كارفرماهاي اليور تویيست
گیتی صفرزاده
آن زمانها که ما بچه بودیم، در هر خانهای یک اتاق میهمان وجود داشت. اتاق میهمان چند ویژگی مهم داشت؛ مثلا اینکه روی مبلهایش پارچه بود که گردوخاک نگیرند و تمیز بمانند، بهترین ظرفوظروف خانه آنجا چیده شده بود، هر تابلو یا دکور باارزشی که در خانه وجود داشت آنجا نگهداری میشد و از همه مهمتر درش بسته بود، مگر وقتی که میهمان میرسید. اما ویژگی جادویی این اتاق در این بود که وقتی با میهمان داخل آن میشدی انگار همهچیز زندگیات فرق میکرد، ما همه بهترین لباسهایمان را میپوشیدیم، خوراکیهایی به میان میآمد که در زندگی روزمره استفاده نمیشد، همه یکجور خوبی با هم مؤدب و مهربان میشدیم و در ذهن میهمان تصویر یک خانواده و زندگی فوقالعاده را میساختیم، در ذهن خودمان بیشتر.
من کاری ندارم که آن تصویرسازی بهخاطر فرهنگ احترام به میهمان بود یا ریشه در نیاز به خوب جلوهکردن در زندگی واقعیمان داشت، اما این را میدانم که الان چندینسال است مسئولان سعی میکنند شهر را به شیوه همان اتاقهای میهمان اداره کنند؛ نمونهاش همین ماجرای جمعآوری کودکان خیابانی یا کودکان کار که در یک ماه گذشته انجام شد.
درستترش یعنی ما برای اینکه چهره اتاق میهمان شهرمان زشت نشود و بقیه هم فکر نکنند (بقیه که میگویم از اهالی نازکدل شهر شروع میشود تا هرکس که این روزها با دوربین موبایلش خودش را یک شهروند آگاه به حساب میآورد) ما اینطور شهر بیسروسامان و کودکان بیسروسامانتر و والدین بیفکری داریم و طبق همان سنت آشغالها را بده زیر فرش، این بچهها را زیر فرش میتپانیم.
سازمانهای مربوطه با سر افراشته اعلام میکنند که کودکان جمعآوریشده به داخل مراکز (بخوانید سولهها و ساختمانهای نامناسب) فرستاده میشوند (شدت این فرستادهشدن به حدی است که گاهی حتی دستوپایشان میشکند) و بعد از مدتی (این مدت یک چیزی در مایههای فیلمهای وحشت است؛ یعنی بعد از بیرونآمدن از آن مکان علاوهبر کودک کار، کودک روانپریش هم میشوند) به داخل خانوادهها بازگردانده میشوند. توجه کنید آنجایی که بازگردانده میشوند آغوش خانواده نیست، بلکه همان افراد نَسبی هستند که گاه از شدت مهیببودن بیشتر شبیه کارفرماهای الیور توییست هستند، حالا اگر واقعا هم کارفرمایی در کار باشد فرقی در اصل ماجرا نمیکند. اما نکته جالب این ماجرا هیچکدام از اینها نیست، نکته شگفتیآور و نقطه اوج طلایی این داستان این است که چنین فرایندی تاکنون حداقل ۳۰ بار تکرار شده است، کمابیش به همین شکل و کودکان کار نهتنها کم نشدهاند، بلکه هربار با شدت و قدرت بیشتری دوباره در شهر جلوه کردهاند.
در یکی از همان اتاقهاي میهمان آن روزگار تابلوخطی روی دیوار بود که رویش نوشته بود: آزموده را آزمودن خطاست. عجب خط خوشیداشت!
آن زمانها که ما بچه بودیم، در هر خانهای یک اتاق میهمان وجود داشت. اتاق میهمان چند ویژگی مهم داشت؛ مثلا اینکه روی مبلهایش پارچه بود که گردوخاک نگیرند و تمیز بمانند، بهترین ظرفوظروف خانه آنجا چیده شده بود، هر تابلو یا دکور باارزشی که در خانه وجود داشت آنجا نگهداری میشد و از همه مهمتر درش بسته بود، مگر وقتی که میهمان میرسید. اما ویژگی جادویی این اتاق در این بود که وقتی با میهمان داخل آن میشدی انگار همهچیز زندگیات فرق میکرد، ما همه بهترین لباسهایمان را میپوشیدیم، خوراکیهایی به میان میآمد که در زندگی روزمره استفاده نمیشد، همه یکجور خوبی با هم مؤدب و مهربان میشدیم و در ذهن میهمان تصویر یک خانواده و زندگی فوقالعاده را میساختیم، در ذهن خودمان بیشتر.
من کاری ندارم که آن تصویرسازی بهخاطر فرهنگ احترام به میهمان بود یا ریشه در نیاز به خوب جلوهکردن در زندگی واقعیمان داشت، اما این را میدانم که الان چندینسال است مسئولان سعی میکنند شهر را به شیوه همان اتاقهای میهمان اداره کنند؛ نمونهاش همین ماجرای جمعآوری کودکان خیابانی یا کودکان کار که در یک ماه گذشته انجام شد.
درستترش یعنی ما برای اینکه چهره اتاق میهمان شهرمان زشت نشود و بقیه هم فکر نکنند (بقیه که میگویم از اهالی نازکدل شهر شروع میشود تا هرکس که این روزها با دوربین موبایلش خودش را یک شهروند آگاه به حساب میآورد) ما اینطور شهر بیسروسامان و کودکان بیسروسامانتر و والدین بیفکری داریم و طبق همان سنت آشغالها را بده زیر فرش، این بچهها را زیر فرش میتپانیم.
سازمانهای مربوطه با سر افراشته اعلام میکنند که کودکان جمعآوریشده به داخل مراکز (بخوانید سولهها و ساختمانهای نامناسب) فرستاده میشوند (شدت این فرستادهشدن به حدی است که گاهی حتی دستوپایشان میشکند) و بعد از مدتی (این مدت یک چیزی در مایههای فیلمهای وحشت است؛ یعنی بعد از بیرونآمدن از آن مکان علاوهبر کودک کار، کودک روانپریش هم میشوند) به داخل خانوادهها بازگردانده میشوند. توجه کنید آنجایی که بازگردانده میشوند آغوش خانواده نیست، بلکه همان افراد نَسبی هستند که گاه از شدت مهیببودن بیشتر شبیه کارفرماهای الیور توییست هستند، حالا اگر واقعا هم کارفرمایی در کار باشد فرقی در اصل ماجرا نمیکند. اما نکته جالب این ماجرا هیچکدام از اینها نیست، نکته شگفتیآور و نقطه اوج طلایی این داستان این است که چنین فرایندی تاکنون حداقل ۳۰ بار تکرار شده است، کمابیش به همین شکل و کودکان کار نهتنها کم نشدهاند، بلکه هربار با شدت و قدرت بیشتری دوباره در شهر جلوه کردهاند.
در یکی از همان اتاقهاي میهمان آن روزگار تابلوخطی روی دیوار بود که رویش نوشته بود: آزموده را آزمودن خطاست. عجب خط خوشیداشت!