|

مجلدی دیگر تحت نام لئو اشتراوس به فارسی منتشر شد

اندیشه سیاسی هم‌سن زندگی سیاسی است

گروه اندیشه: لئو اشتراوس، متفکر محافظه‌کار آلمانی-آمریکایی، یکی از فیلسوفان بنام سیاسی قرن بیستم است. روش خاص و پیچیده اشتراوس ‏در تفسیر آثار و آرای فیلسوفان و متفکران بزرگ و نقد او از مدرنیته بسیاری را له و علیه نظریه او برانگیخت. بیشتر آثار او به تفسیر متون قدیمی تاریخ فلسفه به‌خصوص آثار سقراط، افلاطون و ارسطو می‌پردازد و در ‏تفسیر آنها از آثار فلاسفه مسلمان و یهودی قرون وسطی ازجمله ابن‌میمون و فارابی نیز استفاده می‌کند. او را از منتقدان فلسفه مدرن ‏می‌دانند، چندان که بر این باور بود دیدگاه‌های فلاسفه قدیمی و ادیان وحیانی به‌مراتب محکم‌تر از نظرات پایه‌گذاران فکری مدرنیته ‏نظیر ماکیاولی، هابز، لاک و روسو بوده است.‌ ازاین‌رو، می‌کوشید نشان دهد اگر فلاسفه مدرن توانسته‌اند بر فلاسفه ‏قدیمی فائق آیند، تنها به این دلیل است که استدلال‌های نظری و فلسفی آنها را نادیده‌ گرفته‌اند. اشتراوس در ایران نیز متفکری شناخته‌شده است. دو، سه سالی است ترجمه فارسی آثار اشتراوس سرعت و شتاب زیادی به خود گرفته است. فارغ از کیفیت ترجمه این آثار نفس انتشار آنها برای ارزیابی اندیشه متفکران محافظه‌کار قرن بیستم خالی از لطف نیست. اشتراوس اکنون به لطف ترجمه آثارش جدی‌تر از پیش در فضای فکری ایران مطرح شده و امکان ارزیابی آثار او با سایر متفکران قرن بیستم مهیا شده است.‏ قفسه اشتراوس در کتابخانه فارسی‌زبانان مثل گذشته ناقص نیست: حقوق طبیعی و تاریخ (ترجمه باقر پرهام)، فلسفه سیاسی (ترجمه فرهنگ رجایی)، شهر و انسان (ترجمه رسول نمازی)، ضیافت افلاطون به ‌نزد لئو اشتراوس (ترجمه ایرج آذرفزا)، سقراط کسنوفون (ترجمه یاشار جیرانی)، گفتار سقراطی کسنوفون (ترجمه یاشار جیرانی)، مقدمه‌ای سیاسی بر فلسفه (ترجمه یاشار جیرانی) و جامعه‌شناسی فلسفه سیاسی (ترجمه محسن رضوانی).
به‌تازگی نیز ترجمه یکی از کتاب‌هایی که تحت نظارت و ویراستاری اشتراوس منتشر شده بود در انتشارات پگاه روزگار نو به طبع رسیده است: «تاریخ فلسفه سیاسی» که در سی‌وهشت مقاله به شرح فلسفه سیاسی سی‌وهشت فیلسوف در قالب چیزی نزدیک به هزار صفحه می‌پردازد. ترجمه کتاب نیاز به ویرایش فارسی دارد، چیزی که حضور آن در فضای نشر کتاب‌های نظری روز به روز کمرنگ‌تر می‌شود. این کتاب حول روش‌شناسی اشتراوس تدوین شده است. نویسندگان بخش‌های مختلف این کتاب همگی تحت تأثیر مستقیم و غیرمستقیم او بوده‌اند. در این کتاب به‌جای کوشش در جهت فهم آرای فیلسوفان سیاسی بر خود متون اصلی فیلسوفان تمرکز شده است. ازاین‌رو، عناوین هر فصل کتاب نام یکی از فیلسوفان سیاسی است که یکی از نشانه‌های صوری متن‌گرایی حاکم بر مقالات این مجموعه و تبعیت آنها از روش‌شناسی اشتراوس است. همچنین مقالات این کتاب از حیث محتوایی نیز درصدد بسط دعاوی اشتراوس در مورد تک‌تک فیلسوفانی است که آثار آنها در این مجموعه بررسی شده است. در واقع همه مقالات به نوعی و تا حدودی می‌کوشند تز اصلی اشتراوس را در مورد فیلسوفی که نوشته‌اند بسط و اعتبار آن را نشان دهند؛ این تز «در تعبیر اشتراوس از فلسفه سیاسی به مثابه سیاست فلسفی و نیز اصل پنهان‌نگاری نزد فیلسوفان سیاسی تبلور پیدا کرده است». ازجمله کسانی که در این مجموعه در کنار اشتراوس نوشته‌اند می‌توان به جوزف کراپسی، کارنس لرد، کریستوفر بروئل، رالف لرنر، استنلی روزن، آلان بلوم و دیگران اشاره کرد. ویراستاران ترجمه فارسی این کتاب را به سه مجلد تقسیم کرده‌اند: مجلد اول که اکنون منتشر شده به فیلسوفان قدمایی، از توسیدیس تا مارسیلیوس پادوآیی، می‌پردازد و دو مجلد دیگر به فیلسوفان مدرن اختصاص دارد که دومی با ماکیاولی آغاز می‌شود و با روسو به پایان می‌رسد و سومی با فلسفه سیاسی کانت آغاز و با هایدگر تمام می‌شود. در مجلد اول به ترتیب فلسفه سیاسی توسیدیس، افلاطون، کسنوفون، ارسطو، مارکوس تولیوس کیکرو، سنت آگوستین، ابونصر فارابی، موسی ابن‌میمون، سنت توماس آکوئیناس و مارسیلیوس پادوآیی بررسی شده است.
تمایز فلسفه سیاسی و علم سیاست
کتاب درباره تاریخ فلسفه سیاسی است نه علم سیاست و آرای سی‌و‌هشت فیلسوف و متفکری که در این کتاب بررسی می‌شوند از جنبه فلسفه سیاسی است. مثلا در مدخل افلاطون که اشتراوس نوشته است، تأکید بر فلسفه سیاسی اوست نه مباحث دیگر فلسفه افلاطون. اگرچه همه رساله‌های افلاطون کم‌وبیش به‌طور مستقیم به مسئله سیاسی ارجاع دارند ولی اشتراوس مشخصا به سه رساله می‌پردازد که از عناوین‌شان هم تعلق‌شان به فلسفه سیاسی مشخص است: «جمهوری»، «مرد سیاسی» و «قوانین». اشتراوس فهم آموزه سیاسی افلاطون را تنها از رهگذر این سه اثر ممکن می‌داند. مواجهه با آرای باقی فیلسوفانی که در این کتاب بررسی می‌شوند به همین سیاق است. اما همان‌طور که در تقسیم‌بندی‌های جدید دانشگاهی علم سیاست با فلسفه سیاسی یکی گرفته نمی‌شود، باید تصریح شود که این مرزکشی از کجا آغاز می‌شود. ازاین‌رو، اشتراوس به همراه کراپسی در مقدمه کتاب ادعایی جدلی مطرح می‌کند: «امروزه فلسفه سیاسی تقریبا به مترادفی برای ایدئولوژی -اگر نه برای اسطوره- تبدیل شده است». توجه داشته باشید که این کتاب در سال 1963 منتشر شده است. او شروع می‌کند به هاشورزدن بر این ادعای جدلی. به گفته اشتراوس، فلسفه سیاسی متمایز از «علم سیاست» است، منتها او در پروژه خود، برخلاف دانشگاهیان رشته علوم سیاسی، کفه را به سمت فلسفه سیاسی سنگین‌تر می‌بیند. از نظر اشتراوس، تمایز میان فلسفه سیاسی و علم سیاست پیامد تمایز بنیادی میان فلسفه و علم است که خاستگاهی نسبتا متأخر دارد. اگرچه فلسفه و علم به‌طور سنتی با هم یکی بودند، چندان که علم طبیعی یکی از مهم‌ترین بخش‌های فلسفه بود، با انقلاب فکری قرن هفدهم که به زایش علم طبیعی مدرن انجامید یک فلسفه یا علم جدید علیه فلسفه یا علم سنتی (عمدتا ارسطویی) پدیدار شد. او موفق‌ترین بخش فلسفه یا علم جدید را علم طبیعی جدید می‌داند که به لطف پیروزی‌اش حتی در ظاهر بیش از پیش از فلسفه مستقل شد و حتی مبنای فلسفه تلقی می‌شد. از این طریق بود که تمایز میان فلسفه و علم مقبولیت عام یافت و در نهایت نیز اتفاق مشابهی برای تمایز میان فلسفه و علم سیاست (که به عنوان نوعی علم طبیعیِ امور سیاسی تلقی می‌شد) رخ داد. درست است که به‌طور سنتی فلسفه سیاسی و علم سیاست یکی بودند ولی «به‌طور کلی فلسفه سیاسی با اندیشه سیاسی یکی نیست».
خاستگاه فلسفه سیاسی
اما خاستگاه فلسفه سیاسی چیست؟ اشتراوس اندیشه سیاسی را هم‌سن زندگی سیاسی می‌داند و اضافه می‌کند که فلسفه سیاسی درون یک زندگی سیاسی خاص ظهور کرد، «یعنی در یونان، در آن گذشته‌ای که از آن اسناد مکتوبی در دست» است. به‌طور سنتی سقراط را بنیان‌گذار فلسفه سیاسی می‌دانند. سقراط استاد افلاطون بود و افلاطون هم استاد ارسطو. آثار سیاسی افلاطون و ارسطو از قدیمی‌ترین آثاری به‌شمار می‌روند که به فلسفه سیاسی اختصاص دارند و مهم‌تر اینکه امروز هم به دست ما رسیده است. آن نوع فلسفه سیاسی که سقراط مؤسس آن بود فلسفه کلاسیک نامیده می‌شود. اشتراوس فلسفه سیاسی کلاسیک را تا زمان ظهور فلسفه مدرن در قرن شانزدهم و هفدهم فلسفه سیاسی مسلط می‌داند. او فلسفه سیاسی مدرن را نتیجه گسستی آگاهانه از اصول سقراطی عنوان می‌کند و تأکید دارد فلسفه سیاسی کلاسیک به آموزه‌های سیاسی افلاطون و ارسطو و مکاتب آنها محدود نمی‌شود، بلکه شامل آموزه سیاسی رواقیون و همچنین آموزه‌های سیاسی آبای کلیسا و مدرسیون هم می‌شود. البته اضافه می‌کند «تا جایی که این آموزه‌ها انحصارا بر پایه وحی الهی قرار نداشته باشند». به عقیده اشتراوس، این آموزه سنتی که طبق آن سقراط بنیان‌گذار فلسفه سیاسی بود باید مشروط شود یا دست‌کم نیازمند توضیحاتی است. با این‌ حال، اشتراوس سقراط را نخستین فیلسوف نمی‌داند و نتیجه می‌گیرد «فلسفه بر فلسفه سیاسی تقدم دارد». از این‌رو، می‌پرسد منظور از این ادعا که سقراط بنیان‌گذار فلسفه سیاسی است، چیست؟
سقراط هیچ کتابی ننوشت. اشتراوس بر اساس قدیمی‌ترین گزارش‌ها نشان می‌دهد که سقراط از بررسی امور و چیزهای الهی و طبیعی دست کشید و پژوهش‌های خود را کاملا به امور انسانی -یعنی امور عادلانه، امور شریف، و چیزهایی که برای انسان خوب هستند- اختصاص داد. گفت‌وگوهای سقراط همواره بر سر این موضوعات بود: «دین‌داری چیست، بی‌دینی چیست، شریف چیست، پست چیست، عادلانه چیست، شجاعت چیست، جبن چیست، شهر چیست، مرد سیاسی چیست، حکومت بر انسان‌ها چیست، انسانی که می‌تواند بر دیگر انسان‌ها حکومت کند، چیست» و مسائلی از این دست. سقراط درباره همه‌چیز می‌پرسد «... چیست». البته اشتراوس مدعی است سقراط از سر دین‌داری‌اش از بررسی چیزها یا امور الهی دست کشید چون بر این باور است که «یک انسان دین‌دار فقط در باب آن چیزی تحقیق خواهد کرد که به تحقیق انسانی واگذار شده است، یعنی امور یا چیزهای انسانی». سقراط تحقیقات خود را از طریق گفت‌وگو دنبال می‌کرد و این یعنی سقراط «از عقاید مقبول عام آغاز می‌کرد». او آمرانه‌ترین این عقاید را آنهایی می‌داند که از سوی شهر و قوانین آن مقرر شده باشند، «یعنی توسط جدی‌ترین و رسمی‌ترین عرف». اما از آنجا که این عقاید یکدیگر را نقض می‌کنند، «در مسیر شناخت این ضرورت به وجود می‌آید که از کل حوزه عقاید مقبول عام یا از عقیده به خودی خود، تعالی جوییم». اشتراوس نشان می‌دهد چون آمرانه‌ترین عقاید هم در نهایت چیزی بیش از عقیده نیستند، پس «سقراط خود مجبور بود از راه عرف یا قانون به طبیعت برسد، یعنی از قانون به طبیعت صعود کند». به گفته او، اکنون نمی‌توان انکار کرد که عقیده، عرف، یا قانون واجد حقیقت‌اند و دلبخواهانه نیستند و معنایی طبیعی دارند. اشتراوس از این نکته نتیجه می‌گیرد که قانون، یعنی قانون انسانی، به قانون الهی یا طبیعی اشاره می‌کند که همچون خاستگاه خودش است. ولی این نتیجه‌گیری به چه معناست؟ اشتراوس معنای ضمنی‌ این نتیجه‌‌گیری را چنین تصریح می‌کند: «قانون انسانی، دقیقا به این خاطر که با قانون الهی یکی نیست، به‌طور نامشروط حقیقی یا ناعادلانه نیست: فقط حق طبیعی، خود عدالت، ایده یا صورت عدالت به‌طور نامشروط عادلانه است». ولی قانون انسانی، قانون شهر، به‌طور نامشروط برای انسان‌های تابع آن الزام‌آور است به شرط اینکه گردن‌نهادن آنها به قوانین اختیاری باشد.
به این ترتیب، دقیقا چرا سقراط بنیان‌گذار فلسفه سیاسی است و خاستگاه فلسفه سیاسی را باید در آثار او جست؟ اشتراوس می‌گوید دلیل این موضوع وقتی روشن می‌شود که خصیصه پرسش‌های موجود را در گفت‌وگوهای او بررسی کنیم. در نظر او اگر سقراط درباره همه‌چیز می‌پرسد «... چیست»، «این پرسش قصد داشت طبیعت نوع چیز یا امر مورد نظر را روشن سازد، یعنی صورت یا خصیصه آن چیز را». بنا به تفسیر اشتراوس پیش‌فرض سقراط این است که شناخت کل، بالاتر از همه، شناخت خصیصه، صورت و خصیصه ذاتی هر جزئی از کل است. به باور اشتراوس، «اگر کل شامل اجزای ذاتا متفاوتی باشد، دست‌کم این امکان وجود دارد که امور یا چیزهای سیاسی یا امور یا چیزهای انسانی ذاتا با امور یا چیزهای غیرانسانی متفاوت باشند؛ اینکه امور یا چیزهای سیاسی به خودی خود یک دسته یا نوع را تشکیل می‌دهند و می‌توانند به خودی خود مورد بررسی قرار بگیرند». اما اشتراوس به تأسی از ارسطو می‌گوید موضوع اصلی فلسفه «طبیعت» است و ظاهراً «سقراط معنای اولی طبیعت را بیش از پیشینیان جدی می‌گرفت: او فهمید که طبیعت به طور اولی صورت یا ایده است».
اگر این مسئله حقیقت داشته باشد، سقراط صرفا از بررسی امور یا چیزهای طبیعی دست نکشید، «بلکه مؤسس نوع جدیدی از بررسی امور یا چیزهای طبیعی بود؛ نوعی بررسی که در آن مثلا طبیعت یا ایده عدالت، یا حق طبیعی، و مطمئنا طبیعت نفس انسانی یا انسان مهم‌تر از مثلا طبیعت خورشید است».
اشتراوس بر این باور است که نمی‌توان بدون فهم طبیعت جامعه انسانی طبیعت انسان را شناخت. سقراط و همچنین افلاطون و ارسطو کامل‌ترین صورت جامعه انسانی را «پولیس» می‌دانستند که امروزه اغلب به «دولتشهر یونانی» مشهور است. اما به‌زعم اشتراوس اگر در نظر فیلسوفان سیاسی کلاسیک پولیس بیشتر در میان یونانی‌ها رایج بود تا غیریونانی‌ها، این مسئله امری عارضی بود و باید گفت که موضوع فلسفه سیاسی نه دولتشهر یونانی بلکه خود دولتشهر بود. پیش‌فرض این نکته این است که انگار دولتشهر یکی از صور خاص «دولت» است. ولی فلسفه سیاسی کلاسیک فاقد مفهوم «دولت» بود. امروزه وقتی از دولت سخن می‌گوییم، معمولا دولت را جدای از جامعه در نظر می‌گیریم. در‌حالی‌که اشتراوس تأکید دارد این تمایز برای فلسفه سیاسی کلاسیک بیگانه بود. بدین ترتیب یک سطح دیگر به خاستگاه فلسفه سیاسی در نظر اشتراوس اضافه می‌شود. مجموعه مقالات کتاب حاضر در چنین بافتی طرح و دنبال می‌شوند و بی‌مناسبت نیست اگر آن را به مجموعه منابع دانشگاهی در حوزه فلسفه و علوم سیاسی اضافه کرد.

گروه اندیشه: لئو اشتراوس، متفکر محافظه‌کار آلمانی-آمریکایی، یکی از فیلسوفان بنام سیاسی قرن بیستم است. روش خاص و پیچیده اشتراوس ‏در تفسیر آثار و آرای فیلسوفان و متفکران بزرگ و نقد او از مدرنیته بسیاری را له و علیه نظریه او برانگیخت. بیشتر آثار او به تفسیر متون قدیمی تاریخ فلسفه به‌خصوص آثار سقراط، افلاطون و ارسطو می‌پردازد و در ‏تفسیر آنها از آثار فلاسفه مسلمان و یهودی قرون وسطی ازجمله ابن‌میمون و فارابی نیز استفاده می‌کند. او را از منتقدان فلسفه مدرن ‏می‌دانند، چندان که بر این باور بود دیدگاه‌های فلاسفه قدیمی و ادیان وحیانی به‌مراتب محکم‌تر از نظرات پایه‌گذاران فکری مدرنیته ‏نظیر ماکیاولی، هابز، لاک و روسو بوده است.‌ ازاین‌رو، می‌کوشید نشان دهد اگر فلاسفه مدرن توانسته‌اند بر فلاسفه ‏قدیمی فائق آیند، تنها به این دلیل است که استدلال‌های نظری و فلسفی آنها را نادیده‌ گرفته‌اند. اشتراوس در ایران نیز متفکری شناخته‌شده است. دو، سه سالی است ترجمه فارسی آثار اشتراوس سرعت و شتاب زیادی به خود گرفته است. فارغ از کیفیت ترجمه این آثار نفس انتشار آنها برای ارزیابی اندیشه متفکران محافظه‌کار قرن بیستم خالی از لطف نیست. اشتراوس اکنون به لطف ترجمه آثارش جدی‌تر از پیش در فضای فکری ایران مطرح شده و امکان ارزیابی آثار او با سایر متفکران قرن بیستم مهیا شده است.‏ قفسه اشتراوس در کتابخانه فارسی‌زبانان مثل گذشته ناقص نیست: حقوق طبیعی و تاریخ (ترجمه باقر پرهام)، فلسفه سیاسی (ترجمه فرهنگ رجایی)، شهر و انسان (ترجمه رسول نمازی)، ضیافت افلاطون به ‌نزد لئو اشتراوس (ترجمه ایرج آذرفزا)، سقراط کسنوفون (ترجمه یاشار جیرانی)، گفتار سقراطی کسنوفون (ترجمه یاشار جیرانی)، مقدمه‌ای سیاسی بر فلسفه (ترجمه یاشار جیرانی) و جامعه‌شناسی فلسفه سیاسی (ترجمه محسن رضوانی).
به‌تازگی نیز ترجمه یکی از کتاب‌هایی که تحت نظارت و ویراستاری اشتراوس منتشر شده بود در انتشارات پگاه روزگار نو به طبع رسیده است: «تاریخ فلسفه سیاسی» که در سی‌وهشت مقاله به شرح فلسفه سیاسی سی‌وهشت فیلسوف در قالب چیزی نزدیک به هزار صفحه می‌پردازد. ترجمه کتاب نیاز به ویرایش فارسی دارد، چیزی که حضور آن در فضای نشر کتاب‌های نظری روز به روز کمرنگ‌تر می‌شود. این کتاب حول روش‌شناسی اشتراوس تدوین شده است. نویسندگان بخش‌های مختلف این کتاب همگی تحت تأثیر مستقیم و غیرمستقیم او بوده‌اند. در این کتاب به‌جای کوشش در جهت فهم آرای فیلسوفان سیاسی بر خود متون اصلی فیلسوفان تمرکز شده است. ازاین‌رو، عناوین هر فصل کتاب نام یکی از فیلسوفان سیاسی است که یکی از نشانه‌های صوری متن‌گرایی حاکم بر مقالات این مجموعه و تبعیت آنها از روش‌شناسی اشتراوس است. همچنین مقالات این کتاب از حیث محتوایی نیز درصدد بسط دعاوی اشتراوس در مورد تک‌تک فیلسوفانی است که آثار آنها در این مجموعه بررسی شده است. در واقع همه مقالات به نوعی و تا حدودی می‌کوشند تز اصلی اشتراوس را در مورد فیلسوفی که نوشته‌اند بسط و اعتبار آن را نشان دهند؛ این تز «در تعبیر اشتراوس از فلسفه سیاسی به مثابه سیاست فلسفی و نیز اصل پنهان‌نگاری نزد فیلسوفان سیاسی تبلور پیدا کرده است». ازجمله کسانی که در این مجموعه در کنار اشتراوس نوشته‌اند می‌توان به جوزف کراپسی، کارنس لرد، کریستوفر بروئل، رالف لرنر، استنلی روزن، آلان بلوم و دیگران اشاره کرد. ویراستاران ترجمه فارسی این کتاب را به سه مجلد تقسیم کرده‌اند: مجلد اول که اکنون منتشر شده به فیلسوفان قدمایی، از توسیدیس تا مارسیلیوس پادوآیی، می‌پردازد و دو مجلد دیگر به فیلسوفان مدرن اختصاص دارد که دومی با ماکیاولی آغاز می‌شود و با روسو به پایان می‌رسد و سومی با فلسفه سیاسی کانت آغاز و با هایدگر تمام می‌شود. در مجلد اول به ترتیب فلسفه سیاسی توسیدیس، افلاطون، کسنوفون، ارسطو، مارکوس تولیوس کیکرو، سنت آگوستین، ابونصر فارابی، موسی ابن‌میمون، سنت توماس آکوئیناس و مارسیلیوس پادوآیی بررسی شده است.
تمایز فلسفه سیاسی و علم سیاست
کتاب درباره تاریخ فلسفه سیاسی است نه علم سیاست و آرای سی‌و‌هشت فیلسوف و متفکری که در این کتاب بررسی می‌شوند از جنبه فلسفه سیاسی است. مثلا در مدخل افلاطون که اشتراوس نوشته است، تأکید بر فلسفه سیاسی اوست نه مباحث دیگر فلسفه افلاطون. اگرچه همه رساله‌های افلاطون کم‌وبیش به‌طور مستقیم به مسئله سیاسی ارجاع دارند ولی اشتراوس مشخصا به سه رساله می‌پردازد که از عناوین‌شان هم تعلق‌شان به فلسفه سیاسی مشخص است: «جمهوری»، «مرد سیاسی» و «قوانین». اشتراوس فهم آموزه سیاسی افلاطون را تنها از رهگذر این سه اثر ممکن می‌داند. مواجهه با آرای باقی فیلسوفانی که در این کتاب بررسی می‌شوند به همین سیاق است. اما همان‌طور که در تقسیم‌بندی‌های جدید دانشگاهی علم سیاست با فلسفه سیاسی یکی گرفته نمی‌شود، باید تصریح شود که این مرزکشی از کجا آغاز می‌شود. ازاین‌رو، اشتراوس به همراه کراپسی در مقدمه کتاب ادعایی جدلی مطرح می‌کند: «امروزه فلسفه سیاسی تقریبا به مترادفی برای ایدئولوژی -اگر نه برای اسطوره- تبدیل شده است». توجه داشته باشید که این کتاب در سال 1963 منتشر شده است. او شروع می‌کند به هاشورزدن بر این ادعای جدلی. به گفته اشتراوس، فلسفه سیاسی متمایز از «علم سیاست» است، منتها او در پروژه خود، برخلاف دانشگاهیان رشته علوم سیاسی، کفه را به سمت فلسفه سیاسی سنگین‌تر می‌بیند. از نظر اشتراوس، تمایز میان فلسفه سیاسی و علم سیاست پیامد تمایز بنیادی میان فلسفه و علم است که خاستگاهی نسبتا متأخر دارد. اگرچه فلسفه و علم به‌طور سنتی با هم یکی بودند، چندان که علم طبیعی یکی از مهم‌ترین بخش‌های فلسفه بود، با انقلاب فکری قرن هفدهم که به زایش علم طبیعی مدرن انجامید یک فلسفه یا علم جدید علیه فلسفه یا علم سنتی (عمدتا ارسطویی) پدیدار شد. او موفق‌ترین بخش فلسفه یا علم جدید را علم طبیعی جدید می‌داند که به لطف پیروزی‌اش حتی در ظاهر بیش از پیش از فلسفه مستقل شد و حتی مبنای فلسفه تلقی می‌شد. از این طریق بود که تمایز میان فلسفه و علم مقبولیت عام یافت و در نهایت نیز اتفاق مشابهی برای تمایز میان فلسفه و علم سیاست (که به عنوان نوعی علم طبیعیِ امور سیاسی تلقی می‌شد) رخ داد. درست است که به‌طور سنتی فلسفه سیاسی و علم سیاست یکی بودند ولی «به‌طور کلی فلسفه سیاسی با اندیشه سیاسی یکی نیست».
خاستگاه فلسفه سیاسی
اما خاستگاه فلسفه سیاسی چیست؟ اشتراوس اندیشه سیاسی را هم‌سن زندگی سیاسی می‌داند و اضافه می‌کند که فلسفه سیاسی درون یک زندگی سیاسی خاص ظهور کرد، «یعنی در یونان، در آن گذشته‌ای که از آن اسناد مکتوبی در دست» است. به‌طور سنتی سقراط را بنیان‌گذار فلسفه سیاسی می‌دانند. سقراط استاد افلاطون بود و افلاطون هم استاد ارسطو. آثار سیاسی افلاطون و ارسطو از قدیمی‌ترین آثاری به‌شمار می‌روند که به فلسفه سیاسی اختصاص دارند و مهم‌تر اینکه امروز هم به دست ما رسیده است. آن نوع فلسفه سیاسی که سقراط مؤسس آن بود فلسفه کلاسیک نامیده می‌شود. اشتراوس فلسفه سیاسی کلاسیک را تا زمان ظهور فلسفه مدرن در قرن شانزدهم و هفدهم فلسفه سیاسی مسلط می‌داند. او فلسفه سیاسی مدرن را نتیجه گسستی آگاهانه از اصول سقراطی عنوان می‌کند و تأکید دارد فلسفه سیاسی کلاسیک به آموزه‌های سیاسی افلاطون و ارسطو و مکاتب آنها محدود نمی‌شود، بلکه شامل آموزه سیاسی رواقیون و همچنین آموزه‌های سیاسی آبای کلیسا و مدرسیون هم می‌شود. البته اضافه می‌کند «تا جایی که این آموزه‌ها انحصارا بر پایه وحی الهی قرار نداشته باشند». به عقیده اشتراوس، این آموزه سنتی که طبق آن سقراط بنیان‌گذار فلسفه سیاسی بود باید مشروط شود یا دست‌کم نیازمند توضیحاتی است. با این‌ حال، اشتراوس سقراط را نخستین فیلسوف نمی‌داند و نتیجه می‌گیرد «فلسفه بر فلسفه سیاسی تقدم دارد». از این‌رو، می‌پرسد منظور از این ادعا که سقراط بنیان‌گذار فلسفه سیاسی است، چیست؟
سقراط هیچ کتابی ننوشت. اشتراوس بر اساس قدیمی‌ترین گزارش‌ها نشان می‌دهد که سقراط از بررسی امور و چیزهای الهی و طبیعی دست کشید و پژوهش‌های خود را کاملا به امور انسانی -یعنی امور عادلانه، امور شریف، و چیزهایی که برای انسان خوب هستند- اختصاص داد. گفت‌وگوهای سقراط همواره بر سر این موضوعات بود: «دین‌داری چیست، بی‌دینی چیست، شریف چیست، پست چیست، عادلانه چیست، شجاعت چیست، جبن چیست، شهر چیست، مرد سیاسی چیست، حکومت بر انسان‌ها چیست، انسانی که می‌تواند بر دیگر انسان‌ها حکومت کند، چیست» و مسائلی از این دست. سقراط درباره همه‌چیز می‌پرسد «... چیست». البته اشتراوس مدعی است سقراط از سر دین‌داری‌اش از بررسی چیزها یا امور الهی دست کشید چون بر این باور است که «یک انسان دین‌دار فقط در باب آن چیزی تحقیق خواهد کرد که به تحقیق انسانی واگذار شده است، یعنی امور یا چیزهای انسانی». سقراط تحقیقات خود را از طریق گفت‌وگو دنبال می‌کرد و این یعنی سقراط «از عقاید مقبول عام آغاز می‌کرد». او آمرانه‌ترین این عقاید را آنهایی می‌داند که از سوی شهر و قوانین آن مقرر شده باشند، «یعنی توسط جدی‌ترین و رسمی‌ترین عرف». اما از آنجا که این عقاید یکدیگر را نقض می‌کنند، «در مسیر شناخت این ضرورت به وجود می‌آید که از کل حوزه عقاید مقبول عام یا از عقیده به خودی خود، تعالی جوییم». اشتراوس نشان می‌دهد چون آمرانه‌ترین عقاید هم در نهایت چیزی بیش از عقیده نیستند، پس «سقراط خود مجبور بود از راه عرف یا قانون به طبیعت برسد، یعنی از قانون به طبیعت صعود کند». به گفته او، اکنون نمی‌توان انکار کرد که عقیده، عرف، یا قانون واجد حقیقت‌اند و دلبخواهانه نیستند و معنایی طبیعی دارند. اشتراوس از این نکته نتیجه می‌گیرد که قانون، یعنی قانون انسانی، به قانون الهی یا طبیعی اشاره می‌کند که همچون خاستگاه خودش است. ولی این نتیجه‌گیری به چه معناست؟ اشتراوس معنای ضمنی‌ این نتیجه‌‌گیری را چنین تصریح می‌کند: «قانون انسانی، دقیقا به این خاطر که با قانون الهی یکی نیست، به‌طور نامشروط حقیقی یا ناعادلانه نیست: فقط حق طبیعی، خود عدالت، ایده یا صورت عدالت به‌طور نامشروط عادلانه است». ولی قانون انسانی، قانون شهر، به‌طور نامشروط برای انسان‌های تابع آن الزام‌آور است به شرط اینکه گردن‌نهادن آنها به قوانین اختیاری باشد.
به این ترتیب، دقیقا چرا سقراط بنیان‌گذار فلسفه سیاسی است و خاستگاه فلسفه سیاسی را باید در آثار او جست؟ اشتراوس می‌گوید دلیل این موضوع وقتی روشن می‌شود که خصیصه پرسش‌های موجود را در گفت‌وگوهای او بررسی کنیم. در نظر او اگر سقراط درباره همه‌چیز می‌پرسد «... چیست»، «این پرسش قصد داشت طبیعت نوع چیز یا امر مورد نظر را روشن سازد، یعنی صورت یا خصیصه آن چیز را». بنا به تفسیر اشتراوس پیش‌فرض سقراط این است که شناخت کل، بالاتر از همه، شناخت خصیصه، صورت و خصیصه ذاتی هر جزئی از کل است. به باور اشتراوس، «اگر کل شامل اجزای ذاتا متفاوتی باشد، دست‌کم این امکان وجود دارد که امور یا چیزهای سیاسی یا امور یا چیزهای انسانی ذاتا با امور یا چیزهای غیرانسانی متفاوت باشند؛ اینکه امور یا چیزهای سیاسی به خودی خود یک دسته یا نوع را تشکیل می‌دهند و می‌توانند به خودی خود مورد بررسی قرار بگیرند». اما اشتراوس به تأسی از ارسطو می‌گوید موضوع اصلی فلسفه «طبیعت» است و ظاهراً «سقراط معنای اولی طبیعت را بیش از پیشینیان جدی می‌گرفت: او فهمید که طبیعت به طور اولی صورت یا ایده است».
اگر این مسئله حقیقت داشته باشد، سقراط صرفا از بررسی امور یا چیزهای طبیعی دست نکشید، «بلکه مؤسس نوع جدیدی از بررسی امور یا چیزهای طبیعی بود؛ نوعی بررسی که در آن مثلا طبیعت یا ایده عدالت، یا حق طبیعی، و مطمئنا طبیعت نفس انسانی یا انسان مهم‌تر از مثلا طبیعت خورشید است».
اشتراوس بر این باور است که نمی‌توان بدون فهم طبیعت جامعه انسانی طبیعت انسان را شناخت. سقراط و همچنین افلاطون و ارسطو کامل‌ترین صورت جامعه انسانی را «پولیس» می‌دانستند که امروزه اغلب به «دولتشهر یونانی» مشهور است. اما به‌زعم اشتراوس اگر در نظر فیلسوفان سیاسی کلاسیک پولیس بیشتر در میان یونانی‌ها رایج بود تا غیریونانی‌ها، این مسئله امری عارضی بود و باید گفت که موضوع فلسفه سیاسی نه دولتشهر یونانی بلکه خود دولتشهر بود. پیش‌فرض این نکته این است که انگار دولتشهر یکی از صور خاص «دولت» است. ولی فلسفه سیاسی کلاسیک فاقد مفهوم «دولت» بود. امروزه وقتی از دولت سخن می‌گوییم، معمولا دولت را جدای از جامعه در نظر می‌گیریم. در‌حالی‌که اشتراوس تأکید دارد این تمایز برای فلسفه سیاسی کلاسیک بیگانه بود. بدین ترتیب یک سطح دیگر به خاستگاه فلسفه سیاسی در نظر اشتراوس اضافه می‌شود. مجموعه مقالات کتاب حاضر در چنین بافتی طرح و دنبال می‌شوند و بی‌مناسبت نیست اگر آن را به مجموعه منابع دانشگاهی در حوزه فلسفه و علوم سیاسی اضافه کرد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها