18 سال پس از 11/9؛ برنده کیست؟
مجید تفرشی
با گذشت 18 سال پس از حادثه تروریستی یازدهم سپتامبر 2001 و تبعات گسترده و عمیق آن، این پرسش همچنان باقی است که چه کسی برنده آن حادثه بوده؟
آمریکا در دوران سه رئیسجمهوری در 18 سال گذشته (جورج بوش پسر، باراک اوباما و دونالد ترامپ) بیوقفه به اجرای عملیات و برنامههای موسوم به مبارزه با تروریسم در سراسر جهان مشغول بوده است؛ عملیاتی که از اشغال افغانستان و عراق آغاز شد و همچنان به بهانههای مختلف ادامه دارد. دولتهای آمریکایی با تکرار سناریوی رسمی خود برای در هم شکستن شبکههای القاعده و طالبان اصرار دارند تا به دنیا بفهمانند در نبرد علیه دهشتافکنی پیروز شدهاند. ولی واقعیت این است که اقدامات آمریکا و متحدانش در شکستن هسته مرکزی فرماندهی القاعده و حتی طالبان، منجر به تبدیل کانونهای از هم جداشده این گروهها شده، ولی فعالیت آنها را متوقف نکرده است.
در نتیجه این اقدامات ظاهرا ضدتروریستی 18ساله آمریکا و متحدانش، هماکنون با هستههای تروریستی جدا از هم، خودسر، تندروتر و کمتر قابل پیشبینی در سراسر جهان مواجه هستیم که بدون ارتباط با هم یا با دارابودن فرماندهی مشترک، هر لحظه نقاط مختلف جهان را در خطر اقدامات بالقوه خود قرار داده و کابوس حملات تروریستی و ناامنی را در سر جهانیان زنده نگه داشتهاند.
اغلب آمارهای رسمی و غیررسمی نشان میدهند فعالیتهای تروریستی، بهویژه عملیات دارای منشأ القاعده و طالبان یا داعش، فرزند تندروتر آنان، از نظر کمی و کیفی و شدت و دامنه، مجموعا کمتر از دوران قبل از سال 2001 نبوده و در مواردی افزایش و گسترش هم داشته است. در این شرایط، ارتشهای آمریکا و متحدانش نه فقط برخلاف دوران قبل از 11 سپتامبر، درگیر در مناطق مختلف تحت اشغال خود هستند، بلکه حتی پس از 18 سال، برخلاف نیاز منطقهای و مطالبات مردمان آن مناطق، امکان خروج از این باتلاقهای نظامی و کانونهای تروریستی را ندارند.
دونالد ترامپ که با شعار پایان جنگهای آمریکا و خارجکردن نیروهای نظامی کشورش از نقاط مختلف بحرانزده جهان به قدرت رسید، امسال قصد داشت در هجدهمین سالگرد 11 سپتامبر، با اعلام صلح با طالبان و پایان جنگ داخلی در افغانستان، پیروزی بزرگ خود علیه تروریسم را جار بزند؛ پیروزیای که میتوانست ناکامی او در ایران و کرهشمالی را تا حدی پوشش داده و تسکین دهد. ولی با وجود چندین دور مذاکره صلح و ادامه فعالیتهای دهشتافکنانه طالبان و اقدامات آن گروه علیه امنیت ملی افغانستان، ناگزیر به شکست مذاکرات و قطع تماسهای نمایندگان آمریکا و طالبان منجر شد. تاکنون دلایل مختلفی برای شکست سیاست خارجی ترامپ در جبهههای مختلف عنوان شده است، ولی در موضوع مذاکرات صلح افغانستان، از ابتدا تردیدهایی جدی درباره بخت توفیق این ابتکار وجود داشت. شاید مهمترین دلیل برای از پیش شکستخوردن این مذاکرات را باید در حضور زلمای خلیلزاد به عنوان مسئول اصلی تیم مذاکرهکننده آمریکایی جستوجو کرد. بر کمتر کسی پوشیده است که خلیلزاد از زمان خروج نیروهای اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان، دوران استیلای طالبان و القاعده و حتی سالهای پس از 11 سپتامبر و سقوط
حکومت طالبان، مهمترین و آشکارترین لابی کننده و حامی آن دو گروه تروریست در غرب بوده است. با وجود چنین شخصی در محور مذاکرات، طبعا افکار عمومی و سیاستمداران افغانستانی حق داشتند به اصل مذاکرات بدبین باشند.
اگر آمریکا در مقابله با اشغال افغانستان از سوی ارتش سرخ شوروی، از تشکیل و تقویت القاعده و طالبان حمایت کرد، هماکنون پس از 18 سال، مجددا با سرمایهگذاری روی ائتلاف آشکار و پنهان خود، به همراه متحدان سعودی و اماراتی خود با گروههای سلفی تروریستی شبه القاعده و داعش در سوریه و یمن، عملا به تداوم و گسترش تروریسم در منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا و دیگر نقاط پرتنش جهان کمک میکند؛ سیاستی که خواسته یا ناخواسته جبهه جنگ را به اروپا و آمریکا نیز گسترش داده است. در 18 سال اخیر، آمریکا به جای توجه جدی به ریشههای حمایت فکری، تدارکاتی و مالی تروریسم القاعده، داعش، طالبان و همفکران آنان از سوی دولتهای ریاض و ابوظبی، مدام بر طبل توخالی دشمنی و کارزار ایجاد تنفر علیه ایران کوبیده است؛ اقدامی که اصل حمایت و گسترش آن را باید در فعالیتهای همان حامیان داعش و رفقای آن جستوجو کرد. در شرایطی که ایران در ربع قرن اخیر مهمترین عنصر مبارزه با تندرویهای تروریستی سلفی وهابی مورد حمایت گسترده سعودی و ابوظبی بوده، ترامپ به جای شماتت متحدان شیرده خود، در سخنان و نوشتههای خود مدام از ایران به عنوان نابخردانه، مغرضانه و نادرست «ملت
شماره یک تروریست» نام برده است. در این شرایط و با وجود تکرار اشتباهات و سوءمحاسبه رئیسجمهور آمریکا، تعجبی ندارد که در آستانه هجدهمین سالگرد 18 سپتامبر، جان بولتون معمار ایرانهراسی و ایرانستیزی دولت ترامپ، به دلیل شکست برنامههای ضدایرانی خود از کار برکنار میشود و ضمنا در همان روز، سفارت آمریکا در کابل مورد حمله نظامی شبهنظامیان وابسته به طالبان قرار میگیرد؛ دو اقدامی که رؤیاهای پیروزی دیپلماتیک ترامپ در منطقه خاورمیانه و غرب آسیا را به کابوس تبدیل کرده و مورد ریشخند قرار میدهد. تحولات سه سال گذشته نشان داده آمریکای ترامپ و پساترامپ بهشدت و فورا نیازمند بازنگری جدی و اساسی در سیاستهای منطقهای خود، در قبال ایران و محیط پیرامونی ایران است. وضعیت نابسامان کنونی نشانگر آن است که سیاست کنونی واشنگتن در قبال این منطقه، ناکارآمد و غیرقابل تداوم است.
با گذشت 18 سال پس از حادثه تروریستی یازدهم سپتامبر 2001 و تبعات گسترده و عمیق آن، این پرسش همچنان باقی است که چه کسی برنده آن حادثه بوده؟
آمریکا در دوران سه رئیسجمهوری در 18 سال گذشته (جورج بوش پسر، باراک اوباما و دونالد ترامپ) بیوقفه به اجرای عملیات و برنامههای موسوم به مبارزه با تروریسم در سراسر جهان مشغول بوده است؛ عملیاتی که از اشغال افغانستان و عراق آغاز شد و همچنان به بهانههای مختلف ادامه دارد. دولتهای آمریکایی با تکرار سناریوی رسمی خود برای در هم شکستن شبکههای القاعده و طالبان اصرار دارند تا به دنیا بفهمانند در نبرد علیه دهشتافکنی پیروز شدهاند. ولی واقعیت این است که اقدامات آمریکا و متحدانش در شکستن هسته مرکزی فرماندهی القاعده و حتی طالبان، منجر به تبدیل کانونهای از هم جداشده این گروهها شده، ولی فعالیت آنها را متوقف نکرده است.
در نتیجه این اقدامات ظاهرا ضدتروریستی 18ساله آمریکا و متحدانش، هماکنون با هستههای تروریستی جدا از هم، خودسر، تندروتر و کمتر قابل پیشبینی در سراسر جهان مواجه هستیم که بدون ارتباط با هم یا با دارابودن فرماندهی مشترک، هر لحظه نقاط مختلف جهان را در خطر اقدامات بالقوه خود قرار داده و کابوس حملات تروریستی و ناامنی را در سر جهانیان زنده نگه داشتهاند.
اغلب آمارهای رسمی و غیررسمی نشان میدهند فعالیتهای تروریستی، بهویژه عملیات دارای منشأ القاعده و طالبان یا داعش، فرزند تندروتر آنان، از نظر کمی و کیفی و شدت و دامنه، مجموعا کمتر از دوران قبل از سال 2001 نبوده و در مواردی افزایش و گسترش هم داشته است. در این شرایط، ارتشهای آمریکا و متحدانش نه فقط برخلاف دوران قبل از 11 سپتامبر، درگیر در مناطق مختلف تحت اشغال خود هستند، بلکه حتی پس از 18 سال، برخلاف نیاز منطقهای و مطالبات مردمان آن مناطق، امکان خروج از این باتلاقهای نظامی و کانونهای تروریستی را ندارند.
دونالد ترامپ که با شعار پایان جنگهای آمریکا و خارجکردن نیروهای نظامی کشورش از نقاط مختلف بحرانزده جهان به قدرت رسید، امسال قصد داشت در هجدهمین سالگرد 11 سپتامبر، با اعلام صلح با طالبان و پایان جنگ داخلی در افغانستان، پیروزی بزرگ خود علیه تروریسم را جار بزند؛ پیروزیای که میتوانست ناکامی او در ایران و کرهشمالی را تا حدی پوشش داده و تسکین دهد. ولی با وجود چندین دور مذاکره صلح و ادامه فعالیتهای دهشتافکنانه طالبان و اقدامات آن گروه علیه امنیت ملی افغانستان، ناگزیر به شکست مذاکرات و قطع تماسهای نمایندگان آمریکا و طالبان منجر شد. تاکنون دلایل مختلفی برای شکست سیاست خارجی ترامپ در جبهههای مختلف عنوان شده است، ولی در موضوع مذاکرات صلح افغانستان، از ابتدا تردیدهایی جدی درباره بخت توفیق این ابتکار وجود داشت. شاید مهمترین دلیل برای از پیش شکستخوردن این مذاکرات را باید در حضور زلمای خلیلزاد به عنوان مسئول اصلی تیم مذاکرهکننده آمریکایی جستوجو کرد. بر کمتر کسی پوشیده است که خلیلزاد از زمان خروج نیروهای اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان، دوران استیلای طالبان و القاعده و حتی سالهای پس از 11 سپتامبر و سقوط
حکومت طالبان، مهمترین و آشکارترین لابی کننده و حامی آن دو گروه تروریست در غرب بوده است. با وجود چنین شخصی در محور مذاکرات، طبعا افکار عمومی و سیاستمداران افغانستانی حق داشتند به اصل مذاکرات بدبین باشند.
اگر آمریکا در مقابله با اشغال افغانستان از سوی ارتش سرخ شوروی، از تشکیل و تقویت القاعده و طالبان حمایت کرد، هماکنون پس از 18 سال، مجددا با سرمایهگذاری روی ائتلاف آشکار و پنهان خود، به همراه متحدان سعودی و اماراتی خود با گروههای سلفی تروریستی شبه القاعده و داعش در سوریه و یمن، عملا به تداوم و گسترش تروریسم در منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا و دیگر نقاط پرتنش جهان کمک میکند؛ سیاستی که خواسته یا ناخواسته جبهه جنگ را به اروپا و آمریکا نیز گسترش داده است. در 18 سال اخیر، آمریکا به جای توجه جدی به ریشههای حمایت فکری، تدارکاتی و مالی تروریسم القاعده، داعش، طالبان و همفکران آنان از سوی دولتهای ریاض و ابوظبی، مدام بر طبل توخالی دشمنی و کارزار ایجاد تنفر علیه ایران کوبیده است؛ اقدامی که اصل حمایت و گسترش آن را باید در فعالیتهای همان حامیان داعش و رفقای آن جستوجو کرد. در شرایطی که ایران در ربع قرن اخیر مهمترین عنصر مبارزه با تندرویهای تروریستی سلفی وهابی مورد حمایت گسترده سعودی و ابوظبی بوده، ترامپ به جای شماتت متحدان شیرده خود، در سخنان و نوشتههای خود مدام از ایران به عنوان نابخردانه، مغرضانه و نادرست «ملت
شماره یک تروریست» نام برده است. در این شرایط و با وجود تکرار اشتباهات و سوءمحاسبه رئیسجمهور آمریکا، تعجبی ندارد که در آستانه هجدهمین سالگرد 18 سپتامبر، جان بولتون معمار ایرانهراسی و ایرانستیزی دولت ترامپ، به دلیل شکست برنامههای ضدایرانی خود از کار برکنار میشود و ضمنا در همان روز، سفارت آمریکا در کابل مورد حمله نظامی شبهنظامیان وابسته به طالبان قرار میگیرد؛ دو اقدامی که رؤیاهای پیروزی دیپلماتیک ترامپ در منطقه خاورمیانه و غرب آسیا را به کابوس تبدیل کرده و مورد ریشخند قرار میدهد. تحولات سه سال گذشته نشان داده آمریکای ترامپ و پساترامپ بهشدت و فورا نیازمند بازنگری جدی و اساسی در سیاستهای منطقهای خود، در قبال ایران و محیط پیرامونی ایران است. وضعیت نابسامان کنونی نشانگر آن است که سیاست کنونی واشنگتن در قبال این منطقه، ناکارآمد و غیرقابل تداوم است.