|

نمايش امتداد کیهان در انسان

عبدالرضا ناصرمقدسی. متخصص مغز و اعصاب

در ادامه بررسی فیلم‌هایی که به امتداد کیهان در انسان می‌‌پردازند، به فیلم کلارا، محصول 2018 و با کارگردانی اکاش شرمن می‌رسیم. برخلاف فیلم قبلی، یعنی فیلم مکاتبه، این فیلم، یک فیلم علمی‌-تخیلی است که گرچه با جست‌وجوی تمدن‌های فرازمینی شروع می‌شود، اما عناصر دیگری همچون عشق و بیماری و سلوک را نیز چاشنی کار خود می‌کند؛ دو موضوعی که کم‌کم در سرنوشت قهرمانان فیلم و در چگونگی امتداد کیهان در وجوه انسانی آنها مؤثر واقع می‌شوند. همان‌طور که خواهیم دید، با ادامه تداخل این دو عنصر در داستان فیلم، نحوه تداخل کیهان در انسان نیز به‌شکلی فعال دچار تغییر می‌شود.
داستان با اخترشناسی نامتعارف شروع می‌شود که در زندگی و کار خود دچار مشکل شده است. او همسر خود را از دست داده و از کار نیز اخراج می‌شود. برای همین تصمیم می‌گیرد خود به‌تنهایی به کار جست‌وجو در فضای بیکران به دنبال یک تمدن هوشمند ادامه دهد. از این‌رو اطلاعیه‌ای برای گرفتن یک دستیار می‌دهد و از اینجاست که کلارا وارد زندگی او می‌شود. همان‌طور که فیلم نشان می‌دهد، کلارا دختری عجیب و پیچیده است. در اولین حضور، او را در کلاس درس استاد اخترشناسی می‌بینیم که سؤالی بنیادی از او می‌پرسد. در تصویر بعدی کلارا را در حال نقاشی‌کردن مشاهده می‌کنیم. او روی دیوار دانشگاه تصویری بسیار زیبا از کهکشان را نقاشی می‌کند. همین‌جا ما با دختری مواجه می‌شویم که می‌تواند با طرق مختلفی کیهان را بشناسد. هم می‌تواند وارد مباحث علمی شود و هم می‌تواند فارغ از آن، کیهان را با نقاشی‌کردن به تصویر بکشد. این توانایی‌های چندگانه سبب می‌شود او وارد وادی‌هایی شود که در ادامه فیلم، ما را وارد موضوعی جالب یا همان انسان کیهانی می‌كند. این‌گونه همکاری‌های کلارا با استاد اخترشناسی شروع می‌شود. در این همکاری که مانند نوعی سیر و سلوک است، کلارا رشد بسیاری می‌كند. نیرویی درونی سبب می‌شود به‌سرعت با این سفر کیهانی آشنا شود، وجوه مختلف آن را بشناسد و بفهمد چگونه می‌توان به درک سیاره یا تمدنی جدید رسید. در فیلم متوجه می‌شویم کلارا برای اینکه به اینجا برسد، سیری طولانی را طی کرده است. او به مناطق مختلفی سفر کرده و از هر سفرش تجربه‌ای متفاوت را اندوخته است. اما تجربه اصلی او یعنی تعامل وی با بیماری‌اش تا انتهای فیلم مستور و پوشیده باقی می‌ماند. استاد اخترشناسی نمی‌تواند با روش علمی به پاسخ درست دست یابد. در اینجاست که کلارا نوعی شهود را به او معرفی می‌کند که بی‌شباهت به مقوله درک حضوری در عرفان نیست. او از استاد اخترشناسی می‌خواهد که به درون خود و به آنچه از تعامل با کلارا دست می‌یابد، اعتماد كند. در این قسمت فیلم ناگهان نقش سالک و راهنما عوض می‌شود و متوجه می‌شویم آنکه نمی‌تواند این راه را بپیماید نه کلارا، بلکه استاد اخترشناسی بوده است. در اینجا چیزی را می‌بینیم که در فرایند سلوک برای بسیاری از سالک‌ها اتفاق می‌افتد: آنها ایمان خود را از دست می‌دهند، نمی‌توانند به آنچه درک می‌کنند باور داشته باشند و اگر در این کار اصرار بورزند، به‌طور کلی از دایره ادراک خارج می‌شوند.
