|

به آینده‌های نامعلوم پرتاب می‌شویم

مقصود فراستخواه در نشست «آینده علوم انسانی در ایران»؛ مهر: درک من از آینده‌پژوهی این است: سامانه‌ای از سعی عالمانه. سیستمی از مفاهیم، گزارش‌ها و روش‌هاست که سیستمی برای سعی عالمانه طراحی می‌کند، تا بررسی و فهم روشمند و موثق حوزه‌های آینده صورت گیرد. در اینجا، وجود پلتفرمی برای گفت‌وگو و جست‌وجوی رضایت‌بخش برای شبکه ذی‌نفعان مهم‌ترین مسئله است، برای اینکه بتوانیم آینده را توضیح دهیم و برای مثال آینده‌های محتمل را پیش‌بینی کنیم. فرض من این است که آینده‌پژوهی بیشتر یک فرهنگ و فرایند است تا یک ابزار. آینده‌پژوهی قبل از اینکه یک ابزار باشد، یک طرز تفکر و یک فرایند گفت‌وگویی است. اینکه امروز در ایران این بحران‌ها وجود دارند، به این دلیل است که ما فرهنگ آینده‌پژوهی نداریم و به آینده پرتاب می‌شویم. ما به آینده‌های نامعلوم پرتاب می‌شویم، چون فرهنگ آینده‌پژوهی نداریم. آینده‌پژوهی مدل‌های ذهنی ما را تغییر می‌دهد و ما را برای مواجهه با تغییرات فراوان آماده می‌کند و از غافلگیرشدن مصون می‌مانیم. ما باید آینده‌های بدیل را خوب بفهمیم، در ساختن آینده‌مان سهیم شویم و برای تقلیل مرارت‌ها و ارتقای شرایط زیست‌مان امید معرفتی و زبانی داشته باشیم.
مشکل ما این است که زیادی تاریخ داریم و وزن تاریخمان زیاد است. من هم همه پس‌زمینه‌های تاریخی‌ و سرزمین‌مان را دوست دارم. ولی واقعیت این است که بدبختی ما، از همین سنگینی تاریخمان شکل گرفته است. ساختن آینده برای ملتی که وزن گذشته‌اش سنگین است، دشوار است. کشورهایی که تاریخ سبکی دارند، راحت‌تر خودشان را با دنیا وفق می‌دهند. ولی ما تا بخواهیم به چالش‌های گذشته و تاریخی‌مان در مسائل وارد شویم، زمان و انرژی زیادی از دست می‌دهیم. برای همین مهم است که ضمن علاقه‌مندبودن به تاریخ، رویمان به آینده باشد. وزن تاریخ، نباید ما را سنگین کند. باید گسست‌های دنیا را بفهمیم و سعی نکنیم به زور دانشگاه مدرن را به نظامیه بچسبانیم. دنیا عوض شده است. باید از غارهای ذهنی اصحاب کهفی‌مان بیرون بیاییم. در دنیا تحولاتی صورت گرفته و پذیرش آنها به معنای بی‌هویتی ما نیست. به همین صورت باید هویت سرزمینی‌مان را حفظ کنیم. باید حالمان را به سوی آینده هُل دهیم. اگر کتاب‌های علوم انسانی با این وضعیت وفق پیدا نکنند، فقط بازیچه دانشجویان می‌شوند. علوم انسانی در ایران هنوز اختیارات معرفت‌شناختی ندارد و مشروعیت آن محل بحث است. استقلال و آزادی آکادمیک برای علوم انسانی دشوار است و دانشکده‌های علوم انسانی نمی‌توانند به سادگی دانشکده‌های فنی کار کنند. سیطره کمیت و تمرکزگرایی در علوم انسانی ایران وجود دارد و همچنین مشکل کیفیت. بدنه علوم انسانی ما کرخت است. دانشجویان زیادی داریم، بدنه آموزش عالی‌مان در علوم انسانی سنگین است و کمیت و پوپولیسم بر ما سیطره دارد. از طرفی، سرمایه علوم اجتماعی در ایران در حال کاهش است و فرسایش یافته. همچنین تصویر علوم اجتماعی در جامعه مخدوش شده است. سؤالی که مطرح می‌شود این است که کدام فورماسیون قدرت منجر به ورود علوم انسانی در ایران شد؟ عواملی که در این جریان اثرگذار بودند، عبارت‌اند از شهرنشینی، رشد طبقه متوسط جدید شهری، ورود روشنفکران به عرصه، به‌وجودآمدن مشاغل فکری و کنشگران و روزنامه‌نگاران، به وجودآمدن مدارس عالیه و نهادهای نوین دانشگاهی، به‌وجودآمدن مدارس جدید، ایجاد بنگاه‌های ترجمه و نشر کتاب و ورود ابزارهای نوین ارتباطی به ایران. وقتی مشاغل فکری به وجود آمد، یعنی قدرتی ایجاد شد و سپس از دل سنت تجدد به وجود می‌آید. تمام بزرگان پایه‌گذار علوم انسانی بر فورماسیون قدرت بودند.
خاطره‌سازی، نهضت ترجمه، شکوه ایران باستان و... خاطره‌هایی بودند که علوم انسانی روی آنها پیش رفت و این‌طور بود که می‌توان گفت علوم انسانی ایرانی با این لایه‌ها ساخته شد. دانش همان قدرت بود و قدرت همان دانش. معرفت‌هایی جدید به نام علوم انسانی آمدند و جایگزین معرفت‌های سنتی شدند و دعاوی دانش داشتند. در حدود دهه 1350 در این دانش جدید تعارض‌هایی به وجود آمد: دولت‌زده شد، نخبه‌گرا شد، برج‌عاجی شد، ایدئولوژی‌زده شد، سیاست‌زده شد، چپ‌زده شد، هژمونیک و دیگری‌ساز شد. پول نفت همه را کرخت کرد. دانشگاه‌ها سیاسی شدند و اولین قربانی‌اش خود دانشگاه‌ها بودند. تعارض‌هایی مثل فساد و ازخودکامگی و... حل نشد و منجر به متزلزل‌شدن فورماسیون قدرت شد که پشتوانه علوم انسانی بود. علوم انسانی ضعیف شد و در نتیجه ایدئولوژی‌های جدیدی مثل بومی‌سازی و غیره شکل گرفت. در مقابل بحرانی که به وجود آمد، دیگری جدیدی که حاشیه شده بود، متن شد و خواست که علوم انسانی را حاشیه کند و علیه متن هژمونیک شورش کرد. مفاهیمی مانند علوم انسانی سکولار، انقلاب فرهنگی و... در مقابل وضعیتی ایجاد شد که علوم انسانی گرفتارش شده بود. وقتی گفتیم علوم انسانی برای هویت و سنت ما خطرناک است، انقلاب فرهنگی شد و دانشگاه‌ها بسته شد. برای ایجاد نظام متمرکز، گفتمانی به وجود آمد. ایدئولوژی رسمی به وجود آمد و بر اساس آن، استعاره‌هایی چون بازگشت به خویشتن، غربت غرب، غرب‌زدگی و... ساخته شد و خواستند با اتکا به این علوم انسانی، جهان دیگری بسازند.

مقصود فراستخواه در نشست «آینده علوم انسانی در ایران»؛ مهر: درک من از آینده‌پژوهی این است: سامانه‌ای از سعی عالمانه. سیستمی از مفاهیم، گزارش‌ها و روش‌هاست که سیستمی برای سعی عالمانه طراحی می‌کند، تا بررسی و فهم روشمند و موثق حوزه‌های آینده صورت گیرد. در اینجا، وجود پلتفرمی برای گفت‌وگو و جست‌وجوی رضایت‌بخش برای شبکه ذی‌نفعان مهم‌ترین مسئله است، برای اینکه بتوانیم آینده را توضیح دهیم و برای مثال آینده‌های محتمل را پیش‌بینی کنیم. فرض من این است که آینده‌پژوهی بیشتر یک فرهنگ و فرایند است تا یک ابزار. آینده‌پژوهی قبل از اینکه یک ابزار باشد، یک طرز تفکر و یک فرایند گفت‌وگویی است. اینکه امروز در ایران این بحران‌ها وجود دارند، به این دلیل است که ما فرهنگ آینده‌پژوهی نداریم و به آینده پرتاب می‌شویم. ما به آینده‌های نامعلوم پرتاب می‌شویم، چون فرهنگ آینده‌پژوهی نداریم. آینده‌پژوهی مدل‌های ذهنی ما را تغییر می‌دهد و ما را برای مواجهه با تغییرات فراوان آماده می‌کند و از غافلگیرشدن مصون می‌مانیم. ما باید آینده‌های بدیل را خوب بفهمیم، در ساختن آینده‌مان سهیم شویم و برای تقلیل مرارت‌ها و ارتقای شرایط زیست‌مان امید معرفتی و زبانی داشته باشیم.
مشکل ما این است که زیادی تاریخ داریم و وزن تاریخمان زیاد است. من هم همه پس‌زمینه‌های تاریخی‌ و سرزمین‌مان را دوست دارم. ولی واقعیت این است که بدبختی ما، از همین سنگینی تاریخمان شکل گرفته است. ساختن آینده برای ملتی که وزن گذشته‌اش سنگین است، دشوار است. کشورهایی که تاریخ سبکی دارند، راحت‌تر خودشان را با دنیا وفق می‌دهند. ولی ما تا بخواهیم به چالش‌های گذشته و تاریخی‌مان در مسائل وارد شویم، زمان و انرژی زیادی از دست می‌دهیم. برای همین مهم است که ضمن علاقه‌مندبودن به تاریخ، رویمان به آینده باشد. وزن تاریخ، نباید ما را سنگین کند. باید گسست‌های دنیا را بفهمیم و سعی نکنیم به زور دانشگاه مدرن را به نظامیه بچسبانیم. دنیا عوض شده است. باید از غارهای ذهنی اصحاب کهفی‌مان بیرون بیاییم. در دنیا تحولاتی صورت گرفته و پذیرش آنها به معنای بی‌هویتی ما نیست. به همین صورت باید هویت سرزمینی‌مان را حفظ کنیم. باید حالمان را به سوی آینده هُل دهیم. اگر کتاب‌های علوم انسانی با این وضعیت وفق پیدا نکنند، فقط بازیچه دانشجویان می‌شوند. علوم انسانی در ایران هنوز اختیارات معرفت‌شناختی ندارد و مشروعیت آن محل بحث است. استقلال و آزادی آکادمیک برای علوم انسانی دشوار است و دانشکده‌های علوم انسانی نمی‌توانند به سادگی دانشکده‌های فنی کار کنند. سیطره کمیت و تمرکزگرایی در علوم انسانی ایران وجود دارد و همچنین مشکل کیفیت. بدنه علوم انسانی ما کرخت است. دانشجویان زیادی داریم، بدنه آموزش عالی‌مان در علوم انسانی سنگین است و کمیت و پوپولیسم بر ما سیطره دارد. از طرفی، سرمایه علوم اجتماعی در ایران در حال کاهش است و فرسایش یافته. همچنین تصویر علوم اجتماعی در جامعه مخدوش شده است. سؤالی که مطرح می‌شود این است که کدام فورماسیون قدرت منجر به ورود علوم انسانی در ایران شد؟ عواملی که در این جریان اثرگذار بودند، عبارت‌اند از شهرنشینی، رشد طبقه متوسط جدید شهری، ورود روشنفکران به عرصه، به‌وجودآمدن مشاغل فکری و کنشگران و روزنامه‌نگاران، به وجودآمدن مدارس عالیه و نهادهای نوین دانشگاهی، به‌وجودآمدن مدارس جدید، ایجاد بنگاه‌های ترجمه و نشر کتاب و ورود ابزارهای نوین ارتباطی به ایران. وقتی مشاغل فکری به وجود آمد، یعنی قدرتی ایجاد شد و سپس از دل سنت تجدد به وجود می‌آید. تمام بزرگان پایه‌گذار علوم انسانی بر فورماسیون قدرت بودند.
خاطره‌سازی، نهضت ترجمه، شکوه ایران باستان و... خاطره‌هایی بودند که علوم انسانی روی آنها پیش رفت و این‌طور بود که می‌توان گفت علوم انسانی ایرانی با این لایه‌ها ساخته شد. دانش همان قدرت بود و قدرت همان دانش. معرفت‌هایی جدید به نام علوم انسانی آمدند و جایگزین معرفت‌های سنتی شدند و دعاوی دانش داشتند. در حدود دهه 1350 در این دانش جدید تعارض‌هایی به وجود آمد: دولت‌زده شد، نخبه‌گرا شد، برج‌عاجی شد، ایدئولوژی‌زده شد، سیاست‌زده شد، چپ‌زده شد، هژمونیک و دیگری‌ساز شد. پول نفت همه را کرخت کرد. دانشگاه‌ها سیاسی شدند و اولین قربانی‌اش خود دانشگاه‌ها بودند. تعارض‌هایی مثل فساد و ازخودکامگی و... حل نشد و منجر به متزلزل‌شدن فورماسیون قدرت شد که پشتوانه علوم انسانی بود. علوم انسانی ضعیف شد و در نتیجه ایدئولوژی‌های جدیدی مثل بومی‌سازی و غیره شکل گرفت. در مقابل بحرانی که به وجود آمد، دیگری جدیدی که حاشیه شده بود، متن شد و خواست که علوم انسانی را حاشیه کند و علیه متن هژمونیک شورش کرد. مفاهیمی مانند علوم انسانی سکولار، انقلاب فرهنگی و... در مقابل وضعیتی ایجاد شد که علوم انسانی گرفتارش شده بود. وقتی گفتیم علوم انسانی برای هویت و سنت ما خطرناک است، انقلاب فرهنگی شد و دانشگاه‌ها بسته شد. برای ایجاد نظام متمرکز، گفتمانی به وجود آمد. ایدئولوژی رسمی به وجود آمد و بر اساس آن، استعاره‌هایی چون بازگشت به خویشتن، غربت غرب، غرب‌زدگی و... ساخته شد و خواستند با اتکا به این علوم انسانی، جهان دیگری بسازند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها