|

مردگان پرینگلس

شرق: «دوستم با این‌که در خانه‌اش تنها بود، ما را به مهمانی شام دعوت کرد؛ مرد بسیار خوش‌مشربی بود، خوش داشت گپ بزند و داستان بگوید اما این کار از او به‌خوبی ساخته نبود، تکه‌های داستان را به هم می‌آمیخت، معلول‌های بی‌علت و علت‌های بی‌معلول می‌آورد، بخش‌های مهم را از جا می‌انداخت و قصه را نیمه‌کاره وامی‌گذاشت. مادرم، که سال‌خوردگی او را دچار آشفتگی ذهنی‌ای همتای حال مادرزادی دوستم کرده بود، در بند این عادت او نبود، گمانم حتی آن را درنمی‌یافت. راستش این خاصیت گفت‌وگو مادرم را بیش‌تر از من رماند و برایش یک‌تا اتفاق زننده‌ی آن شب‌نشینی بود. لابد بقیه‌اش را می‌پسندید چون نام خانواده‌های شهرمان مدام به وسط می‌آمد، کلمه‌هایی جادویی که می‌نمود همه‌ی دلخوشی‌های زندگی‌اش در آن‌ها گرد آمده باشد. مثل کسی که صدای باریدن باران می‌شنود پیوسته می‌شنیدم که نام این و آن را می‌گویند و البته این نام‌ها برای مادرم گنجینه‌های معنا و خاطره بود...».رمان «شام»، نوشته سزار آیرا، نویسنده معاصر آرژانتینی، با این سطرها آغاز می‌شود. این رمان با ترجمه ونداد جلیلی در نشر چشمه منتشر شده است. سزار آیرا چندسالی است که برای مخاطبان فارسی‌زبان ادبیات داستانی چندان ناشناخته‌ نیست و از او آثار دیگری هم در این سال‌ها به فارسی ترجمه شده است که «کنگره‌ی ادبیات» از جمله آنهاست. آیرا متعلق به نسلی از نویسندگان آمریکای لاتین است که پس از نویسندگانی چون مارکز و یوسا و فوئنتس به میدان آمدند، یعنی بعد از آنهایی که امروزه غول‌های ادبیات آمریکای لاتین به‌شمار می‌آیند. آیرا مشهور است به ایجاز. رمان‌های او اغلب موجز و کوتاه‌اند و این یکی از وجوه تفاوت او با غول‌های آمریکای لاتین است که عمده آثارشان حجیم بود. «شام» هم رمانی کوتاه است. در مقدمه مترجم بر ترجمه فارسی این رمان درباره سبک سزار آیرا و آنچه از ویژگی‌های سبکی او که در رمان «شام» نمود یافته، آمده است: «آیرا در رمان‌هایش بیش‌تر واقعیت را در خیال و خیال را در واقعیت می‌گوید. سزار آیرا را در کار گرداندن داستان‌هایش بر محوری در میانه‌ی عناصر متافیزیکی و امور ملموس استاد نامیده‌اند و گفته‌اند در بداهه‌سازی چنان جسارتی به خرج می‌دهد که آن‌چه برای دیگران دیواری خشتی می‌نماید، برای او دنیایی از امکانات نویسندگی می‌گردد. شام از جمله رمان‌های اوست که این دو صفتش را به‌خوبی می‌نمایاند». داستان رمان «شام» چنان‌که در همین مقدمه آمده است در زادگاه سزار آیرا یعنی شهر کوچک پرینگلس اتفاق می‌افتد. شهری که سزار آیرا دوران کودکی خود را در آن گذرانده است. رمان با شرح مهمانی شام در خانه دوست راوی آغاز می‌شود. راوی به همراه مادرش به این مهمانی رفته است. دوست و مادر راوی گرمِ گفتگویی شده‌اند که گویی راوی چندان به آن علاقه‌ای ندارد. گفتگو پر از نام‌های آدم‌هاست و راوی توضیح می‌دهد که با نام‌ها میانه‌ای ندارد. در حین مهمانی دیدن عروسکی در خانه میزبان راوی را به یاد خاطره‌ای در کودکی می‌اندازد؛ خاطره‌ای غریب مربوط به دکان دوزندگانی که راوی در دوران کودکی با مادرش به آنجا می‌رفته. مادر راوی این خاطره را به یاد نمی‌آورد. مهمانی تمام می‌شود. راوی و مادرش به خانه می‌روند. راوی در خانه پای تلویزیون نشسته است که ناگهان متوجه اتفاقی عجیب در میان یک برنامه تلویزیونی می‌شود. اتفاقی که آمیزه‌ای از فانتزی و وحشت است. ماجرا از این قرار است که به عوامل یک برنامه تلویزیونی در میان برنامه خبر رسیده است که مردگان قبرستان از گورهاشان بیرون آمده‌اند. مجری و فیلمبردار برنامه به سمت محل این حادثه می‌شتابند و... آنچه در ادامه می‌خوانید قسمتی دیگر است از این رمان؛ قسمتی که راوی صحنه پراکندن مردگان را در شهر روایت می‌کند: «مُردگان زنده پیوسته از دروازه‌ی نرده بیرون می‌آمدند و شتابان در جاده‌ای می‌ریختند که به شهر می‌رسید. مانند غاز پااندازان و عجولانه گام برمی‌داشتند و هزار جور لنگیدن راه‌رفتن‌شان را کژوکوژ می‌ساخت، پیوسته پیش می‌رفتند و هاله‌ی نور زردی که بر فراز پرینگلس بود می‌کشیدشان. ستونی ساخته بودند که در نخستین پاره‌ی راه درهم‌فشرده ماند، چند نفر رهبران گروه جلودار بودند و صف پشت سرشان به‌تدریج گسترده می‌شد؛ بیش از ستون مانند مثلث بود، پیکان تیری که سوی پرینگلس می‌شتافت که بی‌خبر از خطر سرگرم ضیافت‌های شنبه‌شب بود. اما آرایش‌شان به محض عبور از مسیر ورودی قبرستان، جایی که جاده از میان زمین‌های تهی می‌گذشت، به هم ریخت. جوخه‌های بی‌قرار به نخستین خانه‌ها رسیده‌نرسیده از هم پاشیدند و در این‌سو و آن‌سو پخش‌وپلا شدند. ساکنان این خانه‌های محقر خوابیده بودند، صدای شکستن درها و پنجره‌ها بسیاری‌شان را بیدار نکرد و آنانی که بیدار شدند بیش‌تر از آن فرصت نکردند که مترسک‌های کابوس‌واری را ببینند، یا بودن‌شان را در تاریکی حدس بزنند، که بر تخت‌خواب‌ها خم می‌شدند و جمجمه‌ها را به یک گاز می‌گشودند».

شرق: «دوستم با این‌که در خانه‌اش تنها بود، ما را به مهمانی شام دعوت کرد؛ مرد بسیار خوش‌مشربی بود، خوش داشت گپ بزند و داستان بگوید اما این کار از او به‌خوبی ساخته نبود، تکه‌های داستان را به هم می‌آمیخت، معلول‌های بی‌علت و علت‌های بی‌معلول می‌آورد، بخش‌های مهم را از جا می‌انداخت و قصه را نیمه‌کاره وامی‌گذاشت. مادرم، که سال‌خوردگی او را دچار آشفتگی ذهنی‌ای همتای حال مادرزادی دوستم کرده بود، در بند این عادت او نبود، گمانم حتی آن را درنمی‌یافت. راستش این خاصیت گفت‌وگو مادرم را بیش‌تر از من رماند و برایش یک‌تا اتفاق زننده‌ی آن شب‌نشینی بود. لابد بقیه‌اش را می‌پسندید چون نام خانواده‌های شهرمان مدام به وسط می‌آمد، کلمه‌هایی جادویی که می‌نمود همه‌ی دلخوشی‌های زندگی‌اش در آن‌ها گرد آمده باشد. مثل کسی که صدای باریدن باران می‌شنود پیوسته می‌شنیدم که نام این و آن را می‌گویند و البته این نام‌ها برای مادرم گنجینه‌های معنا و خاطره بود...».رمان «شام»، نوشته سزار آیرا، نویسنده معاصر آرژانتینی، با این سطرها آغاز می‌شود. این رمان با ترجمه ونداد جلیلی در نشر چشمه منتشر شده است. سزار آیرا چندسالی است که برای مخاطبان فارسی‌زبان ادبیات داستانی چندان ناشناخته‌ نیست و از او آثار دیگری هم در این سال‌ها به فارسی ترجمه شده است که «کنگره‌ی ادبیات» از جمله آنهاست. آیرا متعلق به نسلی از نویسندگان آمریکای لاتین است که پس از نویسندگانی چون مارکز و یوسا و فوئنتس به میدان آمدند، یعنی بعد از آنهایی که امروزه غول‌های ادبیات آمریکای لاتین به‌شمار می‌آیند. آیرا مشهور است به ایجاز. رمان‌های او اغلب موجز و کوتاه‌اند و این