|

تك‌گوييِ دونفره

علی اکبری: برخلاف آنچه به نظر می‌آید «آقارضا وصله‌کار» تك‌گویی نیست؛ بلکه گفتگوی دونفره طولانی است که به‌عمد یک طرف ماجرا حذف شده و وجودش با یک علامت سؤال در دل متن مشخص می‌شود. «آقارضا وصله‌کار» یک گفتگوی بلند داستانی با رگه‌های اکسپرسیونیستی است. آقارضا دارد بازجویی می‌شود و در دل این بازجویی داستانی در ذهن مخاطب ته‌نشین می‌شود. نویسنده با تمهیدی بازجو را کنار می‌گذارد. او سؤالات بازجو را حذف می‌کند اما ازآنجاکه ممکن است علیت پریشان‌گویی‌های آقارضا را خدشه‌دار کند، شنوایی او را معیوب کرده و با همین تکنیک سؤالات را از دهان آقارضا تکرار می‌کند. تکنیک داستان سخت و فرساینده است و رشیدیان از عهده‌اش برآمده. همان‌گونه که نمی‌توان گفت با اثری اکسپرسیونیستی مواجه هستیم؛ با داستانی جنایی هم طرف نيستیم اما داستان رگه‌هایی از هر دو را در خود دارد. بخش جنایی داستان قسمت عمده تعلیق دراماتیک را برعهده دارد و مانع از ورود بیشتر به پیرنگ و طرح داستان می‌شود. داستان «آقارضا» در ساختن جهان داستانی خود و مهیاکردن بستری برای ساخت روایت موفق است و این برپایه همکاری مخاطب و نویسنده شکل می‌گیرد. نویسنده برهه‌ای از تاریخ معاصر را بازآفرینی می‌کند که نظمی مستقر است و در این فضا هرمی از روابط قدرت می‌سازد. این نظم از هم می‌گسلد و تا برپایی نظم دیگر آشوبی به‌پا می‌شود. رشیدیان جز اسم ملکه یا شهبانو، هرگز اثرش را به زمان یا مکان خاصی موقعیت‌مند نمی‌کند اما مخاطب به درک روشنی از زمان داستانی می‌رسد. «آقارضا وصله‌کار» لحظات درخشان داستانی مثل رفتن دختران به محله یهودی‌ها در روزهای شنبه برای روشن‌کرن آتش یا شخصیت جذاب زلفی کمانچه‌کش دارد که به‌دلیل عدم انسجام داستانی از دست می‌روند. این عدم انسجام البته استراتژی روایی نويسنده است. او و کاراکترش مدام لحظه آخر را به تعویق می‌اندازند و از مواجهه با آن طفره می‌روند. به‌نظر می‌رسد نویسنده از جذابیت زلفی آگاه است و می‌خواهد مثل یک برگ برنده تا لحظه آخر خرجش نکند. «آقارضا وصله‌کار» یک لایه روشن و صریح سمبولیک دارد. رضا خواننده‌ای است که در همان صفحه اول داستان می‌گوید صدایش را گرفته‌اند و با جزئیات توضیح می‌دهد که چگونه: «فرض کن که یه بختک سمجی، تو بیداري، عین هوشیاری‌ت... وقتی صحیح و سالِمی... بی‌هوا...، چُنان غافلگیرت کُنه... که هِی نَدانی چه باید بکُنی!... چه رو؟... هیچ!... هر دَفِه مُو می‌مانِم و کور گره‌هایی که وقت و بی‌وقت می‌اُفتَه‌ن دور حلقُم، جوری که هرچی داد می‌زَنُم، هر چی هَوار می‌کُنُم؛ هیچ... حتی خُودِتَم صدا خودِتِه نمی‌شنوی...!... تا حالا کسی چنگ گذاشته تو چال حلقت، فشارش بده... و اون‌قدر تا یه صدای زیری عین جیغ بی‌اراده‌ خودت از بیخ حنجرت درآد... عین قارقار تنگ غروب کلاغای پشت قبرستون...». حضور و صدای کلاغ در تمام طول داستان مدام تكرار می‌شود و در آخر؛ بلبل خوش‌خوان بزم‌های شاهانه از گلویش فقط قارقار کلاغ خارج می‌شود. زبان «آقارضا‌ وصله‌کار» بخش مهم داستان است. مهیار رشیدیان موفق شده در دل زبان معیار؛ زبان خاص داستانش را بسازد. زبانی که هم لحن راوی و هم لحن نویسنده را دارد اما با زبان امروز متفاوت است. اما همین زبان از دو منظر در جریان ارتباط مخاطب سکته می‌اندازد. یکی ناآشنابودن همین لحن است که مدام به خواننده یادآوری می‌شود و دیگری تلاش و تأکید بر «بازجویی از کسی که کم می‌شنود».

علی اکبری: برخلاف آنچه به نظر می‌آید «آقارضا وصله‌کار» تك‌گویی نیست؛ بلکه گفتگوی دونفره طولانی است که به‌عمد یک طرف ماجرا حذف شده و وجودش با یک علامت سؤال در دل متن مشخص می‌شود. «آقارضا وصله‌کار» یک گفتگوی بلند داستانی با رگه‌های اکسپرسیونیستی است. آقارضا دارد بازجویی می‌شود و در دل این بازجویی داستانی در ذهن مخاطب ته‌نشین می‌شود. نویسنده با تمهیدی بازجو را کنار می‌گذارد. او سؤالات بازجو را حذف می‌کند اما ازآنجاکه ممکن است علیت پریشان‌گویی‌های آقارضا را خدشه‌دار کند، شنوایی او را معیوب کرده و با همین تکنیک سؤالات را از دهان آقارضا تکرار می‌کند. تکنیک داستان سخت و فرساینده است و رشیدیان از عهده‌اش برآمده. همان‌گونه که نمی‌توان گفت با اثری اکسپرسیونیستی مواجه هستیم؛ با داستانی جنایی هم طرف نيستیم اما داستان رگه‌هایی از هر دو را در خود دارد. بخش جنایی داستان قسمت عمده تعلیق دراماتیک را برعهده دارد و مانع از ورود بیشتر به پیرنگ و طرح داستان می‌شود. داستان «آقارضا» در ساختن جهان داستانی خود و مهیاکردن بستری برای ساخت روایت موفق است و این برپایه همکاری مخاطب و نویسنده شکل می‌گیرد. نویسنده برهه‌ای از تاریخ معاصر را بازآفرینی می‌کند که نظمی مستقر است و در این فضا هرمی از روابط قدرت می‌سازد. این نظم از هم می‌گسلد و تا برپایی نظم دیگر آشوبی به‌پا می‌شود. رشیدیان جز اسم ملکه یا شهبانو، هرگز اثرش را به زمان یا مکان خاصی موقعیت‌مند نمی‌کند اما مخاطب به درک روشنی از زمان داستانی می‌رسد. «آقارضا وصله‌کار» لحظات درخشان داستانی مثل رفتن دختران به محله یهودی‌ها در روزهای شنبه برای روشن‌کرن آتش یا شخصیت جذاب زلفی کمانچه‌کش دارد که به‌دلیل عدم انسجام داستانی از دست می‌روند. این عدم انسجام البته استراتژی روایی نويسنده است. او و کاراکترش مدام لحظه آخر را به تعویق می‌اندازند و از مواجهه با آن طفره می‌روند. به‌نظر می‌رسد نویسنده از جذابیت زلفی آگاه است و می‌خواهد مثل یک برگ برنده تا لحظه آخر خرجش نکند. «آقارضا وصله‌کار» یک لایه روشن و صریح سمبولیک دارد. رضا خواننده‌ای است که در همان صفحه اول داستان می‌گوید صدایش را گرفته‌اند و با جزئیات توضیح می‌دهد که چگونه: «فرض کن که یه بختک سمجی، تو بیداري، عین هوشیاری‌ت... وقتی صحیح و سالِمی... بی‌هوا...، چُنان غافلگیرت کُنه... که هِی نَدانی چه باید بکُنی!... چه رو؟... هیچ!... هر دَفِه مُو می‌مانِم و کور گره‌هایی که وقت و بی‌وقت می‌اُفتَه‌ن دور حلقُم، جوری که هرچی داد می‌زَنُم، هر چی هَوار می‌کُنُم؛ هیچ... حتی خُودِتَم صدا خودِتِه نمی‌شنوی...!... تا حالا کسی چنگ گذاشته تو چال حلقت، فشارش بده... و اون‌قدر تا یه صدای زیری عین جیغ بی‌اراده‌ خودت از بیخ حنجرت درآد... عین قارقار تنگ غروب کلاغای پشت قبرستون...». حضور و صدای کلاغ در تمام طول داستان مدام تكرار می‌شود و در آخر؛ بلبل خوش‌خوان بزم‌های شاهانه از گلویش فقط قارقار کلاغ خارج می‌شود. زبان «آقارضا‌ وصله‌کار» بخش مهم داستان است. مهیار رشیدیان موفق شده در دل زبان معیار؛ زبان خاص داستانش را بسازد. زبانی که هم لحن راوی و هم لحن نویسنده را دارد اما با زبان امروز متفاوت است. اما همین زبان از دو منظر در جریان ارتباط مخاطب سکته می‌اندازد. یکی ناآشنابودن همین لحن است که مدام به خواننده یادآوری می‌شود و دیگری تلاش و تأکید بر «بازجویی از کسی که کم می‌شنود».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها