دكتر علي شريعتي از واقعيت تا انتظار
شريعتي بعد از 42 سال
مهرشاد ايماني : چند دهه از درگذشت شريعتی میگذرد و همچنان ديدگاههای او محل تحليل جامعهشناسان، انديشمندان و حتی سياستمداران قرار دارد. برخی او را يك مصلح بزرگ اجتماعی میدانند كه توانست در عصر خود و حتی تاكنون تأثير مهمي بر جامعه خود بگذارد و برخي نيز افكار او را چندگانه و نامنظم ميدانند؛ به نحوي كه چنين ميگويند كه شريعتي نتوانست نسبت خود و افكارش را با جامعه پيرامونش به درستي تبيين كند. اما هرآنچه هست، تمام اينها درباره شريعتي نيست بلكه برخاسته از انتظارات گروههاي مختلف از شريعتي است. يعني در بازخواني شريعتي همواره يك تعارض اساسي ميان واقعيت شريعتي و انتظارات وجود دارد كه گاه اين دو در مفاهيمي با يكديگر همپوشاني پيدا ميكنند و گاه منفك از يكديگر حركت ميكنند. براي مثال موافقان ليبراليسم شريعتي را مخالف ليبراليسم و به تبع آن نافي دموكراسي معرفي ميكنند. گزاره نخست آنها درست است و شريعتي را با هيچ قيدي نميتوان در چارچوبهاي ليبراليسم گنجاند و اين در حيطه همگامي انتظارات و واقعيت شريعتي قرار ميگيرد اما از سوي ديگر نتيجه علت و معلولي ايشان نادرست از آب درميآيد زيرا به همان ميزان
كه ميتوان به قطعيت گفت كه شريعتي ليبرال نبود، ميتوان تأكيد كرد كه يكي از مهمترين دغدغههايش تحقق دموكراسي بود. او در تبيين انديشه ديني در مواجهه با خوانش سنتي از دين سعي كرد كه عنصر مردم را از متون فقهي بيرون بكشد و ثابت كند كه امر الهي با حقوق عامه تعارضي ندارد؛ يا آنكه يكي از ابتداييترين بحثهاي او مشخصا در حسينيه ارشاد در نقد رژيم وقت، دفاع از آزادي و انتقاد از محدوديتهاي اِعمالشده بود. از سوي ديگر منتقدان او همواره كوشيدهاند تا دموكراسي را الزاما در ليبراليسم جستوجو كنند كه اين نيز محل انتقاد است؛ بنابراين انتظار منتقدان آن است كه آزادي تنها در راستگرايي يافت شود اما واقعيت آن است كه شريعتي با خوانشي چپ خصوصا در حوزه اقتصادي به آزادي باور داشت.
يا آنكه در خوانش تأثير شريعتي بر انقلاب واقعيت آن است كه نتيجه حاصله و رويكرد افراطي بعضي از جريانها همه آن چيزي نبود كه شريعتي به آن باور داشت اما نتيجه حاصله سراسر منتسب به باورهاي شريعتي ميشود؛ در حالي كه انقلاب اسلامي سال 57 بيش از آنكه برآمده از جزئيات تئوريزه باشد، برآمده از رويدادهاي ايام انقلاب بود و هر گروهي به سهم خود تأثيرگذار بود؛ خواه گروهي با اقدامات مسلحانه و خواه با انديشهورزي چپ، راست يا ديني.
از سوي ديگر شريعتي در دوره حيات نسبتا كوتاه خود توانست نسبت تقريبا واضحي با پديدهاي به نام غرب برقرار كند. هرچند در جزئيات نتوانست از پس مواضع خود برآيد اما بههرحال در نگاه كلي او غرب را يك مجموعه سياه يا سفيد نميديد و سعي كرد هويت و فرهنگ بومي را با آموزههاي مدرن غرب در هم آميزد تا نه سنتهاي مفيد از بين بروند و نه سنتهاي ناكارآمد و سلطهجو باعث محرومماندن جامعه از دستاوردهاي دنياي غرب شود. شريعتي در دوگانه سنت و غرب هم هر دو را انتخاب كرد و هم از هر دو جدا شد؛ موضوعي كه به يك اعتدال فكري احتياج داشت كه شريعتي تا حدي -نه بهطور كامل- به آن دست يافت. بنابراين تفكر شريعتي را نميتوان در چارچوبهاي مدرنیته، پستمدرن یا سنتگرا گنجاند. او در مواجهه با مفاهيم ديني هم همينطور عمل ميكرد؛ چنانكه نه دينِ غيرمنعطف را ميپذيرفت و نه با حذف عنصر دين از جامعه موافق بود و همين عامل هم باعث انتقادهاي هر دو طيف به او ميشد؛ يعني هم فقهاي سنتي عليه او جبهه ميگرفتند و هم موافقان كنارهگيري دين از جامعه و سياست. حال انتظار از شريعتي چيست؟ مدافعان دينداري غيرمنعطف از شريعتي انتظار داشتند تا ريشههاي مذهبي
انديشههاي خود را به طريق خودشان تفسير كند و توقع مدافعان انفكاك دين از اجتماع براي ترويج دينمداري نقد ميكنند كه شريعتي نه اين است و نه آن.
مدافعان شريعتي هم در همين دام يعني انطباقنداشتن انتظارات با واقعيت شريعتي گرفتار شدهاند؛ بهنحوي كه آنها هم خودِ شريعتي را معرفي نميكنند. مشخصا معلوم نيست كه آيا شريعتي يك انقلابي است يا يك مصلح اجتماعي و داراي انديشههاي رفورمیسم. شريعتي در كتاب «علي حقيقتي بر گونه اساطير» مينويسد: «علي نهتنها امام است بلكه در طول تاريخ هيچ شخصيتي اين امتياز را نداشته كه يك خانواده امام است؛ يك خانواده اساطيري است، خانوادهاي پدر علي است، مادر زهرا است و دختر خانواده زينب است». او در اين جمله در وصف خانواده امام فرزند خانواده را امام حسين معرفي ميكند كه نشان از وجه انقلابي شريعتي دارد؛ او همواره سعي كرد كه در سخنانش وجه شورانگيزي را نگاه دارد و شايد همين دليل باعث شد كه بخشي از مردم و خاصه جوانان به او اقبال ويژهاي نشان دهند؛ بنابراين اگرچه شريعتي هيچگاه اسلحه به دست نگرفت اما نميتوان او را جداي از انديشههاي انقلابي تفسير كرد. از سوي ديگر شريعتي در انسجام فكري ميان انقلاب، اسلام، جامعه و اقتصاد چندان توفيق نداشت زيرا سعي كرد ايدئولوژي را در يك نظام سياسي بگنجاند. در واقع تلاش عمده شريعتي تحقق يك مكتب بود كه
هيچگاه در اين مسير موفق عمل نكرد. بنابراين انتظار اينكه شريعتي يك اصلاحگراي مكتبساز بوده باشد، چندان با واقعيت شريعتي منطبق نيست.
به هر روي شريعتي هر آنچه بود در آينه تاريخ سياسي و انديشهاي معاصر انكارشدني نيست و تأثيراتش چنان عميق بوده كه پس از چهار دهه از انقلاب اسلامي هنوز مورد توجه انديشمندان است. البته نبايد از اين نكته غافل شد كه ديگر شريعتي آن متفكر اسطورهاي انقلابي نيست و مردم با دورشدن از فضاي انقلاب قدري واقعيتر با او برخورد ميكنند؛ برخلاف انديشمندان كه چه در نقد و چه در مدح او شريعتي برساخته و نه شريعتي واقعي را مدنظر قرار ميدهند. خاليشدن نام شريعتي از وجه اسطورهاي از قضا بد هم نيست زيرا قدري نقد درباره او را واقعيتر ميكند.
مهرشاد ايماني : چند دهه از درگذشت شريعتی میگذرد و همچنان ديدگاههای او محل تحليل جامعهشناسان، انديشمندان و حتی سياستمداران قرار دارد. برخی او را يك مصلح بزرگ اجتماعی میدانند كه توانست در عصر خود و حتی تاكنون تأثير مهمي بر جامعه خود بگذارد و برخي نيز افكار او را چندگانه و نامنظم ميدانند؛ به نحوي كه چنين ميگويند كه شريعتي نتوانست نسبت خود و افكارش را با جامعه پيرامونش به درستي تبيين كند. اما هرآنچه هست، تمام اينها درباره شريعتي نيست بلكه برخاسته از انتظارات گروههاي مختلف از شريعتي است. يعني در بازخواني شريعتي همواره يك تعارض اساسي ميان واقعيت شريعتي و انتظارات وجود دارد كه گاه اين دو در مفاهيمي با يكديگر همپوشاني پيدا ميكنند و گاه منفك از يكديگر حركت ميكنند. براي مثال موافقان ليبراليسم شريعتي را مخالف ليبراليسم و به تبع آن نافي دموكراسي معرفي ميكنند. گزاره نخست آنها درست است و شريعتي را با هيچ قيدي نميتوان در چارچوبهاي ليبراليسم گنجاند و اين در حيطه همگامي انتظارات و واقعيت شريعتي قرار ميگيرد اما از سوي ديگر نتيجه علت و معلولي ايشان نادرست از آب درميآيد زيرا به همان ميزان
كه ميتوان به قطعيت گفت كه شريعتي ليبرال نبود، ميتوان تأكيد كرد كه يكي از مهمترين دغدغههايش تحقق دموكراسي بود. او در تبيين انديشه ديني در مواجهه با خوانش سنتي از دين سعي كرد كه عنصر مردم را از متون فقهي بيرون بكشد و ثابت كند كه امر الهي با حقوق عامه تعارضي ندارد؛ يا آنكه يكي از ابتداييترين بحثهاي او مشخصا در حسينيه ارشاد در نقد رژيم وقت، دفاع از آزادي و انتقاد از محدوديتهاي اِعمالشده بود. از سوي ديگر منتقدان او همواره كوشيدهاند تا دموكراسي را الزاما در ليبراليسم جستوجو كنند كه اين نيز محل انتقاد است؛ بنابراين انتظار منتقدان آن است كه آزادي تنها در راستگرايي يافت شود اما واقعيت آن است كه شريعتي با خوانشي چپ خصوصا در حوزه اقتصادي به آزادي باور داشت.
يا آنكه در خوانش تأثير شريعتي بر انقلاب واقعيت آن است كه نتيجه حاصله و رويكرد افراطي بعضي از جريانها همه آن چيزي نبود كه شريعتي به آن باور داشت اما نتيجه حاصله سراسر منتسب به باورهاي شريعتي ميشود؛ در حالي كه انقلاب اسلامي سال 57 بيش از آنكه برآمده از جزئيات تئوريزه باشد، برآمده از رويدادهاي ايام انقلاب بود و هر گروهي به سهم خود تأثيرگذار بود؛ خواه گروهي با اقدامات مسلحانه و خواه با انديشهورزي چپ، راست يا ديني.
از سوي ديگر شريعتي در دوره حيات نسبتا كوتاه خود توانست نسبت تقريبا واضحي با پديدهاي به نام غرب برقرار كند. هرچند در جزئيات نتوانست از پس مواضع خود برآيد اما بههرحال در نگاه كلي او غرب را يك مجموعه سياه يا سفيد نميديد و سعي كرد هويت و فرهنگ بومي را با آموزههاي مدرن غرب در هم آميزد تا نه سنتهاي مفيد از بين بروند و نه سنتهاي ناكارآمد و سلطهجو باعث محرومماندن جامعه از دستاوردهاي دنياي غرب شود. شريعتي در دوگانه سنت و غرب هم هر دو را انتخاب كرد و هم از هر دو جدا شد؛ موضوعي كه به يك اعتدال فكري احتياج داشت كه شريعتي تا حدي -نه بهطور كامل- به آن دست يافت. بنابراين تفكر شريعتي را نميتوان در چارچوبهاي مدرنیته، پستمدرن یا سنتگرا گنجاند. او در مواجهه با مفاهيم ديني هم همينطور عمل ميكرد؛ چنانكه نه دينِ غيرمنعطف را ميپذيرفت و نه با حذف عنصر دين از جامعه موافق بود و همين عامل هم باعث انتقادهاي هر دو طيف به او ميشد؛ يعني هم فقهاي سنتي عليه او جبهه ميگرفتند و هم موافقان كنارهگيري دين از جامعه و سياست. حال انتظار از شريعتي چيست؟ مدافعان دينداري غيرمنعطف از شريعتي انتظار داشتند تا ريشههاي مذهبي
انديشههاي خود را به طريق خودشان تفسير كند و توقع مدافعان انفكاك دين از اجتماع براي ترويج دينمداري نقد ميكنند كه شريعتي نه اين است و نه آن.
مدافعان شريعتي هم در همين دام يعني انطباقنداشتن انتظارات با واقعيت شريعتي گرفتار شدهاند؛ بهنحوي كه آنها هم خودِ شريعتي را معرفي نميكنند. مشخصا معلوم نيست كه آيا شريعتي يك انقلابي است يا يك مصلح اجتماعي و داراي انديشههاي رفورمیسم. شريعتي در كتاب «علي حقيقتي بر گونه اساطير» مينويسد: «علي نهتنها امام است بلكه در طول تاريخ هيچ شخصيتي اين امتياز را نداشته كه يك خانواده امام است؛ يك خانواده اساطيري است، خانوادهاي پدر علي است، مادر زهرا است و دختر خانواده زينب است». او در اين جمله در وصف خانواده امام فرزند خانواده را امام حسين معرفي ميكند كه نشان از وجه انقلابي شريعتي دارد؛ او همواره سعي كرد كه در سخنانش وجه شورانگيزي را نگاه دارد و شايد همين دليل باعث شد كه بخشي از مردم و خاصه جوانان به او اقبال ويژهاي نشان دهند؛ بنابراين اگرچه شريعتي هيچگاه اسلحه به دست نگرفت اما نميتوان او را جداي از انديشههاي انقلابي تفسير كرد. از سوي ديگر شريعتي در انسجام فكري ميان انقلاب، اسلام، جامعه و اقتصاد چندان توفيق نداشت زيرا سعي كرد ايدئولوژي را در يك نظام سياسي بگنجاند. در واقع تلاش عمده شريعتي تحقق يك مكتب بود كه
هيچگاه در اين مسير موفق عمل نكرد. بنابراين انتظار اينكه شريعتي يك اصلاحگراي مكتبساز بوده باشد، چندان با واقعيت شريعتي منطبق نيست.
به هر روي شريعتي هر آنچه بود در آينه تاريخ سياسي و انديشهاي معاصر انكارشدني نيست و تأثيراتش چنان عميق بوده كه پس از چهار دهه از انقلاب اسلامي هنوز مورد توجه انديشمندان است. البته نبايد از اين نكته غافل شد كه ديگر شريعتي آن متفكر اسطورهاي انقلابي نيست و مردم با دورشدن از فضاي انقلاب قدري واقعيتر با او برخورد ميكنند؛ برخلاف انديشمندان كه چه در نقد و چه در مدح او شريعتي برساخته و نه شريعتي واقعي را مدنظر قرار ميدهند. خاليشدن نام شريعتي از وجه اسطورهاي از قضا بد هم نيست زيرا قدري نقد درباره او را واقعيتر ميكند.