اهل النار بحبي لک). از آنچه آوردم و اعتراف ميکنم قطرهاي از درياي نيايشهاي عارفان عاشق خداست درمييابيم که خداي ما الهه ناز و خدايي بندهنواز و عاشق آنهاست و نيايش و عبادت او نه امري فقهي - تکليفي و به قصد تکلف براي انسانها بلکه برخاسته از عميقترين نيازهاي زيباشناختي، جهانشناختي و انسانشناختي و به منظور يگانگي و هماهنگي با آهنگ کمالخواهي کل کائنات و رسيدن به «هوشياري حضور» و اقدامي داوطلبانه و آگاهانه به منظور آفرينش و کشف حقيقت «من متعالي و ملکوتي» و رسيدن به اصل اصل خويشتن و از جنس خداشدن است. نيايش، در عميقترين و
وسيعترين معني، هماهنگي و همنوازي با سمفوني موزون جاري در کل آفرينش و از در صلح و سلام درآمدن با جهان و جان جانان است و کيست که اين معناي نغز و لطيف از نيايش را برنتابد و خود را از نسيمهاي دلانگيز، فرحبخش، زنده و آفرينندهکننده آن محروم كند.