یکی از وجوه تفاوت او با غول‌های آمریکای لاتین است که عمده آثارشان حجیم بود. «شام» هم رمانی کوتاه است. در مقدمه مترجم بر ترجمه فارسی این رمان درباره سبک سزار آیرا و آنچه از ویژگی‌های سبکی او که در رمان «شام» نمود یافته، آمده است: «آیرا در رمان‌هایش بیش‌تر واقعیت را در خیال و خیال را در واقعیت می‌گوید. سزار آیرا را در کار گرداندن داستان‌هایش بر محوری در میانه‌ی عناصر متافیزیکی و امور ملموس استاد نامیده‌اند و گفته‌اند در بداهه‌سازی چنان جسارتی به خرج می‌دهد که آن‌چه برای دیگران دیواری خشتی می‌نماید، برای او دنیایی از امکانات نویسندگی می‌گردد. شام از جمله رمان‌های اوست که این دو صفتش را به‌خوبی می‌نمایاند». داستان رمان «شام» چنان‌که در همین مقدمه آمده است در زادگاه سزار آیرا یعنی شهر کوچک پرینگلس اتفاق می‌افتد. شهری که سزار آیرا دوران کودکی خود را در آن گذرانده است. رمان با شرح مهمانی شام در خانه دوست راوی آغاز می‌شود. راوی به همراه مادرش به این مهمانی رفته است. دوست و مادر راوی گرمِ گفتگویی شده‌اند که گویی راوی چندان به آن علاقه‌ای ندارد. گفتگو پر از نام‌های آدم‌هاست و راوی توضیح می‌دهد که با نام‌ها میانه‌ای ندارد. در حین مهمانی دیدن عروسکی در خانه میزبان راوی را به یاد خاطره‌ای در کودکی می‌اندازد؛ خاطره‌ای غریب مربوط به دکان دوزندگانی که راوی در دوران کودکی با مادرش به آنجا می‌رفته. مادر راوی این خاطره را به یاد نمی‌آورد. مهمانی تمام می‌شود. راوی و مادرش به خانه می‌روند. راوی در خانه پای تلویزیون نشسته است که ناگهان متوجه اتفاقی عجیب در میان یک برنامه تلویزیونی می‌شود. اتفاقی که آمیزه‌ای از فانتزی و وحشت است. ماجرا از این قرار است که به عوامل یک برنامه تلویزیونی در میان برنامه خبر رسیده است که مردگان قبرستان از گورهاشان بیرون آمده‌اند. مجری و فیلمبردار برنامه به سمت محل این حادثه می‌شتابند و... آنچه در ادامه می‌خوانید قسمتی دیگر است از این رمان؛ قسمتی که راوی صحنه پراکندن مردگان را در شهر روایت می‌کند: «مُردگان زنده پیوسته از دروازه‌ی نرده بیرون می‌آمدند و شتابان در جاده‌ای می‌ریختند که به شهر می‌رسید. مانند غاز پااندازان و عجولانه گام برمی‌داشتند و هزار جور لنگیدن راه‌رفتن‌شان را کژوکوژ می‌ساخت، پیوسته پیش می‌رفتند و هاله‌ی نور زردی که بر فراز پرینگلس بود می‌کشیدشان. ستونی ساخته بودند که در نخستین پاره‌ی راه درهم‌فشرده ماند، چند نفر رهبران گروه جلودار بودند و صف پشت سرشان به‌تدریج گسترده می‌شد؛ بیش از ستون مانند مثلث بود، پیکان تیری که سوی پرینگلس می‌شتافت که بی‌خبر از خطر سرگرم ضیافت‌های شنبه‌شب بود. اما آرایش‌شان به محض عبور از مسیر ورودی قبرستان، جایی که جاده از میان زمین‌های تهی می‌گذشت، به هم ریخت. جوخه‌های بی‌قرار به نخستین خانه‌ها رسیده‌نرسیده از هم پاشیدند و در این‌سو و آن‌سو پخش‌وپلا شدند. ساکنان این خانه‌های محقر خوابیده بودند، صدای شکستن درها و پنجره‌ها بسیاری‌شان را بیدار نکرد و آنانی که بیدار شدند بیش‌تر از آن فرصت نکردند که مترسک‌های کابوس‌واری را ببینند، یا بودن‌شان را در تاریکی حدس بزنند، که بر تخت‌خواب‌ها خم می‌شدند و جمجمه‌ها را به یک گاز می‌گشودند».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها