|

بيست‌ويك سال بعد از محمد مختاري

ابداعِ سياست

شیما بهره‌مند

از دستاوردهاي محمد مختاري شايد ايجاد وقفه‌اي باشد كه او در پيوستار تاريخِ فرهنگ ما دست‌كم در چند دهه اخير ايجاد كرد، به اين معنا كه فرهنگ را به صحنه امر سياسي كشاند. به بيانِ ديگر، مختاري صحنه سياست را جابه‌جا كرد. نزدِ محمد مختاري «اندیشه سیاسی ضرور از ادراک کیفیت فرهنگ ملی» است و جز به اين كيفياتْ امكانِ بروز سياستي نيست كه به كار مردم بيايد. درست برخلافِ درك مسلط عامه اهل فرهنگ كه به‌قولِ مختاري معتقدند «تنها نشانِ اوج‌گيري هنري و تعالي زيبايي‌شناختي فاصله‌گيري از ذات سياسي فرهنگ و هنر است»، حال آنكه تعابيري همچون «سياستِ زيباشناسي» يا «سیاست ادبیاتِ» رانسير خلافِ اين تلقي را نشان مي‌دهد. سياستِ زيباشناسي از نسبتِ اين دو مفهومِ به‌ظاهر متضاد يا متفاوت خبر مي‌دهد و سياستِ ادبيات حاکی از آن است که «ادبیاتْ به‌صرف ادبیات‌بودنش سیاست می‌ورزد». براي صورت‌بندي كار مختاري و ديگراني از اين تبار مي‌توان دو مفهومِ «ابداع» و «تسخير» را نيز به ميان كشيد. مختاري با «ضرورت بازخواني» آغاز مي‌كند اما «بازخوانيِ» مختاري هيچ نمودي از واپس‌گرايي ندارد. او معتقد است «ضرورت بازخواني به‌ويژه از آن‌روست كه نحوه‌ برخورد تاريخيت وجودمان را با معاصربودن وجودمان روشن مي‌دارد».‌ بازخواني كه مختاري از آن دَم مي‌زند بايد بتواند تاريخ و گذشته ما و نيز حدودِ تأثير اين تاريخ و گذشته را بر ما آشكار كند. اينكه در گذشته ما چه بوده و آن هرچه، به‌ چه شيوه و با چه ساخت‌هايي در هستيِ معاصر ما جا خوش كرده كه ما را از اكنون بازداشته است. اين نوع تلقي از بازخواني نيازمند نوعي ميانجي است و نياز به ميانجي است كه مفاهيمِ محمد مختاري را برمي‌سازد كه مهم‌ترين و پرطنين‌ترينِ آن شايد مفهومِ «مدارا» باشد كه بدون هم‌نشيني با مفهومِ «انتقاد» فهم نمي‌شود. در همان وقفه‌اي كه مختاري مي‌اندازد تا خطِ بطلاني بر تلقي جاافتاده از فرهنگ به‌مثابهِ ساحتي خنثا يا جدا از سياست بكشد، اين پرسش‌ها طرح مي‌شود كه ما با چه چيز سروكار داريم؟ با آنچه بر ما رفته است، يا آنچه در انتظار ما است؟ مختاري در عينِ حال كه بازخواني گذشته را ضروري مي‌داند از وقايع‌نگاريِ گذشته و بازنمايي رنج تَن مي‌زند؛ و نيز از فهرست‌كردنِ مطالبات و رؤياهايي كه محقق نشد و از دست رفت. از طرف ديگر، او بدون ميانجي و ابداعِ مفاهيمي كه با وضعيت ما چفت شود، از اتفاقاتي كه در كمين ما است نمي‌گويد. اين است كه در پروژه فكري او مفاهيمي همچون «مدارا» و «تساهل» و «انتقاد» اين حد پُربسامدند. «مدارا» در تفكر مختاري چنان با «انتقاد» همبسته است كه تصورِ يكي بدون ديگري ناممكن است. «اگر انتقاد از ديگري مستلزم مدارا با ديگري است، نقد خويش مبتني بر تحمل در خويش است. دركِ نارسايي‌ها، عارضه‌ها و بازدارندگي‌هاي فرهنگي ما، مدارايي دردناك مي‌طلبد». او با پيش‌كشيدنِ اين مفاهيم به‌دنبال ابداع سياست يا فرهنگ سياسي است كه شايد در ادامه با تسخير فضاهايي بتواند به خواستِ خود برسد. مختاري با اوراق‌كردنِ مفهوم فرهنگ و ساختِ دوباره آن، امر سياسي را به عرصه فرهنگ احضار كرد تا از صحنه ديگري به ابداع بپردازد، گرچه ميراثِ او در ميان خلط بحث‌ها و بدفهمي‌هايي از قبيل مترادف‌گرفتنِ مفهوم مدارا با عافيت‌انديشي به بيراهه كشانده شد. مختاري از وقفه‌اي كه ايجاد كرد مفهومِ مهم معاصريت را بيرون كشيد كه با هيچ ترفندي تن به بدخواني نمي‌دهد: معاصربودن دقيقا نقطه ‌مقابل همان عافيت‌طلبي است و همين نقطه افتراق كافي است تا محمد مختاري را از بد‌خواني‌ها و همرديف‌شدنِ با منفعت‌گرايان فرهنگ نجات دهد. مختاري باور دارد كه «هويت ملي شعر و هنر الزاما با معاصربودن شعر و هنر تعريف و تعبير مي‌شود» و «هويت ملي شعر و هنر به‌ناگزير در گرو معاصر‌بودنِ شاعر و هنرمند است» و تعريفِ او از «معاصر‌بودن» هم يعني «صداي زمان خود بودن» و «كشف شكل و تفكر و تخيل زمان در جهت شكل و محتوايي كه بايد كشف و مستقر شود»، درست همان كاري كه او در پروژه فكري خود قصد داشت به انجام برساند. از منظر مختاري هيچ دستاورد هنري بدون اكنوني‌بودن نمي‌تواند ابدي شود. هم‌چنان‌كه بدون اينجايي‌بودن نمي‌تواند همه‌جايي شود. جز اينها مختاري نگاهي معطوف به جهان داشت و معتقد بود كه بخشي از بحرانِ سياست‌زدايي كه دامنگيرِ ما است با بحراني جهاني ارتباط دارد و از عواقبِ سوداگريِ راست است كه حول محورِ پول و سرمايه و اقتصاد بازار تعريف مي‌شود و از اين‌رو در سايه شومِ سرمايه‌داري و سوداگري، مختاري معتقد بود «اميد براي اخلاقي و انساني‌ شدنِ جامعه و ساختار بدونِ كاهش اهميت پول و اقتصاد بازار توهمي بيش نيست. فرهنگ سرمايه‌داري راهي براي توسعه همگاني بشر نمي‌گذارد، چون چنين توسعه‌اي مستلزمِ نفي خود آن است». او نشانه‌هاي اين امر را جز اقتصاد و سياست، در فرهنگ نيز جست‌وجو مي‌كرد و اعتقاد داشت كه سلطه سرمايه‌داري اخير به‌ ميانجيِ زبان و ادبيات نيز قابل شناسايي است و شاهد اين مدعا مقاله «زبان به کام سیاست» است كه مختاري آنجا از تسخير زبان سخن مي‌گويد تا با ساختِ كلماتي همچون تعديل و خنثاسازيِ مفاهيمي چون اخراج و از اين‌دست زمينه را براي استيلاي بي‌چون‌وچراي نظام عرضه و تقاضا فراهم آورد. به هر تقدير، ضرورت بازخواني آراي مختاري و آثارش جز ضرورت تأمل در فرهنگ و ادبيات ما، واكاوي رويكردي است كه در فرهنگ به دنبال ابداعِ سياست بوده است.

از دستاوردهاي محمد مختاري شايد ايجاد وقفه‌اي باشد كه او در پيوستار تاريخِ فرهنگ ما دست‌كم در چند دهه اخير ايجاد كرد، به اين معنا كه فرهنگ را به صحنه امر سياسي كشاند. به بيانِ ديگر، مختاري صحنه سياست را جابه‌جا كرد. نزدِ محمد مختاري «اندیشه سیاسی ضرور از ادراک کیفیت فرهنگ ملی» است و جز به اين كيفياتْ امكانِ بروز سياستي نيست كه به كار مردم بيايد. درست برخلافِ درك مسلط عامه اهل فرهنگ كه به‌قولِ مختاري معتقدند «تنها نشانِ اوج‌گيري هنري و تعالي زيبايي‌شناختي فاصله‌گيري از ذات سياسي فرهنگ و هنر است»، حال آنكه تعابيري همچون «سياستِ زيباشناسي» يا «سیاست ادبیاتِ» رانسير خلافِ اين تلقي را نشان مي‌دهد. سياستِ زيباشناسي از نسبتِ اين دو مفهومِ به‌ظاهر متضاد يا متفاوت خبر مي‌دهد و سياستِ ادبيات حاکی از آن است که «ادبیاتْ به‌صرف ادبیات‌بودنش سیاست می‌ورزد». براي صورت‌بندي كار مختاري و ديگراني از اين تبار مي‌توان دو مفهومِ «ابداع» و «تسخير» را نيز به ميان كشيد. مختاري با «ضرورت بازخواني» آغاز مي‌كند اما «بازخوانيِ» مختاري هيچ نمودي از واپس‌گرايي ندارد. او معتقد است «ضرورت بازخواني به‌ويژه از آن‌روست كه نحوه‌ برخورد تاريخيت وجودمان را با معاصربودن وجودمان روشن مي‌دارد».‌ بازخواني كه مختاري از آن دَم مي‌زند بايد بتواند تاريخ و گذشته ما و نيز حدودِ تأثير اين تاريخ و گذشته را بر ما آشكار كند. اينكه در گذشته ما چه بوده و آن هرچه، به‌ چه شيوه و با چه ساخت‌هايي در هستيِ معاصر ما جا خوش كرده كه ما را از اكنون بازداشته است. اين نوع تلقي از بازخواني نيازمند نوعي ميانجي است و نياز به ميانجي است كه مفاهيمِ محمد مختاري را برمي‌سازد كه مهم‌ترين و پرطنين‌ترينِ آن شايد مفهومِ «مدارا» باشد كه بدون هم‌نشيني با مفهومِ «انتقاد» فهم نمي‌شود. در همان وقفه‌اي كه مختاري مي‌اندازد تا خطِ بطلاني بر تلقي جاافتاده از فرهنگ به‌مثابهِ ساحتي خنثا يا جدا از سياست بكشد، اين پرسش‌ها طرح مي‌شود كه ما با چه چيز سروكار داريم؟ با آنچه بر ما رفته است، يا آنچه در انتظار ما است؟ مختاري در عينِ حال كه بازخواني گذشته را ضروري مي‌داند از وقايع‌نگاريِ گذشته و بازنمايي رنج تَن مي‌زند؛ و نيز از فهرست‌كردنِ مطالبات و رؤياهايي كه محقق نشد و از دست رفت. از طرف ديگر، او بدون ميانجي و ابداعِ مفاهيمي كه با وضعيت ما چفت شود، از اتفاقاتي كه در كمين ما است نمي‌گويد. اين است كه در پروژه فكري او مفاهيمي همچون «مدارا» و «تساهل» و «انتقاد» اين حد پُربسامدند. «مدارا» در تفكر مختاري چنان با «انتقاد» همبسته است كه تصورِ يكي بدون ديگري ناممكن است. «اگر انتقاد از ديگري مستلزم مدارا با ديگري است، نقد خويش مبتني بر تحمل در خويش است. دركِ نارسايي‌ها، عارضه‌ها و بازدارندگي‌هاي فرهنگي ما، مدارايي دردناك مي‌طلبد». او با پيش‌كشيدنِ اين مفاهيم به‌دنبال ابداع سياست يا فرهنگ سياسي است كه شايد در ادامه با تسخير فضاهايي بتواند به خواستِ خود برسد. مختاري با اوراق‌كردنِ مفهوم فرهنگ و ساختِ دوباره آن، امر سياسي را به عرصه فرهنگ احضار كرد تا از صحنه ديگري به ابداع بپردازد، گرچه ميراثِ او در ميان خلط بحث‌ها و بدفهمي‌هايي از قبيل مترادف‌گرفتنِ مفهوم مدارا با عافيت‌انديشي به بيراهه كشانده شد. مختاري از وقفه‌اي كه ايجاد كرد مفهومِ مهم معاصريت را بيرون كشيد كه با هيچ ترفندي تن به بدخواني نمي‌دهد: معاصربودن دقيقا نقطه ‌مقابل همان عافيت‌طلبي است و همين نقطه افتراق كافي است تا محمد مختاري را از بد‌خواني‌ها و همرديف‌شدنِ با منفعت‌گرايان فرهنگ نجات دهد. مختاري باور دارد كه «هويت ملي شعر و هنر الزاما با معاصربودن شعر و هنر تعريف و تعبير مي‌شود» و «هويت ملي شعر و هنر به‌ناگزير در گرو معاصر‌بودنِ شاعر و هنرمند است» و تعريفِ او از «معاصر‌بودن» هم يعني «صداي زمان خود بودن» و «كشف شكل و تفكر و تخيل زمان در جهت شكل و محتوايي كه بايد كشف و مستقر شود»، درست همان كاري كه او در پروژه فكري خود قصد داشت به انجام برساند. از منظر مختاري هيچ دستاورد هنري بدون اكنوني‌بودن نمي‌تواند ابدي شود. هم‌چنان‌كه بدون اينجايي‌بودن نمي‌تواند همه‌جايي شود. جز اينها مختاري نگاهي معطوف به جهان داشت و معتقد بود كه بخشي از بحرانِ سياست‌زدايي كه دامنگيرِ ما است با بحراني جهاني ارتباط دارد و از عواقبِ سوداگريِ راست است كه حول محورِ پول و سرمايه و اقتصاد بازار تعريف مي‌شود و از اين‌رو در سايه شومِ سرمايه‌داري و سوداگري، مختاري معتقد بود «اميد براي اخلاقي و انساني‌ شدنِ جامعه و ساختار بدونِ كاهش اهميت پول و اقتصاد بازار توهمي بيش نيست. فرهنگ سرمايه‌داري راهي براي توسعه همگاني بشر نمي‌گذارد، چون چنين توسعه‌اي مستلزمِ نفي خود آن است». او نشانه‌هاي اين امر را جز اقتصاد و سياست، در فرهنگ نيز جست‌وجو مي‌كرد و اعتقاد داشت كه سلطه سرمايه‌داري اخير به‌ ميانجيِ زبان و ادبيات نيز قابل شناسايي است و شاهد اين مدعا مقاله «زبان به کام سیاست» است كه مختاري آنجا از تسخير زبان سخن مي‌گويد تا با ساختِ كلماتي همچون تعديل و خنثاسازيِ مفاهيمي چون اخراج و از اين‌دست زمينه را براي استيلاي بي‌چون‌وچراي نظام عرضه و تقاضا فراهم آورد. به هر تقدير، ضرورت بازخواني آراي مختاري و آثارش جز ضرورت تأمل در فرهنگ و ادبيات ما، واكاوي رويكردي است كه در فرهنگ به دنبال ابداعِ سياست بوده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها