حسن چاوشیان:
تسكين عذاب مقایسه
کتاب «نامیدن تعلیق» براي من بسیار محترم و قابل تحسين است. چون محصول کار گروهی است که سالها نشستهاند و درباره موضوعي بحث کردهاند؛ آنچه سالهاست آرزوي من بوده ولي هرگز اتفاق نيفتاده، یا امکانش فراهم نبوده يا از كمهمتي من بوده يا هر چيز ديگري. آقاي دكتر توفیق گفتند از مقوله غياب زياد حرف نزنيم، اما گاه اين غياب و فقدان خود را چنان بر آدم تحميل ميكند که نمیشود حرف نزد. ميگويند نبايد به غرب نگاه کرد اما من ميخواهم نگاه كنم، چون روال طبيعي كار توليد دانش اساسا به اين شكل است. در جاهاي ديگر هم كه مدعي هستند تولید دانش دارند، تفكر يك جريان گروهي و فرايندي طولانيمدت است. انواع و اقسام جامعهشناسان علم، مورخان علم و فيلسوفان علم به زبانهاي مختلف گفتهاند كه بايد بر روی یک موضوع به صورت جمعي و مستمر تمركز کرد تا تفكر علمي شكل بگيرد. به همين دليل اين كتاب بسيار اهميت دارد. دستکم من كتابي نميشناسم كه تاكنون بدين شكل نوشته و نتيجه كار گزارش شده باشد.
با بسياري از مباحث كتاب همدلم. بیشک مفهوم گذار مهم است. ولی چندان موافق نیستم که گذارانديشي يك نظام توليد دانش اجتماعي به وجود ميآورد. به نظرم اين فقط مستمسكي است كه به آن میچسبند تا دانشي توليد نشود. يعني اينكه همواره در برابر هر چيزي يك فرمول ازپيشآماده داشته باشیم و بگوييم در وضعيت گذار قرار داريم. درباره اين كلمه در كتاب به اندازه كافي بحث شده، كه يكجور غايتانديشي و يك فلسفه تاريخ در آن هست كه غيرقابل دفاع است. گذار از كجا به كجا؟ اينها همه مسئلهاند. منتها وقتی از تعليق حرف بزنيم و بگوييم وضعيت نه سنتي است نه مدرن، نوعی موهومسازي قضيه است. يعني آن سنتي را كه ميشناختيم و آن دنياي مدرني كه ميشناسيم نه اين است نه آن. پس چيست؟ نامشخص است. چيزي هم نميتوانيم دربارهاش بگوييم. به هيچ گزارهاي هم نميتوانيم دربارهاش برسيم. اما فكر ميكنم اگر اين فرمول را کمی تغییر دهیم، از این موهومسازی بیرون میآییم. یعنی بهجاي اينكه بگوييم وضعيت ما نه سنتي است نه مدرن، بگوييم وضعيت ما هم سنتي است هم مدرن. يعني در این وضعیت هم عناصري از سنت هست، هم عناصري از مدرنیته. حالا به چه نسبت؟ سنت و مدرنيته چگونه با هم
تعامل كردهاند و تركيب شدهاند و تبعاتش چيست؟ همگی پرسشهايی تجربي هستند كه بايد مطالعه شود ولي این کار را نكردهايم و نميكنيم. همچنین به نظرم در اینجا تا حدودی نسبت به روش تطبيقي بيانصافي شده است. به نظرم روش تطبيقي و تطبيقي نگاهكردن مناسبت و موضوعيت دارد. چه بخواهيم چه نخواهيم این مدرنيتهاي كه داريم، نهاد و شكلهاي جديد زندگيای که داریم، همه آمدهاند. همه اين شكلبنديها با سرعتی بسیار زياد به دست حكومتهاي ملي كه در پی فرايند نوسازي بودند وارد شدهاند و شكل گرفتهاند. وقتي با اينها مواجه میشویم، وقتي ميخواهيم از چيستي آنها بپرسیم و بدانيم كه چرا آنچه بايد انتظار ميرفت از دل اين نهادهاي مدرن، از اين نوسازي، بیرون نیامد و وقتي بهناچار ميخواهيم اين وضعيت را شناسايي كنيم، باید بدانیم اين شكلهاي جديد كه وارد شدهاند در نسبت با سنت چه سرنوشتي یافتهاند. اما ما هنوز سنت خودمان را درست نميشناسيم، يعني هنوز نسبت به سنت خودمان خودآگاه نشدهايم. ما كاري در اين زمينه انجام ندادهايم. جامعهشناسان ما معرفتی نظاممند درباره سنت ندارند و كاري نكردهاند. درباره خود نهادهاي مدرن هم تا حدودي كارهايي شده و
جستهوگريخته چيزهايي از آنها ميدانيم، ولي باز كاری نظاممند درباره مسئلهای كه ميگويم صورت نگرفته. وقتي ميخواهيم از كيفيت اينجايي نهادهاي مدرنمان بدانيم، يعني اينكه مدرنيته در ايران چه شكلي دارد، مقايسه آنها با شكل اصليشان مثل زمينه ظهور در عكاسي است كه اجازه ميدهد تصويري را كه برداشتهايد، روشنتر ببينيد. اين يك زمينه ظهور است. مثلا پاسخگویی قدرت يك عنصر در نظامهاي دموكراتيك است. پاسخگويي و نهادهاي پاسخگو در جاهايي كه وجود دارند به چه صورت و با چه مكانيسمهايي کار میکنند و چگونه به وجود آمدهاند؟ با اين مقايسه شايد كموكاستيها ديده شود. اگرچه حرفزدن از كموكاستيها نوعي مقوله غياب است، ميخواهم بگويم اين مقوله هم ميتواند به پژوهشهايی روشنگر منجر شود. ميتواند یک دانش جامعهشناسي توليد كند كه پاسخگوي اين مسائل باشد. نكته آخر اينكه خواندن كتاب حاضر اين احساس را در من به وجود آورد كه گويي تجربه رويارويي ما با مدرنيته از زمان عباسميرزا تا محمد عبده و سيدجمال اسدآبادي و دیگران هميشه براي ما به نوعی تروماتيك و دردناك بوده و هميشه فقدانهايي را به رخ ما كشيده است. اين امر در تجربه همه
روشنفكران ما در اعصار مختلف ثبت شده. در تجربه روزمره بسیاری از مردم عادي هم وجود دارد و معمولا هر كس سفری به خارج دارد و برمیگردد افسرده ميشود. اين مقايسه خودش را خودبهخود بر ما تحميل ميكند.
ياد شعر اخوانثالث ميافتم كه باغ همسايه را با باغ خودش مقايسه ميكند و ميگويد آنجا درختانش آباد و نهرهایش جارياند و همهچيز مرتب است، ولی باغ خودش خشكيده است. يكي از زيباترين بيانهاي خشم آنجاست. تجربه تروماتيكي كه از اين مقايسه ناشي ميشود اين احساس را در من به وجود آورد كه انگار در مطالعات پسااستعماري و مطالعات فرهنگي جديد نوعی تسلي وجود دارد كه درواقع تسلي از اين تروما و عذاب اين مقايسه است، مسئله تكينگي و هويت مستقل و تأكيد بر اين مسائل به نوعي خلاصشدن و تسكين بار اين مقايسه است.
کتاب «نامیدن تعلیق» براي من بسیار محترم و قابل تحسين است. چون محصول کار گروهی است که سالها نشستهاند و درباره موضوعي بحث کردهاند؛ آنچه سالهاست آرزوي من بوده ولي هرگز اتفاق نيفتاده، یا امکانش فراهم نبوده يا از كمهمتي من بوده يا هر چيز ديگري. آقاي دكتر توفیق گفتند از مقوله غياب زياد حرف نزنيم، اما گاه اين غياب و فقدان خود را چنان بر آدم تحميل ميكند که نمیشود حرف نزد. ميگويند نبايد به غرب نگاه کرد اما من ميخواهم نگاه كنم، چون روال طبيعي كار توليد دانش اساسا به اين شكل است. در جاهاي ديگر هم كه مدعي هستند تولید دانش دارند، تفكر يك جريان گروهي و فرايندي طولانيمدت است. انواع و اقسام جامعهشناسان علم، مورخان علم و فيلسوفان علم به زبانهاي مختلف گفتهاند كه بايد بر روی یک موضوع به صورت جمعي و مستمر تمركز کرد تا تفكر علمي شكل بگيرد. به همين دليل اين كتاب بسيار اهميت دارد. دستکم من كتابي نميشناسم كه تاكنون بدين شكل نوشته و نتيجه كار گزارش شده باشد.
با بسياري از مباحث كتاب همدلم. بیشک مفهوم گذار مهم است. ولی چندان موافق نیستم که گذارانديشي يك نظام توليد دانش اجتماعي به وجود ميآورد. به نظرم اين فقط مستمسكي است كه به آن میچسبند تا دانشي توليد نشود. يعني اينكه همواره در برابر هر چيزي يك فرمول ازپيشآماده داشته باشیم و بگوييم در وضعيت گذار قرار داريم. درباره اين كلمه در كتاب به اندازه كافي بحث شده، كه يكجور غايتانديشي و يك فلسفه تاريخ در آن هست كه غيرقابل دفاع است. گذار از كجا به كجا؟ اينها همه مسئلهاند. منتها وقتی از تعليق حرف بزنيم و بگوييم وضعيت نه سنتي است نه مدرن، نوعی موهومسازي قضيه است. يعني آن سنتي را كه ميشناختيم و آن دنياي مدرني كه ميشناسيم نه اين است نه آن. پس چيست؟ نامشخص است. چيزي هم نميتوانيم دربارهاش بگوييم. به هيچ گزارهاي هم نميتوانيم دربارهاش برسيم. اما فكر ميكنم اگر اين فرمول را کمی تغییر دهیم، از این موهومسازی بیرون میآییم. یعنی بهجاي اينكه بگوييم وضعيت ما نه سنتي است نه مدرن، بگوييم وضعيت ما هم سنتي است هم مدرن. يعني در این وضعیت هم عناصري از سنت هست، هم عناصري از مدرنیته. حالا به چه نسبت؟ سنت و مدرنيته چگونه با هم
تعامل كردهاند و تركيب شدهاند و تبعاتش چيست؟ همگی پرسشهايی تجربي هستند كه بايد مطالعه شود ولي این کار را نكردهايم و نميكنيم. همچنین به نظرم در اینجا تا حدودی نسبت به روش تطبيقي بيانصافي شده است. به نظرم روش تطبيقي و تطبيقي نگاهكردن مناسبت و موضوعيت دارد. چه بخواهيم چه نخواهيم این مدرنيتهاي كه داريم، نهاد و شكلهاي جديد زندگيای که داریم، همه آمدهاند. همه اين شكلبنديها با سرعتی بسیار زياد به دست حكومتهاي ملي كه در پی فرايند نوسازي بودند وارد شدهاند و شكل گرفتهاند. وقتي با اينها مواجه میشویم، وقتي ميخواهيم از چيستي آنها بپرسیم و بدانيم كه چرا آنچه بايد انتظار ميرفت از دل اين نهادهاي مدرن، از اين نوسازي، بیرون نیامد و وقتي بهناچار ميخواهيم اين وضعيت را شناسايي كنيم، باید بدانیم اين شكلهاي جديد كه وارد شدهاند در نسبت با سنت چه سرنوشتي یافتهاند. اما ما هنوز سنت خودمان را درست نميشناسيم، يعني هنوز نسبت به سنت خودمان خودآگاه نشدهايم. ما كاري در اين زمينه انجام ندادهايم. جامعهشناسان ما معرفتی نظاممند درباره سنت ندارند و كاري نكردهاند. درباره خود نهادهاي مدرن هم تا حدودي كارهايي شده و
جستهوگريخته چيزهايي از آنها ميدانيم، ولي باز كاری نظاممند درباره مسئلهای كه ميگويم صورت نگرفته. وقتي ميخواهيم از كيفيت اينجايي نهادهاي مدرنمان بدانيم، يعني اينكه مدرنيته در ايران چه شكلي دارد، مقايسه آنها با شكل اصليشان مثل زمينه ظهور در عكاسي است كه اجازه ميدهد تصويري را كه برداشتهايد، روشنتر ببينيد. اين يك زمينه ظهور است. مثلا پاسخگویی قدرت يك عنصر در نظامهاي دموكراتيك است. پاسخگويي و نهادهاي پاسخگو در جاهايي كه وجود دارند به چه صورت و با چه مكانيسمهايي کار میکنند و چگونه به وجود آمدهاند؟ با اين مقايسه شايد كموكاستيها ديده شود. اگرچه حرفزدن از كموكاستيها نوعي مقوله غياب است، ميخواهم بگويم اين مقوله هم ميتواند به پژوهشهايی روشنگر منجر شود. ميتواند یک دانش جامعهشناسي توليد كند كه پاسخگوي اين مسائل باشد. نكته آخر اينكه خواندن كتاب حاضر اين احساس را در من به وجود آورد كه گويي تجربه رويارويي ما با مدرنيته از زمان عباسميرزا تا محمد عبده و سيدجمال اسدآبادي و دیگران هميشه براي ما به نوعی تروماتيك و دردناك بوده و هميشه فقدانهايي را به رخ ما كشيده است. اين امر در تجربه همه
روشنفكران ما در اعصار مختلف ثبت شده. در تجربه روزمره بسیاری از مردم عادي هم وجود دارد و معمولا هر كس سفری به خارج دارد و برمیگردد افسرده ميشود. اين مقايسه خودش را خودبهخود بر ما تحميل ميكند.
ياد شعر اخوانثالث ميافتم كه باغ همسايه را با باغ خودش مقايسه ميكند و ميگويد آنجا درختانش آباد و نهرهایش جارياند و همهچيز مرتب است، ولی باغ خودش خشكيده است. يكي از زيباترين بيانهاي خشم آنجاست. تجربه تروماتيكي كه از اين مقايسه ناشي ميشود اين احساس را در من به وجود آورد كه انگار در مطالعات پسااستعماري و مطالعات فرهنگي جديد نوعی تسلي وجود دارد كه درواقع تسلي از اين تروما و عذاب اين مقايسه است، مسئله تكينگي و هويت مستقل و تأكيد بر اين مسائل به نوعي خلاصشدن و تسكين بار اين مقايسه است.