درک صرفا علمی استاد اخترشناسی از کیهان سبب می‌شود درست در نقطه اوج این سفر از این ادراک چشم بپوشد و دست به تقابلی شدید با کلارا بزند. در اینجاست که ناگهان فیلم از جنبه‌ای دیگر از کلارا پرده برمی‌دارد: بیماری مرگ‌آور او. در این بخش فیلم، هم مخاطب و هم استاد اخترشناسی متوجه می‌شوند کلارا در این مدت بیمار بوده است؛ بیماری‌ای که احتمالا بخشی از سلوک وی بوده است. این‌گونه کلارا از استاد اخترشناسی جدا می‌شود. او در ادامه این فوران بیماریِ می‌میرد، اما همین مرگ سبب می‌شود استاد اخترشناسی تکانی عظیم بخورد. انگار مرگ کلارا جزئی از آموزه‌های او محسوب می‌شده است. همین تکان سبب می‌شود استاد اخترشناسی به کشف بزرگی برسد و یک پیام بیگانه را کشف کند؛ پیامی که نام او و آهنگی را که او دوست داشت و صفحه گرامریِ آن را از کلارا هدیه گرفته بود، از اعماق کیهان پخش می‌كرد: نشانی بر کیهانی‌بودن عشق او و کلارا. باید بگویم پایان‌بندی فیلم چندان رضایت‌بخش نبود و می‌توانست بسیار بهتر از این باشد. به‌ قولي کارگردان فقط فیلم را به پایان رسانده است، اما با وجود این ضعف در پایان‌بندی، فیلم ارزش دیدن را دارد زیرا از معدود فیلم‌هایی است که انسان کیهانی را به نمایش می‌گذارد.

در ادامه بررسی فیلم‌هایی که به امتداد کیهان در انسان می‌‌پردازند، به فیلم کلارا، محصول 2018 و با کارگردانی اکاش شرمن می‌رسیم. برخلاف فیلم قبلی، یعنی فیلم مکاتبه، این فیلم، یک فیلم علمی‌-تخیلی است که گرچه با جست‌وجوی تمدن‌های فرازمینی شروع می‌شود، اما عناصر دیگری همچون عشق و بیماری و سلوک را نیز چاشنی کار خود می‌کند؛ دو موضوعی که کم‌کم در سرنوشت قهرمانان فیلم و در چگونگی امتداد کیهان در وجوه انسانی آنها مؤثر واقع می‌شوند. همان‌طور که خواهیم دید، با ادامه تداخل این دو عنصر در داستان فیلم، نحوه تداخل کیهان در انسان نیز به‌شکلی فعال دچار تغییر می‌شود.
داستان با اخترشناسی نامتعارف شروع می‌شود که در زندگی و کار خود دچار مشکل شده است. او همسر خود را از دست داده و از کار نیز اخراج می‌شود. برای همین تصمیم می‌گیرد خود به‌تنهایی به کار جست‌وجو در فضای بیکران به دنبال یک تمدن هوشمند ادامه دهد. از این‌رو اطلاعیه‌ای برای گرفتن یک دستیار می‌دهد و از اینجاست که کلارا وارد زندگی او می‌شود. همان‌طور که فیلم نشان می‌دهد، کلارا دختری عجیب و پیچیده است. در اولین حضور، او را در کلاس درس استاد اخترشناسی می‌بینیم که سؤالی بنیادی از او می‌پرسد. در تصویر بعدی کلارا را در حال نقاشی‌کردن مشاهده می‌کنیم. او روی دیوار دانشگاه تصویری بسیار زیبا از کهکشان را نقاشی می‌کند. همین‌جا ما با دختری مواجه می‌شویم که می‌تواند با طرق مختلفی کیهان را بشناسد. هم می‌تواند وارد مباحث علمی شود و هم می‌تواند فارغ از آن، کیهان را با نقاشی‌کردن به تصویر بکشد. این توانایی‌های چندگانه سبب می‌شود او وارد وادی‌هایی شود که در ادامه فیلم، ما را وارد موضوعی جالب یا همان انسان کیهانی می‌كند. این‌گونه همکاری‌های کلارا با استاد اخترشناسی شروع می‌شود. در این همکاری که مانند نوعی سیر و سلوک است، کلارا رشد بسیاری می‌كند. نیرویی درونی سبب می‌شود به‌سرعت با این سفر کیهانی آشنا شود، وجوه مختلف آن را بشناسد و بفهمد چگونه می‌توان به درک سیاره یا تمدنی جدید رسید. در فیلم متوجه می‌شویم کلارا برای اینکه به اینجا برسد، سیری طولانی را طی کرده است. او به مناطق مختلفی سفر کرده و از هر سفرش تجربه‌ای متفاوت را اندوخته است. اما تجربه اصلی او یعنی تعامل وی با بیماری‌اش تا انتهای فیلم مستور و پوشیده باقی می‌ماند. استاد اخترشناسی نمی‌تواند با روش علمی به پاسخ درست دست یابد. در اینجاست که کلارا نوعی شهود را به او معرفی می‌کند که بی‌شباهت به مقوله درک حضوری در عرفان نیست. او از استاد اخترشناسی می‌خواهد که به درون خود و به آنچه از تعامل با کلارا دست می‌یابد، اعتماد كند. در این قسمت فیلم ناگهان نقش سالک و راهنما عوض می‌شود و متوجه می‌شویم آنکه نمی‌تواند این راه را بپیماید نه کلارا، بلکه استاد اخترشناسی بوده است. در اینجا چیزی را می‌بینیم که در فرایند سلوک برای بسیاری از سالک‌ها اتفاق می‌افتد: آنها ایمان خود را از دست می‌دهند، نمی‌توانند به آنچه درک می‌کنند باور داشته باشند و اگر در این کار اصرار بورزند، به‌طور کلی از دایره ادراک خارج می‌شوند.
درک صرفا علمی استاد اخترشناسی از کیهان سبب می‌شود درست در نقطه اوج این سفر از این ادراک چشم بپوشد و دست به تقابلی شدید با کلارا بزند. در اینجاست که ناگهان فیلم از جنبه‌ای دیگر از کلارا پرده برمی‌دارد: بیماری مرگ‌آور او. در این بخش فیلم، هم مخاطب و هم استاد اخترشناسی متوجه می‌شوند کلارا در این مدت بیمار بوده است؛ بیماری‌ای که احتمالا بخشی از سلوک وی بوده است. این‌گونه کلارا از استاد اخترشناسی جدا می‌شود. او در ادامه این فوران بیماریِ می‌میرد، اما همین مرگ سبب می‌شود استاد اخترشناسی تکانی عظیم بخورد. انگار مرگ کلارا جزئی از آموزه‌های او محسوب می‌شده است. همین تکان سبب می‌شود استاد اخترشناسی به کشف بزرگی برسد و یک پیام بیگانه را کشف کند؛ پیامی که نام او و آهنگی را که او دوست داشت و صفحه گرامریِ آن را از کلارا هدیه گرفته بود، از اعماق کیهان پخش می‌كرد: نشانی بر کیهانی‌بودن عشق او و کلارا. باید بگویم پایان‌بندی فیلم چندان رضایت‌بخش نبود و می‌توانست بسیار بهتر از این باشد. به‌ قولي کارگردان فقط فیلم را به پایان رسانده است، اما با وجود این ضعف در پایان‌بندی، فیلم ارزش دیدن را دارد زیرا از معدود فیلم‌هایی است که انسان کیهانی را به نمایش می‌گذارد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها