تحليل «مرتضي مبلغ» از ادعاي تشکيل جريان سوم
ميخواهند اصولگرايان سنتي را دور بزنند
شرق: چند ماهي به انتخابات مجلس مانده و هنوز چيدمان دقيقي در ميان نيروهاي اصلاحطلب ديده نميشود و حتي گاهي چندنوايي از اين جبهه سياسي به گوش ميرسد. هرچند تنها مشکل اين روزهاي اصلاحات نبود وحدت دروني نيست و به گفته «مرتضي مبلغ»، علل مختلفي در تضعيف جبهه اصلاحات وجود دارد. براي بررسي اين دلايل و نيز ارزيابي فعاليتهاي انتخاباتي اصلاحطلبان، ساعتي را با اين فعال سياسي به گفتوگو نشستيم که مشروح آن را در ادامه ميخوانيد.
براي شروع گفتوگو ارزيابيتان را از آرايش سياسي و برنامههاي اصلاحطلبان براي انتخابات مجلس بفرماييد. با توجه به اينكه اين انتخابات خيلي مهم است، بهنوعي برنده اين انتخابات ميتواند نقش تعيينكنندهاي در انتخابات رياستجمهوري داشته باشد. از طرفي اوضاع سياسي اصلاحطلبان در چند سال گذشته مساعد نبوده و اقبال عمومي وجود ندارد يا حداقل اين نگاه تبليغ شده است. به نظرتان بهترين سياست يا آرايش كه بتوانند نتيجه مطلوبي بگيرند چيست؟
اصلاحطلبان با شرايط خيلي نامساعدي مواجه هستند که عمدهترين دليل به آرايشي كه در كل سياست كشور شكل گرفته، برميگردد و البته گفتمانهاي متفاوتي که ميان اصلاحطلبان وجود دارد بعضا بهجاي آنکه همافزا باشد، گاهي خنثيكننده يكديگرند. يكهتازي عملياتي تندروها كه با حاشيه امن دست به هر كاري ميزنند، يکي ديگر از مشکلات فعلي جريان اصلاحات است. نقاط ضعفی كه با آن مواجه است و فشارهايي كه همواره اصلاحطلبان با آن مواجه بودهاند هم از ديگر مواردي است که مسير اصلاحطلبي در ايران را دشوار کرده. مجموع اين موارد موجبات نارضايتي در بين مردم و به تبع آن انفعال و رخوت ايجاد كرده و مردم احساس ميکنند که با شرکت در انتخابات به جايي نميرسند. تخريبها و ناكارآمديها باعث شده اين هيجانها به جايي نرسند و محصول اين عوامل يأس و سرخوردگي است. تندروها در كشور فقط به منافع باندي و شخصيشان فكر ميكنند و اصلاحطلبان در شرايطي هستند که در اوج فشارها بايد با مشكلاتي دستوپنجه نرم کنند که به آنها هيچ ارتباطي ندارد. اصلاحطلبان در چند انتخابات گذشته نقش موتور محرک انتخابات را ايفا کردند و مردم هم به آنها پاسخ مثبتي دادند، اما متأسفانه
محصولي که انتظار ميرفت، به دست نيامد و همين امر باعث شد ناکارآمديها از چشم اصلاحطلبان ديده شود و گروههايي ادعا کنند ناکارآمديها تقصير اصلاحطلبان بوده، اما حقيقت آن است که اصلاحطلبان همواره اصل را بر منافع ملي گذاشتهاند، هرچند ممکن است در مواردي نقاط ضعفي داشته باشند، اما اين موضوع نافي هدف راستين آنها؛ يعني تأمين منافع عمومي نيست. برخي علت مشکلاتي را که پيشتر به آن اشاره کردم، به يک موضوع مرتبط ميدانند و آن حمايت نيروهاي اصلاحطلب از فردي است که اصلاحطلب نبوده است. اينها فراموش ميكنند كه اصلاحطلبان بهخاطر منافع ملي و شرايط كشور كه اجازه نميداد نيروهاي ويژه خودشان را داشته باشند و بهخاطر برونرفت از مشكلات فزاينده از آقاي روحاني حمايت كردند و مشخص است كه آنها بهدنبال منافع ملي هستند، وگرنه سرمايه اجتماعيشان را خرج اين مسائل نميكردند. الان هم وضع تغيير نكرده است. اصلاحطلبان بسيار مطالعه و بحث كردهاند كه برای انتخابات چه كنيم و هزينهفايده خيلي دقيق و عملياتي كردهاند. جمعبنديشان اين است كه فاصلهگرفتن از صندوق رأي خيري براي جامعه ندارد و معايبش بيشتر از خيرهای احتمالياش است. گرچه
ارتباط با صندوق هم مسائل خودش را دارد، اما در هزينهفايده عدم ارتباط و فاصلهگرفتن با صندوق، هزينههايش براي جامعه بيشتر است. به مردم صادقانه اين حرف را ميزنند هرچند مردم ناراضي و عصباني هستند، ولي در راستاي منافع همان مردم اصلاحطلبان اين تبيين را خواهند داشت، اما نكتهای كليدي كه در اين دور براي اصلاحطلبان وجود دارد اين است كه دو نكته راهبردي را رعايت كنند؛ اول اينكه اقتضاي زمانه و امروز اين است كه چون مجلس، مجلسي است كه افت پيدا كرده و از جايگاه شايسته خودش خارج شده و هر روز در اثر فشارها و ردصلاحيتها اين جايگاه را از دست داده، به مجلسي كارآمد و شجاع نياز داريم. بنابراين بايد با نامزدهايي وارد اين مجلس شد كه شأن و شايستگي داشته باشند كه مجلس را در حد خودش احيا كنند. در دوره قبل مجلس بهدليل غلبه اكثريت تندروها مشكلش اين بود كه تندروها به حاشيه بروند. اينبار اين مشكل را نداريم. اينبار مجلس تضعيف شده و بايد جايگاهش را پيدا كند، پس بايد نامزدهايي باشند كه از شجاعت و توانمندي و شايستگي لازم برخوردار باشند. راهبرد دوم اين است كه مجلس يك نهاد است كه دو وظيفه دارد؛ يكي وظيفه قانونگذاري و ديگري نظارت.
در كل مشكلاتي وجود دارد، حداكثر ميتواند در اين زمينه كار كند، بنابراين اصلاحطلبان بهدنبال اين هستند كه مشخص كنند اگر به مجلس رفتند و موانع هم تا حدي كنار زده شد، در مجلس چهكار خواهند كرد كه خير جامعه را با توجه به واقعيات موجود دربر داشته باشد. بايد بگوييم اگر به مجلس رفتيم و اكثريت را داشتيم، فلان كارها را انجام خواهيم داد و بايد براي اين گفتهها تضمين دهند. اگر هم اقليت داشتند، باز بگويند چه كاري انجام خواهند داد و بهطور شفاف با مردم واقعبينانه صحبت كنند و پاسخ اين سؤالها را به جامعه بدهند.
به نكته خوبي اشاره كرديد؛ اينكه بتوانند با نيروهاي خوبي بيايند و بگويند چه خواهند كرد. واقعيتي كه اينجا هست شوراي نگهبان است؛ يكي از مشكلاتي كه همين مجلس با آن مواجه بود، اين بود كه تمام افراد طراز اول اصلاحطلبان رد صلاحيت شدند كه ممكن است در اين دوره هم تكرار شود. با اين مشكل چه بايد كرد؟
همواره هم تذكر ميدهيم و همواره از موضع دلسوزي و نگاه منافع ملي توصيه ميكنيم و هشدار ميدهيم كه شوراي نگهبان بايد در رفتارش تجديدنظر كند. اين رفتار بههيچوجه به نفع كشور و نظام و مردم نيست و آسيبهاي زيادي به كشور وارد كرده است. از اين گذشته اصلاحطلبان با راهبردي كه اشاره كردم سعي ميكنند با نامزدهاي مؤثر و كارآمد وارد شوند و اگر رد شدند و تعاملات و مذاكرات نتيجه نداد، در حدي كه نامزدي برايشان باقي ميماند در صحنه هستند. در جايي كه نامزد نداشتند از هركس ديگري دفاع نميكنند، چون مشكل مجلس با دوره قبل فرق ميكند. بنابراين اعلام ميكنند كه نامزدهاي موردنظر ما رد شدهاند. اگر تعداد كمتري تأييد شدند، با همان تعداد وارد عرصه ميشوند و شفاف هم به مردم توضيح ميدهند كه علت چيست.
اشاره كرديد كه سال 92 اصلاحات از سرمايه اجتماعي خودش در راستاي منافع ملي استفاده كرد. فرض كنيد دو كانديداي اصولگرا با هم رقابت ميكردند و يك نفر رئيسجمهور ميشد، چه آسيبي به منافع ملي وارد ميشد؟ اين نظر بخشي از اصلاحطلبان است كه ميگويند اصلاحطلبان سال 92 سرمايه اجتماعي را بيهوده خرج كردند.
به نظرم اين گفته كاملا غيرواقعبينانه است. شما را به آستانه انتخابات سال 92 برميگردانم. مهمترينش ردصلاحيت آيتالله هاشمي بود. وقتي آقاي هاشمي به انتخابات وارد شد، هيچكس از سياستمداران؛ از اصولگرا و اصلاحطلب به ذهنش خطور نميكرد ايشان ردصلاحيت شود، ولي اين اتفاق افتاد و همان زمان مشخص شد جنبش خفتهاي كه در جامعه بود احيا شده و آقاي هاشمي برنده انتخابات است. ردصلاحيت ايشان با هزينه گزافي كه داشت، انجام شد؛ بنابراين اين اتفاق به وضوح حاكي از آن است كه سرنوشت انتخابات را بهگونهاي ديگر برنامهريزي كرده بودند. به محض اينكه يك نفر كه مدنظر برخي از جريانات نيست، آمد و احساس شد ميتواند رأي بياورد، ردصلاحيت شد. اتفاقا اصلاحطلبان در آن شرايط از آن سرمايه اجتماعي استفاده بهينه كردند و نقشه را بههم زدند. بهگونهاي عمل كردند كه آنچه اتفاق افتاد خلاف تداوم همان جريان گذشته بود. اگر آقاي عارف و روحاني با هم ميماندند به دليل توزيع آرا بينشان، ميتوانست آسيبزا باشد كه آن را هم مديريت كردند و رأيها به يک نفر رسيد که به نظرم نهتنها تصميم درستي بود، بلكه يکي از تصميمهاي بسيار درست و مؤثر اصلاحطلبان در
برخي برهههاي تاريخي همين تصميم بوده است. برخلاف اينکه برخي عکس اين را ميگويند. تحليل پس از وقوع راحت است. مضافا اينکه مواضع و عملكرد آقاي روحاني در دور اول مثبت بود. اگر مسئله برجام و حل مشكل تورم در دور اول نبود، مردم اينطور حماسي بيشتر از دور اول رأي نميدادند. پس قضاوت جامعه هم مثبت بود.
اما امروز بخش زيادي از آن سرمايه اجتماعي از بين رفته. بازگشت اين سرمايه که به گفتمان اصلاحات آسيب زده، با اصرار ماندن در قدرت به هر قيمتي برميگردد يا نه؟
افت سرمايه اجتماعي فقط مربوط به اصلاحطلبان نيست، بلكه يك مسئله ملي و عمومي است كه دامن همه را گرفته و اتفاقا سهم اصلاحطلبان از اين افت اگر كمتر نباشد بيشتر هم نيست. نكته ديگر اينكه در اين دوره ديگر ائتلافي در کار نيست.
اما آقاي عارف بهعنوان رئيس شوراي سياستگذاري، ميگويد دستمان براي ائتلاف باز است.
آقاي عارف هم جزء کساني است که مخالف ائتلاف در اين دوره است. ايشان در اين موضوع نظرشان بر ائتلاف در انتخابات مجلس نيست. اينجا بايد يک نکته کليدي را توضيح دهم. اتفاقي که بعد از سال 92 و بهخصوص 94 افتاد اين بود که پايگاه اصلاحطلبي در جامعه به شکل برجستهاي ظهور پيدا کرد؛ يعني نشان داد اگر پايگاه اصلاحطلبي، اعم از اصلاحطلبان به حرکت دربيايد، بسياري از نقشههاي پيچيده و برنامهها را ميتواند خنثي کند. در داخل تندروها تلاش کردند با انواع برنامهسازيها و جنگهاي رواني و از رسانههاي عمومي و غيرعمومي شروع کردند. خارجنشينها، جريانات برانداز و سرنگونيطلبها هم تحليلشان اين بود که اينهمه تلاش ميکنيم و تنها عاملي که اجازه نميدهد نقشههايشان نتيجه دهد، اصلاحطلبان است و تا اصلاحطلبان در اين کشور هستند نميتوانند کاري کنند، بنابراين حرکت سيستماتيک دقيق حسابشده عليه اصلاحطلبان و جريان اصلاحطلبي شروع و به نحو بيسابقهاي در موردش کار شد و آموزههايي مطرح شد که ميخواهد جريان اصلاحطلبي را تحتالشعاع قرار دهد.
يکي از اين آموزهها اين است که اصلاحطلبان دولتي و حکومتي شده و به حکومت چسبيدهاند و نتيجه ميگيرند حکومت را بايد رها کنند. اين حرف اگر به اين معني بود که اصلاحطلبان (يا هر جريان سياسي) نبايد به دنبال قدرتطلبي باشد حرف درستي بود. اينکه برخي همه منافع را قرباني ماندن در پست ميکنند من اسم اين آدمها را بندگان پست ميگذارم؛ از هر جرياني که باشند. ولي اگر به اين معنا باشد که يک جريان با پايگاه قوي سياسي، جرياني که پيشينه تاريخي دارد و ميخواهد اصلاحات در کشور اتفاق بيفتد، چشمش را بر قدرت و حاكميت ببندد، اين درست نقض اصلاحطلبي و كلا خلاف مصالح ملي است. اصلاحطلبي ميخواهد بگويد سازوکارهاي قدرت و حاكميت اشکالات و کاستيهايي در رفتار، ساختار و گفتار دارد و بايد اصلاح شود. ميخواهد قدرت را اصلاح کند، چون قدرت است که جامعه را مديريت ميکند. اين چه اتهامي است که اصلاحطلبان هميشه معطوف به قدرت هستند. اگر بخواهيم قدرت و حاکميت را اصلاح کنيم که جزء جوهر اصلاحطلبي است، چارهاي نيست جز آنكه توجه جدي و عميق به بهبود عملكرد و ارتقای كارآمدي حاكميت داشته باشيم. اينکه اصلاحطلبان حتما بايد يک حضور قوي و مؤثر در جامعه
داشته باشند و در نهادهاي مدني به صورت قوي حاضر شوند، کاملا درست است و بيش از يک دهه است که اين بحث مطرح شده و اصلاحطلبان در اين راستا تلاش ميکنند، البته نقاط ضعفي هم داشتهاند، اما اينکه بعضيها ميگويند قدرت را رها کنيد، کاري نداشته باشيد چه کسي روي کار ميآيد، محصول اين حرف چه ميتواند باشد؟ محصولش رهاکردن و فاصلهگرفتن از گفتمان اصيل اصلاحطلبي و سوقيافتن جامعه به سمت گفتمانهاي خطرناك خشونت و براندازي يا سپردن تحولات به دست حوادث و جريانهاي تندرو است.
تا قبل از سال 76 نهادهاي مدني فربهاي داشتيم که در کنار عوامل ديگر، منجر به دوم خرداد شدند اما همواره فربگي نهادهاي مدني و پايگاههاي اصلاحات از بخشي که در قدرت بودند، بيشتر بود. امروز آن نهادها خيلي باريک و نحيف شدهاند ولي همچنان اصرار به درقدرتماندن دارند و عدهاي به هر قيمتي در قدرت هستند. استدلال کساني که تأکيد ميکنند نبايد به قدرت اصرار کنيم، اين است که گاهي فاصلهگرفتن از قدرت منجر به اين ميشود که بتوان با فراغ بال بيشتري به قدرت بازگشت تا اينکه مثلا کسي مثل بهروز نعمتي و کاظم جلالي در فهرست اصلاحطلبان براي تهران باشند.
بحث ائتلاف را که مطرح کردم، ضرورت زمانه بوده است، يعني همان زمان هم اصلاحطلبان رسما اعلام کردند و مردم هم پذيرفتند که رأي دادند. چون در اين مجلس تندروها در اکثريت هستند و نشان ميدادند هر روز يک لطمه به مردم وارد ميکنند؛ ميخواهيم اين مجلس تندرو نباشد. اعلام کردند مجلس اصلاحطلب آنچناني هم نميخواهيم؛ چون نميتوانيم و اجازه نميدهند. مجلس ششم هم امکان ندارد تشکيل شود. کمااينکه همان زمان نيروهايي ثبتنام کردند و رد صلاحيت شدند ولي اصلاحطلبان شعار ندادند که ميخواهيم مجلس اصلاحطلب داشته باشيم؛ گفتند مجلس معتدل. فرض کنيد اصلاحطلبان اين کار را نميکردند و مجلسي تندروتر از مجلس نهم تشکيل ميشد و هر روز خسارت بيشتري به كشور وارد ميكرد. پس اين کار يک كار عاقلانه و مبتني بر خرد جمعي بود. اما اينکه ميگوييد به جامعه مدني توجه شود، کاملا درست است. اما به چه معني است؟ اصلاحطلبي دو پا دارد؛ يکي حکومت و يکي جامعه و مردم. اين دو پا بايد با هم جلو برود. نميشود يکي را رها کرد و ديگري را چسبيد. ممکن است بگوييد در يک مقطع به هر دليلي شرايط ايجاب ميکند که در انتخابات شرکت نکنيم. در برخي کشورهاي پيشرفته هم گاهي
برخي احزاب بحث تحريم انتخابات را مطرح ميکنند. اصلاحطلبان گرچه هيچوقت از تحريم صحبت نکردهاند اما اين کار عجيب و پيچيده نيست. اما در يك کشور توسعهيافته و پيشرفته با دموكراسي يا نيمهتوسعهيافته و نيمهدموکراسي نميشود انتخابات را کنار گذاشت. ممکن است در مقطعي اين کار را بکنيد. اما اساس هر نظامي انتخابات است ولو دموکراسياش هم نيمبند و حداقلي باشد. ميتوانيد نقد کنيد که اصلاحطلبان جامعه را رها کردهاند يا بيشتر به قدرت توجه دارند که قبول دارم اصلاحطلبان کمتر در جامعه حضور دارند و کار کردهاند و اين نقطهضعف را بايد جبران کرده و ارتباطشان را با جامعه بيشتر کنند؛ بهويژه در شرايط کنوني که اصلاحطلبان را هدف گرفتهاند. اما خودتان توجه كنيد كه سؤال و اعتراض ميکنيد كه چرا اصلاحطلبان از کسي که اصلاحطلب نبود، دفاع کردند؟ همين گفته نشان ميدهد اتفاقا اصلاحطلبان به قدرت نچسبيدهاند وگرنه اين کار را نميکردند. آن دولت هم تعهدي به اصلاحطلبان نداده که با ما مشورت کند. از برخي اصلاحطلبان بعدا طبق تشخيص خودش استفاده کرده اما تعهدي در اين ميان وجود نداشته است. کنشگران اصلي سياست هم كه اصلا در قدرت حضور ندارند.
بعضي هم هستند که به نام اصلاحطلبان در قدرت هستند و بد عمل ميکنند که مورد نقد اصلاحطلبان هم بوده و در همه جناحها افرادي بودهاند که رفتارهاي نادرست و فرصتطلبانه داشتهاند. البته اين نقد به اصلاحطلبان وارد است که بايد اين موارد را شفافتر با مردم در ميان بگذارند و فاصله خودشان را با نيروهايي که در تراز اصلاحطلبي نيستند و رفتارهايشان نقض اصلاحطلبي را نشان ميدهد، مشخص کنند و معلوم شود اين کارها مربوط به اصلاحطلبان نيست.
در مقطع فعلي سياست ائتلافي پاسخگو است؟
خير. به اين دليل که نيازي نيست و دردي از دردهاي کشور برطرف نميکند. امروز مجلسي ميخواهيم که به جايگاه اصلياش برگردد و مجلسي شود که قانون اساسي خواسته است و ميزان رأي مردم باشد. ائتلاف اين اتفاق را تضمين نميکند. ائتلاف مجلس غيرتندرو را تضمين ميکرد ولي الان سازوکار شفافيت و نيروهاي توانمند اين کار را تضمين ميکند. اينکه موانع چقدر اجازه اين کار را بدهند يا نه، بحث ثانويه است. اصلاحطلبان به وظيفه ملي و مردمي خودشان عمل ميکنند. طبيعي است که موانعي هم پيشرويشان است که اعلام خواهند کرد.يکي از الزامات همين پاسخگويي يا صحبت با مردم يا بسيجکردن افکار عمومي است. آراي خاموش وقتي بيدار ميشوند که بخواهند به اصلاحطلبان رأي دهند. ما الان با تکثرگرايي بسيار زياد در جريان اصلاحطلبان مواجهيم. تکثر امر دموکراتيکي است اما اگر به انشقاق برسد يا چندصدايي ايجاد کند که باعث گمراهشدن ذهنها شود و به نتيجه واحدي نرسد، نتيجه انتهايي که رأيدادن است هم اتفاق نخواهد افتاد. الان به صداي واحدي رسيدهاند، قرار است برسند يا ترجيح ميدهند هرکدام ساز خودشان را بزنند؟ حتي در مقطعي سازوكاري براي رهبري اصلاحات را مطرح کردند که
واکنش عمومي اصلا مثبت نبود. درست است که نقش کاريزماتيک آقاي خاتمي را همه قبول دارند و داشتن يک مدير از دل جريانها شايد درست باشد ولي در اين مقطع حتي آن هم جوابگو نيست و براي افکار عمومي خيلي جالب نبود.
يک نکته بارها گفته شده كه يکي از ويژگيهاي اصلاحطلبي تکثر و تنوع نظرات است. مکمل آن هم اين است که اصلاحطلبان چيز پنهاني نداشته و هميشه با مردم رو بودهاند. هنر اصلاحطلبي اين بوده که بتواند از دل اين تکثر در مسائل راهبردي، در مسائل ملي به اجماع برسد. جاهايي نقطه ضعف داشته؛ مثلا سال 84 تکثر به کشور ضربه زد.
اگر در سال 84 اجماعي صورت ميگرفت و اصلاحطلبان به اين تراز از پيشرفت و فرهيختگي رسيده بودند که به اجماع برسند، به احتمال زياد سياست کشور به گونه ديگري رقم ميخورد. در يک دهه گذشته اين هنر را اصلاحطلبان به دلايل عديده پيدا کردهاند که يکي حوادث 84 و 88 بود که ايجاب ميکرد اصلاحطلبان فقط منافع ملي را در رأس قرار دهند و براساس خرد جمعي و اجماع عمل كنند؛ بنابراین در عين اين تکثرها اجماع حاصل شد؛ ولي يادمان باشد که اين اجماعها پس از تکثرها رخ داد. در جريان اصلاحطلبي اينطور نيست که کسي دستور بدهد چطور فکر کنيد. آقاي خاتمي هم هيچوقت حرف آخر را اول نميزند و حرف آخر خودش هم در ابتدا براي خودش معلوم نيست و در دل همين گفتوگوها و نشستهاي مختلف ايشان خرد جمعي را ميسنجد و همراه با آن پيش ميرود و حرفهاي نهايي از دل خرد جمعي گفته ميشود. يک سال قبل ببينيد مواضع اصلاحطلبان چقدر تکثر داشت و امروز چقدر نزديک شدهاند. دو فرايند به شکل جدي در بين اصلاحطلبان جريان پيدا کرده؛ يکي فرايند گفتوگو است که با هم صحبت ميکنند و دوم اينکه معطوف به اين است که به اجماع برسد. فرهنگ گفتوگو ميتواند تا بينهايت ادامه داشته
باشد؛ اما بايد به اجماع منتهي شود. صحبتهاي من از دل تعاملات و گفتوگوها درآمده و شخصي نيست. شورايعالي سياستگذاري هم که تشکيل شده، مظهر خرد جمعي و اجماع است که با هم تصميم ميگيرند و اصلاحطلباني هم که خارج از شورا هستند، کمک ميکنند و پشتيبان اين جريان هستند تا راهبردهاي موردنياز اتفاق بيفتد.
در شرايطي که زمان زيادي تا انتخابات نمانده، به نظرتان زمانش بود که از رهبري اصلاحات صحبت شود يا نه؟ و اينکه قائل به اين هستيد که مديريت آقاي خاتمي خيلي گرهگشا بوده و هنوز هم هست و يک نوع اقبال عمومي به ايشان وجود دارد؟
اينکه آقاي خاتمي با اقبال عمومي مواجه بوده يا يک نوع مرجعيت براي اصلاحطلبان است، واقعيت است؛ اما اينکه بگوييم اصلاحطلبان همهچيز را به خاتمي احاله کرده و به فكر سازوكار راهبري و مديريت اصلاحات نيستند، قطعا اشتباه است و بيشتر عمليات رواني است که عدهاي از سر ناآگاهي يا تحليل غلط و عامدانه انجام ميدهند. آقاي خاتمي خودش بيش از بقيه به دنبال ساختار است؛ اينکه مديريت، مديريت منتشر و توزيعشده و دموکراتيک باشد. وقتي آقاي خاتمي خودش شوراي مشورتي راه مياندازد و كمك اساسي به شورايعالي سياستگذاري ميكند و ميگويد با سازوكار و با تصميم جمعي عمل كنيد، اين چه معنايي دارد؟ يعني خودش که ميتواند حرف آخر را بزند، ميخواهد سازوکاري دموکراتيکتر برقرار شود. وقتي از فهرستي که ضعف هم دارد؛ اما چون از دل تصميم جمعي بيرون آمده است، دفاع ميکند و ميگويد در مراحل بعدي بايد بهتر شود، اين گفتهها بيانصافي است. خرد جمعي واقعيتي است که ساري و جاري است و شعار نيست؛ يعني آقاي خاتمي در مسائل راهبردي اينطور نيست که تصميم بگيرد و در آخر تصميمش را اعلام کند. مثل بقيه ممکن است نظر شخصي داشته باشد؛ اما در فرايند تعاملات دموکراتيک
و نيمهدموکراتيک، ذهن ايشان هم با اين فرايند پيش ميرود و آنچه خرد جمعي به آن ميرسد، عمل ميشود. بارها بوده که آقاي خاتمي نظراتي داشته که درست نقطه مقابل چيزي بوده که خرد جمعي به آن رسيده و نظرش را عوض کرده. واقعيت اين است که اصلاحطلبان به دنبال اين هستند که به شکل ساختاري فرايند اجماعسازي اتفاق بيفتد و آقاي خاتمي هم بيش از همه دنبال همين است که اين فرايندها را بهينه کنند. يادمان باشد فضايي که ما در آن به سر ميبريم، بسته است و حرکت اصلاحطلبان در اين فضا بسيار سخت است. در اين فضا اين کار را انجام ميدهند و جلو ميروند. يادمان باشد اگر جناح و جرياني، سرمايهاي ملي و مردمي دارد، بايد تخطئه کند يا از اين سرمايه به شکل بهينه استفاده کند؟ بله؛ اگر همه چيز خودش را به اين سرمايه گره بزند و آن را منحصربهفرد کند، کاري که اصولگرايان در مقاطعي انجام دادند و آسيب فراوان ديدند، کار اشتباهي است و به ضد خودش تبديل ميشود؛ اما اگر سازوکار را درست انجام دهند و درعينحال از اين سرمايه استفاده کنند، کار بسيار عاقلانه و مطلوبي است. در دموکراتيکترين کشورها شخصيتهاي برجسته ملي هستند که فراتر از احزاب و جناحها بر
جامعه اثرگذاري دارند و از اين ظرفيت در راستاي منافع کشورشان استفاده ميکنند.
اجازه دهيد به جريان سوم بپردازيم. امروز جرياناتي هستند که بالقوه برخي از شاخصهاي جريان سوم را دارند يا بهعنوان جريان سوم شناخته ميشوند؛ مثلا آقاي احمدينژاد که سالهاي زيادي از دوران ايشان نگذشته؛ اما به صورت بالقوه ميخواهد جريان سومي باشد يا مثلا برخي ميگويند آقاي قاليباف دلش ميخواهد تبديل به جريان سوم شود. نظرتان درباره اين گفتهها چيست و به نظرتان گفتمان اصلاحات بالقوه اين پتانسيل را دارد که بتواند بهعنوان جريان سومي که گفتمان خودش را جدا از دو گفتمان غالب کشور دارد، به وجود بيايد؟
موضوعيت ندارد که بگوييم اصلاحطلبي انشقاق پيدا کند و يک نوع اصلاحطلبي به وجود بيايد که اصلاحطلبان دو قسمت شوند؛ اصلاحطلبان سنتي و نوظهور. به نظرم چنين اتفاقي نميافتد. جريان اصلاحطلبي جرياني تاريخي است که از زمان مشروطه بوده و به صورت ويژهتر از سال 76 به معناي امروزي شکل گرفته و چهرهها و عملکردهاي خودش را دارد و اين عملکردها به گونهاي نيست که اينها ساکت بنشينند و کاري به تحولات نداشته باشند. بهاضافه اينکه در ارتباط با بدنه حتي اگر فرازونشيب داشته؛ اما ارتباط خوبي داشته و دارد. در برخي از احزاب ما، در بدنه حزبشان تندترين و معتدلترين مواضع را دارند؛ اما همه با هم کار ميکنند و يكديگر را تعديل ميكنند. اينطور نيست که اينها با هم درگير باشند و منجر به اتفاق عجيبي شود؛ بنابراين اين تعاملات دو طرف را تعديل ميکند. برآورد من از روند اصلاحطلبي اين است و پيشبيني نميکنم شاخه جديدي مثلا به نام نواصلاحطلبي به وجود بيايد و فعالان و کنشگران اصلي اصلاحطلب خودشان را ارتقا ميدهند و سعي ميکنند با تحولات زمانه تطبيق داشته باشند و جلو بروند؛ البته شدت و ضعف دارد. در بحث اصولگرايي، اشتباهي که برخي از آنها
دارند، اين است که فکر ميکنند جريانسازي با دستور، کليشه و اراده شخصي چند نفر اتفاق ميافتد؛ توجه ندارند که جريانهاي سياسي، پيشينه تاريخي و ايدئولوژي و كنشگري طولاني و خاصي دارد و بايد زماني از آن بگذرد که کمکم پايگاه اجتماعي پيدا کند و گفتمانهايش شکل بگيرد و جريان خودش را به وجود بياورد. پيشينه اصولگرايي از ابتداي انقلاب شروع شده و شخصيتها، رويکردها، فعاليتها، گفتمانها و سازمان خودشان را دارند. اينطور نيست که کسي اراده کند و بگويد ميخواهم نواصولگرايي راه بيندازم. اينها فصلي و شخصي است. نميخواهم بگويم بههيچوجه جريان سومي در کشور شکل نميگيرد؛ بلکه اينطور شکل نميگيرد که با اراده چند نفر يا يک نفر اتفاق بيفتد. اين خطايي است که آنها دارند و به دليل اطلاعنداشتن دقيق از فرايندهاي سياسي و تاريخي، اين حرفها را ميزنند. اما در اين انتخابات، جريانهاي جديدي بين اصولگرايان هستند که آقاي احمدينژاد يک جريان است و آقاي قاليباف هم تلاش ميکند به قول خودش تحت عنوان نواصولگرايي حرکت کند. بااینحال، به نظرم جريان جديتري وجود دارد تحت عنوان جريانهاي انقلابي عدالتخواه که البته اينها پشتوانههاي خاصي هم
دارند و هزينههاي زيادي هم برايشان ميشود و با شعارهاي خاصي همراه بوده و معطوف به انتخابات هستند تا در انتخابات با شعار پاکدستي و مبارزه با فساد و عدالتخواهي حاضر شوند. به نظر من اين جريان بين اصولگرايان نوظهورتر است؛ چون ميخواهد اصولگرايان سنتي را هم دور بزند و با گفتمان جديدي حاضر شود. البته هرچه پيش ميرويم، ابعاد و ماهيت اين جريانها براي جامعه بيشتر روشن ميشود که چه دستهايي در اين زمينه کار ميکنند؛ اما پديده جديدتر انتخابات در طيف اصولگرايان، اين پديده است.
اصولگراها در برنامه راهبردي انتخاباتي خود براي مجلس و رياستجمهوري برنامه دارند. ظاهرا آقاي قاليباف براي رياستجمهوري و آقاي جليلي براي رياست مجلس خواهند آمد. چينشها گاهي تغيير ميکند و نگاهشان براي انتخابات طولانيمدت است. اين نگاه در اصلاحطلبان هم وجود دارد. ارزيابي شما از اين چينش و تقسيمبندي قدرت چيست؟
اصولگرايان در سال گذشته تصوري پيدا کردهاند که با هجمهها به دولت و اصلاحطلبان و بخشي از ناکارآمدي که در دولت هست و نارضايتيهايي که به دليل اين اتفاق به وجود آمده، اصلاحطلبان سرمايه اجتماعيشان را از دست دادهاند و يک پيروزي از پيش فرضشده براي خودشان متصور هستند. با اين نگاه کار کرده و فکر ميکنند ما انتخاباتها را بردهايم؛ البته با تمام قدرت هم در عمليات رواني و تخريبها کار ميکنند يا در رسانههاي منتسب به بيتالمال و... تبليغات ميکنند که حد هم ندارد و بهطور گسترده تلاش ميشود. تصور ميکنند با اين حجم از عمليات و تخريب رقيب، مجلس و رياستجمهوري را خواهند برد. طبيعي است که اصلاحطلبان هم به اين موارد توجه دارند؛ اما با توجه به فضاي موجود، فعلا تمام فکر اصلاحطلبان معطوف به مجلس است؛ اينکه آيا ميشود يک مجلس کارآمد تشکيل داد که بتواند مشکلات مردم را در حد خودش حل کند و شرايط مطلوبتري بر سياست کشور حاکم شود يا نه؛ يعني واقعبينانه عمل ميکنند که الان انتخابات مجلس در پيش است و چه بايد کرد و نسبتش با مردم چطور بايد باشد. بنابراين بهطور ويژه نگاهشان به 1400 نيست؛ اگرچه نگاه کلان آنها حتما به اين
خواهد بود.
به نکتهاي که گفتيد برميگرديم؛ اينکه تلاش اصلاحطلبان اين است که مجلسي کارآمد و قوي با نيروهاي سياسي تشکيل دهند. در مجمع هيئت نظارت را داريم که عملکردش تقريبا موازي با شوراي نگهبان است. در اين شرايط، اگر افرادي که در مجلس ششم هم بودهاند، به مجلس يازدهم برسند، چه کاري از پيش خواهند برد؟
به نظرم قطعا ميتوانند؛ چون درحالحاضر مجلس تضعيف شده است. به قول شما يک نهاد موازي برايش درست شده و به دلايل مختلف بهويژه همين دليل، مجلس افت پيدا کرده است و از سوي ديگر فشارهاي مختلف و از همه مهمتر ردصلاحيتهايي مطرح است که نيروهاي توانمند نتوانند وارد مجلس شوند.
بااینحال، ببينيد در همين مجلس برخي از چهرهها چقدر ميتوانند مؤثر باشند؟ حتي يک نماينده شجاع گاهي ميتواند کارهاي جدي انجام دهد و حرف مردم را بزند. تصور کنيد اقليتي شجاع و توانمند داشته باشيم که حتما ميتوانند کارهاي مهمي انجام دهند. مطلق نيست، ولي نسبي است. در مجلس نهم اگر چندين فرد توانمند داشتيم، حتما کمخطرتر بود نسبت به چيزي که اتفاق افتاد. در همين مجلس هم اگر نيروهاي توانمند که فقط دنبال منافع ملي هستند تعدادشان بيشتر بود، طبيعي است که ميتوانستند کارهاي مهمي انجام دهند. مثلا مدرس در مجلس چهها که نميکرد. اين به آن معني نيست که مدرس يکتنه سرنوشت مجلس را رقم ميزد؛ اما با حضورش جلوي برخي خسارتها را ميگرفت. تعداد اگر بيشتر باشد، حتما اين کارآمدي هم بهتر خواهد بود.
بهعنوان جمعبندي، ارزيابي شما از انتخابات پيشرو چيست؟ به نظرتان اجماع اصلاحطلبان به کدام سمت خواهد رفت؟ اقبال مردم و اينکه تکثر اذيتکننده شده است، چطور خواهد بود؟ پيشبينيتان از آينده چيست؟
درباره اجماع، اصلاحطلبان الان هم به اجماع نسبي رسيدهاند که کاملتر خواهد شد. در همه جناحها ازجمله در اصلاحطلبي، تکنوازيهايي در دورههاي قبل هم بوده است. در انتخابات شوراي گذشته که اجماع هم بود، پنج، شش فهرست ديگر هم به نام اصلاحطلبي درآمد؛ اما اين تكنوازيها نه در جامعه و نه بين اصلاحطلبان محلي از اعراب ندارد و كسي به آن توجه نميكند. چنين اتفاقاتي هميشه بوده است. درباره مشارکت مردم، به نظرم يخ مردم بهتدريج آب خواهد شد و فضاي جامعه نشاط انتخاباتي خواهد گرفت و به نظرم اصلاحطلبان در اين زمينه تلاش زيادي خواهند کرد. بيش از 50 درصد مردم شرکت خواهند کرد. مشارکت در کلانشهرها کمتر از ساير شهرهاست؛ اما اينکه فضاي رقابت انتخاباتي چه ميشود، واقعا نميدانم؛ چون برخي رفتارها كه در طرف مقابل بهويژه بين تندروها نشان داده ميشود، اميدوارکننده نيست؛ مگر اينکه مشکلات جامعه آنها را به خودشان بياورد که اين روشها، سازنده و به نفع مردم و نظام نيست و اميدوارم تجديدنظري شود که فضاي انتخاباتي بانشاط شکل بگيرد که اين امر قطعا به نشاط مردم هم کمک خواهد کرد.
شرق: چند ماهي به انتخابات مجلس مانده و هنوز چيدمان دقيقي در ميان نيروهاي اصلاحطلب ديده نميشود و حتي گاهي چندنوايي از اين جبهه سياسي به گوش ميرسد. هرچند تنها مشکل اين روزهاي اصلاحات نبود وحدت دروني نيست و به گفته «مرتضي مبلغ»، علل مختلفي در تضعيف جبهه اصلاحات وجود دارد. براي بررسي اين دلايل و نيز ارزيابي فعاليتهاي انتخاباتي اصلاحطلبان، ساعتي را با اين فعال سياسي به گفتوگو نشستيم که مشروح آن را در ادامه ميخوانيد.
براي شروع گفتوگو ارزيابيتان را از آرايش سياسي و برنامههاي اصلاحطلبان براي انتخابات مجلس بفرماييد. با توجه به اينكه اين انتخابات خيلي مهم است، بهنوعي برنده اين انتخابات ميتواند نقش تعيينكنندهاي در انتخابات رياستجمهوري داشته باشد. از طرفي اوضاع سياسي اصلاحطلبان در چند سال گذشته مساعد نبوده و اقبال عمومي وجود ندارد يا حداقل اين نگاه تبليغ شده است. به نظرتان بهترين سياست يا آرايش كه بتوانند نتيجه مطلوبي بگيرند چيست؟
اصلاحطلبان با شرايط خيلي نامساعدي مواجه هستند که عمدهترين دليل به آرايشي كه در كل سياست كشور شكل گرفته، برميگردد و البته گفتمانهاي متفاوتي که ميان اصلاحطلبان وجود دارد بعضا بهجاي آنکه همافزا باشد، گاهي خنثيكننده يكديگرند. يكهتازي عملياتي تندروها كه با حاشيه امن دست به هر كاري ميزنند، يکي ديگر از مشکلات فعلي جريان اصلاحات است. نقاط ضعفی كه با آن مواجه است و فشارهايي كه همواره اصلاحطلبان با آن مواجه بودهاند هم از ديگر مواردي است که مسير اصلاحطلبي در ايران را دشوار کرده. مجموع اين موارد موجبات نارضايتي در بين مردم و به تبع آن انفعال و رخوت ايجاد كرده و مردم احساس ميکنند که با شرکت در انتخابات به جايي نميرسند. تخريبها و ناكارآمديها باعث شده اين هيجانها به جايي نرسند و محصول اين عوامل يأس و سرخوردگي است. تندروها در كشور فقط به منافع باندي و شخصيشان فكر ميكنند و اصلاحطلبان در شرايطي هستند که در اوج فشارها بايد با مشكلاتي دستوپنجه نرم کنند که به آنها هيچ ارتباطي ندارد. اصلاحطلبان در چند انتخابات گذشته نقش موتور محرک انتخابات را ايفا کردند و مردم هم به آنها پاسخ مثبتي دادند، اما متأسفانه
محصولي که انتظار ميرفت، به دست نيامد و همين امر باعث شد ناکارآمديها از چشم اصلاحطلبان ديده شود و گروههايي ادعا کنند ناکارآمديها تقصير اصلاحطلبان بوده، اما حقيقت آن است که اصلاحطلبان همواره اصل را بر منافع ملي گذاشتهاند، هرچند ممکن است در مواردي نقاط ضعفي داشته باشند، اما اين موضوع نافي هدف راستين آنها؛ يعني تأمين منافع عمومي نيست. برخي علت مشکلاتي را که پيشتر به آن اشاره کردم، به يک موضوع مرتبط ميدانند و آن حمايت نيروهاي اصلاحطلب از فردي است که اصلاحطلب نبوده است. اينها فراموش ميكنند كه اصلاحطلبان بهخاطر منافع ملي و شرايط كشور كه اجازه نميداد نيروهاي ويژه خودشان را داشته باشند و بهخاطر برونرفت از مشكلات فزاينده از آقاي روحاني حمايت كردند و مشخص است كه آنها بهدنبال منافع ملي هستند، وگرنه سرمايه اجتماعيشان را خرج اين مسائل نميكردند. الان هم وضع تغيير نكرده است. اصلاحطلبان بسيار مطالعه و بحث كردهاند كه برای انتخابات چه كنيم و هزينهفايده خيلي دقيق و عملياتي كردهاند. جمعبنديشان اين است كه فاصلهگرفتن از صندوق رأي خيري براي جامعه ندارد و معايبش بيشتر از خيرهای احتمالياش است. گرچه
ارتباط با صندوق هم مسائل خودش را دارد، اما در هزينهفايده عدم ارتباط و فاصلهگرفتن با صندوق، هزينههايش براي جامعه بيشتر است. به مردم صادقانه اين حرف را ميزنند هرچند مردم ناراضي و عصباني هستند، ولي در راستاي منافع همان مردم اصلاحطلبان اين تبيين را خواهند داشت، اما نكتهای كليدي كه در اين دور براي اصلاحطلبان وجود دارد اين است كه دو نكته راهبردي را رعايت كنند؛ اول اينكه اقتضاي زمانه و امروز اين است كه چون مجلس، مجلسي است كه افت پيدا كرده و از جايگاه شايسته خودش خارج شده و هر روز در اثر فشارها و ردصلاحيتها اين جايگاه را از دست داده، به مجلسي كارآمد و شجاع نياز داريم. بنابراين بايد با نامزدهايي وارد اين مجلس شد كه شأن و شايستگي داشته باشند كه مجلس را در حد خودش احيا كنند. در دوره قبل مجلس بهدليل غلبه اكثريت تندروها مشكلش اين بود كه تندروها به حاشيه بروند. اينبار اين مشكل را نداريم. اينبار مجلس تضعيف شده و بايد جايگاهش را پيدا كند، پس بايد نامزدهايي باشند كه از شجاعت و توانمندي و شايستگي لازم برخوردار باشند. راهبرد دوم اين است كه مجلس يك نهاد است كه دو وظيفه دارد؛ يكي وظيفه قانونگذاري و ديگري نظارت.
در كل مشكلاتي وجود دارد، حداكثر ميتواند در اين زمينه كار كند، بنابراين اصلاحطلبان بهدنبال اين هستند كه مشخص كنند اگر به مجلس رفتند و موانع هم تا حدي كنار زده شد، در مجلس چهكار خواهند كرد كه خير جامعه را با توجه به واقعيات موجود دربر داشته باشد. بايد بگوييم اگر به مجلس رفتيم و اكثريت را داشتيم، فلان كارها را انجام خواهيم داد و بايد براي اين گفتهها تضمين دهند. اگر هم اقليت داشتند، باز بگويند چه كاري انجام خواهند داد و بهطور شفاف با مردم واقعبينانه صحبت كنند و پاسخ اين سؤالها را به جامعه بدهند.
به نكته خوبي اشاره كرديد؛ اينكه بتوانند با نيروهاي خوبي بيايند و بگويند چه خواهند كرد. واقعيتي كه اينجا هست شوراي نگهبان است؛ يكي از مشكلاتي كه همين مجلس با آن مواجه بود، اين بود كه تمام افراد طراز اول اصلاحطلبان رد صلاحيت شدند كه ممكن است در اين دوره هم تكرار شود. با اين مشكل چه بايد كرد؟
همواره هم تذكر ميدهيم و همواره از موضع دلسوزي و نگاه منافع ملي توصيه ميكنيم و هشدار ميدهيم كه شوراي نگهبان بايد در رفتارش تجديدنظر كند. اين رفتار بههيچوجه به نفع كشور و نظام و مردم نيست و آسيبهاي زيادي به كشور وارد كرده است. از اين گذشته اصلاحطلبان با راهبردي كه اشاره كردم سعي ميكنند با نامزدهاي مؤثر و كارآمد وارد شوند و اگر رد شدند و تعاملات و مذاكرات نتيجه نداد، در حدي كه نامزدي برايشان باقي ميماند در صحنه هستند. در جايي كه نامزد نداشتند از هركس ديگري دفاع نميكنند، چون مشكل مجلس با دوره قبل فرق ميكند. بنابراين اعلام ميكنند كه نامزدهاي موردنظر ما رد شدهاند. اگر تعداد كمتري تأييد شدند، با همان تعداد وارد عرصه ميشوند و شفاف هم به مردم توضيح ميدهند كه علت چيست.
اشاره كرديد كه سال 92 اصلاحات از سرمايه اجتماعي خودش در راستاي منافع ملي استفاده كرد. فرض كنيد دو كانديداي اصولگرا با هم رقابت ميكردند و يك نفر رئيسجمهور ميشد، چه آسيبي به منافع ملي وارد ميشد؟ اين نظر بخشي از اصلاحطلبان است كه ميگويند اصلاحطلبان سال 92 سرمايه اجتماعي را بيهوده خرج كردند.
به نظرم اين گفته كاملا غيرواقعبينانه است. شما را به آستانه انتخابات سال 92 برميگردانم. مهمترينش ردصلاحيت آيتالله هاشمي بود. وقتي آقاي هاشمي به انتخابات وارد شد، هيچكس از سياستمداران؛ از اصولگرا و اصلاحطلب به ذهنش خطور نميكرد ايشان ردصلاحيت شود، ولي اين اتفاق افتاد و همان زمان مشخص شد جنبش خفتهاي كه در جامعه بود احيا شده و آقاي هاشمي برنده انتخابات است. ردصلاحيت ايشان با هزينه گزافي كه داشت، انجام شد؛ بنابراين اين اتفاق به وضوح حاكي از آن است كه سرنوشت انتخابات را بهگونهاي ديگر برنامهريزي كرده بودند. به محض اينكه يك نفر كه مدنظر برخي از جريانات نيست، آمد و احساس شد ميتواند رأي بياورد، ردصلاحيت شد. اتفاقا اصلاحطلبان در آن شرايط از آن سرمايه اجتماعي استفاده بهينه كردند و نقشه را بههم زدند. بهگونهاي عمل كردند كه آنچه اتفاق افتاد خلاف تداوم همان جريان گذشته بود. اگر آقاي عارف و روحاني با هم ميماندند به دليل توزيع آرا بينشان، ميتوانست آسيبزا باشد كه آن را هم مديريت كردند و رأيها به يک نفر رسيد که به نظرم نهتنها تصميم درستي بود، بلكه يکي از تصميمهاي بسيار درست و مؤثر اصلاحطلبان در
برخي برهههاي تاريخي همين تصميم بوده است. برخلاف اينکه برخي عکس اين را ميگويند. تحليل پس از وقوع راحت است. مضافا اينکه مواضع و عملكرد آقاي روحاني در دور اول مثبت بود. اگر مسئله برجام و حل مشكل تورم در دور اول نبود، مردم اينطور حماسي بيشتر از دور اول رأي نميدادند. پس قضاوت جامعه هم مثبت بود.
اما امروز بخش زيادي از آن سرمايه اجتماعي از بين رفته. بازگشت اين سرمايه که به گفتمان اصلاحات آسيب زده، با اصرار ماندن در قدرت به هر قيمتي برميگردد يا نه؟
افت سرمايه اجتماعي فقط مربوط به اصلاحطلبان نيست، بلكه يك مسئله ملي و عمومي است كه دامن همه را گرفته و اتفاقا سهم اصلاحطلبان از اين افت اگر كمتر نباشد بيشتر هم نيست. نكته ديگر اينكه در اين دوره ديگر ائتلافي در کار نيست.
اما آقاي عارف بهعنوان رئيس شوراي سياستگذاري، ميگويد دستمان براي ائتلاف باز است.
آقاي عارف هم جزء کساني است که مخالف ائتلاف در اين دوره است. ايشان در اين موضوع نظرشان بر ائتلاف در انتخابات مجلس نيست. اينجا بايد يک نکته کليدي را توضيح دهم. اتفاقي که بعد از سال 92 و بهخصوص 94 افتاد اين بود که پايگاه اصلاحطلبي در جامعه به شکل برجستهاي ظهور پيدا کرد؛ يعني نشان داد اگر پايگاه اصلاحطلبي، اعم از اصلاحطلبان به حرکت دربيايد، بسياري از نقشههاي پيچيده و برنامهها را ميتواند خنثي کند. در داخل تندروها تلاش کردند با انواع برنامهسازيها و جنگهاي رواني و از رسانههاي عمومي و غيرعمومي شروع کردند. خارجنشينها، جريانات برانداز و سرنگونيطلبها هم تحليلشان اين بود که اينهمه تلاش ميکنيم و تنها عاملي که اجازه نميدهد نقشههايشان نتيجه دهد، اصلاحطلبان است و تا اصلاحطلبان در اين کشور هستند نميتوانند کاري کنند، بنابراين حرکت سيستماتيک دقيق حسابشده عليه اصلاحطلبان و جريان اصلاحطلبي شروع و به نحو بيسابقهاي در موردش کار شد و آموزههايي مطرح شد که ميخواهد جريان اصلاحطلبي را تحتالشعاع قرار دهد.
يکي از اين آموزهها اين است که اصلاحطلبان دولتي و حکومتي شده و به حکومت چسبيدهاند و نتيجه ميگيرند حکومت را بايد رها کنند. اين حرف اگر به اين معني بود که اصلاحطلبان (يا هر جريان سياسي) نبايد به دنبال قدرتطلبي باشد حرف درستي بود. اينکه برخي همه منافع را قرباني ماندن در پست ميکنند من اسم اين آدمها را بندگان پست ميگذارم؛ از هر جرياني که باشند. ولي اگر به اين معنا باشد که يک جريان با پايگاه قوي سياسي، جرياني که پيشينه تاريخي دارد و ميخواهد اصلاحات در کشور اتفاق بيفتد، چشمش را بر قدرت و حاكميت ببندد، اين درست نقض اصلاحطلبي و كلا خلاف مصالح ملي است. اصلاحطلبي ميخواهد بگويد سازوکارهاي قدرت و حاكميت اشکالات و کاستيهايي در رفتار، ساختار و گفتار دارد و بايد اصلاح شود. ميخواهد قدرت را اصلاح کند، چون قدرت است که جامعه را مديريت ميکند. اين چه اتهامي است که اصلاحطلبان هميشه معطوف به قدرت هستند. اگر بخواهيم قدرت و حاکميت را اصلاح کنيم که جزء جوهر اصلاحطلبي است، چارهاي نيست جز آنكه توجه جدي و عميق به بهبود عملكرد و ارتقای كارآمدي حاكميت داشته باشيم. اينکه اصلاحطلبان حتما بايد يک حضور قوي و مؤثر در جامعه
داشته باشند و در نهادهاي مدني به صورت قوي حاضر شوند، کاملا درست است و بيش از يک دهه است که اين بحث مطرح شده و اصلاحطلبان در اين راستا تلاش ميکنند، البته نقاط ضعفي هم داشتهاند، اما اينکه بعضيها ميگويند قدرت را رها کنيد، کاري نداشته باشيد چه کسي روي کار ميآيد، محصول اين حرف چه ميتواند باشد؟ محصولش رهاکردن و فاصلهگرفتن از گفتمان اصيل اصلاحطلبي و سوقيافتن جامعه به سمت گفتمانهاي خطرناك خشونت و براندازي يا سپردن تحولات به دست حوادث و جريانهاي تندرو است.
تا قبل از سال 76 نهادهاي مدني فربهاي داشتيم که در کنار عوامل ديگر، منجر به دوم خرداد شدند اما همواره فربگي نهادهاي مدني و پايگاههاي اصلاحات از بخشي که در قدرت بودند، بيشتر بود. امروز آن نهادها خيلي باريک و نحيف شدهاند ولي همچنان اصرار به درقدرتماندن دارند و عدهاي به هر قيمتي در قدرت هستند. استدلال کساني که تأکيد ميکنند نبايد به قدرت اصرار کنيم، اين است که گاهي فاصلهگرفتن از قدرت منجر به اين ميشود که بتوان با فراغ بال بيشتري به قدرت بازگشت تا اينکه مثلا کسي مثل بهروز نعمتي و کاظم جلالي در فهرست اصلاحطلبان براي تهران باشند.
بحث ائتلاف را که مطرح کردم، ضرورت زمانه بوده است، يعني همان زمان هم اصلاحطلبان رسما اعلام کردند و مردم هم پذيرفتند که رأي دادند. چون در اين مجلس تندروها در اکثريت هستند و نشان ميدادند هر روز يک لطمه به مردم وارد ميکنند؛ ميخواهيم اين مجلس تندرو نباشد. اعلام کردند مجلس اصلاحطلب آنچناني هم نميخواهيم؛ چون نميتوانيم و اجازه نميدهند. مجلس ششم هم امکان ندارد تشکيل شود. کمااينکه همان زمان نيروهايي ثبتنام کردند و رد صلاحيت شدند ولي اصلاحطلبان شعار ندادند که ميخواهيم مجلس اصلاحطلب داشته باشيم؛ گفتند مجلس معتدل. فرض کنيد اصلاحطلبان اين کار را نميکردند و مجلسي تندروتر از مجلس نهم تشکيل ميشد و هر روز خسارت بيشتري به كشور وارد ميكرد. پس اين کار يک كار عاقلانه و مبتني بر خرد جمعي بود. اما اينکه ميگوييد به جامعه مدني توجه شود، کاملا درست است. اما به چه معني است؟ اصلاحطلبي دو پا دارد؛ يکي حکومت و يکي جامعه و مردم. اين دو پا بايد با هم جلو برود. نميشود يکي را رها کرد و ديگري را چسبيد. ممکن است بگوييد در يک مقطع به هر دليلي شرايط ايجاب ميکند که در انتخابات شرکت نکنيم. در برخي کشورهاي پيشرفته هم گاهي
برخي احزاب بحث تحريم انتخابات را مطرح ميکنند. اصلاحطلبان گرچه هيچوقت از تحريم صحبت نکردهاند اما اين کار عجيب و پيچيده نيست. اما در يك کشور توسعهيافته و پيشرفته با دموكراسي يا نيمهتوسعهيافته و نيمهدموکراسي نميشود انتخابات را کنار گذاشت. ممکن است در مقطعي اين کار را بکنيد. اما اساس هر نظامي انتخابات است ولو دموکراسياش هم نيمبند و حداقلي باشد. ميتوانيد نقد کنيد که اصلاحطلبان جامعه را رها کردهاند يا بيشتر به قدرت توجه دارند که قبول دارم اصلاحطلبان کمتر در جامعه حضور دارند و کار کردهاند و اين نقطهضعف را بايد جبران کرده و ارتباطشان را با جامعه بيشتر کنند؛ بهويژه در شرايط کنوني که اصلاحطلبان را هدف گرفتهاند. اما خودتان توجه كنيد كه سؤال و اعتراض ميکنيد كه چرا اصلاحطلبان از کسي که اصلاحطلب نبود، دفاع کردند؟ همين گفته نشان ميدهد اتفاقا اصلاحطلبان به قدرت نچسبيدهاند وگرنه اين کار را نميکردند. آن دولت هم تعهدي به اصلاحطلبان نداده که با ما مشورت کند. از برخي اصلاحطلبان بعدا طبق تشخيص خودش استفاده کرده اما تعهدي در اين ميان وجود نداشته است. کنشگران اصلي سياست هم كه اصلا در قدرت حضور ندارند.
بعضي هم هستند که به نام اصلاحطلبان در قدرت هستند و بد عمل ميکنند که مورد نقد اصلاحطلبان هم بوده و در همه جناحها افرادي بودهاند که رفتارهاي نادرست و فرصتطلبانه داشتهاند. البته اين نقد به اصلاحطلبان وارد است که بايد اين موارد را شفافتر با مردم در ميان بگذارند و فاصله خودشان را با نيروهايي که در تراز اصلاحطلبي نيستند و رفتارهايشان نقض اصلاحطلبي را نشان ميدهد، مشخص کنند و معلوم شود اين کارها مربوط به اصلاحطلبان نيست.
در مقطع فعلي سياست ائتلافي پاسخگو است؟
خير. به اين دليل که نيازي نيست و دردي از دردهاي کشور برطرف نميکند. امروز مجلسي ميخواهيم که به جايگاه اصلياش برگردد و مجلسي شود که قانون اساسي خواسته است و ميزان رأي مردم باشد. ائتلاف اين اتفاق را تضمين نميکند. ائتلاف مجلس غيرتندرو را تضمين ميکرد ولي الان سازوکار شفافيت و نيروهاي توانمند اين کار را تضمين ميکند. اينکه موانع چقدر اجازه اين کار را بدهند يا نه، بحث ثانويه است. اصلاحطلبان به وظيفه ملي و مردمي خودشان عمل ميکنند. طبيعي است که موانعي هم پيشرويشان است که اعلام خواهند کرد.يکي از الزامات همين پاسخگويي يا صحبت با مردم يا بسيجکردن افکار عمومي است. آراي خاموش وقتي بيدار ميشوند که بخواهند به اصلاحطلبان رأي دهند. ما الان با تکثرگرايي بسيار زياد در جريان اصلاحطلبان مواجهيم. تکثر امر دموکراتيکي است اما اگر به انشقاق برسد يا چندصدايي ايجاد کند که باعث گمراهشدن ذهنها شود و به نتيجه واحدي نرسد، نتيجه انتهايي که رأيدادن است هم اتفاق نخواهد افتاد. الان به صداي واحدي رسيدهاند، قرار است برسند يا ترجيح ميدهند هرکدام ساز خودشان را بزنند؟ حتي در مقطعي سازوكاري براي رهبري اصلاحات را مطرح کردند که
واکنش عمومي اصلا مثبت نبود. درست است که نقش کاريزماتيک آقاي خاتمي را همه قبول دارند و داشتن يک مدير از دل جريانها شايد درست باشد ولي در اين مقطع حتي آن هم جوابگو نيست و براي افکار عمومي خيلي جالب نبود.
يک نکته بارها گفته شده كه يکي از ويژگيهاي اصلاحطلبي تکثر و تنوع نظرات است. مکمل آن هم اين است که اصلاحطلبان چيز پنهاني نداشته و هميشه با مردم رو بودهاند. هنر اصلاحطلبي اين بوده که بتواند از دل اين تکثر در مسائل راهبردي، در مسائل ملي به اجماع برسد. جاهايي نقطه ضعف داشته؛ مثلا سال 84 تکثر به کشور ضربه زد.
اگر در سال 84 اجماعي صورت ميگرفت و اصلاحطلبان به اين تراز از پيشرفت و فرهيختگي رسيده بودند که به اجماع برسند، به احتمال زياد سياست کشور به گونه ديگري رقم ميخورد. در يک دهه گذشته اين هنر را اصلاحطلبان به دلايل عديده پيدا کردهاند که يکي حوادث 84 و 88 بود که ايجاب ميکرد اصلاحطلبان فقط منافع ملي را در رأس قرار دهند و براساس خرد جمعي و اجماع عمل كنند؛ بنابراین در عين اين تکثرها اجماع حاصل شد؛ ولي يادمان باشد که اين اجماعها پس از تکثرها رخ داد. در جريان اصلاحطلبي اينطور نيست که کسي دستور بدهد چطور فکر کنيد. آقاي خاتمي هم هيچوقت حرف آخر را اول نميزند و حرف آخر خودش هم در ابتدا براي خودش معلوم نيست و در دل همين گفتوگوها و نشستهاي مختلف ايشان خرد جمعي را ميسنجد و همراه با آن پيش ميرود و حرفهاي نهايي از دل خرد جمعي گفته ميشود. يک سال قبل ببينيد مواضع اصلاحطلبان چقدر تکثر داشت و امروز چقدر نزديک شدهاند. دو فرايند به شکل جدي در بين اصلاحطلبان جريان پيدا کرده؛ يکي فرايند گفتوگو است که با هم صحبت ميکنند و دوم اينکه معطوف به اين است که به اجماع برسد. فرهنگ گفتوگو ميتواند تا بينهايت ادامه داشته
باشد؛ اما بايد به اجماع منتهي شود. صحبتهاي من از دل تعاملات و گفتوگوها درآمده و شخصي نيست. شورايعالي سياستگذاري هم که تشکيل شده، مظهر خرد جمعي و اجماع است که با هم تصميم ميگيرند و اصلاحطلباني هم که خارج از شورا هستند، کمک ميکنند و پشتيبان اين جريان هستند تا راهبردهاي موردنياز اتفاق بيفتد.
در شرايطي که زمان زيادي تا انتخابات نمانده، به نظرتان زمانش بود که از رهبري اصلاحات صحبت شود يا نه؟ و اينکه قائل به اين هستيد که مديريت آقاي خاتمي خيلي گرهگشا بوده و هنوز هم هست و يک نوع اقبال عمومي به ايشان وجود دارد؟
اينکه آقاي خاتمي با اقبال عمومي مواجه بوده يا يک نوع مرجعيت براي اصلاحطلبان است، واقعيت است؛ اما اينکه بگوييم اصلاحطلبان همهچيز را به خاتمي احاله کرده و به فكر سازوكار راهبري و مديريت اصلاحات نيستند، قطعا اشتباه است و بيشتر عمليات رواني است که عدهاي از سر ناآگاهي يا تحليل غلط و عامدانه انجام ميدهند. آقاي خاتمي خودش بيش از بقيه به دنبال ساختار است؛ اينکه مديريت، مديريت منتشر و توزيعشده و دموکراتيک باشد. وقتي آقاي خاتمي خودش شوراي مشورتي راه مياندازد و كمك اساسي به شورايعالي سياستگذاري ميكند و ميگويد با سازوكار و با تصميم جمعي عمل كنيد، اين چه معنايي دارد؟ يعني خودش که ميتواند حرف آخر را بزند، ميخواهد سازوکاري دموکراتيکتر برقرار شود. وقتي از فهرستي که ضعف هم دارد؛ اما چون از دل تصميم جمعي بيرون آمده است، دفاع ميکند و ميگويد در مراحل بعدي بايد بهتر شود، اين گفتهها بيانصافي است. خرد جمعي واقعيتي است که ساري و جاري است و شعار نيست؛ يعني آقاي خاتمي در مسائل راهبردي اينطور نيست که تصميم بگيرد و در آخر تصميمش را اعلام کند. مثل بقيه ممکن است نظر شخصي داشته باشد؛ اما در فرايند تعاملات دموکراتيک
و نيمهدموکراتيک، ذهن ايشان هم با اين فرايند پيش ميرود و آنچه خرد جمعي به آن ميرسد، عمل ميشود. بارها بوده که آقاي خاتمي نظراتي داشته که درست نقطه مقابل چيزي بوده که خرد جمعي به آن رسيده و نظرش را عوض کرده. واقعيت اين است که اصلاحطلبان به دنبال اين هستند که به شکل ساختاري فرايند اجماعسازي اتفاق بيفتد و آقاي خاتمي هم بيش از همه دنبال همين است که اين فرايندها را بهينه کنند. يادمان باشد فضايي که ما در آن به سر ميبريم، بسته است و حرکت اصلاحطلبان در اين فضا بسيار سخت است. در اين فضا اين کار را انجام ميدهند و جلو ميروند. يادمان باشد اگر جناح و جرياني، سرمايهاي ملي و مردمي دارد، بايد تخطئه کند يا از اين سرمايه به شکل بهينه استفاده کند؟ بله؛ اگر همه چيز خودش را به اين سرمايه گره بزند و آن را منحصربهفرد کند، کاري که اصولگرايان در مقاطعي انجام دادند و آسيب فراوان ديدند، کار اشتباهي است و به ضد خودش تبديل ميشود؛ اما اگر سازوکار را درست انجام دهند و درعينحال از اين سرمايه استفاده کنند، کار بسيار عاقلانه و مطلوبي است. در دموکراتيکترين کشورها شخصيتهاي برجسته ملي هستند که فراتر از احزاب و جناحها بر
جامعه اثرگذاري دارند و از اين ظرفيت در راستاي منافع کشورشان استفاده ميکنند.
اجازه دهيد به جريان سوم بپردازيم. امروز جرياناتي هستند که بالقوه برخي از شاخصهاي جريان سوم را دارند يا بهعنوان جريان سوم شناخته ميشوند؛ مثلا آقاي احمدينژاد که سالهاي زيادي از دوران ايشان نگذشته؛ اما به صورت بالقوه ميخواهد جريان سومي باشد يا مثلا برخي ميگويند آقاي قاليباف دلش ميخواهد تبديل به جريان سوم شود. نظرتان درباره اين گفتهها چيست و به نظرتان گفتمان اصلاحات بالقوه اين پتانسيل را دارد که بتواند بهعنوان جريان سومي که گفتمان خودش را جدا از دو گفتمان غالب کشور دارد، به وجود بيايد؟
موضوعيت ندارد که بگوييم اصلاحطلبي انشقاق پيدا کند و يک نوع اصلاحطلبي به وجود بيايد که اصلاحطلبان دو قسمت شوند؛ اصلاحطلبان سنتي و نوظهور. به نظرم چنين اتفاقي نميافتد. جريان اصلاحطلبي جرياني تاريخي است که از زمان مشروطه بوده و به صورت ويژهتر از سال 76 به معناي امروزي شکل گرفته و چهرهها و عملکردهاي خودش را دارد و اين عملکردها به گونهاي نيست که اينها ساکت بنشينند و کاري به تحولات نداشته باشند. بهاضافه اينکه در ارتباط با بدنه حتي اگر فرازونشيب داشته؛ اما ارتباط خوبي داشته و دارد. در برخي از احزاب ما، در بدنه حزبشان تندترين و معتدلترين مواضع را دارند؛ اما همه با هم کار ميکنند و يكديگر را تعديل ميكنند. اينطور نيست که اينها با هم درگير باشند و منجر به اتفاق عجيبي شود؛ بنابراين اين تعاملات دو طرف را تعديل ميکند. برآورد من از روند اصلاحطلبي اين است و پيشبيني نميکنم شاخه جديدي مثلا به نام نواصلاحطلبي به وجود بيايد و فعالان و کنشگران اصلي اصلاحطلب خودشان را ارتقا ميدهند و سعي ميکنند با تحولات زمانه تطبيق داشته باشند و جلو بروند؛ البته شدت و ضعف دارد. در بحث اصولگرايي، اشتباهي که برخي از آنها
دارند، اين است که فکر ميکنند جريانسازي با دستور، کليشه و اراده شخصي چند نفر اتفاق ميافتد؛ توجه ندارند که جريانهاي سياسي، پيشينه تاريخي و ايدئولوژي و كنشگري طولاني و خاصي دارد و بايد زماني از آن بگذرد که کمکم پايگاه اجتماعي پيدا کند و گفتمانهايش شکل بگيرد و جريان خودش را به وجود بياورد. پيشينه اصولگرايي از ابتداي انقلاب شروع شده و شخصيتها، رويکردها، فعاليتها، گفتمانها و سازمان خودشان را دارند. اينطور نيست که کسي اراده کند و بگويد ميخواهم نواصولگرايي راه بيندازم. اينها فصلي و شخصي است. نميخواهم بگويم بههيچوجه جريان سومي در کشور شکل نميگيرد؛ بلکه اينطور شکل نميگيرد که با اراده چند نفر يا يک نفر اتفاق بيفتد. اين خطايي است که آنها دارند و به دليل اطلاعنداشتن دقيق از فرايندهاي سياسي و تاريخي، اين حرفها را ميزنند. اما در اين انتخابات، جريانهاي جديدي بين اصولگرايان هستند که آقاي احمدينژاد يک جريان است و آقاي قاليباف هم تلاش ميکند به قول خودش تحت عنوان نواصولگرايي حرکت کند. بااینحال، به نظرم جريان جديتري وجود دارد تحت عنوان جريانهاي انقلابي عدالتخواه که البته اينها پشتوانههاي خاصي هم
دارند و هزينههاي زيادي هم برايشان ميشود و با شعارهاي خاصي همراه بوده و معطوف به انتخابات هستند تا در انتخابات با شعار پاکدستي و مبارزه با فساد و عدالتخواهي حاضر شوند. به نظر من اين جريان بين اصولگرايان نوظهورتر است؛ چون ميخواهد اصولگرايان سنتي را هم دور بزند و با گفتمان جديدي حاضر شود. البته هرچه پيش ميرويم، ابعاد و ماهيت اين جريانها براي جامعه بيشتر روشن ميشود که چه دستهايي در اين زمينه کار ميکنند؛ اما پديده جديدتر انتخابات در طيف اصولگرايان، اين پديده است.
اصولگراها در برنامه راهبردي انتخاباتي خود براي مجلس و رياستجمهوري برنامه دارند. ظاهرا آقاي قاليباف براي رياستجمهوري و آقاي جليلي براي رياست مجلس خواهند آمد. چينشها گاهي تغيير ميکند و نگاهشان براي انتخابات طولانيمدت است. اين نگاه در اصلاحطلبان هم وجود دارد. ارزيابي شما از اين چينش و تقسيمبندي قدرت چيست؟
اصولگرايان در سال گذشته تصوري پيدا کردهاند که با هجمهها به دولت و اصلاحطلبان و بخشي از ناکارآمدي که در دولت هست و نارضايتيهايي که به دليل اين اتفاق به وجود آمده، اصلاحطلبان سرمايه اجتماعيشان را از دست دادهاند و يک پيروزي از پيش فرضشده براي خودشان متصور هستند. با اين نگاه کار کرده و فکر ميکنند ما انتخاباتها را بردهايم؛ البته با تمام قدرت هم در عمليات رواني و تخريبها کار ميکنند يا در رسانههاي منتسب به بيتالمال و... تبليغات ميکنند که حد هم ندارد و بهطور گسترده تلاش ميشود. تصور ميکنند با اين حجم از عمليات و تخريب رقيب، مجلس و رياستجمهوري را خواهند برد. طبيعي است که اصلاحطلبان هم به اين موارد توجه دارند؛ اما با توجه به فضاي موجود، فعلا تمام فکر اصلاحطلبان معطوف به مجلس است؛ اينکه آيا ميشود يک مجلس کارآمد تشکيل داد که بتواند مشکلات مردم را در حد خودش حل کند و شرايط مطلوبتري بر سياست کشور حاکم شود يا نه؛ يعني واقعبينانه عمل ميکنند که الان انتخابات مجلس در پيش است و چه بايد کرد و نسبتش با مردم چطور بايد باشد. بنابراين بهطور ويژه نگاهشان به 1400 نيست؛ اگرچه نگاه کلان آنها حتما به اين
خواهد بود.
به نکتهاي که گفتيد برميگرديم؛ اينکه تلاش اصلاحطلبان اين است که مجلسي کارآمد و قوي با نيروهاي سياسي تشکيل دهند. در مجمع هيئت نظارت را داريم که عملکردش تقريبا موازي با شوراي نگهبان است. در اين شرايط، اگر افرادي که در مجلس ششم هم بودهاند، به مجلس يازدهم برسند، چه کاري از پيش خواهند برد؟
به نظرم قطعا ميتوانند؛ چون درحالحاضر مجلس تضعيف شده است. به قول شما يک نهاد موازي برايش درست شده و به دلايل مختلف بهويژه همين دليل، مجلس افت پيدا کرده است و از سوي ديگر فشارهاي مختلف و از همه مهمتر ردصلاحيتهايي مطرح است که نيروهاي توانمند نتوانند وارد مجلس شوند.
بااینحال، ببينيد در همين مجلس برخي از چهرهها چقدر ميتوانند مؤثر باشند؟ حتي يک نماينده شجاع گاهي ميتواند کارهاي جدي انجام دهد و حرف مردم را بزند. تصور کنيد اقليتي شجاع و توانمند داشته باشيم که حتما ميتوانند کارهاي مهمي انجام دهند. مطلق نيست، ولي نسبي است. در مجلس نهم اگر چندين فرد توانمند داشتيم، حتما کمخطرتر بود نسبت به چيزي که اتفاق افتاد. در همين مجلس هم اگر نيروهاي توانمند که فقط دنبال منافع ملي هستند تعدادشان بيشتر بود، طبيعي است که ميتوانستند کارهاي مهمي انجام دهند. مثلا مدرس در مجلس چهها که نميکرد. اين به آن معني نيست که مدرس يکتنه سرنوشت مجلس را رقم ميزد؛ اما با حضورش جلوي برخي خسارتها را ميگرفت. تعداد اگر بيشتر باشد، حتما اين کارآمدي هم بهتر خواهد بود.
بهعنوان جمعبندي، ارزيابي شما از انتخابات پيشرو چيست؟ به نظرتان اجماع اصلاحطلبان به کدام سمت خواهد رفت؟ اقبال مردم و اينکه تکثر اذيتکننده شده است، چطور خواهد بود؟ پيشبينيتان از آينده چيست؟
درباره اجماع، اصلاحطلبان الان هم به اجماع نسبي رسيدهاند که کاملتر خواهد شد. در همه جناحها ازجمله در اصلاحطلبي، تکنوازيهايي در دورههاي قبل هم بوده است. در انتخابات شوراي گذشته که اجماع هم بود، پنج، شش فهرست ديگر هم به نام اصلاحطلبي درآمد؛ اما اين تكنوازيها نه در جامعه و نه بين اصلاحطلبان محلي از اعراب ندارد و كسي به آن توجه نميكند. چنين اتفاقاتي هميشه بوده است. درباره مشارکت مردم، به نظرم يخ مردم بهتدريج آب خواهد شد و فضاي جامعه نشاط انتخاباتي خواهد گرفت و به نظرم اصلاحطلبان در اين زمينه تلاش زيادي خواهند کرد. بيش از 50 درصد مردم شرکت خواهند کرد. مشارکت در کلانشهرها کمتر از ساير شهرهاست؛ اما اينکه فضاي رقابت انتخاباتي چه ميشود، واقعا نميدانم؛ چون برخي رفتارها كه در طرف مقابل بهويژه بين تندروها نشان داده ميشود، اميدوارکننده نيست؛ مگر اينکه مشکلات جامعه آنها را به خودشان بياورد که اين روشها، سازنده و به نفع مردم و نظام نيست و اميدوارم تجديدنظري شود که فضاي انتخاباتي بانشاط شکل بگيرد که اين امر قطعا به نشاط مردم هم کمک خواهد کرد.